سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

خدا هیچ موجودی را افغانی خلق نکند!


سید محمد حسینی مدنی


• "خدا هیچ موجودی را افغانی خلق نکند! من هم چه غلطی کردم که افغانی را شوهر کردم! زندگی برای من جهنم شده، هر روز به اداره اتباع بیا و برو! بیا و برو! این همه پول را از کجا بیاورم؟ خدا خیرشان ندهد! من اگر می دانستم افغانی اینقدر دردسر دارد غلط می کردم که افغانی را شوهر کنم! امسال بچه ی مدرسه ای دارم، آمدم که کارتش را بگیرم، می گویند که چرا افغانی را شوهر کردی؟! مگر گناه کردم؟ مگر آدم کشتم؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۷ مهر ۱٣٨۷ -  ۲٨ سپتامبر ۲۰۰٨


مهاجرین در صف های طولانی در انتظار دریافت اسناد شناسایی خویش ایستاده اند؛ اسنادی که بر اساس آن، فقط یک سال دیگر حق زندگی در ایران را دارند. معمولا همه ساله این کار تکرار می شود. مهاجران افغانستانی باید خود را معرفی نموده، پول هنگفتی بپردازند تا مجددا اجازه پیدا کنند یک سال دیگررا با دغدغه کمتری در ایران زندگی کنند. دفتر امور اتباع و مهاجرین خارجی خراسان در بیرون از شهر مشهد، در پای یک کوه ساخته شده است، این روزها بازار تکسی ها و موترهای مسافربر شهری که در مسیر آن اداره، کار می کنند بسیار گرم است. زنان و مردان بسیاری از میان مهاجران عرق ریزان، نگران و با قیافه های بسیار خسته و رقت بار به اداره اتباع رفت و آمد می کنند، هرگاه بخواهی با یکی از آنان سر صحبت را باز کنی بلافاصله شروع به نالیدن می کند، نفرین می کند، نفرینی از سوز دل. این روزها دیدن لبخند بر لبان خانواده های مهاجر افغانستانی بسیار دشوار است. آنان همین چند ماه قبل پول زیادی را برای طرح آمایش یا شناسایی مجدد، پرداخته بودند و اکنون نیز باید چندین برابر آنرا به جرم تحصیل فرزندان شان در مدارس ایران بپردازند، مبالغ بیشتری نیز برای عوارض شهرداری و پاکسازی شهر های ایران باید متقبل شوند. هر کودک مهاجر افغان برای تحصیل در مدارس ایران باید مبالغی بین پنجاه هزار تا هشتاد هزار تومان پرداخت نماید و متاسفانه! هر خانواده افغان دو یا سه طفل مدرسه ای دارد. افغانها برای استفاده از حق زندگی در ایران باید در قبال هر عضو خانواده اعم از کودک شیرخوار یا مرد مسن، مبلغ هفتاد هزار تومان پول پرداخت نمایند و متاسفانه کمتر خانواده افغان، کمتراز شش نفر عائله دارند.
در مسیر اداره اتباع، همصحبت برخی مهاجرین هموطن خویش می شوم که برای تعویض اسناد شناسایی خویش به سمت (بقول خودشان، شورای افاغنه) می روند. یکی از آنان می گوید که خانواده شان هشت نفر عضو دارد و مجموعا باید مبلغ ۵۶۰هزار تومان بابت عوارض سکونت در ایران بپردازد، سه طفل مدرسه ای دارد که باید مبلغ ۱۶۰ هزار تومان دیگر نیز بابت تحصیل انان پرداخت نماید. او می گوید که من تنها کارگر خانواده ام و پدر پیرم دیگر توانایی کارکردن ندارد. مجموع درآمد این برادر مهاجر، ماهانه حداکثر ۲۵۰ هزار تومان است و می گوید که از این مبلغ، یکصد هزار تومان آن را بابت کرایه خانه پرداخت می کند و مابقی آن، کفاف مصارف بالای زندگی در ایران را نمی دهد.
به محل اداره اتباع می رسیم، فضایی نسبتا وسیع است، جنب جوش زیادی وجود دارد، صدها نفر مهاجر، سراسیمه به هر طرف می روند، تعداد زیادی از آنان را زنان تشکیل می دهند. موقع داخل شدن به محوطه اداره، مأمور دروازه بلافاصله ازهمگی می خواهد که موبایل های خود را تحویل دهند، دلیل این عمل از نظر یک روزنامه نگار آن است که توسط موبایل از وضعیت موجود، عکس گرفته نشود. در قسمت ورودی شورای افاغنه! بانک است، تعداد زیادی زن و مرد به صف ایستاده اند، در دستان هر کدام پول های زیادی دیده می شود و منتظر هستند تا پولهای خود را تقدیم به مأمور بانک کنند. از لابلای جمعیت به داخل بانک نظر می افکنم، کارمندان بانک فقط پول نقد قبول می کنند و چک پول را نمی پذیرند، در کنار مأمور بانک، پولهای بسیار زیادی بر روی هم انباشته شده است؛ آنها از بس پول گرفته اند بسیار خسته به نظر می رسند و از مهاجرین افغان می خواهند تا پول های خود را به داخل شهر ببرند و به یکی دیگر از شعبه های بانک ملی تحویل دهند. عده ای سراسیمه از ساختمان بانک فاصله می گیرند و سوار بر موترهایی که مترصد دریافت کرایه زیاد از افغان ها هستند به طرف بانک ها ی داخل شهر می روند.
به طرف ساختمانهای دیگر اداره اتباع می روم، جنب و جوش فراوانی دیده می شود. قیافه های مهاجرین بسیار خسته و درهم رفته است. اکثریت آنان برای تحویل گرفتن اسناد جدید خویش چندین مرتبه رفت و آمد می کنند. برخورد کارکنان و مسئولین ایرانی با مهاجرین چندان جالب و منصفانه نیست. قیافه های آنان همواره ترش و درهم کشیده است. شاید در ترشرویی کارمندان اداره، خود مهاجران افغان بیشترین تأثیر را داشته باشند، افغانها از نظم و انضباط کمتر می فهمند و همین بی نظمی و ناهماهنگی سبب تحقیر آنان می گردد. به هر حال، افغانها انسانهای سرگردانی هستند، برای هماهنگ شدن با زندگی قانونمند در ایران مراحل بسیار خسته کننده ای را باید پشت سر بگذارند. در روی دیوار برخی از دفاتر اداره اتباع شعارهایی به چشم می خورند:
«حضور اتباع خارجی در ایران باید قانونمند گردد». به یاد شعارهای برخی از محافل سیاسی به شمول شورای متحد ملی در افغانستان می افتم که می گویند: حضور سربازان خارجی در افغانستان باید قانونمند گردد. قانونمندی حضور مهاجران خارجی (البته فقط افغانها) در ایران، هزینه های زیاد همراه با گردن کجی ها و التماس های فراوان برای آوارگان به همراه دارد.
مأموران ایرانی اداره اتباع بسیار مقید هستند. آنها جهت انجام فریضه نماز، در هوای گرم، مهاجران را رها کرده به نماز جماعت می پردازند. در صف آخر نماز می ایستم. نماز بسیار با آرامش خوانده می شود، در بین نماز ظهر و عصر دعایی برای فرج آقا امام زمان به صورت همصدا زمزمه می گردد، پیرمردی بر سر و روی نمازگزاران که در میانشان تعداد اندکی از افغانستانی ها هم دیده می شوند گلاب می پاشد. بعد از نماز عصر نیز، دعایی خوانده می شود و تسبیح حضرت زهرا (س) (٣۴ مرتبه الله اکبر، ٣٣ مرتبه سبحان الله، ٣٣ مرتبه الحمد الله) می گویند و پس از دعای امام جماعت، همگی با هم دست می دهند و از نمازخانه به سمت دفتر کار خود، خارج می شوند. می خواهم سر صحبت با یکی از کارمندان را باز کنم اما او با دانستن خارجی بودن من بدون اعتنا از کنار من دور می شود. ناامید، تصمیم به ترک اداره اتباع می گیرم، سوار بر تاکسی راهی مرکز شهر می شوم. داخل موتر، یک زن ایرانی هم سوار شده است، در ماه رمضان به زمین و زمان، بد و بیراه می گوید. او هشت سال است که با یک تبعه افغانستان ازدواج کرده است. از اداره اتباع و از نحوه برخورد با مهاجران افغان گلایه ها دارد. می گوید:
"خدا هیچ موجودی را افغانی خلق نکند! من هم چه غلطی کردم که افغانی را شوهر کردم! زندگی برای من جهنم شده، هر روز به اداره اتباع بیا و برو! بیا و برو! این همه پول را از کجا بیاورم؟ خدا خیرشان ندهد! من اگر می دانستم افغانی اینقدر دردسر دارد غلط می کردم که افغانی را شوهر کنم! امسال بچه ی مدرسه ای دارم، آمدم که کارتش را بگیرم، می گویند که چرا افغانی را شوهر کردی؟! مگر گناه کردم؟ مگر آدم کشتم؟ این افغانی ها هم که دیگر مسخره کرده اند، اینقدر بی نظم هستند، اینقدرشلوغ می کنند،... بیست روز دیگر هم که بیایی و بروی مشکلت حل نمی شود. افغانی ها خیلی بی فرهنگ هستند."
زن بی چاره، درددل های زیادی دارد، پر از عقده و ناراحتی است، نمی داند که باید از افغانستانی بودن شوهرش بنالد یا از بدرفتاری هموطنان ایرانی اش؟!
روز بعد به کنسولگری افغانستان در مشهد می روم، عده ای از مهاجران را در آنجا می بینم، از وضعیت کنسولگری می پرسم و از اینکه چه میزان دردهای مهاجران را دوا می کنند؟ هیچ کس راضی نیست، به اعتقاد مراجعان و مهاجران، کنسولگری افغانستان توان دفاع از حقوق مهاجران افغانستانی را ندارد، دروازه ورودی کنسولگری کمی شلوغ است، خواهان رفتن به داخل و دیدن مقامات می شوم، اجازه نمی دهند و باز می گردم.
به دفتر کمیساریای عالی پناهندگان در مشهد می روم، خودم را معرفی می کنم، استقبال و خوش آمد گویی می کنند. گلایه می کنم که چرا از حقوق مهاجرین دفاع نمی کنید؟
می گویند: ما می خواستیم راجع به گرفتن پول های هنگفت از مهاجران توسط دولت ایران اعتراض کنیم، در نظر داشتیم، برای کسر پول دریافتی با ایرانی ها رایزنی کنیم اما افغان ها آنقدر شتابزده اقدام به تحویل دادن پول کردند که فرصتی برای ما باقی نگذاشتند. افغانها برای پرداخت پول از همدیگر سبقت می گیرند. در این شرایط، چه کاری می توانستیم بکنیم؟
روزهای خسته کننده ای هستند، زندگی در مهاجرت بسیار سخت و آزار دهنده شده است. مهاجرین افغانستانی اقشاری هستند که به حال خود رها شده اند، آنان مردمی بدون کشور و سرزمین و دولت و حامی هستند، آنان فراموش شده اند.

منبع: کمپین حمایت از مهاجرین افغانی مقیم ایران


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست