سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

با درود به‌آنان که مهر به ‌ایران و ایرانی دارند
گام به‌گام: دو باره می‌سازمت وطن


یک ایرانی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۹ مهر ۱٣٨۷ -  ۱۰ اکتبر ۲۰۰٨


با پوزش و خواهش:
در آغاز لازم می‌دانم اعتراف کنم که آنچه در اینجا آمده است، نظر و پیشنهاد شخصی نگارنده است و قطعاً دارای ابهامات و اشکالاتی نیز می‌باشد. انتظار دارم صاحب نظران بزرگوار جسارت نویسنده را در ارائه‌ی طرحی چنین مهم نادیده گرفته و این تلاش را به‌حساب عشق و علاقه‌ای که به‌برقراری یک حکومت دموکراتیک در کشور عزیزمان ایران دارم، بگذارند و خطای عاشق را به‌شوق دیدار معشوق ببخشند و نسبت به‌تصحیح و تکمیل آن همت گمارند. آنچه که مهم نیست، این است که چه‌کسی گام بر می‌دارد و آنچه که مهم است این است که ایران و ایرانی به‌کجا می‌رود و آیندگان در مورد نسل امروز چه قضاوتی خواهند داشت؟

مقدمه:
بسیار ساده اندیشی است اگر تصور کنیم که نظام جمهوری اسلامی ایران بسهولت قابل سرنگونی است یا حتی اگر تصور کنیم که با سقوط جمهوری اسلامی ایران، الزاماً حکومتی دمکراتیک در ایران شکل خواهد گرفت. این نظام، با تمام نقاط ضعفی که دارد و با اینکه اکثریت مردم از آن ناراضی هستند، با وجود مخالفان زیادی که از آغاز شکل گیری نظام، با تمام توان به‌مبارزه با آن برخواسته‌ اند، هنوز هم در شرایط بحرانی، چنانچه مردم داخل کشور احساس خطر کنند، از بقای آن حمایت خواهند کرد. استحکام و بقای نظام جمهوری اسلامی ایران، ناشی از قدرت نظامی و امنیتی آن و یا تدبیر هوشمندانه سران نظام نیست، بلکه این نظام، دوام ٣۰ ساله‌ و آینده خود را رهین سازشکاری‌ها و منفعت طلبی‌های قدرتهای جهانی از یکطرف، یأس و نا امیدی مردم از آینده‌ای امن برای کشور و عدم هماهنگی و همکاری لازم بین احزاب و گروه‌های مخالف نظام از طرف دیگر است. بزرگترین کارت برنده‌ی نظام، اپوزیسیون پراکنده‌ای است که مردم را به‌بازی نمی‌گیرند یا نتوانسته‌اند اعتماد مردم را جلب کنند تا بتوانند آلترناتیوی قوی و کارآمد در مقابل آن ایجاد کنند. نظام جمهوری اسلامی ایران با تمام نقاط ضعفی که دارد، دارای یک سیستم ایدئولوژیکی، نظامی و امنیتی است. در حالیکه مخالفان آن، فاقد چنین سیستمی هستند. تا زمانیکه اپوزیسیون ایران یک سیستم فکری، مدیریتی، اجرایی و امنیتی (حداقل از نظر حقوقی و دفاع خود در مقابل ترورهای شخصیتی) ایجاد نکند، نمی‌تواند خود را بعنوان یک جایگزین مورد اعتماد مردم مطرح کرده و نظام را بطور جدی به‌چالش بکشد. در ادامه، سر خط‌های سیستم مورد نیاز اپوزیسیون مورد بررسی قرار می‌گیرد و سرانجام نخستین گامها برای تشکیل این سیستم بیان خواهد شد.

من کیستم؟
من یک شهروند معمولی ایرانی (خانم یا آقا)، یک کشاورز، کارگر، دانشجو، کارمند و یا نظامی هستم و یا شغل آزاد دارم که تنها باید به‌تجارب، اطلاعات و دانش خودم متکی باشم و با توجه به‌آنها فکر کنم و تصمیم بگیرم که چه باید بکنم. اما گاهی تحت تأثیر تبلیغات و وعده و وعیدها فریب می‌خورم یا وسوسه می‌شوم که از خان یغمای پول و قدرت توشه‌ای بر گیرم و بار خود را ببندم. ولی پس از مدتی کوتاه خود را ابزاری بیش در دست قدرتمندان نمی‌بینم و این تلاش را بیهوده می‌بینم یا وجدانم، آزارم می‌دهد و پشیمان به‌کنج عزلت افکارم پناه می‌برم و درگیر اوهام و تصورات باطل شده، مأیوس می‌شوم و تا مرز افسردگی پیش می‌روم. پس از چندی به‌اجبار برای پاسخ دادن به‌نیازهایم و انجام مسوولیتهایم، دوباره دست به‌تلاش می‌زنم. بارها صادقانه با خودم خلوت کرده‌ام و به‌این نتیجه رسیده‌ام که بهتر است خواهان یک زندگی آبرومندانه در حد توان خودم باشم. نمی‌خواهم ابزار اهداف گروه ها، احزاب و حکومت‌ها باشم. می‌خواهم تنها قانون بر من و جامعه‌ام جکومت کند. دوست دارم از نظر مادی و معنوی پیشرفت کنم. با تمام وجود تلاش می‌کنم که تنها از طریق خدمت به‌جامعه پیشرفت کنم. به‌کسانی که پیشرفت خود را از طریق خدمت به‌جامعه دنبال می‌کنند، عشق می‌ورزم و دوست دارم در حد توان بکوشم تا شرایطی در کشور ایجاد شود که بتوان یار و یاور این گونه افراد باشم.
مهم نیست من کی هستم، مهم این است که تنها به‌دانش و تجربه‌ی خود، با همه‌ی کاستی‌هایش باور دارم و می‌خواهم قوانین بر اساس تساوی حقوق و عدم هرگونه امتیازات فردی، گروهی و اعتقادی تدوین گردد و سرنوشت سیاسی و مدیریتی کشورم، بر پایه‌ی همین دانش و تجربه‌ی اندکم رقم زده شود. اما در یک مورد تساوی حقوق بین زن و مرد را باور ندارم و آن حق نگاهداری و سرپرستی از کودکان است. تجارب شخصی من نشان داده است که مادر برای سرپرستی کودک احساس مسوولیت بیشتری دارد و در این زمینه از پدر، فداکاری و صلاحیت بیشتری از خود نشان داده است. علاوه بر آن دانش من نشان می‌دهد که وابستگی کودک و مادر، به‌یکدیگر بیش از کودک و پدر است، زیرا جنین ماه‌ها در رحم مادر زندگی کرده و در سال‌های نخستین تولد، به‌مادر نزدیک تر از پدر است. همچنین اگر پدر برای سرپرستی و نگاهداری کودک صلاحیت بیشتری داشت، نظام آفرینش، رحم را به‌مادر نمی‌داد. تجارب و دانش من توأمان نشان می‌دهد که تحت هیچ شرایطی نباید مانع از تلاش و کار کردن هیچ کس شد، یعنی حق کار کردن و خدمت به‌جامعه را از انسانی که می‌خواهد برای اداره و ارتقای سطح مادی و معنوی زندگیش تلاش کند، تحت هیچ شرایطی نباید از او سلب کرد. رعایت این حق، دفاع از شرافت فردی افراد و پاسداری از اعتلای جامعه محسوب می‌شود. پس نباید اجازه‌ی کار کردن زن در اختیار مرد باشد. زن انسانی مسئوول و مسئوولیت پذیر است و در بسیاری از موارد احساس مسئولیت زن، بویژه در مقابل فرزندان، اگر بیشتر از مرد نباشد، کمتر نیست. پس حق کار کردن و تلاش زنان، حقی مسلم و غیر فابل انکار و خدمت به‌نسل‌های بعدی است.

من در روند تاریخ
پس از آنکه قائم مقام فراهانی را به‌فرمان شاه از پای در آوردند و قراردادهای گلستان و ترکمن چای بین ایران و روسیه منعقد شد، بسیار اندوهگین شدم. به‌خانه‌ی دوستی که از دانش و تجربه، توشه‌ای داشت، رفتم و از این مصائب سخن گفتم و پرسیدم "تکلبف چیست؟". او نیز با من اظهار همدردی کرد و پاسخ داد:" این ظلم، در درجه اول نه به‌قائم مقام، بلکه ستم بر شاه و رعیت او است". گفتم:" به‌چه دلیل این سخن می‌گویی؟" گفت:" در سایه تدبیر خردمندی چون قائم مقام، شاه در آرامش، با جاه و عزت بر اریکه‌ی قدرت تکیه می‌زد و رعیت از خطر اجانب در امان می‌بود و لقمه‌ای نان به‌آسودگی می‌خورد. پس با کشتن قائم مقام، شاه بر خود و رعیت طلم بسیار روا داشته است. اما، ما را تکلیفی نیست بجز اطاعت از فرمان شاه، چرا که از قدیم گفته‌اند صلاح مملکت خویش خسروان دانند". دیگر هیچ نگفتم و با این اندیشه سالیان دراز می‌زیستم که این چه آئینی است که رعیت را در مقابل مصائبی چنین بزرگ، هیچ تکلیفی بجز اطاعت نیست؟
روزی دیگر شنیدم که به‌فرمان شاه، خون امیر کبیر را بر کف حمام ریخته‌اند. باز اندوه بسیار خوردم و نزد دوست خردمند رفتم و گفتم:"این چه فرمانی است که شاه برای کشتن امیر نظام صادر کرد؟" چهره در هم کشید و به‌تندی گفت:"بیهوده مگو، چرا که کلام الملوک، ملوک الکلام است و شاه، رعیت زاده‌ای را به‌صدارت گماشت و خود عزل، غضب و سیاست فرمود". سال‌ها در اندیشه بودم که آیا نیاز ملک و ملت به‌شاه بیشتر است یا به صدر اعظمی چون امیر کبیر؟. پاسخی نیافتم تا آنکه شبی دوست خردمندم به‌دیدنم آمد، این دیدار دور از انتظار و بی‌سابقه بود. وی گفت:" با ما همراه شو تا نظام شاهی مشروطه گردد، که اگر مشروطه بر قرار شود، هم شاه خواهیم داشت و هم صدر اعظمی چون میرزا تقی خان امیر کبیر را به‌صدرات خواهیم نشاند". سخن دل انگیزی بود و با دوست خردمند، همراه شدم. جان فشانی‌ها کردم تا سندی به‌توشیح ملوکانه رسید و طی آن سلطنت موهبتی الهی شد که از طرف مردم به‌شاه تویض می‌شود تا نسل اندر نسل، بدون مسوولیت پادشاهی کنند. آنروز ندانستم که حاصل آنچه که انقلاب مشروطه‌اش می‌خواندند، با واپس نشینی خردگرایی در مقابل تقدیر گرایی دینی به‌یغما رفته و مردم بین کلام ملک و وحی آسمانی سرگردان شدند. خون مردم برای آبیاری درخت قانون گرایی بر زمین ریخته شده بود، اما قانون در سراشیبی بی‌ارزشی‌ها، بین فرمان شاه و رأی نماینده خدا، غبار ابهام گرفت. کشور، قانون داشت اما شاه قانون‌گرا نیود، چرا که مقامش موهبتی الهی بود و نماینده خود خوانده خدا نیز خود را فراتر از شاه و قانونی می‌دانست که مردم بنویسند. من سرگردان بودم که چه باید بکنم تا هم دنیای خود را داشته باشم و هم از آخرت بی‌نصیب نمانم. هرگاه که شمشیر شاه برنده می‌شد، می‌گفتم :"چه فرمان یزدان، چه فرمان شاه"، و هرگاه که نماینده خدا نهیبم می‌زد، از ترس آخرت به‌خود می لرزیدم و به‌شاه دشنام می‌دادم. اصولاً من نه اختیاری داشتم و نه به‌خرد خویش رجوع می‌کردم. سلطنت که موهبتی الهی بود، به‌یاری اجانب و زور شمشیر از خاندانی به‌خاندانی دیگر منتقل شد. در این ایام، نماینده‌ی خدا از بیم جان، مردم را رها کرد و سکوت اختیار کرد و شاه، یکه تازی می‌کرد.
در این زمان خردگرایی رشد کرد و حتی مکاتبی مورد توجه قرار گرفت که تا انکار خدا پیش رفته بودند. با ظهور گروه‌هایی که با نظام شاهنشاهی سازگاری نداشتند و نمایدگان خدا را نیز به‌رسمیت نمی‌شناختند، اتحاد ملموس، اما غیر رسمی بین نمایندگان خدا و سایه‌ی خدا ایجاد شد تا با این خردگرایی نو ظهور مقابله کنند. من که بیم جان و دغدغه‌ی نان داشتم، سکوت اختیار کردم و همه‌ی دردهایی که باید بازگو می‌کردم، پنهان ساختم تا جان به‌در برم و به‌امید فرجی در حد معجزه، بردباری پیشه کردم. معجزه با جنگ جهانی دوم، به‌وقوع پیوست و شاه به‌تبعید فرستاده شد. با تبعید شاه بغضم ترکید و دشنام‌ها را نثار شاه جوان کردم. تا فریاد من بلند شد، نماینده خدا از خلوت خویش بیرون آمد و من را سپر خود ساخت تا عنان اختیار از سایه خدا بگیرد، اما هرگز راضی به‌برداشتن سایه خدا از سر مردم نبود و هرجا که نظام شاهی را در خطر می‌دید، به‌بهانه‌های مختلف، در حمایت از شاه داد سخن می‌داد. در این میان دولتی طرفدار حکومت قانون به‌قدرت رسید که از حمایت نماینده خدا برخوردار بود. اما حکومت قانون چیزی نبود که سایه و نماینده خدا آن را تحمل کنند. من طرفدار حکومت قانون بودم، اما هم از شاه می‌ترسیدم و هم اینکه گوش به‌فرمان نماینده خدا داشتم. اگر نماینده خدا فرمان به‌عزل شاه می‌داد، من هم اطاعت می‌کردم. اما در این اوضاع پریشان کشور، بهانه‌ای بزرگ به‌دست مخالفان حکومت قانون افتاده بود که هرگاه می‌خواستند، می‌توانستند از آن استفاده کنند، خصوصاً که این بهانه می‌توانست حمایت و کمک استعمارگران غربی را نیز جلب کند و آن وجود کمونیست‌ها، یعنی دشمنان خدا بود که مورد حمایت شوروی نیز بودند. رشد گرایش‌های کمونیستی در میان مردم می‌توانست باعث سقوط سایه خدا و گوشه نشینی نماینده‌ی خدا شود. پس اتحاد پنهان (و احتمالاً بدون توافق مستقیم) سایه و نماینده خدا، بوجود آمد و دولت ملی دکتر مصدق را که می‌خواست بر اساس قانون حکومت کند، به‌خطر انداخت. مصدق نمی‌دانست که اگر من مجبور به انتخاب شوم که بین حکومت قانون و طرفداران حکومت خدایی (سایه و نماینده خدا) یکی را انتخاب کنم، چنین انتخابی حکومت قانون نخواهد بود. برای این انتخاب هم دلایل زیادی دارم که مهمترین این دلایل این است که اصولاً من عادت نکرده ام قانونی فکر کنم و مطابق قانون عمل کنم، حتی اگر این قانون، قانون خدایی و اعتقادی باشد. من حتی از قوانین خدایی تا جایی تبعیت می‌کنم که یا به‌نفع من باشد و یا بتوانم آن را به‌نفع خودم تفسیر کنم. پس دولت قانونی و قانون گرای مصدق سقوط کرد و من سکوت اختیار کردم. هرچه باشد، حکومتی که از طرف خدا باشد، بهتر از حکومتی است که بی دینی را رواج دهد. حتی زمانی که آزادی زنان و تقسیم اراضی مطرح شد، چون مورد تأیید نماینده خدا نبود، من هم بدون هیچ تفکری، آزادی زنان و تقسیم اراضی را مغایر با قانون خدایی می‌دانستم. شاه، بی‌دینی را تا جایی پیش برد که زنان حتی می‌توانستند نظامی شوند یا بر مسند قضاوت بنشینند. آخر چگونه می‌توان قبول کرد که یک ضعیفه، پاسبان، قاضی و افسر شود؟
بدتر از همه اینکه بدون اجازه زن، نمی‌شد زن دیگری گرفت و بدین ترتیب زنها گستاخ شدند و در مقابل شوهر و پدر می‌ایستادند. شاه فراموش کرده بود که شوهر خدای روی زمین زن است و این امری بود که حتی بسیاری از زنها آن را باور داشتند. تمام این امتیازاتی که به‌زنها داده می‌شد، بخش سنتی جامعه را به‌حمایت از نماینده خدا وا می‌داشت. شاه توانسته بود همه‌ی مخالفان خود را ساکت کند، اما نماینده خدا به‌هیچ وجه قابل کنترل نبود و اصولاً نماینده خدا از نظر سازمان دهی، قوی‌تر از سایه خدا بود. شاه تلاش کرد که گذشته‌ی ملی را احیاء کند و تاریخ را به‌زمان کوروش برگرداند و ملیت را مطرح کند، اما غافل از آن بود که در قرون اخیر، نماینده خدا به‌چنان قدرت و نفوذی رسیده بود که حتی به‌دستور وی قلیان از مقابل شاه برداشته بودند. اصولاً شاه باید مقلد و پیرو نماینده خدا باشد، و الا مرتد است. حتی هنگامیکه شاه در جوار آرامگاه کورش فریاد زد: "کوروش آسوده بخواب که ما بیداریم"، ده‌ها لطیفه مستهجن در مورد شاه و خانواده اشت ورد زبان‌ها شد. من گیج شده بودم. در ایام سوکواری و مراسم مختلف مذهبی، می‌دیدم که ولو به‌کنایه چگونه شاه را به‌انواع ستمکاری‌ها و خیانت‌ها متهم می‌کنند؟ و شاه هیچگونه توان دفاع نداشت، بویژه بعد از آنکه جلال آل احمد، شیخ احمد کافی و دکتر علی شریعتی و...طرح سیستمی را ریختند که قدرت و نفوذی رو به‌گسترش یافت و نماینده ی خدا را لباس تقدس پوشاند. شیخ احمد کافی توده‌ی کم سواد و روستاییان را پوشش داده بود و شریعتی، قشر دانشگاهی و متوسط جامعه را درگیر افکاری کرده بود که درستی آنها از پیش توسط نماینده خدا تأیید شده بود. هرچند افکار شریعتی و شیخ احمد کافی با هم در تضاد بودند، اما نتیجه برداشت در کل جامعه یکی بود، نظام شاهی باید برود و عدالت و آزادمنشی دینی جایگزین آن گردد. حکومتی بر مبنای عدالت، آنهم عدالتی علی وار که حتی از بخشش اموال مردم به‌برادرش نیز دریغ می‌کرد. جنین برداشتی از دین چنان در جامعه اثر گذاشته بود که حتی گروه‌های بی دین و مارکسیست، سعی می‌کردند، ایدئولوژی خود را با آن تطبیق دهند.
شاه نه تنها خود را در مقابل نماینده خدا تضعیف می‌کرد، بلکه مانع انتشار و رشد افکاری می‌شد که می‌توانست در مقابل آنها به‌ایستد. حتی ملی گرایی و بازنگری تاریخی نیز جهت دار بود و جهت آن را دستگاه شاهی تعیین می‌کرد. صدای رسمی حاکم بر کشور، سایه‌ی خدا را تا حد خدایگان بالا می‌برد و صدای غیر رسمی، شاه را تقبیح می‌کرد و نماینده خدا را یاور واقعی و بی‌توقع مردم برای بیان احساسات و افکارشان معرفی می‌کرد.   
بالاخره عفونت سرکوب‌های شاهی دهان باز کرد و مردم در دفاع از نماینده خدا به‌خیابان‌ها ریختند و من، مبهوت که چه شده است و مردم چه می‌خواهند؟ از هر کسی می‌پرسیدم که آخر چه می‌شود و برای چه تظاهرات می‌کنیم؟ همه می‌گفتند اگر شاه برود، همه چیز درست می‌شود. در واقع نماینده خدا، حکم عزل شاه را صادر کرده بود. شاه باید برود، این حکم، حکمی خدایی نمود یافت و سرپیچی از آن کفر بود. تا می‌گفتم که پس از رفتن شاه چه کسی و چگونه بر ما حکومت خواهد کرد و من این نماینده خدا را خوب نمی‌شناسم، فوری پاسخ دندان شکنی می‌گرفتم و شرمنده می‌شدم که چرا چنین سخنی را بر زبان رانده‌ام؟ درست می‌گفتند، مگر من از این همه احزاب و گروه‌های سیاسی و سازمان‌های چریکی، تجربه و دانش بیشتری داشتم؟ وقتی همه‌ی این بزرگان در اطاعت و همکاری با نماینده خدا، گوی سبقت را از یکدیگر می‌ربودند، من که باشم که بخواهم مخالفت کنم؟ پس با تمام وجود تسلیم شدم و گفتم:"هرچه پیش آید خوش آید". در این اثنا تنها یک تک مضرب ناهماهنگ شنیده شد و آن حرفی بود که مصطفی رحیمی زد، وی گفت:" من با جمهوری اسلامی مخالفم". و طی استدلالی مفصل گفت:" دموکراسی را سرمایه داری نابود کرد و سوسیالیسم را دیکتاتوری". وی پیشنهاد کرد که نماینده خدا بعنوان یک نیروی فعال، ناقد جکومت باشد تا مانع از آن شود که این انقلاب به‌سرنوشت دموکراسی و سوسیالیسم گرفتار شود. اما کسی حاضر نبود به حرف مصطفی رحیمی گوش کند و فکر کند که وی چه می‌گوید. اصولاً هر کسی انقلاب را به‌گونه‌ای می‌دید که خودش می‌خواست و انتظاراتی از پیروزی انقلاب داشت و تصور می‌کرد که انتظاراتش بر آورده خواهد شد. حتی گروه‌ها و احزاب سیاسی و کسانی که عمری را صرف مبارزات سیاسی کرده بودند، از یک اصل مهم غافل بودند، و آن این بود که هیچ حزبی دارای سیستم فکری و تشکیلات سازمان یافته برای مشارکت در قدرت سیاسی نبود. احزاب و شخصیت‌های سیاسی می‌خواستند با نهادی در قدرت سیاسی شریک شوند (یا قدرت را تصاحب کنند) که دارای ایدئولوژی بسیار پر نفوذ و قدرتمندی در میان مردم بود و هر کسی آن را مطابق میل و نیاز خودش تفسیر می‌کرد. علاوه بر آن در اقصا نقاط کشور پایگاه نشر و تبلیغ داشت و مبلغین نیز، خود را بر تر از دیگران می‌دانستند و تنها انتظارشان از افراد (با هر درجه‌ای از دانش و موقعیت اجتماعی) اطاعت بود. یعنی تقریباً یک سیستم کامل برای حکومت کردن داشت و تنها اشکال آن این بود که آزمایش نشده بود که آن را نیز می‌توانستند با تعبیر و تفسیر برای مردم توجیه کنند. اما در عمل چیزی از این سیستم نصیب کشور شد که همه از آن آگاهی کامل دارند.
هرچند مخالفت مصطفی رحیمی با تشکیل جمهوری اسلامی، ناشی از روشن بینی و دور اندیشی وی بود، اما اگر به‌این پیشنهاد عمل هم می‌شد، نتیجه‌ای در بر نداشت و ناقدی قدرتمندتر از دولت بوجود می‌آمد و دولت ابزاری بیش نبود تا اراده‌ی نماینده خدا را به‌اجرا در آورد، همچنانکه دولت‌های بعدی با بی‌آبرویی تمام یا مطیع بودند و ماندند و یا تمرد کردند و رفتند. در نتیجه هیچ دولتی آبرومندانه آبرومندانه طبق قانون رفتار کند. با این وجود، پیشنهاد مصطفی رحیمی، با کمی دخل و تصرف می‌تواند سرمشقی برای آینده باشد. هدف این متن تشریح و بیان راهکاری در همین زمینه است.

ضعف اپوزیسیون ایران
مخالفان جمهوری اسلامی ایران، ماهیتاً، چه از نظر کمی و چه از نظر کیفی، نه تنها ضعیف نیستد، بلکه بسیار هوشمند و مقتدرند. علاوه بر آن میزان نارضایتی مردم از حکومت، به‌قدری زیاد است که به‌جرأت می‌توان ادعا کرد که در دوران معاصر، هیچ حکومتی در دنیا تا این اندازه موجب نارضایتی مردم از حکومت نشده است. بعنوان نمونه می‌توان به‌اقلیت‌های مذهبی، اقوام مختلف ایرانی، دانشجویان، روشنفکران و مهمتر از همه به‌زنان اشاره کرد. با وجود تمام مشکلاتی که رژیم را به‌چالش کشیده است، نظام جمهوری اسلامی ایران همچنان با اقتدار کامل پا بر جاست و به‌حیات خود ادامه خواهد داد. شاید احساس شود که در این گفته، تناقضی وجود دارد، زیرا از یکطرف اپوزیسیون قوی و هوشمند است و مردم از حکومت ناراضی هستند، از طرف دیگر حکومت با مشکلات زیادی دست بگیریبان است، اما اپوریسیون مقتدر نمی‌تواند آن را سرنگون کند. در اینجا نمی‌خواهم مشکلات حکومت را بررسی کنم، زیرا حجم مقالات و اظهار نظر صاحب نظران در مورد مشکلات حکومت، چنان گسترده و پر محتوا است که کمتر کسی را می‌توان یافت که از آن بی‌خبر باشد.
تنها چیزی که در اینجا باید بیان و بررسی شود، ضعف اپوزیسیون است و تا زمانیکه این ضعف برطرف نشود، هیچ امیدی به‌موفقیت مخالفان حکومت نیست. در اینجا به‌دو مورد مهم از ضعف‌های اپوزیسیون اشاره می‌شود:
۱ – نا آشنایی کافی با من: مهمترین ضعف اپوزیسیون این است که من را نمی‌شناسد و انتظار دارد مانند گذشته با من رفتار کند و امید همکاری هم دارد. در حالیکه من، خود دارای دانش و تجربه‌ای گران قدر هستم و در طول دو قرن اخیر، بویژه در دوران حکومت جمهوری اسلامی ایران، تغییر فاحشی کرده‌ام و حاضر نیستم مانند گذشته با من برخورد شود. در حقیقت، حاضر نیستم دنباله رو باشم، می‌خواهم انتخاب کنم و نمی‌خواهم از حق خود به‌نفع هیچ فرد و گروهی صرف نظر کنم. در دوران حکومت جمهوری اسلامی، بخوبی متوجه شدم که چگونه حکومت می‌تواند ابتدایی ترین حقوق مرا نادیده بگیرد و پایمال کند. به‌نظر من تجربه‌ی جمهوری اسلامی بزرگترین تجربه سیاسی و اجتماعی ایرانیان در طول تاریخ است. بویژه که دانش و شناخت و ارتباط ایرانیان با جهان خارج هرگز تا پایه امروز نبوده است. در این ٣۰ سال من شاهد تغییرات، پیشرفت‌ها و عقب افتادگی کشورهای زیادی بوده‌ام و خود و کشورم را با مردم دیگر و کشورها مقایسه کرده‌ام و رنج بسیار برده‌ام و دیگر حاضر نیستم چنین رنجی ادامه داشته باشد.
۲ – پراکندگی اپوزیسیون: کم نیستند احزاب و گروه‌هایی که در اندیشه‌ی نجات مردم و کشورند که در میان آنها نیز کم نیستند احزابی که مدعی هستند فراگیرند و از پشتوانه‌ی مردمی خوبی برخوردارند و حتی گاهی ادعا می‌کنند که تنها آلترناتیور مقتدر جمهوری اسلامی ایران هستند. اما واقعیت بجز این است. متأسفانه یا خوشبختانه هیچ حزب و سازمانی وجود ندارد که بتواند اکثریت مردم ایران را جذب کند. از طرف دیگر به‌دلایل متعددی حاضر نیستند وزنه‌ی خود را در میان مردم بپذیرند و متناسب با آن سعی کنند با یکدیگر همکاری کرده و یک اپوزیسیون متحد با اهداف معین و مشخص و توافق شده، ایجاد کنند. واقعیت این است که احزاب در صورتی حاضر به‌اعتلاف هستند که در یک وزن کشی منطقی و جدی جایگاه خود را در میان مردم شناخته باشند. به‌عبارت بهتر، احزاب (در تمام جوامع دموکرات) زمانی اعتلاف می‌کنند که فشار مردم را به‌دنبال خود حس کنند که چنین فشاری از طرف مردم به‌اپوزیسیون ایران احساس نمی‌شود و همین امر مانع از بوجود آمدن اتحاد بین احزاب، و بزرگترین مانع برای تشکیل یک آلترناتیو قوی و کارا برای جمهوری اسلامی ایران است.
البته این تنها مشکل احزاب نیست، مهمترین مشکل اصلی احزاب، تلاش برای تبلیغ این است که خود را بهترین حزب و تنها آلترناتیو معرفی کرده و تلاش می‌کنند سایر احزاب و اشخاص را بد نام کرده و طرفداران آنها را جذب کنند. در حالیکه در بسیاری موارد تلاش می‌شود افراد و احزابی را از صحنه‌ی مبارزه خارج کنند که این افراد و احزاب خود می‌توانند، همراه و همکار خوبی برای اپوزیسیون باشند و اتهامات زده شده بر آنها واقعاً ناروا و دور از حقیقت است.
تا زمانیکه اپوزیسیون تلاش نکند رضایت من را تأمین کرده و مطابق با تجارب و دانش من رفتار نکند، متحد نخواهد شد و در بر همین پاشنه خواهد چرخید.

اتحاد سازی ملی
مهمترین عامل ایجاد اتحاد، توافق بر سر حداقل‌ها است. در هیچ جای دنیا دیده نشده که مردم یک کشور بر سر حد اکثر خواسته‌های خود به‌توافق برسند و متحد شوند. اصولاً خواسته‌های زیاد، بزرگترین مانع بر سر ایجاد اتحاد است. بعنوان مثال یک جامعه‌ی دموکرات را در نظر بگیرید که دارای احزاب، اقوام گوناگون، فرهنگ‌ها و اعتقادات متفاوتی هستند. طبیعی است که هر حزب و قومی مدافع فرهنگ، منافع و اعتقادات خود باشد. اما این احزاب و اقوام بر سر یکسری خواسته‌های اولیه به‌توافق رسیده‌اند که با هم متحد باشند و متحد هم هستند. اما این توافق مانع از آن نیست که احزاب و اقوام برای رسیدن به‌خواسته‌ها و اهداف دیگری که دارند، تلاش نکنند.
اصولاً مردم بهتر از احزاب می‌توانند متحد شوند و همین خواسته‌ها و اهداف کوچک، اما مشترک مردم است که موجب اتحاد آنها می‌شود. بعنوان مثال، هنوز ملیت یک عامل مهم برای ایجاد و تداوم اتحاد ملی است. در حالیکه برخی از افراد و احزاب ممکن است ملیت و ملی گراییی را مانع پیشرفت و آزادی بدانند. بعنوان مثالی دیگر می‌توان از اصل تساوی حقوق اجتماعی و سیاسی همه‌ی مردم یاد کرد. این اصل نخستین گام برای ایجاد اتحاد است، در حالیکه ممکن است برخی افراد و گروه‌ها اعتقادی به‌تساوی حقوق سیاسی نداشته باشند.
در شرایط فعلی جهانی، می‌توان با پذیرش و پایبندی به‌دو اصل زیر زمینه‌ی اتحاد ملی را در ایران فراهم آورد که یکی در مورد حقوق اجتماعی و سیاسی است و دیگری در مورد رفاه اجتماعی و اقتصادی می باشد:
۱ – اعلامیه جهانی حقوق بشر: اعلامیه جهانی حقوق بشر یا منشور حقوق بشر سازمان ملل متحد را می‌توان بعنوان پایه‌ای برای ایجاد اتحاد ملت ایران مورد توجه قرار داد.
۲ – توسعه انسانی سازمان ملل متحد: رفاه اجتماعی و حقوق مادی مردم، یکی از مباحث مهمی است که همواره مورد توجه بوده و هست. از نظر مادی و رفاه اجتماعی، در شرایط فعلی برنامه‌ای بهتر از توسعه انسانی سازمان ملل متحد نمی‌توان یافت که طبق آن بتوان اکثریت مردم ایران را متقاعد کرد تا در ایجاد یک اتحاد اصولی و پایدار به‌توافق برسند.
بدیهی است که دو اصل بالا ممکن است از نظر برخی افراد و احزاب، کامل به‌نظر نرسد یا انتقاداتی را بر آنها وارد کنند. اما بهتر از این دو اصل را نمی‌توان یافت که اکثریت مردم را متقاعد به‌ایجاد اتحاد و همبستگی کند. البته این حق افراد و احزاب است که از اهداف و برنامه‌های خود دفاع و آن را تبلیغ کنند، اما تخطی از دو اصل بالا را نباید برای هیچ فرد یا حزبی مجاز دانست. همه باید متعهد به‌پذیرش و دفاع از این دو اصل باشند.
حال با توجه به‌مطالب بالا در شرایطی هستیم که بتوانیم با استفاده از پیشنهادی که مصطفی رحیمی ٣۰ سال پیش مطرح کرد، نخستین گام را برای دوباره سازی وطن بیان کرده و زمینه‌ی برداشتن نخستین گامها تشریح شود.

نخستین گام: تهعد به رعایت و حمایت از اصول اتحاد سازی ملی
سیاست، بهینه سازی در مدیریت کارهای انجام شدنی، با توجه به‌امکانات موجود است. تصورات و تخیلات غیر عملی، هرچند مهم و واقعی به‌نظر برسد، جایی در عالم واقعیات سیاسی ندارد. اینکه انتظار داشته باشیم یک روز مردم از خانه‌ها بیرون بیایند و متحد و همگام دست به‌مخالفت سیاسی بزنند، رژیم را سرنگون کرده و یک حکومت دموکراتیک و لائیک تشکیل شود، شیرین و آرامش بخش است، اما تنها یک رویا بیش نیست. همچنانکه در بالا بیان شد، اتحاد مردم ساده‌تر، واقعی‌تر و عملی‌تر از اعتلاف احزاب و گروه‌ها است. در دوران فراصنعتی و عصر انفجار و انتقال اطلاعات، بسرعت می‌توان مردم را از رویدادها و نقطه نظرات آگاه کرد و از آنها نظر خواهی نموده و حتی رأی گیری کرد.
در نخستین گام، می‌توان یک سایت اینترنتی ایجاد کرد و از مردم تقاضا کرد که با تأیید اصول ۱ و ۲ اتحاد سازی که در بالا مطرح شد، خود را در مقابل رعایت حقوق بشر و حمایت از توسعه انسانی سازمان ملل متحد، متعهد کنند. گردانندگان سایت مجاز به‌تبلیغات مختلف و یا حمایت از فرد یا حزب خاصی نمی‌باشند. اداره کنندگان سایت نخستین گام را برای اطلاع رسانی و اتحاد سازی بر خواهند داشت و این سایت می‌تواند بعنوان نخستین پایگاه خبری بیطرف ایران محسوب شود. بدیهی است انجام این مرحله بسیار حساس و برای برداشتن گام‌های بعدی بسیار تأثیر گذار است. بنابراین گام اول آگاهی دادن به‌مردم نسبت به‌کمترین سطح ممکن برای توافق عمومی برای ایجاد اتحاد ملی و جلب نظر آنها برای همبستگی ملی است. در اینجا می‌توان (و باید) افرادی که آمادگی خود را برای مشارکت در اتحاد ملی اعلان می‌کنند، سوگند نامه‌ای را امضاء (تأیید) کنند که بموجب این سوگند نامه بالای ۱٨ سال سن دارند و متعهد می‌شوند نسبت به‌رعایت و حمایت از اجرای اصول ۱ و ۲ اتحاد سازی ملی، پایبند باشند.
با توجه به‌کثرت مخالفان نظام جمهوری اسلامی ایران و گسترش نارضایتی عمومی، انتظار می‌رود میلیونها نفر این تهعد نامه را تأیید کرده و نسبت به‌آن پایبند باشند. هرکسی که تعهد نامه را تأیید کند، عضو مجموعه‌ی اتحاد ملی محسوب می‌شود و مدیران سایت اتحاد سازی موظفند یک کد اختصاصی از طریق ایمیل برای وی ارسال کنند تا در مراحل بعدی مورد استفاده قرار گیرد.

گام دوم: انتخاب اعضای هیأت اجرایی انتخابات
پس از انجام گام نخست، گام دوم به‌شرح زیر برداشته می‌شود:
هنگامی که تعداد افرادی که تعهد نامه‌ی مندرج در گام نخست را تأیید کردند، به‌اندازه قابل توجهی، مثلاً بالای دو میلیون نفر رسید، می‌توان هیأت اجرایی انتخابات را با رأی متعهدان به اصول اتحاد سازی انتخاب نمود. در اینجا هر کسی می‌تواند نامزد انتخاب هیأت اجرایی گردد. شخصی که خود را نامزد اعلان می‌کند، می‌باید یک وبلاگ شخصی درست کرده، زندگینامه و سوابق کاری خود را در آنجا بیان کند. آنگاه، نام و نام خانوادگی و لینک وبلاگ شخصی خود را برای سایت اتحاد سازی ارسال کند. مدیران سایت اتحاد سازی موظفند، نام و نام خانوادگی و آدرس وبلاگ نامزد هیأت اجرایی را در صفحه‌ی مربوطه درج کرده و در دید عموم قرار دهند.
نامزد انتخاب هیأت اجرایی باید در وبلاگ شخصی خود، بخشی را به‌اظهار نظر بازدید کنندگان اختصاص دهد و این نظرها باید برای عموم قابل مشاهده باشد. حذف هرگونه نظر بازدیدکننگان، یا عدم پاسخگویی شفاف به‌سئوالات آنها، ضعف نامزد انتخاباتی محسوب می‌شود و تشخیص آن به‌عهده‌ی بازدید کنندگان است. مدیران سایت اتحاد سازی، مدت یک هفته برای ثبت نام داوطلبان منظور می‌کنند و پس از پایان مدت ثبت نام، بخش ثبت نام تعطیل می‌گردد. پس از پایان مهلت ثبت نام، مدت پانزده روز اعضای اتحاد ملی فرصت دارند از بین نامزدها تعداد مشخصی (مثلاً هفت نفر) را بعنوان نماینده خود در هیأت اجرایی انتخاب کنند. پس از پایان مدت انتخابات، هفت نفر از نامزدها که دارای بیشترین آراء می‌باشند، بعنوان هیأت اجرایی انتخابات معرفی می‌شوند.

شرح وظایف هیأت اجرایی انتخابات:
پس از انتخاب اعضای هیأت اجرایی، مدیران سایت اتحاد سازی استعفا داده و هیأت اجرایی از میان مدیران سایت اتحاد سازی یا خارج از آنها، افرادی را برای مدیریت سایت اتحاد سازی انتخاب می‌کنند. آنگاه امکانانات لازم را برای انتخاب اعضای گروه‌های زیر فراهم کرده و انتخابات مربوطه را با رأی اعضای اتحاد ملی انجام خواهند داد:
۱ – مدیریت اجرایی اتحاد ملی: مدیریت اجرایی اتحاد ملی برای مدت شش ماه با رأی اعضای اتحاد ملی انتخاب می‌شود و پس از انتخاب، انجام کلیه امور اجرایی اتحاد ملی را عهده دار می‌شود و موظف است آئین نامه انتخابات بعدی و شرح وظایف همه‌ی هیأت‌های لازم برای پیشبرد اهداف اتحاد ملی را تدوین کرده و به‌تصویب دیوان عالی داوری برساند. تنها کسانی می‌توانند خود را برای هر یک از هیأت‌ها، اعم از هیأت اجرایی اتحاد ملی، دیوان عالی داوری و دیوان توسعه انسانی نامزد انتخابات کنند که در پیشینه‌ی آنها سابقه منفی از نظر رعایت حقوق بشر وجود نداشته باشد.
۲ – دیوان عالی داوری: اعضای دیوان عالی داوری از بین حقوق دانانی انتخاب می‌شوند که دارای پیشنه‌ی دفاع از حقوق بشر باشند. یکی از وظایف دیوان عالی داوری بررسی عملکرد هیأت اجرایی با توجه به‌منشور حقوق بشر است. دیوان عالی داوری، بالاترین مرجع داوری محسوب می‌شود و هر شخص حقیقی و حقوقی می‌تواند چنانچه مورد ستم یا افترا قرار گرفت، از شخص ستمکار یا مفتری به‌دیوان عالی داوری شکایت کند. هرچند احکام دیوان عالی داوری ممکن است امکان اجرایی نداشته باشد، اما انتشار آن در رسانه‌ها می‌تواند مانع از هتک حرمت و حیثیت کسانی باشد که صادفانه برای پیشرفت کشور و سربلندی ملت ایران تلاش و جانفشانی می‌کنند. لازم به‌ذکر است که هیچ فرد یا حزبی دارای مصونیت داوری نمی باشد
٣ – دیوان توسعه انسانی: اعضای دیوان توسعه انسانی از بین اقتصاددانان و جامعه شناسان انتخاب می‌شوند و از وظایف آن بررسی کارنامه اقتصادی و اجتماعی جمهوری اسلامی ایران و ارائه‌ی طرح‌هایی برای دولت ملی می‌باشد.

اعضای دیوان عالی داوری و دیوان توسعه انسانی نیز برای مدت شش ماه انتخاب می‌شوند و مدیریت اجرایی اتحاد ملی موظف است آئین نامه انتخاباتی و شرح وطایف دولت ملی را تدوین و به‌تأیید دیوان عالی داوری برساند. اعضای هیأت های فوق بایستی نسبت به‌افراد و احزاب بیطرف بوده و مجاز به‌حمایت یا جانبداری از هیچ فرد و حزبی نمی‌باشند. همچنین اعضای هیأت اجرایی اتحاد ملی نمی‌توانند در انتخابات بعدی نامزد شوند. اما اعضای دیوان عالی داوری و دیوان توسعه انسانی می‌توانند برای دوره‌ی بعد نیز نامزد و انتخاب شوند.

گام چهارم: دولت ملی
مدیریت اجرایی اتحاد ملی موظف است پس از تدوین و به‌تصویب رساندن آئین‌نامه و شرح وظایف دولت ملی توسط دیوان عالی داوری، شرح وظایف دولت ملی را به‌همه پرسی اعضای اتحاد ملی برساند. پس از تأیید اعضای اتحاد ملی، نسبت به‌انتخاب اعضای دولت ملی اقدام نماید و پس از انتخابات، صحت اجرای انتخابات باید به‌تأیید دیوان عالی داوری برسد. پس از تأیید صحت انتخابات، دولت ملی بالاترین مرجع اجرایی اپوزیسیون است و اتخاذ هرگونه خط مشی‌های سیاسی و اجرایی را بر عهده خواهد داشت و در مقابل اعضای اتحاد ملی و دیوان عالی داوری پاسخگو است. دولت ملی موظف است آئین‌نامه انتخابات و تعداد اعضا و شرح وظایف دیوان عالی داوری و دیوان توسعه انسانی را تدوین کرده و پس از تأیید دیوان عالی داوری به رأی اعضای اتحاد ملی برساند. پس از رأی گیری و تأیید صحت رأی گیری از طرف دیوان عالی داوری، اعضای دو دیوان عالی داوری و توسعه انسانی توسط اعضای اتحاد ملی انتخاب خواهند شد.
بدین ترتیب دولت ملی به‌منزله یک نیروی مقتدر و قانونمند می‌تواند نسبت به‌هرگونه اقدامات لازم، از جمله تحریم یا تأیید انتخابات داخل کشور، واکنش نسبت به‌سیاست‌های نظام جمهوری اسلامی ایران، برنامه‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و... و قضایی دارای شخصیت جهانی خواهد شد و می‌تواند در مجامع بین المللی بعنوان یک اپوزیسیون مقتدر و قانونی طرح دعوی و ارائه ی طریق نماید.

تا یار چه خواهد و مهرش به چه باشد!!!


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست