یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

تجربه‌ی آشنای قطبی


داوود بهرامی


• آنچه از افشین در دل آنها که باید، به جا مانده‌ است نامی نیک است. او به میهنش با دلی سرشار از عشق رفت و به بخشی از آرزویش رسید. سختی‌ها را تحمل نمود و در جامعه‌ی فوتبال چه در داخل زمین و چه – مهم‌تر – خارج از آن سرمشق خوبی از خود به جای گذارد و تنها زمانی آنجا را ترک کرد که او را به برون‌مرز هُل دادند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲ آذر ۱٣٨۷ -  ۲۲ نوامبر ۲۰۰٨


معده‌ی خاصی برای هضم بسیاری از مسائلی که در حول و حوش فدراسیون فوتبال ایران رخ می‌دهند، می‌خواهد. کار هر کسی نیست. به ویژه کسی که در ایران پرورش نیافته ‌باشد و یا مدت زیادی را خارج از ایران زندگی کرده‌ باشد. چنین کسی از یک سادگی‌ خاصی بهره‌مند است که در ایران ترجمان تحقیرآمیز بسیاری دارد. زندگی شفاف سادگی یگانه‌ای به آدم‌ها می‌دهد. و زندگی‌های پیچیده بی‌تردید انسان‌هائی به جامعه تحمیل می‌کنند که در برابر پویائی‌ی آن جامعه نقش ترمز و یا بدتر پس‌رونده دارند. انسان‌های پیچیده جامعه را دچار عذاب می‌کنند و جامعه به نوبه‌ی خود انسان‌ها را در خودبیگانگی از اصل نیک‌سرشتانه‌ی خود می‌بلعد.
افشین قطبی به عنوان یک مربی‌ی با دانش و با منش و رفتار نیک وقتی تصمیم گرفت به ایران برود و به میهنش خدمت کند، تمامی آنهائی را که با ساختار مدیریت مکان‌های دولتی در ایران آشنائی داشتند، بسیار نگران حال و روز خود نمود. تصویر زشتی که از پس سرخوردگی‌ی انسانی پرشور و امید در ذهن نقش می‌بندد، بی‌تردید دل هر دلسوزی را به درد می‌آورد. اینان خوش‌خیالانی نبودند که با متن زندگی در جائی مانند ایران بیگانه باشند. نه، تمامی آنها از چنان هوش و تیزبینی‌ای برخوردار بودند و هستند که پیشاپیش بدانند راهی را که پیش گرفته‌اند، بسیار ناهموار و بسی سخت است. اما عنصری در عشق هست که تا مرز جنون پیش می‌رود که به زبان شاعران ما شیدائی نام گرفته ‌است. هیچ کار بزرگی اگر عشق نباشد صورت نمی‌پذیرد. چون هر کار بزرگی با کارهای متعارف فرق دارد و لازمه‌ی آن تلاش بیش از حد معمول، شوری بیش از گمان همگان و باوری فراتر از عامه است. کسی که انگیزه‌ی بالائی نداشته‌باشد – اگر از تندرستی عقل برخوردار باشد – هرگز خود را درگیر چنین عذابی نخواهد نمود.
حضور افشین قطبی در ایران بلافاصله چنان انرژی‌ی مثبت و سدشکنی براه انداخت که مهلت را از بدخواهان ربود. قهرمانی‌ی پرسپولیس – این محبوب‌ترین تیم فوتبال ایران – کمترین کاری بود – در عین پرجلوه‌ترین – که او انجام داد. رفتار پهلوان‌منشانه‌ی او به زودی او را به از جمله محبوب‌ترین شخصیت مردمی در ایران بدل ساخت. این موفقیت در کشوری مانند ایران گرچه در این زمانه که آیین پهلوان‌ستیزی دست بالا را دارد، ساده‌تر به دیده می‌آید، اما چون بُن فرهنگ ایران در نهایت بر پهلوانی و راست‌منشی استوار است، و مردم خریداران چشم و گوش بسته‌ای نیستند، بسیار چشمگیر و ستایش‌انگیز است. آوازه‌ی راست‌منشی او حتا در روزنامه‌های ورزشی (فوتبال) ایران هم جای ویژه‌ای یافت. او به یکباره به مدل یک مربی کارآزموده، با دانش و همزمان ایرانی – با تمامی مشخصه‌های مهربانانه، مودبانه و محترمانه‌اش – فرا رویید. قهرمانی پرسپولیس نماد قهرمانی‌یه چنین مرامی بود که جامعه‌ی ما بطرز شدیدی بدان نیاز داشت و دارد و در تب نوستالژیک آن هر روز در خود می‌سوزد.
افشین قطبی اما – همچنان که بسیاری پیش‌بینی می‌کردند- از آن جمع متواری شد. می‌توان به جرات اعلام نمود که او در انجام ماموریتی که برای خودش ترسیم کرده ‌بود، در مجموع موفق بوده‌ است. او به همه نشان داد که می‌توان راست‌منش بود و بهترین کار را هم در حد توان و امکانات انجام داد. مردم این را خوب دانستند. اما دهن‌کژی‌ی مدیریت جامعه‌ی فوتبال – که از پیکر اصلی آن جدائی‌ناپذیر است- ثابت کرد که معیار دانش نیست. معیار شادی‌ی مردم نیست. معیار افتخارآفرینی برای ایران نیست. همه‌ی اینها، یعنی شادی، افتخار ملی و دانش تنها زمانی ارزش‌اند که به سود جماعت مدیریت باشند. تنها زمانی که وسیله باشند و بشود از آنها استفاده برد، خوب‌اند. وگرنه هیچکدام هدف نیستند و ارزشی ندارند.
وقتی می‌شنوم که می‌گویند دست‌هائی خارج از فدراسیون فوتبال، در حاشیه‌، قرار گذاشته‌اند نگذارند قطبی هدف‌هایش را پیش برد، و مصصم بودند زیر پای او را خالی کنند، به خودم می‌گویم مگر این حاشیه خود قلوی‌ همان فدراسیون فوتبال نیست. حاشیه فضائی است خارج از آنچه داخل می‌نامیم. بدون وجود داخل بی‌معناست. حاشیه از درون آن به بیرون می‌تراود. فدراسیونی که نقش‌های اساسی در آن اشباح سرگردان، سردرگم و بی‌مایه‌اند حاشیه‌اش فراتر از خود آن است. سرنوشتش این گونه رقم می‌خورد که حاشیه‌اش بر آن حکم می‌راند، منطق خود را بر او تحمیل می‌نماید و او را در درون خود قورت می‌دهد. چون حاشیه هدفش مشخص‌تر و برنامه‌ریزی‌اش بهتر از آن دیگری است.
جامعه‌ی بحران‌زده‌ی ما یک صندلی دارد و همزمان سدها رئیس و مدعی. یکی رئیس رسمی است، اما دیگری سرنخش را دارد. اما آنکه سرنخ دستش است کسی است که از خودش چندان اراده‌ای هم ندارد. گروه‌های فشاری هستند که هر یک نخی به او دوخته‌اند. و باز هر یک از آنها به جای دیگری بند شده‌اند و ... این شبکه‌ی نامنظم و باندهای تو در تو آن چنان کلاف سردرگمی‌اند که تنها می‌توان به کمک دو لنز یک عینک کل ارتباط‌های به ظاهر ناپایدار و نامنسجم و پلید آنها را پی گرفت: پول و قدرت.
پول و قدرت در جائی که سقف معینی برای یک گروه کوچک با امتیازهائی فراتر از دیگران وجود نداشته ‌باشد و دست چنین گروهی تا آسمان الاهی باز باشد، آن چنان سازمانی را پدید می‌آورند که سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. چون معیارها دیگر بر شایستگی در خدمت به مردم و کشور استوار نیستند. عرصه چنان بر مردم پیرامون تنگ می‌گردد که احساس ناامنی‌ی اقتصادی برای بسیاری به ارمغان می‌آورد. آنها همواره با این پرسش شرم‌آور باید دست و پنجه نرم کنند که راستی چگونه باید در ارتباط با این جماعت زیست و در عین حال وجدان و روان خود را از گزند مارهای آزمند و همواره گرسنه‌ای که از سر دوش‌های مدیریت جامعه بی‌وقفه می‌رویند، سالم نگاه داشت.
مدیرهای فوتبال ایران از آنجا که نامشان با دست غیب از میان جعبه‌ای بسیار کوچک و تاریک بیرون کشیده ‌می‌شوند و هر یک هم تاریخ مصرف محدودی دارند ( که وابسته به وظایف اصلی‌تر او که همانا سیاست باشد) فوتبال ایران را دچار بحرانی پایدار کرده‌ است. همه چیزش حکومتی است. حکومتش و خدمتکارانش – علارغم تغییر ظاهر دولتش - همواره غیرقابل تغییراند. و همه‌ی افرادش عناصری هستند که در همه‌ی صندلی‌های قدرت باید نوبتی "خدمت" کنند. شما اگر سالم‌ترین، آگاه‌ترین، راست‌منش‌ترین انسان کره‌ی زمین را هم درون این سیستم جا دهید، و از او بخواهید کارگزار و عنصر (با کسی که به ناچار در این سیستم کار می‌کند، فرق دارد) چنین سیستمی باشد آن فرد – شاید- بی‌آنکه خود هم بداند، پس از مدتی چیزی بهتر از کفاشیان‌ها از آب در نخواهد آمد.
در هر حال، درجازدگی فوتبال ایران مطلقن از سوی زحمتکشان آن نیست، هر چند پاره‌ای از "نخبگان" این زحمتکشان خود گاه هم‌بازی‌ی موقت این مدیریت می‌شود. پیشرفت‌های هراز گاهی و غافلگیرانه‌ی فوتبال کشور همانا مدیون شایستگی‌ها و تلاش‌های شبانه‌روزی این زحمتکشان است که هر روز به ناچار باید با چنین مدیرهائی سر و کله بزنند و جان و روان خود را در میان باندها و هدف‌های کاملن غیرورزشی ایشان سالم نگاه دارند.
باری، افشین قطبی را هم از ایران فراری دادند. که این به خودی‌ خود نشان از بیماری‌ی جامعه‌ی ما دارد. اما آنچه از افشین در دل آنها که باید، به جا مانده‌ است نامی نیک است. او به میهنش با دلی سرشار از عشق رفت و به بخشی از آرزویش رسید. سختی‌ها را تحمل نمود و در جامعه‌ی فوتبال چه در داخل زمین و چه – مهم‌تر – خارج از آن سرمشق خوبی از خود به جای گذارد و تنها زمانی آنجا را ترک کرد که او را به برون‌مرز هُل دادند. چقدر گام‌های آخر او برای تمامی آنها که قلب‌شان برای میهن‌شان در خارج از جغرافیای ایران می‌تپد، آشناست. چقدر غم‌انگیز است و در عین حال چقدر غرورآفرین! و این احساس هر ایرانی‌ای هست که خود مزه‌ی این تجربه‌ی – در مجموع – چندش‌آور را دست‌کم یک بار چشیده‌است.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست