بدون شرح
شرح حال نسل خاکستری، رمان، مهدی استعدادی شاد
رضا اغنمی
•
این رمان ۱۷۷ صفحه ای شامل بیست و یک فصل است که هر فصل با سخنی نغز از نام آوران، یا سروده ای از شاعران آغاز می شود. ارتباطِ کلی فصل ها نمونه ای در توضیح سرنوشت ملتی ست که از صد سال پیش در پیچ و خم تحقق آزادی گیر افتاده هنوز از تمیز راهِ درست ناتوان مانده و لنگ میزند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲۴ مهر ۱٣٨۷ -
۱۵ اکتبر ۲۰۰٨
چاپ اول این کتاب درسال ۱٣۷۵ و چاپ دوم در۱٣٨۰ درآلمان توسط نشرالبرز منتشرشده است.
این رمان ۱۷۷ صفحه ای شامل بیست و یک فصل است که هرفصل با سخنی نغز از نام آوران، یا سروده ای از شاعران آغاز می شود. ارتباطِ کلی فصل ها نمونه ای در توضیح سرنوشت ملتی ست که از صد سال پیش در پیچ و خم تحقق آزادی گیر افتاده هنوز از تمیز راهِ درست ناتوان مانده و لنگ میزند. با چنین سابقه بود که انقلاب ۵۷ با ازسرگذراندن تجربهی حدیتِ "چاله و چاه" در اسارتِ استبداد مذهب گرفتار میشود!
بیژن، آفریدهی استعدادی شاد، چهرهی شاخصِ این انقلاب است درنقش جوانی آگاه و تحصیل کرده، تجربهی خود و یارانش را در"نسل خاکستری" روایت می کند.
درنخستین برگ رمان، این گفتهی شاعرآنگولائی به چشم می خورد:
("فرم در مدرنیسم همه چیزاست وهیچ چیز." – ماکونتیا، شاعرآنگولایی)
با این یادآوریِ هشیارانه، توجه خواننده به این نکته جلب میشود که: رمان فوق با نگاهِ باز و گسترده و درابعاد کاملا همه سویه شکل گرفته است. پایبندی به فرم همه چیزاست وهیچ چیزنیست. پس، درنهایت، هدفِ غائی محتواست. محتوائی که در تبیین واقعیتِ هستی، با دریدن پرده های جهل وغفلتِ دیرپای فرهنگی – اجتماعی، آگاهی مخاطب را فزونی میبخشد.
بررسی کوتاه این رمان، تلاشی ست دراین راستا وشکافتن روایتِ نویسنده، که در انتقال آمال نسلِ تباه شدهی "بیژن" -قهرمان رمان ش -، سرنوشت هزاران بیژن رابرای خواننده توضیح می دهد
این نیزبگویم که نقد نویسی یا بررسیِ اثر نویسندگانی که خود دستی در زمینهی نقد دارند، کار آسانی نیست. به ویژه نویسنده ای پرکار و همه فن حریف چون استعدادی شاد، که دراکثر رشته های ادبی، از داستان ورمان و شعر گرفته تا مباحث پیچیدهی فلسفی قلم میزند و صاحبنظر است.
نویسنده، در برگ های نخست، از سه عکس یاد میکند که از قهرمان اثر دردست دارد. نزداو به امانت گذاشته شده است.
«این سه عکس، درسه حالت مختلف، ازچهرهی قهرمان داستان شرح حالِ نسلِ خاکستری گرفته شده است.» ص۱۰
قهرمان داستان به مسافرت می رود. راوی، بعد ازهشت سال و دوماه به یاد او می افتد. اما به علت جدائی از همسرش دچارافسردگی شده کارش به بیمارستان روانی و بستری شدن در آنجا کشیده شده، نگرانِ کاهشِ "احساس" خود است . ولی نه، در یک اثر "ادرگارآلن پو" خوانده است که :
«بیماریِ روانی احساسات آدم را نه تنها ازبین نمی برد، بلکه آن راصیقل میزند.» ص ۱۲
بعد از مرخص شدن از بیمارستان، در همان نزدیکی ها به خانهی تازه ای منتقل می شود.
«روزی میان وسایل شخصی و قدیمی خود، سه عکس قهرمان داستان را یافت.» همان ص
نویسنده باخود قرار گذاشته که باقی داستان را درخواب ببیند وتعریف کند. شگردی زیباشناسانه، فارغ از قوت و ضعف و دلایل علمی و قیاسی که درادبیات سابقه دارد. خواب، برگردانی از حوادثِ روزانه است وسایه ای ازواقعیت ها، که درعالم رویا انعکاس پیدا میکند. اما این جا خاطره های شخصی و رخدادهای زمانه است که نویسنده در نقش راوی و اززبان او روایت میکند.
«رفتن به سربازخانه و پرسه درجنده خانه، واقعه هایی را که به توالی درخواب دیده ... روزشنبه، صبح زود بلند شده. گرگ و میش بوده. ازمادر بزرگ شنیده که گفته است : "می روی مرد بشی." ...
درطی دوره آموزشی در لشگرک، سخنرانی آریا مهر، بزرگ ارتش داران صحبت کرده اند که گفته" صدای انقلاب شما را شنیدم" نخست وزیر عوض شده :امیرعباس هویدا با عصا و گل ارکیده اش رفته و چند نفر بعد از او آمده اند. ... با قطار به تبریز می رود. ... درتبریز اوضاع متشنج است. » صص۱۴- ۱٣
«دراولین مرخصی دوران پادگان لشگرک با دوتا ازهمدوره ایها به شهرنو تهران رفته.»
زن دربرابر او لخت شده و روی تخت دراز می کشد. شاید، نخستین تجربه و لذت هماغوشی چندان مهم نباشد و نیست. زیرا که جوانان تازه بالغ شده ودرکلیت، همهی مردان این تجربه ها را، کم و بیش پشت سر گذاشته و هریک خاطره هائی نیز دارند که باگذشت زمان به فراموشی سپرده میشود. مهم، حک شدن ونقش بستن آن فضا در ذهنِ هنرمندِ راویست که بعدها درنقش تابلویی زیبا متجلی میشود وتماشاگران را شگفت زده میکند.
«چنانکه سال ها بعد، وقتی زن درازکش تابلوی "امه دئومودیلیانی" نقاش ایتالیائی را دیده، ازشباهت صحنه ها یکه خورده. زن برهنه پیش چشمش درعین برهنگی پوشیده است و درعین شهوانی بودن معصوم. دیگر شک ندارد که فورمول (درعین برهنگی، پوشیده و درعین شهوانیت، معصوم)نخستین بار پس ازدیدن نقاشی به ذهنش خطورکرده. بدین ترتیب به نقش چشمگیر هنر پی برده ...» صص ۱٨- ۱۷
راوی، ازپیدا شدن سه عکسی که قبلا در صفحه دهم خبرداده، بعد از شرح حوادثی که درخواب دیده، به مکاشفهی عکس ها می پردازد.
( شباهت ظاهری قهرمان داستان با بیژن چنان است که این دو را می شود با یکدیگر اشتباه گرفت. کافی ست کمی از صورتهای توی عکس فاصله بگیریم تا او، دیگری شود و او دیگری، او.) ص ۲٣
این که نویسنده، از زبانِ منِ دیگری – منِ همزادِ - قهرمان ش، درحفظ صراحتِ روایت و صداقتِ راوی موفق شده تردیدی نیست، نکتهی مهم این است که درآن حالتِ دوگانگی، درکنار، وبا حضوردائمی وجستجوگر منِ دیگری دردرونِ منِ قهرمان، چنین تحلیل درست وآگاهانه ای به دست میدهد، تسلط او به روانشناختیِ فلسفهی اجتماعی را به رخ میکشد؛ تا جائی که لوحِ "نسل خاکستری"ِیِ نشسته برپیشانی اثرمفهوم پیدا میکند. تباهی و فنائی آمال و آرزوها و پریشانی وآواره گی نسلی برباد رفته را به درستی توضیح میدهد. به ویژه زمانی که آن دو را مقابل هم مینشاند، رو در روئی خیال با واقعیت، موجودیتِ انسان با سایهی درهم تنیده در نقش منادیِ او؛ خواننده را متوجهِ پاکی و سلامتِ فکری نویسنده میکند
مینویسد:
« برای روند روایت مهم نیست که چه فراز ونشیب هایی این جستجوی راوی داشته است. مهم اینست که این دو روزی بایکدیگر روبرو میشوند .» همان.
ازاین به بعد، یعنی بعد از یکی شدن است که بیژن قهرمان داستان، رخ مینمایاند. بیژن متولد آذربایجان است. دربیست سالگی به اروپا می رود.
«پدرکارگرشرکت نفت، که بعدها به کارمندی ارتقا یافته، به پسرارشدش وصیت کرده پزشکی بخواند. پیش از سفرپسر، درخلوت، درحالیکه اشک درچشمانش حلقه زده است به او گفته پسرم کارگری آخروعاقبت نداره. در اروپا ... ... توی همان شش ماه اول خبردرگذشت پدررا میشنود. ... شب زمستانی تاصبح توی آن سرمای کشنده خیابان ها را بالا و پائین گزکرده و های های گریسته است. ... ... درآخن تحصیل میکند. درعالم سیاست با پیوستن به کنفدراسیون فعال شده ... دردوران ازهاری به ایران برمیگردد.
بیژن و راوی پس از پانزده سالی که ازانقلاب ۱٣۵۷ ایران گذشته در آمستردام با همدیگر ملاقات می کنند.
بیژن، که درایران علیه رژیم آخوندی فعالیت داشته دراثر تحت تعقیب بودن ازطریق کردستان ازکشور خارج میشود. بین راه گرفتار شده و سراز زندان عراق درمیآورد.
«توی ۲۶ ماه حبس دوتا زیر پیراهن خاکستری رنگ بیشتر پاره نکردم. زندان عراق روزها گرم بود وشب ها سرد. برای همین لباس زود نمی پوسد...» ص ٣۲
بیژن اطلاعات بسیاری ازموقعیت زندانهای عراق و به خصوص زندان مخوف ابوقریب، دراختیار خوانندگان میگذارد. از اسرای جنگی، یا مخالفین رژِیم که حین فرار ازوطن اسیر عراقیها شده اند. روایت زیادی دارد.
بیژن در زندان با فرانک گوستاوسون نامی ازاهالی سوئد آشنا میشود. شماره تلفن همسرش ماریا را به او میدهد. از او میخواهد که خبر حضوراو را به همسرش برساند. گوستاو ازآنکارا به ماریا تلفن میکند. میگوید:
دوست بیژن است. بیژن حالش خوب است و درزندان عراق به سر میبرد.» ص ۵۱
و بیژن ازطریق همسرش اززندان صدام نجات پیدا میکند.
نویسنده، دست خواننده را میگیرد با گشت و گذاری درحوادث تاریخی، با زندگی افسانه وار قهرمانان هلند آشنا میکند. دربستراین مسافرت ازآنها سخن میگوید. از "پترسیاه" که از قسطنطنیه به هلند رفته ودرآنجا با هدیه دادن به بچه ها یکی ازقدیسین بنام آن دیار شده است. یا از یک خاخام یهودی به نام "ساباتای تسوی" که در بین سال های۱۶۲۶ تا ۱۶۷۶ زیسته، به عنوان منجی به محبوبیت عام میرسد. نویسنده درادامهی این تفحص و وارسی ها، اشاره ای دارد به ظهورصفویه که حامل رسالت تشیع بودند:
«پیچیدگی پرسش بیژن در این نکته بود که آیا شیخ صفی و فرزندان درعین سنی مذهبی و اهل آناتولی بودن، به خاطرمنافع شخصی و قدرت طلبی، تشیع را مذهب رسمی حاکمیت صفویان ساخته و یا این گزینش به اینان
ازسوی یکی ازفرقه های اسلامی تحمیل شده است. ... پس ازدرگذشت حسن عسکری امام یازدهم شیعه ... باور به غیبت امام دوازدهم را به اصلی ترین حکم آئین خود بدل ساخته بود. اگرچه عسکر به معنای بی تخم و بی دانه است. آیا هیچکس به این موضوع فکر نکرده که انگورعسکری یعنی انگوربی دانه، واین یعنی چه؟» ص ۶٣
ما را به مستی افسانه کردند/ پبران جاهل، شیخان گمراه. حافظ
فاصله گرفتن بیژن از افکارمارکسیستی، همچنین آگاهی ازنقش قدرت درادیان ابراهیمی، فکر جستجوگراو را به سوی فلسفه می کشاند. ازاینجا به بعد، نویسنده، افق های دیگری با هوای روشن و تمیز وتازه به روی مخاطبین میگشاید. استقلال رأی و تفکرمستقل انسان را پیش می گیرد. بحث فلسفیِ حقیقت جوئی را دنبال میکند.
به این سخن تکان دهنده توجه کنید:
«بی دلیل نیست که کانت درسال پس ازمرگ لسینگ، درسال ۱۷٨٣ جمله معروف خود را بیان میدارد که انسانیت ایده آل حاصل پیشرفت انسان متفکر درعرصه های اجتماعی است. اما لسینگ که خود یکی ازمریدان پروپا قرص روشنگری بود، به خاطر رندی شاعرانه خویش هیچگاه درمحدوده یکی ازمکاتب جریان روشنگری نماند. نزد او جستجوی حقیقت همواره جذاب تر ازادعای مالکیت حقیقت بود. او سرآن داشت که با تربیت انسان برای مستقل فکر کردن ازجنون جهل به آرامش خرد برسد. تنها ازطریق خرد و پذیرش دیگری، انسان قادراست دشمنی های کهنه را منتفی کند.» ص ۷۷
نویسنده، دربسترحوادث، سیر فکری و تحول اندیشهی بیژن را دنبال میکند. مینویسد:
راوی که به کمبود شناخت بیژن و لنگیدن تئوری توازی اش طعنه میزد، خود در باره ی تئوری توازی نکته مهمی را نمی داند: اینکه تئوری توازی یکی از مهمترین عناصر جهان بینی اسپینورا است. ۷۹
خواننده این خبررا ازص۶۶ به یاد دارد:
«تئوری دیگری دست و پا کرده بود. این را "نظریه توازی" می خواند.»
نویسنده بطور فشرده و پرمغز، "توازی ها"ی اسپینوزا را شرح میدهد و این فیلسوف بزرگ یهودی را برای خواننده معرفی میکند.
( "... کسی که می آید، کسی که مثل هیچ کس نیست." فروغ فرخزاد)
فصلی که برپیشانی اش سرودهی جاودانه زنِ شاعرایران نشسته، عبرت آموزترین ورساترین فصل این دفتر است. نویسنده، خواننده را به اسپانیا میبرد. تصویری درخشان، ولو به اختصار، زمانهی سیاه و تفتیش عقاید را به نمایش می گذارد. درشرح زندگی "باروخ اسپینوزا" اشاره ای گذرا دارد به یک حادثهی بزرگ تاریخی که درادبیاتِ ما کمتر ازآن مقوله سخن رفته است:
« اسپانیایی که روزگاری مهد آزادی یهودیان و گسترش فرهنگشان بوده، یکبار آتش تفتیش عقاید شعله ورشد. حکومت خلفا و سرداران مسلمان درآن دیار برچیده ودوباره بساط اقتدار مسحیان پهن شد. سلاطین مسیحی بی هیچ ملاحظه ای به جان و مال یهودیان پنجه انداختند: هم به هدف خوشرقصی کلیسای کاتولیک وهم در جهت انباشتن خزانه دربار خویش. درهمین رابطه اوباش هوادار سلطنت و دربار درکوچه و بزرن ها دهات و شهرهای کشور به راه افتاده و خطاب به یهودیان عربده سر داده که یا مرگ یا غسل تعمید.» ص ٨۱
شگفتا! ، درخشندگی فرهنگ اسلامی درتاریخ اسپانیا، تا آنجا پیش رفته که امروزه نیز آثارگرانبها و بی نظیر دوران حکومت اسلامی درآن دیار موجب شگفتی ست. دیدار هزاران گردشگر جهانی وقتی عظمت و زیبائی کاخ الحمرا را می بینند یا وجود دیگر آثار پرشکوه بجا مانده از آن دوران درگرانادا وسیویل وسایرنقاط پراکنده اسپانیا، تماشا می کنند، ازچیرگی روح تحمل و تسامح و حرمت به دگرباشان و دگراندیشان درفرهنگ غالب زمانه شگفت زده میشوند. اینکه نویسنده، گذرا، به گسترش دگربارِکلیسای مسیحیت و راه افتادن خشونت بار یهود ستیزی، بعد از برچیده شدن خلافت اسلامی درآن کشور اشاره میکند، یک واقعیتِ تاریخی ست. در دوران خلافت اسلامی درآن سرزمین که نزدیک به هفت قرن طول کشید، روح تحمل دگراندیشی درفرهنگ غالب، باعث رشد علم و دانش شد.
بیژن دریافته بود:
«نزد اسپینوزا دیگر مسیحای موسویان و کریستوس عیسویان درنقش منجی ظاهر نمی شود. منجی دراینجا همانا خرد است.» ص ۹۰
و خرد، دشمن سرسخت دین و باورهای غیرعقلائی ست. نزد دینداران، خرد کفراست. مومن تسلیم حق است وحق خداست. همانکه فقط و تنها پیشوایان با او درمراوده هستند و می شناسند.
اینجا، دریغم آمد که درتأیید نظر درست نویسنده، از روش به غایت خردمندانهی حکومت خلفای اسلامی در اسپانیا، به سخنرانی ابراهیم گلستان که دراسفند سال ۱٣۴٨ در دانشگاه پهلوی شیراز انجام گرفت، اشاره نکنم. پاره هائی از این سخنرانی با تصمیم گردانندگان روزنامه آیندگان دراوایل سال۴۹ به چاپ رسید که با اعتراض گلستان، به حالت تعلیق درآمد وسال ها بعد یعنی در۱٣۷۷ متن کامل آن سخنرانی درکتاب "گفته ها"
ازطرف انتشارات روزن در خارج از کشورمنتشر گردید.
«رنسانس ازغرب اسلامی، ازغرب اروپا رو به شرق راه افتاد. واندیشه ومعارف خود را ازاسپانیای قرطبه و غرناطه و طلیطله برداشت برد تا به تاجر نشین های تسکانی تا وینز، برد به اوربینو- از دورترین مغرب معلوم خاک درآنروز ازحیطهی تمدن و فرهنگ اسلامی که پرهیز کرده بود از نقاض و نفاق نژادی و عقیده ای ازقلمروی که فرقی نمیگذاشت میان مسیحی و یهودی و مسلم ... ... اهمیت اندلس را تنها درابن رشد وابن عربی هایش نباید دید، دراین باید دید که امکان ساختن ابن رشد و این میمون ها را امکان ساختن این فضای باز فرهنگی که اندیشهی زمین گرد را، ساختن مصنوعی انسان ازنطفه را، سازمان ترجمه ای را که درآن حنین ابن اسحق ها، و ثابت ابن القراها کار می کردند و متن هائی را بیرون میآوردند که با اعتقاد مذهب حاکم درست نمیخواند ... » ص ۶٣- ۶۰
تعصب ویرانگرو نفاق گسترده ای که امروزه بخش بزرگی از جهان را به آتش کشیده، هزاران خانواده را مجبوربه جلای وطن و آوارگی و بی خانمانی کرده است، مرده ریگ خشونت های یهود و مسیحیت است، که گریبان پیروان اسلام را نیز گرفته. فرصت طلبانِ هردین، بازوی های مسلح آشوب طلبان و اوباشان هستند که به نام خدا و مذهب، آتش خشونت و نفاق را شعله ور نگه می دارند. وازاین راه است که با تحمیق عوام به جاه و جلال میرسند. ازهمه امکانات ولذت های زندگی سود می برند. فقر و گرسنگی و قناعت مال گرسنگان میشود وآسایش زندگی، بهره گیری ازنعمت های کلان و چپاول غنانم ملی سهم پیشوایان مذهب و نگهبانان جهل و غفلت مردم؛ آن هم به فرمان الهی!
تأکید میکنم دراین اثر استعدادی شاد، صفحات ٨۰ تا ۹۱، فصل درخشانی ست که باید به دقت خواند. خواند و تأمل کرد. او با روایت زندگینامه اسپینوزا و تکفیر او از طرف کنیسه، جهل عمومی و یگانه پرستی عوامانهی یهودیت را رسوا میکند همانطور، سبعیت مسیحیان درفردای فروپاشی خلفای اسلامی دراسپانیا را زیر تازیانهی نقد می کشد؛ گفتن دارد که: دربستراینگونه خشک اندیشیهای جاهلانه است که بذر خشونت های خونین و ویرانگر دراسلام به بار می نشیند. طیف چشمگیری از محروم ترین ملل اسلامی با جنبش های توقع طلبانهی خود به مصاف قدرت های جهانی میروند.
فصل های گوناگون این دفتر، هریک به موضوع ویژه وبه ظاهرا جداگانه اختصاص دارد، ولی درمجموع فصل مشترکی از زندگینامه بیژن و دوستانش را دربرگرفته است. روایتها، دربارهی حوادث وتکمیل معارف و دانش قهرمان و نقش آفرینان رمان پیش می رود.
آشنائی بیژن با ماریا به عروسی آن دو منجر میشود. به ایران میروند. بیژن گم میشود. ماریا با مشاهدهی شرح تابلو"فرشتهی خانگی" از "ماکس ارنست" نقاش معروف ، در یک مجلهی هلندی که از گسترش نازیسم هیتلری سخن گفته، یاد عکس های رهبرانقلاب میافتد که درخیابانهای تهران و دیگر شهرها بردر و دیوار آویزان شده «... هیولائی که میخواهد روی سرآدم بیفتد، توی هوا معلق است. روی شولای قهوه ای تیره اش، از آن دست لباسهایی که ماریا درایران تن ملایان دیده...» ص ۹۴
بیژن بعد ازدوروز به خانه برمی گردد. معلوم میشود که به علت خوردن مشروب دستگیر شده بود. درغیاب بیژن پاسداران خانه را تفتیش کرده ومشروبات را باخود می برند. ماریا فکر میکند
«انقلابی که هم و غمش ممنوع کردن مشروبات الکلی است و هوادارانش کاری ندارند جزاینکه به خانه مردم بریزند ودنبال الکل بگردند به جائی نخواهد رسید.» ص ۱۰۵
نویسنده برخلاف انتظار، فصل ماقبل آخر کتاب را به یک بحث جالب علمی وفنی اختصاص داده و دربارهی تکمیل ماشین حساب – ازچرتکه به ماشین حساب های برقی امروزی – تا کامپیوتر و میکروشیپ مینویسد:
«شتاب سرعت پرش اجزای صنعت انفورماتیک همواره اورا به وحشت انداخته. او برای دررفتن ازدست وحشت، دیگرسراغ درخت پرشاخ و برگ برنامه های کامپیوتری که پراکندگی وپیشرفتی تصاعدی داشته اند، هم نرفته است. به فکرافتاده و به واکنش بیژن نسبت به پایان حکایت نسل خاکستری اندیشده. ...» ص ۱۷۶
نویسنده، تلنگری به غفلت های فرهنگی – اجتماعی میزند. رجعت به خود، و ریشهی تفکرعرفانی که در اکثر اندیشمندان وروشنفکران زمانهی ما حضور خوش دارد را به تلخی یادآور میشود.
اما فصل پایانی:
("با انتظار می بالم. / درانتظار می بارم/ وقتی که انتظار چشم منتظران را خیره می سازد.") ص۱۷۷
دفتررا میبندم. در خیال، با راوی وبیژن و دیگرنقش آفرینان این اثرپرمحتوا، از هدررفتن آمال ملتی که قرار بود دریچه های آزادی را به روی مردم بگشاید؛ دلم می گیرد. شعرمتثور بالا را زمزمه می کنم
" باانتظار می بالم./ درانتظار می بارم . ...
کاسهی چشمانم پر میشود. دراندوه و یأسِ ظلمانی ندایِ شاد و امیدِ زنان را میشنوم که در آسمانِ خاوران پیچیده. شعاع نورِ خفیف ازسیمای مادران میتابد. پهن میشود وسراسر آسمان وطن را روشن میکند. "ماریا"، آمرانه ولی مهربان میگوید: نه انقلاب نه تغییررژِیم ازهرنوع ش. نه، اندیشه ها را باید تغییر داد.
"نسل خاکستری" گام مثبی ست دراین راستا.
لندن دهم اکتبر ۲۰۰٨
|