به بهانه مرگ علی مجیدی
کفش های کودکی در گام مرگ!
•
در فضای کوچک بند، صد و چند نفر در هم می لولیدیم! یاغی مسلحی که سر چند پاسدار را گوش تا گوش بریده و زیر اعدام بود، شب ها تا صبح بیدار می ماند و حتی نوع خوابیدن ما را زیر نظر داشت! تا خروسخوان، سیگار پشت سیگار روشن می کرد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۶ آذر ۱٣٨۷ -
۲۶ نوامبر ۲۰۰٨
مثل عمو علیداد بود که سر کوچه سعدی، بادکنک و شانسی می فروخت؛ مثل فتح اله بود که سر گذر "حاج مراد" بساط چرخ و فلک پهن می کرد؛ مثل "مش قاسم"، سرایدار مدرسه "سوم اسفند بود؛ مثل "مش اسلام" در داستانهای ساعدی بود؛ مثل حسین پناهی بود که بازیگری اش در فیلم با نقش های واقعی اش در زندگی، مو نمی زد! علی مجیدی مثل خودش بود. ساده ترین زندانی دهه ۶۰ که هرگز کفش های کودکی به پاهایش تنگ نشد!
*****
سال ۶۲، پیرمرد سفید مویی با من و علی هم بند شد. سن اش به هشتاد می رسید. چند قرص نان در سفره پیشمرگه ها گذاشته وچند سال حبس گرفته بود. موقع حمام ، علی پشت پیرمرد را لیف می کشید و با او درد دل می کرد. اگر علی به هشتاد سالگی می رسید، حتما هم قیافه پیرمرد می شد؛ قیافه ای که با مهربانی هرگز قهر نمی کرد. دنیای کوچک بند، با مهربانی های علی، قد می کشید...
*****
اهل جنجال نبود. گوشه گیر هم نبود. شانه به شانه هم در هواخوری قدم می زدیم. گاهی حرفی می زد و گاهی حرفی می شنید. وقتی چیزی برای گفتن نبود ، آوازی زمزمه می کرد:
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
هر وقت هوای آزادی می کرد، از خاطرات کوهنوردی ها می گفت؛ از کوه "امروله" تعریف ها داشت.
*****
در فضای کوچک بند، صد و چند نفر در هم می لولیدیم! یاغی مسلحی که سر چند پاسدار را گوش تا گوش بریده و زیر اعدام بود، شب ها تا صبح بیدار می ماند و حتی نوع خوابیدن ما را زیر نظر داشت! تا خروسخوان، سیگار پشت سیگار روشن می کرد و پشت سر هم، خلط ته حلقش را در زیر سیگاری جلوی دستش تف می کرد!
اولین بار که علی را عصبی دیدم ، وقتی بود که در باره "یاغی" و رفتار زننده اش حرف می زد. همه آدمها در دایره مهربانی علی جا می گرفتند اما اگر کسی خارج از این حیطه قرار می گرفت، قطعا قابل ترحم نبود. علی در قضاوت، صبور و جسور بود!
*****
چند کتاب در بین بچه های بند، دست به دست می گشت. بزودی شیرازه کتابها از هم جدا شده و دیگر عملا قابل استفاده نبودند. علی کار صحافی کتابها را با صبر و حوصله به عهده گرفت. کنارش می نشستم و فوت و فن کار را یاد می گرفتم. کتاب را بین دو تخته چوب سه سانتی محکم می بست و با تیغ اره، چند برش عرضی در شیرازه می انداخت. نخی را از میان شیارها رد می کرد و دو سر نخ را به هم گره می زد. کار صحافی که با سریشم زنی به آخر می رسید،کتاب دوباره بین بچه ها دست به دست می گشت..
*****
مبارزه برای علی به معنای دفاع از خصائل انسانی و نه سازمانی بود.
در برابر وسعت مهربانی، مرگ چه کوچک است!
امیر سارلی - آذر ٨۷
|