سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

یعنی آن قحبه را به تیر بزن


رسول پدرام


• عشا ابراهیم، دختر بچه ای ۱۳ ساله و به بیماری صرع هم مبتلا بود. شوهر نکرده بود، ولی او را به اِتِّهام "زنا" و به حکم قاضی شرع در بندر کیسمایو (سومالی) سنگسار کردند. پیش از مرگ، سه مرد به او تجاوز کرده بودند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٣۰ آبان ۱٣٨۷ -  ۲۰ نوامبر ۲۰۰٨


            انتشار گزارشی دردناک و تکان دهنده در بارهء سنگسار یک دختر سیزده سالهء اهل سومالی در روزنامهء ال پائیس [1] چاپ اسپانیا و هم زمان با آن مشاهدهء متن مصاحبه ای با یکی از آیت الله ها در سایت رادیو زمانه زیر عنوان «اسلام دنبال این نیست که فرد را شلاق بزند» [2] ؛ انگیزهء من در نوشتن این گفتار بود.      
            گزارشی که در ال پائیس به چاپ رسیده است، گزارش مفصلی است به قلم لالی کامبرا (Lali Cambra) که از کیپ تاون (در افریقای جنوبی) مخابره شده است. طبق گزارش ال پائیس: عشا، نه یک زن 24 ساله؛ بلکه دخترکی 14 ساله بود و زانیه (زن زناکار) هم نمی توانست باشد؛ چون هنوز شوهر نکرده بود. ولی او را به عنوان یک زن شوهردار 24 ساله روز دوشنبه (27 اکتبر)، به حکم قاضی شرع بندر ساحلی کیسمایو (Kismayo) در سومالی و به اِتِّهام زنای محصنه سنگسار کردند. عشا، مرتکب زنایی نشده بود. بلکه سه تن از مردان قبیله ای مسلمان که او در آن جا زندگی می کرد دخترک را مورد تجاوز جنسی قرار داده بودند ولی محکمهء شرع بندر کیسمایو، به منظور از بین بردن آثار جرم و بدون تَوَجُّه به بیماری صَرع (اپیلپسیا) که عشا به آن مبتلا بود، در نهایت بی رحمی حکم سنگسارش را صادر کرد.
            نویسندهء ال پائیس می افزاید: "عشا، نه فقط مظلوم از این دنیا رفت، بلکه مظلوم هم به دنیا آمده بود."
            پدر این دختر، در تماسی تلفنی اظهار کرده است که: "عشا، آخرین فرزند خانواده بود که در سال 1995 در یک اردوگاه پناهندگان در جنوب کنیا به دنیا آمد." بنا بر این، از گفتهء پدر، معلوم میشود که او حتّی چهارده سال هم نداشته، بلکه 13 ساله بوده است. پدر دختر در گفتگوی تلفنی خود ادامه می دهد که "عشا در همان   اردوگاهی که به دنیا آمده بود به مدرسه می رفت و چون مبتلا به صرع بود، خانواده تصمیم گرفت تا او را برای انجام معالجات پزشکی به نزد مادر بزرگش در موگادیشو (پایتخت سومالی) بفرستد. شهر کیسمایو بر سر او راه قرار داشت. کسی تَصَوّر نمی کرد که دامنهء جنگ به این شهر هم کشیده شود. در ماه اوت، شبه نظامیان اسلامگرای الشّباب، کیسمایو را به تصرّف خود در آوردند. عشا دختری بود بسیار شیرین و سر به زیر که در کیسمایو، گیر افتاد. او دو ماه توانست با کمک آشنایانی که در طول مسافرت پیدا کرده بود، در این شهر دوام بیاورد؛ تا اینکه شب شنبه گذشته سه مرد او را به زور به ساحل می برند و در آن جا به او تجاوز می کنند."
         
            شاکی در جایگاه متّهم

            به محض اطّلاع از ماجرا، پدر عشا به او می گوید تا با مراجعه به دادگاه، از دست کسانی که مرتکب تجاوز شده بودند شکایت بکند. در نتیجه، دختر هم بنا به توصیهء پدر خود، به دادگاه می رود و از قرار معلوم، عاملان ارتکاب تجاوز هم دستگیر می شوند. ولی از این لحظه به بعد است، که طبق اظهارات پدر عشا، همه چیز وارونه می شود و شاکی به متّهم تبدیل می گردد تا سرانجام دخترش را دست بسته تا گلو در گودالی چال می کنند و با زدن سنگ بر سرش به قتل می رسانند. یک ساعت پیش از کشته شدن، عشا توانسته بود، تلفنی با پدرش صحبت کند. پدر این دختر می گوید: "او به من گفت، پدر، من دخترت هستم. مرا می خواهند بکشند؛ محض رضای خدا به آن ها بگو که مرا ببخشند." و پدر دختر ادامه می دهد: "من از او پرسیدم، دخترم چه کسی و به چه خاطر می خواهد ترا بکشد؟. دخترم گفت مردی که در کنارش است به او اجازهء توضیح دادن نمی دهد. به او گفتم که تلفن را به آن مرد بدهد. از آن مرد پرسیدم: "شما چه کسی هستید؟؛ و به چه حقّی دخترم را می خواهید بکشید؟. آن مرد جواب داد که نمی تواند به سئوالی آن چنانی جواب بدهد و دخترم در عرض یک ساعت سنگسار خواهد شد. من بیهوش بر زمین افتادم."
                به طوریکه از اظهارات پدر و دیگر نزدیکان عشا در کیسمایو بر می آید؛ افرادی از اعضای خانوادهء مردانی که به او تجاوز کرده بودند، با چرب زبانی و زبان بازی دخترک را مُتَقاعِد می کنند تا با مراجعه به دادگاه، از پی گیری شکایت خود صرف نظر بکند. حتّی به او مقداری پول و جواهر هم می دهند. عشا هم به امید اینکه با آن پول بتواند خود را به موگادیشو برساند، گول می خورد. تسلیم نظر آن ها می شود و شکایت خود را پس می گیرد. غافل از اینکه، در همان حال کسانی از اعضای خانوادهء عاملان تجاوز، از عشا به خاطر اخّاذی به   دادگاه شرع   شکایت می کنند. قاضی شرع هم دستور جلب او را، به اِتِّهام زنای محصنه (زن شوهر دار) و داشتن روابط جنسی نامشروع صادر می کند.
            آقای حسن شیر شیخ، رئیس پروژهء دفاع از حقوق بشر در شرق و شاخ افریقا، ضمن تأیید اظهارات پدر عشا می گوید: "نه کسی از عشا بازجویی و نه پزشکی او را معاینه نمود." و می افزاید: "اسم خودشان را گذاشته اند دادگاه، بی آنکه سر سوزنی از علم حقوق اطّلاع داشته باشند. کسی از افراد قبیلهء عشا در شهر حضور نداشت و کسی هم نبود که به دادش برسد. حتّی زمانی هم که در سال 2006، محاکم شرع در موگادیشو فعالیت داشتند، هرگز چنین حکم اعدامی   صادر نکرده بودند. آخر چطور می شود دختر بچهء 14 ساله ای را اعدام کرد؟ این ها دیوانه اند".
            هزار نفر شاهد صحنهء اعدام بوده اند و ای بسا آن ها هم در این باره با رئیس پروژهء دفاع از حقوق بشر هم عقیده باشند. به آن هزار نفری که به استادیوم فوتبال کیسمایو برای حضور در مراسم سنگسار عشا جمع شدند، گفته بودند که می خواهند زنی 24 ساله، فاحشه، و دارای دو شوهر و زناکار را سنگسار کنند. ولی حاضران در استادیوم صورت عشا را پیش از آنکه با یک روسری بپوشانند به چشم خود دیده بودند. او با صدای بلند ضجّه می زد و بی گناهی خود را فریاد می کرد. تنی چند برای نجاتش به وسط میدان پریدند. ولی مأموران محکمهء شرع بر روی آنها آتش گشودند. جوانی را کشتند و شش نفر دیگر را هم زخمی کردند. دیگر کسی جرأت نکرد که در دفاع از آن دختر اعتراضی بکند.   بعد از اتمام مراسم سنگسار، مقامات دادگاه شرع اسلامی اعلام کردند که عاملان تیراندازی را شناسایی و به سزای اعمال خود خواهند رساند. و از این بابت از مردم معذرت خواهی کردند.
            نویسندهء گزارش ال پائیس به جزئیات شروع مراسم اشاره ای نمی کند و فقط تعجُّب می کند از اینکه چرا "مقامات دادگاه شرع از بابت آن کامیون سنگی که در استادیوم تخلیه کردند تا بر سر آن دختر زده شود"، معذرت خواهی نکرده اند. این گونه مراسم همیشه با تلاوت آیاتی از قرآن و با حضور یکی از حضرات آیات و یا حجج   و همراه با فریاد الله اکبر حاضران برگزار می شود.
            نویسندهء ال پائیس ادامه می دهد: "سر و صورت عشا را که همچنان ناله و التماس می کرد با دستمالی پوشاندند. پنجاه مرد او را در میان گرفتند و شروع به زدن سنگ کردند."
            تا سه بار عمل سنگ اندازی را قطع و از نو شروع کردند. هر بار پرستاری به عشا نزدیک می شد و چون می دید که هنوز نیمه جانی دارد، اشاره می کرد که سنگ بیشتری بزنند تا سرانجام حکم شرع به طور کامل به مرحلهء اجرا در آمد.
            پدر عشا در حالیکه بغض گلویش را گرفته بود و اشک می ریخت می گوید: "دخترم، بچه مدرسه بود. پیش مادر بزرگش می رفت. این چه قانونی است که قتل دختر بچهء سیزده ساله ای را مجاز می شمارد؟! همه می دانستند که او اختلال روانی دارد. او مبتلا به بیماری صرع بود و کسانی هستند که در این باره شهادت بدهند." و مرتباً آخرین کلمات دخترش را که پیش از سنگسار از گوشی تلفن شنیده بود تکرار می کرد.
            فردای روز سنگسار عشا، سازمان عفو بین الملل، با انتشار اعلامیه ای شدیدالحن اعدام او را قویاً محکوم کرد و خواستار تشکیل کمیسیونی در سطح بین المللی برای تحقیق و بررسی در بارهء این گونه اعدام ها شد.
            انتشار گزارش سنگسار عشا، نه فقط در رسانه های کشور اسپانیا، بلکه در رسانه های دنیای اسپانیایی زبان به گونه ای گسترده بازتاب یافت و موجی از نفرت و انزجار در پی آورد. حتّی اخبار و گزارش های مربوط به انتخابات امریکا هم نتوانست خبر سنگسار عشا را تحت الشعاع قرار دهد و در همان روز انتشار گزارش مزبور، فقط در روزنامهء ال پائیس بیش از سیصد نفر با ارسال نظرات خود آن را محکوم کردند.
            رادیو بی بی سی هم با چند روز تأخیر (روز چهارم نوامبر) خبر سنگسار این دختر را در بخش انگلیسی خود به طور مفصل پخش کرد و متن گزارش آن را در سایت اینترنتی خود قرار داد [3] . چند روز بعد یعنی روز 12 نوامبر همین رادیو گزارش دیگری در سرویس جهانی در همین زمینه منتشر ساخت. [4]
            نمی خواهم با قرار دادن سطر های لاتین در متن فارسی، باعث گسستگی آن بشوم. خوانندگان می توانند نشانی سایت هایی را که مورد مراجعهء من در تنظیم این مطلب بوده است در نسخهء پی دی اف این مقاله همراه با تصویر، که نشانی آن در پایان   قید شده است ملاحظه کنند.
            رادیو بی بی سی هم سن این دختر را سیزده سال ذکر می کند و به نقل از یکی از شاهدان عینی – که نخواسته است نامش فاش بشود - می نویسد: "او پیش از مرگ تقاضای عفو کرده بود." همین گزارش به نقل از یکی از فعالان حقوق بشر می افزاید:" به گفته چند تن از شاهدان عینی، او را به زور و کشان، کشان به درون حُفره ای که در زمین کنده بودند انداختند و تا گردن زیر خاک دفن کردند. آنگاه؛ سنگ باران شد تا اینکه آن دختر در جلو چشمان بیش از هزار نفر جان داد."
            آن ها اجازهء بردن دوربین به صحنهء اعدام را نداده بودند ولی از ورود خبرنگاران - که به آن ها گفته بودند، که   قرار بود زنی 23 ساله اعدام بشود - جلوگیری نکردند. در گزارش بی بی سی به نقل از مسئولان دادگاه هم آمده است که: "او شخصاً به آن ها مراجعه کرده است و مسئولان دادگاه   چندین بار از او تقاضای تجدید نظر در اعترافاتش را   کرده اند ولی در عوض، آن زن مصرّاً خود را مستوجب عقوبت شرعی دانسته است." یکی از شاهدان دیگر به بی بی سی گفته است: " او مرتباً فریاد می کشید و گریه و زاری می کرد. پس از دو ساعت مقامات اسلامی کیسمایو آن زن را به محلّ اعدام آوردند. به محض پیاده شدن فریاد زد: "از جان من چه می خواهید؟." آن ها در جواب گفتند که: "ما مجری اوامر الهی هستیم." به گفتهء همین شاهد، افراد حاضر در صحنهء اعدام، آن صحنه را "هولناک" توصیف کرده اند. طبق همین گزارش، مأموران در ضمن عده ای را نیز در ملاء عام شلاق زده اند و پیش از شلاق زدن در خیابان های کیسمایو به قدرت نمایی پرداخته اند.         
                  
         
            «اسلام دنبال این نیست که فرد را شلاق بزند»

            درست در همان لحظه ای که برادران مسلمان، در آن شهر سومالی تکه های سنگ را از روی زمین بر می داشتند و با قدرت و شدّت هر چه تمام تر بر سر عشا می زدند و او؛ خدا، آسمان، زمین، درخت ها، پرندگان و ابرها را به یاری می طلبید ولی صدای استغاثه اش در میان فریاد های الله اکبر گم می شد و کسی نبود که به دادش برسد؛   آخوند حاضر در صحنهء اعدام، با تَبَسُّمی حاکی از رضایت خاطر و راحتی وجدان، برای قبض روح آن دختر نگونبخت دقیقه شماری می کرد. اغراق نیست اگر می نویسم "با تَبَسُّم"، چون در همین اسپانیا هم زمانی که در دوران قدرت پدران روحانی (سازمان تفتیش عقاید)، کسی را زنده در آتش می سوزاندند؛ همیشه پدری روحانی در صحنه حاضر می بود تا بر مراسم آدم سوزی نظارت داشته باشد. مرحوم سید علی محمّد دولت آبادی هم در کتاب خاطرات خود به نمونه ای از این گونه تَبَسُّم ها اشاره دارد. او می نویسد: " از میدان شاه اصفهان می گذشتم. دیدم مردم اجتماعی دارند. گفتم چه خبر است؟ کسی جواب نداد. چون سوار اسب بودم قامتی بلند کرده وسط آن جماعت نگاه کردم. دیدم جوانی را میان آن جماعت نشانیده میرغضب می خواهد سرش را ببرد. چنان وحشتی کردم که دیگر قدرت تَکَلُّم نداشتم. مجبوراً به مسجد شاه که مقصود و منظور من بود آمده کنار مسجد نشستم تا آنکه حوزهء درس منعقد شد. حاجی شیخ علی محمّد مرحوم استاد ما بود. آمد نشست و رو کرد به یکی از طلاب گفت آن جوان را کشتند؟ او گفت بلی. تَبَسُّمی کرد و مشغول درس شد. تَبَسُّم او به قدری بر من اثر کرد که حدّ نداشت که ایشان برای کشته شدن هم جنس خود مسرور می شود." [5]   
             و در همان موقعی که مأموران، ضربات تازیانه را بر پیکر متّهمان در خیابان های کیسمایو فرود می آوردند؛ یکی از حضرات آیات هم در برابر میکروفون "رادیو زمانه" نشسته بود و با استناد به آیات قرآن و احادیث و روایات، در بارهء شلاق زدن در اسلام افاضهء کلام می فرمود. قبلاً آیت الله دیگری هم در همان رادیو و سایت اینترنتی همان رادیو و در برنامه ای دیگر زیر عنوان «اسلام، کاری به گناه پنهانی ندارد» پیرامون رَجم (سنگسار) مطالبی ایراد فرموده اند.
            در بیانات آیت الله دومی می توان به مواردی از دغدغهء خاطر "آقا" در بارهء سنگسار افراد برخورد. ولی نه به خاطر بزرگ و یا کوچک بودن فرد سنگسار شده، بلکه به خاطر بزرگی و کوچکی سنگ هایی که زده می شود و می فرمایند: "در رجم، باید سنگریزه زده شود و در فقه آمده که اگر فرد نمرد و فرار کرد تعقیبش نباید کرد. در رَجم، اعدام قطعی نیست..." !!!   و ادامه می دهد "و رجم یعنی سنگریزه می‌زنند. به نظر می‌رسد، بیشتر، هدف تحقیر است و نه حتماً اعدام‌. اولاً گود می ‌کنند و فرد تا سینه در گودی قرار می ‌گیرد‌، از سینه به بالا است که بیرون می‌ماند و بعد جمعیت سنگریزه می‌زنند و آن ‌قدر می ‌زنند که زیر سنگریزه مدفون بشود، نه خاک و نه سنگ درشت، پس خواه نا‌خواه امکان نفس کشیدن هست. اگر این‌ها تصادفاً سنگ زدند و دیدند پیداش نیست و رفتند، اگر از زیر سنگ ریزه‌ها در آمد و رفت‌، اعدام ندارد. این مسلم فقه است. حتی اگر جمعیت هم بودند، ولی دیگر دیده نشد و از گودال بیرون آمد و رفت باز هم ایرادی ندارد." [6]
            ژورنالیست مصاحبه کننده سئوال نمی کند،   آخر حضرت آیت الله! اگر راست می گویی و فقط قرار است کسی شن مالی بشود و هدف تحقیر قرار بگیرد؛ چرا دیگر او را دست بسته چال می کنید؟ چرا نمی آیید از پشت همین میکروفون اینگونه وحشیگری ها را محکوم و یا تقبیح بکنید؟ وانگهی خون آن همه آدم سنگسار شده که به حکم و فتوای همکاران و هم مسلکان حضرتعالی راهی دیار عدم شده اند، چه می شود؟            
            رادیو زمانه و سایت وابسته به آن، رسانه ای است که با بودجه و حمایت مالی یک موسسه غیرانتفاعی بین المللی به نام "پرس ناو"   (Press Now) راه اندازی شده است. و "کمک به رشد و توسعهء جوامع باز و دموکراتیک، از طریق حمایت از رسانه های مستقل در مناطق درگیر و کشورهای در حال گذار، از اهداف پرس ناو است." [7] و در هیچیک از اهداف آن به تعلیم اصول دین و قرآن و شرعیات و یا قرائت انجیل و تورات اشاره ای نشده است. این نکته را هم اضافه کنم که پرس ناو تشکیلاتی است که رسانه های بسیاری را در کشور های مختلف دنیا تحت حمایت خود دارد که رادیو زمانه نیز یکی از آنهاست. لابد می پرسید مگر رادیو و تلویزیون قحط بوده است که امکانات پرس ناو را برای وعظ و خطابه در اختیار یک آخوند و یا یک کشیش قرار بدهند!؟
            آیت الله می فرماید: "اساس در اسلام، تربیت و ساختن فرد است. اسلام دنبال این نیست که فرد را شلاق بزند یا حتما مورد مجازات قرار دهد؛ این آخرین راه حل است وقتی که دیگر اگر هیچ راهی نباشد." اگر چنین است پس چرا حضرات آیات و حجج در نماز جمعه به صورت نیزه فنگ و با در دست داشتن یک آلت قتاله (ابزار آدمکشی) یعنی تفنگ ژ3 به درگاه خداوند نیایش می کنند؟ از همه مُضحِک تر زمانی بود که امام جمعه ها مُسَلسَل دستی ئوزی (یوزی) ساخت اسرائیل را - که اختراع سرگردی به همین نام است - در دست می گرفتند و با فریاد بر مرگ بر اسرائیل به ایراد خطبه می پرداختند!. و یا چرا آرم پرچم اسلامی ترین کشور دنیا (عربستان سعودی) شمشیر است و از انگشت شمار ترین و شاید تنها کشوری در دنیا باشد که وسیله ای برای سر بریدن و شکم دریدن در پرچم آن نقش بسته است؟ غیر از این آقایان، هیچ کاهن بودایی، کشیش مسیحی، خاخام   یهودی و یا موبد زرتشتی را نمی توان یافت   به صورت مُسلَّح عبادت کند.
             چند سال پیش هم امام مسجد شهر فوئن خیرولا (Fuengirola) در اسپانیا، کتابی زیر عنوان "زن در اسلام" به زبان اسپانیایی منتشر کرد. این امام در کتاب خود و با استناد به آیات قرآن و روایات و احادیث، شلاق زدن زنان را مجاز شمرده است. او می نویسد "طوری بزنید که جایش نماند و بهترین جای بدن زن برای شلاق خوردن کف دست و پا هاست."
            به دنبال شکایت انجمن های مختلف زنان و حتّی "جمعیت زنان مغربی ساکن اسپانیا"؛ این امام را در شعبهء سوم دادگاه جنایی بارسلونا به پای میز محاکمه کشیدند که به یک سال و سه ماه زندان و پرداخت جریمهء نقدی 2160 یورو محکوم شد [8] . چون حضرت امام دید که رأی دادگاه قطعی است و دارد روانه زندان می شود، این بار به استناد همان آیات و احادیث، به تکذیب گفته های خود در رسانه های اسپانیا پرداخت. یعنی همان چیزی که مولانا می گوید:

            این بدان ماند که شخصی قی کند / بعد قی کردن طَمَع در وی کند
         

            اوریانا فالاچی به آیت الله خمینی: آیا من فاحشه ام؟

            زنان در طول تاریخ، همیشه برای روحانیان مسئله ساز و مایهء درد سر بوده اند. هم در شرق و هم در غرب. روحانیان (اعم از عمامه ای و کت و شلواری)،   فضولی در زندگی خصوصی مردم و مخصوصاً مداخله در زندگی زن ها را از تکالیف الهی دانسته اند و به خود اجازه داده اند تا از طرز لباس پوشیدن زن ها گرفته تا عادت ماهانه و روابط جنسی آنان اظهار نظر بکنند. زنی را که مطابق سلیقه و میل حضرات لباس نپوشیده و یا رفتار نکرده است، با دادن چه صفات زشتی که   مورد اهانت و اذیت و حتّی مجازات مرگ قرار نداده اند!
            در سایت "مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه"   – یعنی ارگان رسمی ایدئولوژیک آیت الله ها – می خوانیم: "زن دائمی نباید بدون اجازه شوهر از خانه بیرون رود و باید خود را برای هر لذتی که او می خواهد تسلیم نماید."   (ر.ک توضیح المسائل امام خمینی (ره)، م2412 و 2413) [9] .
            در همین اسپانیا هم به نمونه های زیادی از اینگونه مطالب از زبان روحانیان و تراویدهء فکر آنان، به استناد آیات کتاب مُقَدّس و احادیث و روایات منقول از قدّیسان بر می خوریم که به زعم خود برای ریشه کن کردن فحشا در جامعه و اعتلای مقام زنان (که از نظر آنان مخلوقاتی ضعیف و محتاج تَوَجُّهی خاص و حقوقی سوا از حقوق دیگر افراد بشر هستند) بر زبان آورده اند. ولی دیگر گوشی نیست که به اینگونه حرف ها بدهکار باشد.
            به هنگام وقوع انقلاب در ایران، آخوند ها، هنوز از راه نرسیده به جان زن ها افتادند. اوّلین کاری کردند، آواز خواندن زن را ممنوع ساختند. که هنوز هم پس از گذشت سی سال، پخش آواز زنانه همچنان از رادیو هایشان ممنوع است. سپس رفته، رفته شروع کردند به تغییر قوانین و مقررات و تأکید بر مواردی که انسان ماده را از نظر حقوقی در مقامی پایین تر از مقام انسان نر قرار می داد.
            در همان روز های نخستین روی کار آمدن حکومت روحانیان در ایران، اوریانا فالاچی دومین خبرنگار خارجی بود که موفّق به انجام مصاحبه ای در قم با آیت الله خمینی شد [10] . پذیرفته شدن او (آن هم به عنوان یک روزنامه نویس خارجی زن) علّت خاصی داشت که ذکر آن را در این جا بی مورد می دانم. او در مصاحبهء خود با آیت الله، سئوالاتی در بارهء محدودیت زنان و شنا کردن آن ها، مطرح کرد و جواب شنید که: "ما مخالف فحشا هستیم." اوریانا فالاچی هم اظهار داشت: "اندام مرا مردها در بیکینی دیده اند، آیا من فاحشه ام؟." مترجمی آن مصاحبه را آقای بنی صدر به عهده داشته است که خوشبختانه زنده هستند و خود ایشان می توانند توضیحات بیشتری در بارهء آن مصاحبه بدهند [11] .
            امروزه پس از گذشت سی سال "مبارزه با فحشا" در ایران، نتیجه آن شده است که به گفتهء معاون اداری و مالی قوه قضائیه (در دو، سه روز پیش)، از هر هشت ایرانی یک نفر در محاکم قضائی پرونده داشته باشد. او اضافه کرده است که « وجود هشت میلیون و ۵۰۰ هزار پرونده قضایی در هر سال برای کشوری مسلمان و انقلابی مانند ایران یک فاجعه است.» پیش از این نیز، رییس قوه قضائیه جمهوری اسلامی، گفته بود «با وجود جمعیت ۷۰ میلیونی در ایران سالیانه حدود نه میلیون پرونده تشکیل می شود.» [12] اگر آمار دقیق تری ارائه شود، آن وقت خواهیم دید که در بسیاری از این پرونده ها،   زنان به طور مستقیم و یا غیر مستقیم طرف دعوا بوده و هستند.
            اصولاً بیشتر روحانیان، وجود انسانی به نام   "زن" را دوش به دوش با مرد، در جامعه (اعم از شرق و غرب) بر نمی تابند و آنان را مظهر فحشا و سر منشاء فساد تَلَقّی می کنند و حتّی بروز حوادث ناگوار طبیعی (سیل، زمین لرزه، خشکسالی و غیره) را از چشم   زنان می بینند. از نظر آنان، زنی   بهترین و کاملترین است که "نباید بدون اجازه شوهر از خانه بیرون رود و باید خود را برای هر لذتی که او می خواهد تسلیم نماید."   وای به حال زنی که "تسلیم ننماید" - و به قول حضرات "نُشوز [13] " کند – در اینجاست که هم در این دنیا و هم در آن دنیا؛ هر چه دید باید از چشم خودش ببیند.   زیرا به عقیدهء این آقایان، خداوند چهار چشمی از آسمان ها مراقب و مواظب زنهای روی زمین است که مبادا زنی "نشوز" بکند و اگر کرد به قول یکی از همان آیت الله هایی که در رادیو زمانه با او مصاحبه شده است، باید تعزیر [14] بشود و آنهم به دست قاضی (التعزیر بید الحاکم).
            حضرات آیات در استدلال های خود متوسل به روایت می شوند و مثلاً برای اثبات موضوعی می گویند نقل است از فلان ابن فلان که او هم از فلانی روایت کرده است که روزی آن حضرت نشسته بود که فلانی بر او وارد شد و گفت ... و غیره. ولی ما در بایگانی راکد دادگستری اسپانیا به پرونده هایی در بارهء "التعزیر بید الحاکم" با ذکر نام و مشخصات افراد بر می خوریم که پروندهء پدری روحانی به نام فرناندو د کوئنکا (Fernando de Cuenca) که زن چوپانی را که نشوز کرده بود، تعزیر می کرده است. طبق مفاد پرونده، این کشیش زن چوپان را از کمر به پایین لخت می کرده و شلاق می زده است. وقتی که آن کشیش لو می رود و زن را برای ادای شهادت به دادگاه احضار می کنند، بیچاره، چنان تحت تأثیر تلقینات آن روحانی بوده است که می گوید هرگز تَصَوّر ارتکاب گناهی را نمی کرده بلکه فکر می کرده است که اندام او در میان دستان یک قدیس قرار داشته است. در این گونه پرونده ها (که من فقط به یک نمونه از آن اشاره کردم)، شاکی خصوصی وجود ندارد، بلکه خود روحانیان هستند که همدیگر را لو داده اند. روحانیان در آغاز سلطهء نفوذ خود بر جامعه و برای سر و کیسه کردن افراد، همیشه پشت یکدیگر را می گیرند و به قول خود با "وحدت کلمه" عمل می کنند. ولی همینکه دیدند که حنایشان در میان مردم رنگ می بازد، آن وقت به جان هم می افتند و پتهء یکدیگر را روی آب می ریزند.


            زنان، بد ولی   پسر بچه ها نیکو

            ادبیات خاورمیانه و مخصوصاً ادبیات فارسی و عربی پر است از مطالبی در تحقیر زن و توهین به انسانی که موَنَّث به دنیا آمده است. در این مورد می توانید مقالهء فاضلانهء خانم پیرایهء یغمایی را زیرعنوان "این همه لطف؟!" در همین سایت ملاحظه کنید [15] .   سنایی غزنوی تا آن جا پیش می رود که با استفاده از صنعت جناس شعری در بارهء اشتقاق کلمهء زن که از ریشهء پهلوی ژئه ن (به همان صورتی که در کردی تَلَفُّظ می شود) است، می گوید:
         
            اشتقاقش ز چیست دانی زن؟
            یعنی آن قحبه را به تیر بزن.

            به رغم همهء فتوا های غلاظ و شداد و مطالب تند و توهین آمیزی که بر زبان روحانیان در بارهء رفتار و کردار زنان جاری شده و می شود،   در عوض، داشتن رابطهء جنسی با پسر بچه های نابالغ و لواط، از نظر این طبقه، امری عادی بوده و توسط آنان تقبیح و یا محکوم نشده است. سعدی شیرازی که در خانواده ای روحانی به دنیا آمده است و خودش می گوید :"همه قبیلهء من عالمان دین بودند." در باب پنجم گلستان می نویسد: "در عنفوان جوانی چنانکه افتد و دانی (یعنی همانطوریکه معمول است و همه میدانند...)، با شاهدی سر و سرّی داشتم."   در همین باب از گلستان، داستان قاضی همدان را می خوانیم که "با نعلبند پسری سر خوش بود و نعل دلش در آتش."            
            در تاریخ، به اسامی پادشاهان و والیان زیادی در ایران و دیگر کشور های اسلامی بر می خوریم که پسر و یا پسر هایی زیبا روی به عنوان معشوق داشته اند و آن ها را همه جا به همراه خود می برده اند، بی آنکه ملا ها کاری به کارشان داشته باشند. شاه اسماعیل دوم صفوی "پسری خوشگل و زیبا به نام حسن بیگ حلواچی" داشت و "اسماعیل دقیقه ای از آن پسر دور نمی شد. در یکی از شب ها بیش از همیشه میگساری کرد و بیش از همیشه از معجون تریاک و حشیش خورد و با آن پسر زیبا به بستر رفت و دیگر از آن بستر بیرون نیامد." [16] مونتسکیو هم در "روح القوانین" می نویسد وقتی که قصر سلطان احمد را در استانبول به تصرّف در آوردند، حتّی یک نفر زن هم در حرمسرای او نیافتند، بلکه تمامی اهل حرم پسر بودند. و این سلطان احمد، فقط یک سلطان معمولی نبود، بلکه خلیفهء مسلمانان بود و خادم "حرمین شریفین" لقب داشت [17] .   
            علّت اینکه در اسپانیا و دیگر کشور های دموکراتیک غربی، اُسقُف ها و کشیش ها دیگر نمی توانند مثل آیت الله ها و حُجّت الاسلام ها در بارهء زنان بلبل زبانی بکنند، اینست که نوک آن ها را در این کشور ها چیده اند و آن ها دیگر قادر نیستند جز در بارهء اموری که در حیطهء تَخَصُّص آن هاست؛ از قبیل کفن و دفن و برگزاری مراسم کلیسایی و غسل تعمید و غیره؛ در بارهء دیگر مسایل مرتبط با امور سیاسی و حقوق اجتماعی افراد (اعم از زن و یا مرد) اظهار نظر و تعیین تکلیف بکنند.
            فقط در همین اسپانیا، حضرات در طول بیش از سیصد سال آنچه را که می توانستند گفتند، نوشتند و کردند. و گفتار و کردارشان جز عقب ماندگی و ایجاد فتنه و فساد نتیجهء دیگری در جامعه به بار نیاورد. در سال های پایانی عمر سلطهء کلیسا، زندان های ادارهء مُقَدّس (انکیزیسیون) در شهر های جنوبی اسپانیا عملاً به فاحشه خانه مُبدّل شده بود. زندانیانی که دوران محکومیتشان به پایان رسیده بود، حاضر به ترک زندان نبودند. چون به آن ها در درون زندان بیشتر از بیرون   خوش می گذشت. مأموران ادارهء مُقَدّس که زیر نظر پدران روحانی انجام وظیفه می کردند، همه گونه وسایل عیش و نوش را برای آن ها فراهم می ساختند و آن ها از داخل زندان و از طریق همان مأموران به کار و کسبی (و یا به قول هم وطنان ینگی دنیایی به بیزینس) خود ادامه می دادند، بی آنکه دیناری مالیات و یا عوارض به دولت بدهند.
         

            کشتار روحانیان

            رفته، رفته روحانیان کار مداخله در زندگی خصوصی و روزمرهء مردم کوچه و بازار را در اسپانیا به جایی رساندند که سرانجام، جان مردم به لبشان رسید. تر و خشک را با هم سوزاندند و فقط در دورهء هشت سالهء حکومت جمهوری دوم اسپانیا، 6815 تن از روحانیان و مقامات کلیسا را به جوخه های اعدام سپردند. 6815 نفر، رقمی مبتنی بر حدس و شایعه نیست، بلکه اسامی و مشخصّات همهء این اعدام شدگان در دست است و حتّی بسیاری از آنان به عنوان شهید، تَوَسُّط واتیکان لقب "قدّیسی" گرفته اند. پروندهء این اعدام شدگان هم اکنون در شعبهء پنج دیوانعالی عالی رسیدگی به جرایم سازمان یافته و تروریسم اسپانیا [18] ، و به منظور شناسایی محلّ دقیق دفن تعداد زیادی از آن ها، تَوَسُّط قاضی گارسون (Garzón) در دست بررسی است. در این باره می توانید، گزارش قبلی مرا با عنوان "رسیدگی به پرونده اعدام شدگان هفتاد سال پیش در اسپانیا"؛   در همین سایت ملاحظه کنید [19] .   در میان تیرباران شدگان به همه رقم روحانی و افراد متدین می توان بر خورد. از راهبه های صومعه نشین تارک دنیا و محجبّه گرفته تا روحانیان اصلاح طلب وابسته به جناح میانه رو و روحانیان محافظه کار اقتدار گرا و نزدیک به مقام معظم رهبری. لابد تَصَوّر می کنید که من عمداً این کلمات را برای روغن داغ مطلب به کار می برم، ولی اینطور نیست و من دارم واقعیت را همان گونه که اتّفاق   افتاده است می نویسم.
         

            دیکتاتور های ملقب به رهبر      

            تمامی دیکتاتور های خونخوار اروپا در قرن بیستم عنوان "رهبر" داشته اند. موسولینی ملقب به "ئیل دوچه" ( Il Duce یعنی رهبر، به ایتالیایی) و هیتلر ملقب به دِر فوهرِر ) Der Führer به آلمانی یعنی رهبر) بود. فقط ژنرال فرانکو در اسپانیا، لقبی نداشت که سرانجام شیر پاک خورده ای پیدا شد و کلمهء اِل کائو دی یو (El Caudillo) را از اسپانیایی قرون وسطا بیرون کشید و فرانکو را ملقب به آن ساخت و عنوان رسمی فرانکو شد Su Excelencia el Caudillo   (یعنی مقام معظم رهبری). به محض اعطای این لقب به فرانکو، اُسقُفی هم در شهر سالامانکا اظهار داشت که این کلمه به معنی سر دستهء دزدان بوده است. چون مقام اسقفی داشت، نتوانستند او را به خاطر اظهار نظری که کرده بود دستگیر و مجازات کنند، بلکه او را از اسپانیا اخراج و به واتیکان تبعید کردند.
             دوران کوتاه جمهوری دوم را در تاریخ اسپانیا را می توان عصر طلائی شکوفائی دموکراسی در این کشور دانست. متأسفانه، تند روی نیرو های چپ در انجام اقدامات ضدّ مذهبی، موجب کاهش محبوبیت شان در میان توده های مردم عادی و از دست دادن پشتیبانی توده ای آنان شد. سوسیالیست ها و کمونیست های این دوره، علاوه بر گنجاندن موادّی ضدّ کلیسائی و ضدّ مذهبی در قانون اساسی سال 1931 – که جمهوری دوم را، جمهوری همهء کارگران می نامید- تندیس های حضرت مسیح را هم از کلیسا ها بیرون آوردند و با بستن به پشت جیپ، در خیابان ها بر روی زمین کشیدند. و یا شمایل مُقَدّس را در ملاء عام و در جلو چشم مردم آتش زدند و کلیسا ها   و صومعه ها را طعمهء حریق ساختند .
            به همین خاطر وقتی که در روز 18 ژوئیهء 1936، عدّه ای از نظامیان مأمور خدمت در افریقا به فرماندهی ژنرال فرانسیسکو فرانکو علیه جمهوری دوم قیام کردند، بسیاری از قشر های مذهبی با آغوش باز و برای سرنگونی حکومت تحت نفوذ سوسیالیست ها و کمونیست ها، به یاری شورشیان شتافتند. جمهوری دوم در سال 1939 سرنگون شد و با سرنگونی آن، دوران سی و نه سالهء دیکتاتوری فرانکو همراه با قدرت نمایی دوبارهء روحانیان کلیسا فرا رسید و آنان تا سی سال پیش و زمان برقراری دو بارهء دموکراسی در اسپانیا، این کشور را از نو عرصهء عوامفریبی های خود قرار داده بودند.
پایان

رسول پدرام – مادرید
[email protected]

می توانید این متن را همراه با تصویر های مندرج در آن و به صورت صفحه بندی کتابی و در قالب پی.دی. اف. از نشانی زیر دریافت کنید:
es.geocities.com
[1] - www.elpais.com
violada/lapidada/elpepusoc/20081101elpepisoc_2/Tes
[2] - www.zamaaneh.com
[3] - news.bbc.co.uk
[4] - news.bbc.co.uk
[5]   - خاطرات سید علی محمّد دولت آبادی، ص 11 – انتشارات ایران و اسلام. چاپ اوّل 1362 تهران
[6] - www.zamaaneh.com
[7] - www.pressnow.org
[8] - www.lukor.com
[9] - www.andisheqom.com
[10]   - خبرنگار اوّل اریک رولو (Eric Rouleau) از روزنامهء لوموند فرانسه بود.
[11]   - اوریانا فالاچی کتابی هم دارد با عنوان Il Sesso Inutile (جنس بنجل و یا جنس به درد نخور) در بارهء وضع زنان در کشور های مختلف دنیا. این کتاب سال ها قبل از انقلاب با عنوان "جنس ضعیف" به فارسی ترجمه شده است.
[12] - www.radiofarda.com
[13]   - نشوز بر وزن نفوذ یعنی ناسازگاری
[14]   - در عربی روزمره یعنی سرزنش کردن ولی آقایان روحانیان برای آن معنای دیگری قایل هستند.
[15] - www.akhbar-rooz.com
[16]   - دکتر همایونفر، جای پای شعر در زبان فارسی، ج 3 ص 229
[17] - Montesquieu, Del Espíritu de las Leyes, کتاب شانزدهم
از روح القوانین، سال ها پیش و در روزگار جوانی، دو ترجمه به زبان فارسی دیده ام یکی ترجمه دکتر مهتدی و دیگری ترجمه دکتر زیرک زاده که متاسفانه به هیچیک از آن ها دسترسی ندارم و ترجمه اسپانیایی مورد مراجعهء من بوده است. مرحوم علی اکبر دهخدا هم این کتاب را به فارسی ترجمه کرده است که از سرنوشت آن خبری ندارم.
[18] - Audiencia Nacional
[19] - www.akhbar-rooz.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست