نه، دست به کاری نزن، چیزی بگو!
اسلاوی ژیژک
- مترجم: پرویز صداقت
•
بازار آزاد هیچگاه بیطرف نیست: عملیات آن همواره در ید اختیار تصمیمات سیاسی است. مسئله اصلی این نیست که «مداخله دولتی آری یا نه» بلکه این است که «چه نوع مداخله دولتی». و این سیاست حقیقی است: مبارزه بر سر تعیین شرایط حاکم بر ما. بحث درباره طرح نجات با تصمیمگیریهای مربوط به ویژگیهای بنیادی زندگی سیاسی و اجتماعی ما، حتی بسیج شبه مبارزه طبقاتی، سروکار دارد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۵ آبان ۱٣٨۷ -
۵ نوامبر ۲۰۰٨
اشاره مترجم: اسلاوی ژیژک، روانکاو، فیلسوف و جامعهشناس 59 ساله اهل اسلوونی اکنون یکی از مهمترین نظریهپردازان دنیای معاصر بهشمار میرود و در سالهای گذشته نفوذ وی در میان محافل دانشگاهی و روشنفکری به نحو روزافزونی گسترش یافته است. او اکنون خود را روانکاو و فیلسوفی معتقد به ماتریالیسم دیالکتیکی میخواند و آخرین کتاب خود «در دفاع از آرمانهای ازدسترفته» که سال گذشته منتشر شد، از ایده رهایی جهانشمول دفاع میکند. در مقاله حاضر، وی بهکوتاهی و به شکل درخشانی، ماهیت نظام مبتنی بر بازار، یعنی ماهیت نگرورزانه speculative آن را نشان میدهد و با تاکید بر بیطرف نبودن نظام بازار آزاد، بحث میکند که این نظام همواره در بند و سیطره تصمیمات سیاسی بوده است.
یکی از مهمترین مسائل در زمینه واکنش به سقوط مالی جاری، چنانکه یکی از فعالان آن تاکید کرده، آن است که: «هیچکس واقعا نمیداند که چه باید کرد». علت این است که «انتظارات» بخشی از این بازی است: اینکه چطور بازار به یک نوآوری پاسخ میدهد، نهتنها بدان بستگی دارد که چقدر بانکداران و معاملهگران به آن نوآوری واکنش نشان میدهند، بلکه از آن بیشتر اینکه آنها فکر میکنند دیگران چقدر به آنها اعتماد میکنند. کینز، بازار سهام را با صحنه رقابتی مقایسه کرد که شرکتکنندگان در آن باید چند دختر زیبارو را از میان یکصد تصویر انتخاب کنند: «مسئله، انتخاب کسانی نیست که براساس قضاوت شخصی از همه زیباترند، حتی انتخاب آنانی هم نیست که بنابر میانگین نظرات، زیباترند. ما به مرحله سومی رسیدهایم که در آن باید هوش خود را صرف آن کنیم که پیشبینی کنیم، «میانگین آرا» انتظار دارد «میانگین آرا» چه باشد». ما ناگزیریم انتخاب کنیم، بدون داشتن دانشی که ما را قادر به تصمیمگیری سازد؛ یا چنان که جان گری گفته است، «ناگزیریم چنان زندگی کنیم که گویی آزادیم».
جوزف استیگلیتز اخیرا نوشت که اجماع روزافزونی میان اقتصاددانان وجود دارد که طرح نجات مبتنی بر برنامه پالسون موثر نخواهد بود، اما «برای سیاستمداران محال است که در چنین بحرانی دست به هیچ کاری نزنند. بنابراین باید موافقتنامهای را بستاییم که آمیزهای مسموم است از منافع خاص، اقتصاد گمراه و ایدئولوژیهای دستراستی زاینده این بحران، و میتواند، بهشکلی، برنامه نجاتی تولید کند که موثر است ـ یا شکست آن خطر چندانی در بر ندارد». حق با اوست؛ زیرا بازارها بهشکل موثری بر باورها مبتنی هستند (حتی باورهایی درباره باورهای مردم)، اینکه بازار چگونه به طرح نجات واکنش نشان دهد، نهتنها به نتایج واقعی آن، که به باور بازارها به کارایی برنامه بستگی دارد. طرح نجات میتواند موثر باشد، هرچند به لحاظ اقتصادی درست نباشد.
شباهت بسیاری میان سخنرانیهای جورج بوش بعد از آغاز بحران، و سخنرانیهای وی، خطاب به مردم، بعد از 11سپتامبر وجود دارد. در هر دو مقطع، وی به در خطر قرار گرفتن شیوه آمریکایی زندگی و ضرورت اقدام سریع و قاطع برای مقابله با خطر اشاره کرد؛ هر دوبار وی بر تعلیق بخشی از ارزشهای آمریکایی(تضمین آزادی فردی، سرمایهداری بازار)، به منظور حفظ همان ارزشها، اشاره کرد.
مردم وقتی با فاجعهای مواجه میشوند که ما در برابر آن هیچ کار حقیقی انجام نمیدهیم، گیج و گنگ میگویند، «حرف نزن، کاری بکن!» شاید اخیرا ما بیش از حد دست به کار میزنیم. شاید وقت آن است که به عقب برگردیم، فکر کنیم و چیز درست را «بگوییم». درست است؛ ما اغلب از انجام کار صحبت میکنیم، به جای آنکه کار را انجام دهیم - اما گاهی ما کارهایی میکنیم تا از گفتن و فکر کردن پرهیز کنیم. مانند روکردن سریع 700میلیارد دلار در برابر یک مسئله، به جای آنکه بیندیشم که این مسئله چطور پدیدار شد. در بیستوسوم سپتامبر، سناتور جمهوریخواه، جیم بانینگ، برنامه خزانهداری آمریکا برای بزرگترین نجات مالی از زمان رکود بزرگ را، «غیرآمریکایی» خواند: کسی باید زیانها را برعهده بگیرد. ما یا باید آنانی را که تصمیمات غلط گرفتهاند، مسوول عواقب کارشان بدانیم، یا میتوانیم مشکلات آنان را به دیگران تسری دهیم. و این دقیقا کاری است که خزانهداری انجام میدهد: مشکلات والاستریت را به پرداختکنندگان مالیات تسری میدهد... این نجات گسترده راهحل نیست، سوسیالیسم مالی است و غیرآمریکایی است.
بانینگ نخستین کسی بود که در سطح عمومی، دلیل شورش جمهوریخواهان علیه برنامه نجات را ارائه کرد که اوج آن رد طرح در 29 سپتامبر بود. این مقاومت، براساس «جنگ طبقاتی» والاستریت علیه مردم عادی صورتبندی شده بود. چرا ما مسوولیت آنها (والاستریت) را برعهده بگیریم و اجازه دهیم وامگیرندگان معمولی (در میان مردم عادی) هزینه آن را پرداخت کنند؟ آیا این نمونه روشن آن چیزی نیست که اقتصاددانان «مخاطرات اخلاقی» (moral hazard) مینامند؟ این ریسکی است که فرد بهطور غیراخلاقی مرتکب شده، زیرا بیمه، قانون یا سازمانی دیگر از آنها در برابر هرگونه زیانی که رفتارشان ممکن است عامل آن باشد، حمایت میکند. برای مثال، اگر من بیمه آتشسوزی داشته باشم، ممکن است احتیاط کمتری به خرج دهم (یا اگر آنها پول مرا برمیگردانند، حتی [ممکن است] اموالم را به آتش بکشم). همین مسئله در مورد بانکهای بزرگ هم صادق است که در برابر زیانهای بزرگ از آنها حمایت شده، حال آنکه میتوانند سودشان را حفظ کنند.
این انتقاد جمهوریخواهان محافظهکار و چپگرایان از برنامه نجات، باید ما را به فکر وادارد. آنچه چپ و راست دراینباره اشتراک دارند، بیاعتنایی به بورسبازان و مدیران شرکتهای بزرگی است که از تصمیمات مخاطرهآمیز سود میبرند، اما با «چتر نجات طلایی»، از آنان در برابر شکستها حمایت میشود. در این زمینه، رسوایی انرون در ژانویه 2002 را میتوان تعبیری طنزآمیز دانست از مفهوم جامعه خطرپذیر. بیتردید، صدها کارمندی که کار و پساندازهایشان را از دست دادند، در برابر خطرات رها شده بودند و در این مسئله گزینهای در پیش نداشتند. اما مدیران ارشدی که از خطرات آگاه بودند و فرصت آن را داشتند که در این وضعیت مداخله کنند، با نقدکردن سهام و «اختیار معامله» خود، پیش از ورشکستگی توانستند ریسک خود را به حداقل برسانند. از این رو، درست است که ما در جامعهای زندگی میکنیم که گزینههایی مخاطرهآمیز را طلب میکند، اما این جامعهای است که در آن قدرتمندان گزینهها را در اختیار دارند و دیگران مخاطرات را انجام میدهند.
اگر برنامه نجات، معیاری «سوسیالیستی» است، معیاری غریب است؛ معیاری سوسیالیستی که هدفش کمک به فقرا نیست، بلکه کمک به ثروتمندان است، کمک به وامدهندگان، نه وامگیرندگان. بهنظر میرسد، «سوسیالیسم» خوب است وقتی در خدمت سرمایهداری باشد. اما اگر «مخاطرات اخلاقی» در بطن ساختار بنیادی سرمایهداری باشد، چه؟ مسئله این است که هیچ راهی برای جداسازی رفاه مردم عادی از رفاه والاستریت وجود ندارد. رابطه آنها غیرانتقالی است؛ [یعنی] آنچه برای والاستریت خوب است، الزاما برای مردم عادی خوب نیست، اما در صورتی که والاستریت خوب عمل نکند، مردم عادی قادر به بقا نیستند و این تفاوت، اولویت را به والاستریت میدهد.
بحث متعارف «فروبارشی» (trickle down) علیه توزیع مجدد (از طریق مالیاتستانی ترقیخواهانه و جز آن) این است که به جای اینکه فقرا را ثروتمندتر سازد، ثروتمندان را فقیرتر میسازد. این رویکرد که آشکارا ضدمداخلهگرایانه است، در عمل، استدلالی به نفع مداخله جاری دولتی دربردارد: اگرچه ما مایلیم وضع فقرا بهتر شود، کمک مستقیم به آنها ضدتولیدی است، زیرا آنان عنصر پویا و مولد نیستند، تنها مداخله جایز، کمک به ثروتمندان است تا ثروتمندتر شوند و آنگاه سودها بهطور خودکار در میان فقرا گسترش مییابد. پرتاب پول کافی به والاستریت، سرانجام به مردم عادی نیز نفعی میرساند. اگر میخواهید مردم عادی پولی برای کسبوکار داشته باشند، مستقیما به آنها پول ندهید، با دادن وام به آنها کمک کنید. این تنها راهی است که رفاهی ذاتی خلق میکند ـ در غیر این صورت، دولت صرفا پول را در میان نیازمندان و به زیان کسانی که خلق ثروت میکنند، توزیع میکند. رد این خط استدلال بهمثابه دفاعی ریاکارانه از ثروتمندان، خیلی ساده است، اما مسئله آن است که مادامی که ما درگیر سرمایهداری هستیم، حقیقتی در آن هست: فروپاشی والاستریت به مردم عادی آسیب میرساند. از اینرو است که دموکراتهایی که از طرح نجات حمایت میکردند، با گرایشهای چپگرایانهشان در تناقض نبودند. تنها در صورتی میتوان دموکراتها را متناقض خواند که این پیشفرض پوپولیستهای جمهوریخواه را بپذیریم که سرمایهداری و اقتصاد بازار آزاد، امری مردمی و مربوط به طبقه کارگر است، درحالی که مداخلات، راهبرد طبقات بالایی برای بهرهکشی از مردمی عادی است که سخت کار میکنند.
در مداخلات قدرتمند دولت در نظام بانکی و اقتصاد، بهطور کلی اتفاق تازهای نیفتاده است. خود سقوط نتیجه چنین مداخلهای است: وقتی در 2001 حباب صنایع دارای فناوری بالا ترکید، تصمیم گرفته شد که برای انتقال رشد به بخش مسکن، اعتبار اختصاص داده شود. در حقیقت، تصمیمات سیاسی مسوول بافت تصمیمگیریهای اقتصادی بینالمللی بهطور کلی است. چندسال قبل، «گزارش سیانان درباره کشور مالی» واقعیت «بازار آزاد» بینالمللی را روشن ساخت. دو پایه اقتصاد مالی، پنبه در جنوب و احشام در شمال بود و هردو به این خاطر که قدرتهای بزرگ همان قوانینی را نقض میکردند که اینقدر بیرحمانه بر کشورهای جهان سوم تحمیل میکنند، دچار مشکل شدند. کشور مالی، تولیدکننده پنبهای با بالاترین کیفیت است، اما هزینهای که دولت آمریکا که برای حمایت از تولیدکنندگان پنبه خودش صرف میکند، از کل بودجه کشور مالی بیشتر است، بنابراین نگرانی چندانی از این بابت وجود ندارد که مالی قادر نباشد رقابت کند. در شمال کشور مالی، تقصیر به گردن اتحادیه اروپاست؛ یارانهای که اتحادیه اروپا به هر راس گاو میدهد، سالانه بیش از 500 یورو است. وزیر اقتصاد مالی گفت: ما نیازی به کمک، یا مشاوره یا درسهای شما درباره تاثیرات سودآور حذف مقررات اضافی دولت نداریم؛ لطفا فقط به قوانین خودتان درباره بازار آزاد پایبند باشید، مشکلات ما تمام میشود. اینجا، مدافعان جمهوریخواه بازار آزاد کجا هستند؟ هیچجا، چون فروپاشی مالی پیامد چیزی است که معنای آن برای آمریکا «اولویتبخشیدن به کشورمان» است.
اینهمه نشان میدهد که بازار آزاد هیچگاه بیطرف نیست: عملیات آن همواره در ید اختیار تصمیمات سیاسی است. مسئله اصلی این نیست که «مداخله دولتی آری یا نه» بلکه این است که «چه نوع مداخله دولتی». و این سیاست حقیقی است: مبارزه بر سر تعیین شرایط حاکم بر ما. بحث درباره طرح نجات با تصمیمگیریهای مربوط به ویژگیهای بنیادی زندگی سیاسی و اجتماعی ما، حتی بسیج شبه مبارزه طبقاتی، سروکار دارد. همچون بسیاری از مسائل حقیقتا سیاسی، این یکی تعصبآمیز نیست. موضع تخصصی «عینی» که صرفا باید کاربردی شود، وجود ندارد: فرد باید تصمیمی سیاسی بگیرد.
بیستوچهارم سپتامبر، جان مککین مبارزات انتخاباتی خود را معلق کرد و با این ادعا که اکنون زمان آن است که اختلافات حزبی را کنارگذاریم، به واشنگتن رفت. آیا این ژست واقعا نشانه تمایل وی به پایان سیاست تعصبآمیز، به منظور حل مسائل حقیقیای است که همه ما را نگران کرده است؟ قطعا خیر، این «مککین به واشنگتن میرود» است. سیاست دقیقا مبارزه بر سر تعریف دامنه «خنثی» است که چرا پیشنهاد مککین برای کنارگذاشتن خطوط حزبی، ژست سیاسی محض است، سیاستی تعصبآمیز که میکوشد پوشش غیرمتعصبانه به خود بدهد: با تحمیل خود به عنوان صدای همه، چنین سیاستی، مخالفان خود را به کارگزاران منافع خاص تقلیل میدهد.
از اینرو است که حق با اوباما بود که فراخوان مککین برای عقبانداختن نخستین مناظرههای ریاستجمهوری را رد کرد و اشاره کرد که سقوط، این بحث سیاسی را دامن میزند که چگونه دو نامزد ریاستجمهوری با بحران روبهرو میشوند که از همهچیز مبرمتر است. در انتخابات 1992، کلینتون با شعار «این اقتصاد است» برنده شد. دموکراتها نیاز دارند پیام تازهای اختیار کنند: «این اقتصاد سیاسی است» ایالات متحد، نه کمتر، که بیشتر به سیاست نیاز دارد.
1- این مقاله ترجمهای است از:
zizek , Don’t do just do something, talk, London Review of Books, 9 October 2008 slavoi
john gary (1984
2. نظریهپرداز و منتقد سیاسی نئولیبرالیسم.
3- استدلالی نوکلاسیک به نفع توزیع ناعادلانه درآمد که براساس آن، ثروت طبقات بالا بهتدریج، به میان طبقات پایین رخنه می کند
منبع: کارگزاران
|