روزنامه های ایران چه می نویسند؟
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۵ مهر ۱٣٨۷ -
۱۶ اکتبر ۲۰۰٨
«کسب قدرت با هر سناریو» عنوان سرمقاله دیروز روزنامه «رسالت» است که در پی آمده است: «۱ـ هر چند ممکن است گشودن باب بحثهای ریز و درشت انتخاباتی از اکنون زودهنگام تلقی شود اما بعضا دیدگاهها و سناریوهایی از سوی برخی جریانات و احزاب سیاسی مطرح میشود که ثمری جز دامن زدن به التهاب فکری جامعه و تزریق یاس وناامیدی در مردم ندارد و با اصول انقلابی و مبانی اولیه منافع ملی در تضاد است لذا رسالت مطبوعاتی اقتضا میکند نسبت به این گونه برنامهریزیها و تفکرات،تذکر لازم داده شود و اصل موضوع برای افکار عمومی تبیین گردد.
۲ـ جریان سیاسی موسوم به دوم خرداد در ماههای منتهی به دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری که گویی با ترافیک استراتژیها و تعدد سناریوها مواجه است در یک سطح از برنامههای رقابتی خود تز «احمدینژاد ضعیف» را مطرح ساخته است. برخی از استراتژیستهای جبهه اصلاح طلب که طی هفتههای اخیر بیسابقهترین موج رسانهای و تبلیغاتی را علیه دولت نهم به راهانداختهاند بر این باورندکه احمدینژاد در انتخابات خرداد ٨٨ به هر روی آرای مردم را کسب خواهد کرد و برای دور دوم ریاست جمهوری پیروز میدان خواهد بود. بنابراین چندان نمیتوان به پیروزی جریان دوم خرداد امیدوار بود. تز «احمدینژاد ضعیف» در پی این است که جریان دوم خرداد به گونهای در عرصه رقابتهای انتخابات ریاست جمهوری حضور یابد که آرای انتخاباتی را در میان نامزدهای مختلف پراکنده کند تا احمدینژاد چه در دور اول و چه در دور دوم انتخابات پیروز شد با میزان آرای کم به ریاست جمهوری برسد. لذا مثلا حضور خاتمی که تمام کاریزمای جبهه اصلاحات در او متجسم شده در انتخابات ٨٨ چندان معقول نیست وتمام بالقوههای او را باید برای زمانی دیگراندوخته کرد. با این وصف دوم خردادیها در انتخابات شرکت خواهند کرد اما نه با تمام قوا و ظرفیتها بلکه فقط با هدف شکستن آرای نامزد پیروز! این سناریو در ادامه این گونه پیشبینی میکند که چون احمدینژاد ضعیف مجددا رئیس جمهور شد به راحتی میتوان بر اساس شرایط پیش آمده مجلس نهم را در انتخابات سال ۹۰ تسخیر کرد و به واسطه قدرت دستگاه قانونگذاری و با اقتدار تمام جریان اصولگرا را در سال ۹۲ با شکست قطعی مواجه نمود ... و بحثها و سناریوهای مختلف دیگر در این خصوص که مجال پرداختن به آنها نیست .
٣ـ ملت ایران عرصه و میدانهای سرنوشت ساز زیادی را با استقامت و صبوری پشت سرگذاشته وعرصههای روشن دیگری نیز در پیش روی او قرار میگیرند. از طرفی ملت ما را هوشمندترین ملت در قبال سیاست و مسائل آن عنوان میکنند ملتی که در قبال بسیاری از موضوعات پیچیده سیاسی و اجتماعی تحلیل قوی و دقیق دارد و میداند که کجا و چگونه بایستی تصمیم وعکسالعمل خود را بروز دهد. ملت ما میداند که کشور در آستانه حرکتهای بسیار مهم و تعیین کنندهای چون حرکت به سوی سند چشمانداز ۱۴۰۴، طرح تحول عظیم اقتصادی ،تحقق عدالت و پیشرفت توامان در دهه چهارم انقلاب و مواردی از این قبیل است . در این شرایط آیا افکار عمومی ما میپذیرند که چون جریان دوم خرداد مطرود تودهها و نخبگان گردیده و از پیروزی در رقابتها و کسب آرای ملت ناامید است، طوری فضاسازی کند که در پی انتخابات، رئیسجمهوری ضعیف بر سرکار آید ؟! آیا با بودن این همه اقدامات و کارهای سرنوشت سازی که پیش روی ماست میتوان لحظهای به رئیس جمهور ضعیفاندیشید؟! آیا این گونه اندیشیدن و مدل سازی کردن با منافع ملی کشور و مردم سازگار است؟
۴ـ متاسفانه باید گفت ارائه تحلیلهای اینچنینی برای نظام و ملت که به مشی سیاسی ثابت در برخی از جریانهای دوم خرداد تبدیل گشته هرگز با ارزشهای دینی و ملی ما سازگاری ندارد زیرا همچون سبک کار احزاب و لابیهای سیاسی غرب تنها دغدغهاش فتح سنگرهای قدرت به هر قیمت است! دوم خردادیها برای اینکه مثلا در سال ۱٣۹۲ ریاست جمهوری را با قاطعیت از آن خود کنند حاضرند از هم اینک به مدت ۵ سال طوری فضا را تخریب کنند که فردی ضعیف بر سر کار باشد تا زمینه پیروزی آنها فراهم گردد . حال در این مدت هر اتفاقی برای منافع ملت و کشور میخواهد حادث شود ایرادی ندارد چون هدف کسب قدرت است!!
بنابراین شایسته است اهل نظر و دلسوزان نظام و ملت از بسط چنین تفکرات خطرناک و ضد اسلامی مغایر با منافع ملی جلوگیری به عمل آورند و جامعه را با ماهیت اینگونهاندیشیدن و اینگونه سناریوسازی کردن آگاه کنند . مردم به هر کسی بخواهند رای میدهند و افراد در نظام ما مهم نیستند اما در یک نگاه بلندمدت و دوراندیشانه آیا میتوان سرنوشت جامعه را به دست افرادی سپرد که اینگونه میاندیشند و همه چیز باید فدای آمال قدرت طلبانه و جاه طلبانه ایشان گردد؟!
۵ـ اصولگرایان فارغ از تحقق یا عدم تحقق چنین سناریوهایی باید به فکر کارآمدی دولت و نیز جبهه اصولگرایان باشند . ارائه یک تصویر مثبت و کارآمد از دولت و مجلس و صیانت از اعتماد عمومی به جریان اصولگرایی یک ضرورت عقلی واجتناب ناپذیر است.»
پایان عصر لیبرال دمکراسی
روزنامه «کیهان» با عنوان: «آغاز یک پایان» نوشته است: «رهبر معظم انقلاب در دیدار اخیر ائمه جمعه کشور با ایشان، در تحلیل بحران اخیر آمریکا، مشکلات جاری دنیای غرب را نشان دهنده وضعیت ادعاهای لیبرال دموکراسی غربی دانسته و با اشاره به اینکه اکنون فریادهای اضمحلال مکتب لیبرال دموکراسی به آسمان بلند شده، دوران حاکمیت مطلق آمریکا را پایان یافته خواندند. در این یادداشت سعی خواهیم کرد تا حد ممکن به تبیین این موضوع بپردازیم؛
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در اوایل دهه نود قرن پیش، آمریکایی ها را آنچنان به وجد آورد که خود را حاکم مطلق جهان دانسته و مکتب لیبرال دموکراسی را در مقابل سوسیالیسم درهم شکسته و فروریخته، منجی بشریت معرفی کردند.
آمریکا در همان دوره برای سیطره بر نظام بین الملل جهانی که حال دیگر تک قطبی شده بود، حرکت سلطه جویانه خود را در قالب مکتب لیبرالیسم آغاز کرد. دنیای غرب در حالی سعی می کرد تفکر حاکم بر خود را به عنوان محمل تحقق آزادی و نجات انسانها به خورد جهانیان بدهد که مستندات تاریخ سیاسی پس از جنگ سرد از همزمانی فروپاشی شوروی با آغاز حرکتهای تجزیهطلبانه در ایالتهای مختلف آمریکا خبر می داد؛ درخواستهای جداییطلبانهای که به شکل تظاهرات گسترده، ساخت فیلم، دیوار و پلاکاردنویسی و... ظهور و ابعاد گسترده ای به خود گرفته بود.
از سوی دیگر نظام حاکم بر آمریکا که علم داعیه حکومت بر جهان را به دوش میکشید خود درگیر مسائل و مشکلات تکان دهنده ای چون فقر، نابرابری و سرکوب بود. طبق آمار «اداره آمار ایالات متحده» از هر پنج کودک یکی در فقر به سر میبرد. این ارقام مربوط به قبل از رکود اقتصادی پیشین در آمریکاست. با شروع آن رکود، سالانه یک میلیون نفر به جمع بیکاران اضافه شد. شرایط فقر در میان مهاجرین بسیار سختتر بود چرا که آنان از ترس اخراج از آمریکا برای گرفتن حقوق ناچیزی مثل کوپن غذا نیز مراجعه نمیکردند و در کممزدترین مشاغل در مزارع گوجه فرنگی و کاهوچینی مشغول به کار میشدند.
طبق آمار رسمی نزدیک به ۲۰درصد مردم آمریکا یعنی جمعیتی بالغ بر ۵۰ میلیون نفر در فقر دست و پا
می زنند. حدود ٣میلیون ثروتمند در آمریکا وجود دارد و یک درصد جمعیت این کشور ٣٨ درصد ثروت ملی را در چنگ دارند. در یک سو قشر کوچکی از اشراف و ثروتمندان در شهرک های محصور زندگی می کنند و در سوی دیگر ۵۰ میلیون نفر در شرایط فقر و درماندگی محبوس شدهاند.
نیمی از مردم آمریکا ـ حدود ۱۲۵میلیون نفرـ در شرایط ناامنی شغلی، خطر بی خانمانی و فقر به سر می برند. با وجود آنکه درآمد سرانه آمریکا از همه کشورهای صنعتی جهان بیشتر است اما ۱۰درصد دهکهای پایین جامعه آمریکا از ۱۰درصد دهکهای مشابه در بقیه کشورهای صنعتی فقیرترند.
آمریکا ۵درصد جمعیت جهان اما ۲۵درصد جمعیت زندانی جهان را دارد. ۲میلیون زندانی در آمریکا به سر می برند. کشوری که درباره دموکراسی این همه هیاهو و حتی جنگ به راه میاندازد، بخش قابل توجهی از جمعیت خود را از رأی دادن محروم کرده است. طبق قوانینی که در اغلب ایالت های جنوبی آمریکا وجود دارد کسانی که دارای سوءسابقه باشند از رأی دادن محرومند.
هیئت حاکمه آمریکا به بهانه «خطر تروریسم» تبلیغات عوام فریبانهای راهانداخت تا برای گسترش قوانین سرکوب پلیسی، استراق سمع را قانونی کند. سالانه حداقل ۲۰هزار نفر در نتیجه تیراندازی پلیس به مردم یا مردم به یکدیگر کشته می شوند؛ چیزی تقریبا ۱۰ برابر کسانی که در واقعه ۱۱سپتامبر جان خود را از دست دادند.
جالب آنکه آمریکا با وجود مشکلات فزاینده اجتماعی، اقتصادی و سیاسی هنوز هم خود را حاکم مطلق جهان میخواند و مکتب سست بنیان اما به ظاهر رنگ و لعابدار لیبرال دموکراسی را نجاتدهنده بشریت میدانست تا آنکه حادثه ۱۱سپتامبر در اولین سال از هزاره سوم میلادی به وقوع پیوست و به دنبال آن آمریکا وارد فاز اجرایی تحقق اهداف سلطهجویانه خود شد.
آمریکا که مانع اصلی در راه بسط نظام سلطه جهانیاش را مکتب اسلام و هسته مرکزی آن را خاورمیانه می دانست، پس از واقعه ۱۱سپتامبر عازم این منطقه شد. اشغال دو کشور مسلمان افغانستان و عراق به بهانه استقرار دموکراسی ـ البته به شیوه غرب ـ نتوانست آمریکا را به خواسته خود در جهت تحقق اهداف سیاسی در منطقه نزدیک کند. هرچند، تئوری برخورد تمدنها که فرجام منازعات بین تمدنها را، درگیری و رویارویی دو فرهنگ اسلام و غرب معرفی می کرد، تا حدود زیادی راه را برای استراتژی نوین طیف حاکم آمریکا هموار کرد.
طبق این راهبرد، اسلام و مسلمانان به عنوان «محور شرارت و دشمن خطرناک»! جایگزین کمونیسم معرفی شدند تا شاید این بار آمریکا با سناریوی جدید دشمن سازی و توهم تهدید، خوی سیری ناپذیر و مستکبرانه خود را تا حدی تطمیع کند. طرح خاورمیانه بزرگ دقیقا ناظر عملکرد آمریکا علیه منطقه اسلامی خاورمیانه بود. طرحی که در باطن خود، خواهان از بین رفتن ارزشها و نشانه های اسلامی در فرهنگ مردم منطقه و جایگزینی ـ به ظاهرـ ارزشهای غربی در قالب استقرار دموکراسی بود.
اما، با وجود آنکه از نظر غرب ابزار تحمیل مکتب لیبرالیسم بر کشورهای اسلامی زور نظامی و اهرم اقتصادی بود، با شکست در افغانستان و عراق لاجرم زمینههای سیاسی این مکتب نیز به سمت شکست و اضمحلال کشیده شد.
تهاجم نظامی به افغانستان و عراق به بهانه مقابله با تروریسم و سلاح های کشتارجمعی، هم چنین تغییر نقشه سیاسی خاورمیانه و تغییر فضای فرهنگی و امنیتی منطقه با هدف تامین منافع رژیم صهیونیستی از یک سو و تهاجم و عملیات گسترده تبلیغاتی و راهاندازی جنگ روانی علیه جمهوری اسلامی ایران از سوی دیگر، همه در مسیر استراتژی مقابله با اسلام و مسلمانان بود که پس از حادثه ۱۱سپتامبر به عنوان سیاست راهبردی هیئت حاکمه آمریکا به اجرا درآمد و اما، امروز با مسکوت ماندن و یا به عبارت بهتر شکست طرح خاورمیانه بزرگ، زمین گیرشدن آمریکا و متحدانش در عراق و افغانستان، از دست دادن اعتبار و آبروی خود نزد سایر ملل و کشورها و بحران مالی اخیر که کمر اقتصاد و کاپیتالیسم حاکم بر این کشور را شکسته، پایان دوره سرمایه داری و برتری آمریکا آغاز و همه امید آنان برای حفظ آبروی مکتب لیبرالیسم به یأس تبدیل شده است.
از آنجا که از دیدگاه غربیها سیاست و اقتصاد لازم و ملزوم یکدیگرند، پس از شکست سیاسی آمریکا در خاورمیانه، آرام آرام پشت پرده هزینه های اقتصادی لشکرکشی غرب به منطقه نیز از لایه های پایین به سطح آمد. هزینه سرسام آور آمریکا برای جنگهای افغانستان و عراق و رفتار غیرمسئولانه دولت بوش در این زمینه، رفته رفته تاثیر خود را بر اقتصاد داخلی آمریکا گذاشت و ۴ بانک بزرگ سرمایهگذاری این کشور را به ورشکستگی کشاند و به دنبال آن بحران مالی و اقتصادی سراسر آمریکا و تا حدی اروپا را فراگرفت.
امروز جهان پذیرفته است که نظام سرمایهداری همانند مکتب لیبرالیسم با شکست مواجه شده است. چندی پیش مجله اقتصادی «چالنجز» در سرمقاله خود تحت عنوان «پاپ یا قرآن» پیشنهاد کرد که باید برای خروج از بحران وخیم اقتصادی در جهان، از ابتکارات شریعت اسلامی در حوزه اقتصاد بهره بگیریم. این روزنامه، اقتصاد اسلامی را تنها راهکار خروج از فاجعه اقتصادی دانست که محصول عمل به نظام سرمایهداری غرب است.
سرمقاله نویس «چالنجز» می نویسد: «گمان میکنم ما درباره این بحران بیش ازاندازه نیاز داریم به اینکه قرآن را به جای انجیل بخوانیم تا آنچه را که بر ما و بانکهای ما گذشته است درک کنیم».
فوکویاما، تئوریسین مشهور جریان نو محافظه کار آمریکا و استراتژیست ارشد بنگاه RAND که در کتاب معروف خود «پایان تاریخ و آخرین انسان» در سال ۱۹۹۲، لیبرال دموکراسی را پایان تاریخ میدانست نیز اخیرا طی مقالهای که در هفته نامه «نیوزویک» به چاپ رسانده، با اشاره به بحران مالی آمریکا این کشور و نظام سرمایه داری را در حال فروپاشی می خواند.
دوران حاکمیت مطلق آمریکا و لیبرال دموکراسی غرب به پایان رسیده است. بحران مالی این کشور هم آغاز این پایان است.»
گفتگوی ادیان
روزنامه «صدای عدالت» نوشتهای از دکتر عطاءالله مهاجرانی با عنوان: «گفتگوی ادیان» داشت که در پی نقل شده است: «گفتگوی تمدنها اگر بر بنیاد گفتگوی ادیان سامان پیدا نکند. پیداست که راه به جایی نمیبرد. گفتگویی خواهد بود مبهم و بیسرانجام. گوهر تمدن فرهنگ است و گوهر فرهنگ باور دینی و معنویت. به صراحت میتوان گفت که هیچ کس در روزگار ما بهاندازه هانس کونگ فیلسوف دین و متفکر بزرگ آلمانی در باره دین و گفتگوی میان ادیان سخن نگفته و کتاب ننوشته است. بیتردید هر پژوهشگری که بخواهد در باره گفتگوی ادیان پژوهش کند. هر سه کتاب کم نظیر کونگ درباره یهودیت و مسیحیت و اسلام بر مبنای شناخت گفتمان دینی نوشته شده است. دو دهه پیش از طرح ایده گفتگوی تمدنها هانس کونگ از گفتگوی بین ادیان سخن گفته است.در سال ۱۹٨۲ هانس کونگ سلسله سخنرانیهایی در دانشگاه توبینگن داشت که با عنوان گفتگوهای مسیحی ـ اسلامی توسط دانشگاه توبینگن منتشر شده است. سخن اصلی هانس کونگ که در هر سه کتاب به عنوان راهنمای پژوهش مطرح شده است؛ این است:
«بدون صلح در میان ادیان صلحی در میان ملتها تحقق پیدا نمیکند. بدون گفتگوی میان ادیان صلحی در بین ادیان اتفاق نمیافتد. بدون پژوهش درباره مبانی ادیان گفتگویی در میان ادیان برقرار نمی شود.»
دو نکته بسیار مهم در شناخت ادیان ابراهیمی وجود دارد؛ بدون توجه به این نکته اساسی شناخت مبانی یهودیت و مسیحیت و اسلام ناممکن خواهد بود. یهودیت در طول تاریخ بر بنیاد یک قوم تحقق یافته است. دین یهود بیش از هر دین دیگری جنبه و صبغه قومی دارد. یهوه خدای یهود گویی تماماندیشه اش درباره یهودیان است که برگزیدگان او به شمار میآیند. در مسیحیت، مسیح به عنوان محور و کانون مسیحیت قرار دارد و همه چیز بر محور مسیح معنی پیدا میکند. خداوند هم در صورت و سیرت مسیح پدیدار شده است. در اسلام نه قومیت محمور و ملاک است و نه فرد، حتی اگر پیامبر گرامی اسلام باشد. اسلام بر مبنای متن ارزش و اعتبار مییابد و رسول هم در همین چارچوب متن تعریف میشود.
نکته دوم که نقش محوری در گفتگوی ادیان دارد و اتفاقا میتواند به مفهوم یک محور پژوهشی نیز تلقی شود. برسمیت شناختن ادیان توسط یک دیگر است.
واقعیت این است که یهودیت ادیان پس از خود را به رسمیت نمیشناسد و مسیح و محمد علیهمالسلام را پیامبران دروغی محسوب نمیکند و متن انجیل و قرآن را هم کتاب آسمانی نمیداند. همین باور را مسیحیان نسبت به اسلام و پیامبر اسلام و قرآن مجید دارند. با انبوهی از کتابها و پژوهشها روبروییم که کشیشان مسیحی در نفی و رد و طرد اسلام نوشتهاند.
به عبارت دیگر اگر پیروان یهودیت و مسیحیت اسلام را به عنوان یک دین و قرآن را به عنوان کتاب آسمانی مسلمانان و محمد(ص) را به عنوان پیامبر راستین به رسمیت نشناسند؛ گفتگو بر چه مبانی استوار خواهد بود؟
اسلام نه تنها یهودیت و مسیحیت را به عنوان ادیان آسمانی و ابراهیمی به رسمیت میشناسد و قرآن، پیامبران آن ادیان را با احترام و شکوه تمام یاد نمیکند. به گونهای که نسبت به جزئیات زندگی موسی و عیسی می توان به صراحت گفت که زندگی و کودکی و خانواده پیامبر اسلام با ایجاز تمام مطرح شده است. به عنوان مثال نام موسی ۱٣۶ بار و نام عیسی ۲۵ بار و نام محمد ۴ بار در قرآن ذکر شده است. تجلیلی که از مریم در قرآن مجید صورت گرفته است در اناجیل وجود ندارد. علاوهبر آن به صراحت قرآن مجید یهودیان و مسیحیان را اهل کتاب و اهل نجات میداند که در صورت مومن بودن و موحد بودن هیچگونه غم و واهمهای بر آنان نخواهد بود. همگی مسلمان و یهودی و مسیحی زمینه و اصول مشترک دارند و «کلمه سواء» در بین آنان وجود دارد.
به عبارت دیگر بدون داشتن کلمه مشترک به دشواری میتوان از گفتگو در باره مبانی دینی سخن گفت. در سدههای گذشته متفکران مسیحی و گاه یهودی بودهاند که نسبت به اسلام با انصاف و مهر داوری کردهاند و برخی از آنان از حقیقت آسمانی بودن پیام پیامبر اسلام سخن گفتهاند. یوهان آدم مولر (۱۷۹۶ـ۱٨٣٨) از قرآن و پیامبر اسلام با احترام بسیار یاد کرد و از سرچشمه الاهی قرآن سخن گفت. ژوزف فون همر پورگشتال (۱۷۷۴ـ۱٨۵۶) از اعجاز قرآن و سرچشمه الاهی آن سخن گفت. به صراحت گفت این قدرت کلمه بود که اسلام را ترویج کرد و نه نیروی شمشیر...
هانس کونگ در زمانه ما گام بلندتری برداشته است و زمینه گفتگو را بیش از همیشه در میان ادیان توحیدی آماده کرده است. هانس کونگ در بخش دوم کتابش «پیام مرکزی» داوری بسیار مهمی را مطرح کرده است. نوشته است:
«آیا این کم و بیش نشانه یک تعصب خودخواهانه نیست که مسیحیان عاموس و یوشع و اشعیا و ارمیا و الیجاه جابر را به عنوان پیامبر باور دارند؛ لکن به محمد به عنوان یک پیامبر اعتقاد ندارند!»
اگر سخن هانس کونگ به عنوان محور بحث انتخاب شود. گام بسیار بلندی در راه گفتگوی ادیان و شناخت مبانی ادیان و تحقق صلح جهانی برداشته شده است.»
غم سنت خوردن و برخورداری از مظاهر تمدن
عباس عبدی در روزنامه «اعتماد ملی» با عنوان «در فراق سنت» نوشته است: «چند روز پیش یکی از آقایان محترم ضمن ابراز نگرانی از موضوع رواج طلاق، تحلیلی ارائه کرد، ایشان معتقد است که ازدواجهای مبتنی بر آشناییهای خیابانی یا آشنایی در دانشگاهها عامل سستی رابطه خانوادگی است و سپس از شیوه سنتی ازدواج و احیاناً خواستگاری و روش آشنایی طرفین بر اساس الگوی سنتی دفاع کردهاند. چند روز پیش از آن نیز یکی دیگر از آقایانی که اتفاقاً روحانی هم نیست هنگام حضور در افتتاح برج میلاد و در توضیح کاربری برج میلاد اشاره داشته به اینکه منارههای بلند در معماری قدیمی ایران برای گفتن اذان و رسیدن صدای آن به همه است. و لذا متذکر شدند که: «باید طنین صدای اذان از بالای برج میلاد به گوش همه مردم شهر برسد.»
هر دو گزاره اول این دو نفر در مقام اخبار و توضیح، درست و قابل دفاع است اما هنگامی که به گزارههای هر دوی آنان در مقام انشاء و ارائه رهنمود میرسیم، طبعاً باید شک و تردید روا داشت. از هر گزاره صحیحی نمیتوان هر نتیجهای را استخراج کرد. مثلاً آلودگی شهر تهران را در نظر بگیرید. کسانی که اوایل دهه ۴۰ و حتی پیش از آن را به یاد دارند، میدانند که هوای تهران به ویژه در حاشیهها تا چه حد پاکیزه بود، غروب که میشد دسته سارها و کلاغها به زیبایی تمام بر فراز آسمان آبی شهر پرواز میکردند و به حاشیههای پر از درختان و باغها میرفتند. شخصاً به خوبی به یاد دارم که در برخی از روزهای زمستان خیابان جلوی منزل ما در نازیآباد که خیابانی شمالی، جنوبی و آفتابگیر بود و عرض کوچکی هم نداشت برای روزهای متمادی بر اثر بارش برف و ریختن برفهای منازل در خیابان کاملا روی خودروها بسته میشد و کسی هم اعتراضی نداشت، زیرا مردم فاقد خودروی شخصی بودند و با اتوبوس یا درشکه یا پیاده به مقصد خود میرفتند و مقصد هم معمولا خیلی طولانی نبود و همین نکته دلیل هوای پاکیزه شهر بود. اما در اواسط دهه ۵۰ اوضاع دگرگون شد. من که با وسیله شخصی دوچرخه یا موتور فاصله پلیتکنیک و منزل را طی میکردم، به محض رسیدن به مقصد باید ابتدا و پیش از هر کار دیگری صورت را با صابون میشستم تا دودههای معلق در هوا که به آن چسبیده بود، پاک شود و چنین بود که آن سارها و کلاغها هم رفتند و هوای آبی و صاف جای خود را به دود و آلودگی هوا داد و از کلاغها فقط رنگ سیاهشان در هوا برای ما به ارث رسید.
روشن است که آلودگی هوا یک معضل است که باید آن را حل کرد اما با مشاهده چنین معضل نامطلوب و اذیتکنندهای که بعضاً موجب کشته شدن و کاهش طول عمر و بروز بسیاری از بیماریهای دیگر هم میشود، نمیتوان نتیجه گرفت که راهحل، بازگشت به گذشته و خارج کردن خودروها از عرصه جامعه یا بازگشت به روستاها است. نتیجه این نحوه راهحل دادن برای حل معضل دود و آلودگی هوا همان میشود که خمرهای سرخ در کامبوج مرتکب شدند و برای رسیدن به جامعه بیطبقه، همه را راهی روستاها کردند و کوشیدند دوران کمون اولیه را بازسازی کنند و دستاوردهای منفی آن رژیم نیز امروز بر کسی پوشیده نیست.
چگونه میتوان این مشکلات را حل کرد یا تخفیف داد؟ مشکل مهمتر از این موارد اینجا است که برخی افراد از یک طرف دستاوردهای جدید را دوست دارند اما از طرف دیگر حاضر نیستند به الزامات این دستاوردها پایبند باشند، در نتیجه هنگامی که با آثار سوء آن مواجه میشوند، راههایی را برای حل مشکل ارائه میدهند که قابلیت اجرا ندارد. فراموش نکنیم که تمدن جدید معمولاً مشکلاتی هم به همراه دارد، بهویژه برای کشورهای جهان سومی مثل ما این مشکلات بیشتر است. گرچه میتوان تا حدود زیادی این مشکلات را تخفیف داد یا حل کرد اما راهحل تخفیف و حل آنها، در دل نظام جدید است و نه در دل سنت و بازگشت به آن. به عنوان مثال شهر لندن زمانی چنان آلوده شد که تعداد زیادی از مردم آن در یک روز بر اثر آلودگی مردند اما آنان خودروها را نابود نکردند، سهل است که امروز مردم لندن بسیار بیشتر از آن زمان خودرو دارند و در عین حال آلودگی هوای گذشته به کلی به تاریخ پیوسته است و اثری از آن نیست. پس راهحل مشکل رجوع به گذشته نبود که چنین رجعتی امکانپذیر نیست.
اینکه دیده میشود نحوه آشنایی زن و مرد در جوامع جدید تفاوت کرده و شیوههای خواستگاری نیز متحول شده، ناشی از خطای مردم یا تفنن آنان در انتخاب این شیوهها نیست، بلکه رواج این شیوهها یک ضرورت اجتماعی است. اگر امروز تمام خواستگاریها برحسب نظام گذشته صورت گیرد، قطعاً آثار و عوارض سوء آن در برخی ازدواجها بسیار زیادتر از آن چیزی است که امروز شاهدیم. وقتی که دختر جوانی دکتری خود را میگیرد، دیگر نمیپذیرد که پدر یا مادر کمسوادش به جای او تصمیم بگیرد که با چه کسی ازدواج کند. در مورد پسران هم همین طور است. آنان نه فقط از موضع خودخواهانه، بلکه از موضع مسئولانه، حاضر نیستند وظیفه سنگین ازدواج خود را به دوش پدران و مادرانشان بیندازند. بنابراین هرگونه کوششی برای رواج شیوههای سنتی که به دلایل اجتماعی (و بهطور طبیعی) تضعیف شدهاند، برای رسیدن به هدف کاهش نابسامانیها، تفاوتی با از میان بردن و ممنوعیت استفاده از اتومبیل با هدف کاهش ترافیک و آلودگی هوا ندارد.
برجهای مدرن برای آن نیست که کسی مثل بلال حبشی(رض) بالای آن برود و اذان بخواند، و تغییر کاربری دادن این برجها به مناره، عملی اقتصادی و عقلانی نیست چرا که این هدف قبلاً از طریق رادیو و تلویزیون به بهترین شکلی برآورده شده است. ضمن اینکه معلوم نیست با چه بلندگویی میتوان صدای اذان را از برج ٣۵۰ متری به گوش مردمی در ۱۵ کیلومتری آن رساند؟! اگر میتوان از بلندگو استفاده کرد، چرا از رادیو استفاده نشود؟
تمدن و دنیای جدید به میزانی که آسایش و رفاه برای ما به ارمغان آورده است، مشکلاتی را نیز همراه خود تحمیل میکند. این مشکلات برای جوامعی که اصول و ضوابط این دنیای جدید را نپذیرفتهاند بیشتر است و گرچه تحمل بخشی از این مشکلات اجتنابناپذیر است اما میتوان آنها را به نحو چشمگیری تخفیف داد، فقط کافی است به الزامات این دنیای جدید که عقلانیت و آزادی و مشارکت عمومی و پذیرش دانش تجربی و... است پایبند بود. در غیر این صورت غم سنت را خوردن و راهحلهای بازگشت به گذشته دادن و در عین حال چسبیدن تمامعیار به مظاهر تمدن جدید، مشکلی را حل نمیکند، سهل است که اضافه هم خواهد کرد.»
منبع: روزنامه ی اطلاعات بین المللی
|