چند کلام حرف دوستانه با عباس میلانی
ناصر زراعتی
•
من شما را روشنفکر منصفی میدانسته و میدانم. مطمئنم که «حقیقت» برایتان محترم و مهم است. اما میبینم که متأسفانه احساسات و خشم خود را نتوانسته اید مهار کنید و به انسان فرهنگی شریف و باشخصیتی چون آقای حسینخانی، نامنصفانه و دور از حقیقت، اهانت کرده اید.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۷ آذر ۱٣٨۷ -
۲۷ نوامبر ۲۰۰٨
آقای عباس میلانی، دوست عزیز!
یادداشت شما را در پس گفتار جلد سوم کتاب «جریان های اصلی در مارکسیسم» که گویا تازگی منتشر شده، در سایت اخبار روز خواندم. گفت وگو با آقای حسینخانی و نیز آقای ناصر زرافشان را هم خواندم. من به آن دو گفت وگوی مفصل که نتیجه و پیامد یادداشت شما بوده، فعلاً کاری ندارم. چند کلام حرف دوستانه با شما دارم که امیدوارم با شناختی که از هم داشته و داریم، آنها را «دوستانه» بخوانید.
تقریباً مطمئنم اگر دوست مشترک عزیز از دست رفته مان هوشنگ گلشیری زنده بود، با توجه به دوستی نزدیک و صمیمانه ای که با شما داشت، حتماً شما را از انتشار چنین یادداشت شتابزده و هیاهو به پاکن و نامنصفانه ای باز می داشت و اگر مثل من چاپ شده ی آن را می خواند، شما را دوستانه، سخت سرزنش می کرد.
آقای میلانی!
شما که اهل «هیاهو» نبوده اید و نیستید، شما که مترجم و نویسنده و پژوهشگر و استاد دانشگاه بوده و هستید، شما که سال هاست مشغول کار آکادمیک بوده اید، نیازی به ایجاد «هیاهو» ندارید. کارتان را می کنید و خوشبختانه کارهاتان هم چاپ می شود و مورد استقبال قرار می گیرد. دیگر چه ضرورتی داشته که چنین یادداشت دشمن شاد کنی در پس گفتار کتاب تان بگنجانید؟
من شما را روشنفکر منصفی می دانسته و می دانم. مطمئنم که «حقیقت» برای تان محترم و مهم است. اما می بینم که متأسفانه احساسات و خشم خود را نتوانسته اید مهار کنید و به انسان فرهنگی شریف و باشخصیتی چون آقای حسینخانی، نامنصفانه و دور از حقیقت، اهانت کرده اید.
من این وسط البته هیچ کاره ام. اطلاع کامل هم از چند و چون ماجرای کتاب شما و چاپ آن ندارم. راستش را بخواهید، اصلاً به من هیچ ربطی ندارد و اگر بگویید: «به تو چه مربوط است که خودت را انداخته ای وسط معرکه؟» به تان حق می دهم و پاسخی ندارم. اما از دیشب تا حالا خوابم نبرده و با خودم کلنجار رفته ام که آیا درست است این یادداشت دوستانه را بنویسم یا نه؟ تا این که، همین طورکه می بینید، تصمیم گرفتم بنویسم، چون نمی توانستم با عذاب وجدان سر کنم.
می دانید در آن مملکت که ما از آن دوریم، «انسان» بودن و «فرهنگی» بودن کار ساده ای نیست؛ به خصوص که این «انسان فرهنگی» توانسته باشد در تمام این سال ها، به رغم همه ی مصیبت ها و مرارت ها و دشواری هایی که بخش هایی از آنها را شما و من، کم و بیش، می دانیم و از آنها باخبریم، همچنان «شریف» و «باشخصیت» بماند و کار کند و کارنامه ای آبرومندانه ارائه بدهد.
آقای حسنخانی را من حدود چهل سال است می شناسم. از کتابفروشی آگاه روبروی دانشگاه، از دفتر نشر آگاه، طبقه ی بالای همان کتابفروشی، تا همین ساختمان قدیمی در یکی از فرعی های حوالی دانشگاه... از نشر «آگاه» تا همین «آگه» فعلی... و به خصوص با «نقد آگاه» (در بررسی آراء و آثار، از پاییز ۱٣۶۲ تا اسفند ۱٣۶٣)؛ همان چهار شماره ای که اجازه یافت درآید و بعد درش تخته شد، با تلاش ایشان و با همت دوستانی چون هوشنگ گلشیری، باقر پرهام و نجف دریابندری، و همکاری محمدعلی سپانلو، محسن یلفانی، علی محمد حق شناس، هرمز همایون پور، کریم قصیم، محمود آزاد، وازریک درساهاکیان، علی اشرف صادقی، رضا سید حسینی، احمد تدین، ضیاء موحد، آذر نفیسی، محمدرضا باطنی، فرامرز تبریزی (منوچهر صفا)، علی صلحجو، داریوش آشوری، فرشته داوران، پرتو نوری علاء، ابراهیم مکلا، محمد طباطبایی و شما و من و دیگران...
این همه اسم را ردیف کردم تا یادآوری کنم که چه طیف گوناگون و گسترده ای در آن چهار شماره قلم می زدند. هنوز هم آن چهار شماره از بهترین مجموعه هاست. اگر اجازه می یافت ادامه یابد، گیرم همان سالی چهار شماره، تاکنون بیش از صد جلد مجموعه$ی باارزش درآمده بود!
می دانم که آقای حسنخانی نیازی به دفاع آدم پرت افتاده و کوچکی مانند من ندارد؛ انسان بزرگواری است که کارش را دارد می کند. همین کتاب هایی که تاکنون منتشر کرده و کتاب های دیگری که در دست انتشار دارد بهترین و بزرگ ترین گواه و مدافع ایشان است.
من و شما که سال هاست بیرون از آن گود نشسته ایم (البته شما بر کرسی ریاست دانشکده ای در دانشگاه برکلی کالیفرنیا و من کنج این کتابفروشی کوچک در گوتنبرگ سوئد) و گاهی کتابی به آن مملکت می فرستیم و ناشری آن را چاپ می کند (البته کتاب های شما به چاپ های متعدد می رسد و کتاب های من در همان چاپ اول درجا می زند!)، من و شما که هرچه آنجا اجازه ندادند چاپ شود این طرف ها چاپ می کنیم (گیرم در نسخه های معدود)، من و شما که آن دلهره ها و دشواری ها را نداریم و هرچه دل مان می خواهد می گوییم و می نویسیم، آیا باید فراموش کنیم که دوستان مانده در آنجا بی خیالی و امنیت اجتماعی ـ سیاسی ما را ندارند و نمی توانند هر حرفی را روشن و بی پرده بگویند؟ آیا باید انصاف را کنار بگذاریم و اسیر احساسات خود شویم و خشم بگیریم و چشم فرو بندیم و اتهام وارد کنیم؟ آن هم به «دوستان» خوب و شریف خودمان؟
البته آقای حسینخانی حرف های شما را تکذیب کرده اند. ولی ای کاش آن حرف ها را نمی نوشتید تا نیازی به تکذیب ایشان نباشد!
حالا هم البته زیاد دیر نشده است؛ اگر چه کاری است گذشته است و سبویی است شکسته... اما پیشنهاد دوستانه ی من به شما این است که به دام «هیزم کشان» نیفتید و از هیاهو بپرهیزید؛ آن هم از این گونه هیاهوهای ـ گفتم که ـ دشمن شادکن...
مدیر یک انتشاراتی که جلدهای اول و دوم کتابی را که شما ترجمه کرده اید، به بهترین شکل منتشر کرده، حالا به هر دلیلی ـ گفتنی یا نگفتنی، درست یا نادرست ـ نمی خواهد جلد سومش را انتشار دهد. خوب، شما هم که ناشر حرفه ای خوبی چون اختران دارید که جلد سوم را سریع منتشر کرده است، پس دیگر چه نیازی به این حرف و حدیث هاست که به «آگاه» و «آگاهان» نیش و کنایه بزنید؟
مطمئنم که با من موافقید که به دام چنین هیاهوهای ژورنالیستی و روزمره افتادن دون شأن پژوهشگر و نویسنده و مترجم و استادی چون آقای دکتر عباس میلانی است.
برای تان شادکامی و تندرستی و موفقیت در ادامه$ی کارهای خوب فرهنگی آرزو می کنم.
دوست و دوستدار شما
ناصر زراعتی
۲۶ نوامبر ۲۰۰٨، گوتنبرگ سوئد
|