گنجی که تحمل نمی شود
در دفاع از اکبر گنجی
اکبر کرمی
•
من از اتفاق، با این نکته ی مخالفان اصلاحات که "سرانجام نواندیشی دینی، اکبر گنجی است" سخت موافقم و بر این باورم که نواندیشان دینی می بایست منش و روش گنجی را به واسطه ی وفادری عمیقش به دمکراسی، حقوق بشر، عقلانیت و دستاوردهای جهان جدید سرمشق خود قرار دهند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۲ آذر ۱٣٨۷ -
۲ دسامبر ۲۰۰٨
جناب حمید فرخنده
درود بر شما
متن (۱) بودار شما را در نقد نظرات متاخر اکبر گنجی با دقت خواندم. به باور من نوشته ی شما نه حمید بود و نه فرخنده، بلکه نوشته ای بود سراسر ابهام و اتهام که رگه های نخبه کشی در آن موج می زد.
می گویم متنتان بودار است، چون با خواندن متن شما آدمی احساس می کند چیزی برای پنهان کردن در نوشته ی شما این دست و آن دست می شود. چیزی شاید – در بهترین حالت - از جنس یک احساس شخصی آزار دهنده! می گویم بهترین حالت، زیرا به باور من، خطاهای تاریخی ما بیشتر نتیجه ی فقر اندیشه و سیطره ی نظام دانایی اسطوره ایست. از این رو، طرح و توصیه به گفت و گو در "چشم انداز بهترین حالت" تاکتیک و گامی است آشتی جویانه برای پرهیختن از غلطیدن به دام انگاره ی توطئه، در زمانه و شرایطی که به جهت زوال سرمایه های اجتماعی و اتمیده (اتمیزه) (۲) شدن شهربندان، غبار بی اعتمادی و ناامنی بر همه چیز و همه کس نشسته است!
اما دوست نا آشنای من، متن شما پر از ابهام و اتهام نیز هست:
الف) در خط آغازین خود از جدال میان عقل و ایمان یاد می کنید و این در حالی است که گنجی بارها و بارها در نوشته های مورد اشاره ی شما، تاکید و تصریح می کند که طرف گفت و گوی او ایمان گرایان نیستند و وی در صدد نفی صدق باورهای مومنانه نیست. گنجی در پی نفی ادله ی صدق این باورها، آن هم در پهنه ی واقع گرایی دینی است (٣). پس چگونه است که شما بدون توجه به این نکته ی مهم بر وی خرده می گیرید: "که می خواهد دادِ عقل ِ نقّاد را از ایمانِ نقّال بستاند"؟ چگونه است که شما در غیبت احساس مسئولیت، زحمت مطالعه و مهربانی تفاهم، اندیشه ات را بسته ای و قلمت را رها کرده ای (۴)؟
ب) می گویید: "اکبر گنجی به سانِ مومنی است که سال های بسیاری از عمر و انرژی خویش را با ایمان و خلوص کامل به آیات و احادیث سنتی زندگی کرده و اکنون چشمانش به روی حقایق بیشماری باز شده، به نادرستی باورهای قبلی خویش رسیده و حال خود را موظف به ادای دین می داند. دینی به سنگینی بار دین سنتی. احساس می کند تا خود را از همه رسوبات و آلودگی های فکری- ایمانی گذشته نرهاند، آرام نخواهد توانستن گرفت. اصرار عجیبی دارد تا جز به جز آیات، احادیث و نظریه های فیلسوفان اسلامی را بشکافد، خرافات را آشکار کند و غیرعقلانی بودن این باورها را فریاد زند."
با خواندن این بخش از نوشته ی شما - و به سبک استدلال خودتان- آدم احساس می کند حمید فرخنده می خواهد بگوید: من و تنها من از آن "خیل بی شمار"ی که خمینی را در ماه دیدند، و به اریکه قدرت برکشیدند، نبودم؛ و لابد، بعد ادعا خواهد کرد: در واقع من تخم و تبارم از اصل، سکولار و لاییک بوده است! و به همین دلیل نیازی به ادای دین ندارم. پیشتر در مقاله ای با عنوان "نظام دانایی ما و سوء هاضمه ی ملی" نشان داده ام که این مسئولیت ناپذیری ملی، بخشی از روان نژندی ملی ماست!
وقتی می گویند: ایرانیان حافظه ی تاریخی ندارند، منظورشان این است که من و شما هم احتمالن حافظه ی تاریخی نداریم، از سوء هاضمه رنج می بریم و روان نژندانه مسئولیت ناپذیریم، از این رو به آسانی ممکن است فراموش کنیم که تا صد سال پیش همه ی تیر و تبار ما سوار ترنی بودند که اکنون گنجی را به خاطر پیاده شدن از آن به نقد کشیده ایم. اما واقعیت آنست که نظام دانایی اسطوره ای ما و به قول لوی - برول "سرشت پیش منطقی ذهنیت ابتدایی" (۵) ما هنوز هم سر و مر و گنده و پابر جاست و بخش عظیمی از این جان سختی و زوآوری خود را مدیون و مرهون کسانی است که به خیال خود از آن سیطره و سلطه درآمده اند، اما همچنان و هنوز در شوره زار استبداد، به تولید و غل و زنجیر و به باز تولید اما و اگر مشغولند!
تازه، برخی نیز – که به ساز و برگ دانش انتقادی روانکاوی و نشانه شناسی مسلحند - ممکن است این ادعاها و اداها را فرافکنی و قلقلک "دین خویی" ریشه دار کسی تلقی کنند که ناخودآگاهش از عریانی این حجم تباهی و سیاهی در پرونده ی تیر و تبارش، به خشم آمده و در واکنشی جبرانی به تحقییر اکبر گنجی دست یازیده است!
آخر این چه درد بی درمانی است، که کار به جایی می رسد که کسی چون حمید فرخنده، با آن تیر و تبار سکولار و لاییک هم نقش سانسور چی را به عهده می گیرد و زبانی را که شمشیر دموکلوسی استبداد نتوانست کوتاه کند، الکن می خواهد و با چند جمله ی کج و موج در پشت ماسک دانای کل، آسمان و ریسمان را به هم می بافد تا ثابت کند: نیازی به گفتن از دردهای مشترک نیست!
مهربانی ای که با نقش برادر بزرگتر آمیخته می شود و برای گفتن یا نگفتن، از چه گفتن یا از چه نگفتن و برای بودن یا نبودن تعیین تکلیف می کند - دست کم – طرح و ته مایه ی رقیقی از پاداندیشه ی "شبان رمگی" را عریان می کند. ماسک دانای کل که همیشه خود را به عنوان مصلحت بین و مصلحت سنج جا می زند، به باور من از تظاهرات نشانه گان (سندرم) استبداد و خودمداری است.
ج) می گویی: "کار بجایی رسیده است که هم فریاد مسلمانان سنتی بلند شده هم افسوس نواندیشان دینی شنیده می شود." تا آن جا که من – به عنوان کسی که در شکم گفتمان دینی متولد شده است، قد کشیده و دچار دگردیسی بوده است (۶) – می فهمم و بر خلاف پندار شما، در برابر گفتار شیرین و دلبرانه و نوشتار استوار و دلیرانه ی نواندیشانی چون اکبر گنجی نه سنتی ها فریادشان بلند است و نه نواندشان دینی.
سنتی ها به اندازه ی قد و قامت خود در برابر نسیم حق جویی و حق پویی خم شده اند و با این خیال قشنگ دل خوشند که اگر راهی که آن ها می جویند و می پوییند حظی از حقیقت داشته باشد، به این بادها نمی لرزد و از این نازها نمی نالد. می ماند نواندیشان دینی. اینان نیز – اگر به پروژه ی نواندیشی وفادار باشند- نمی توانند و نباید از دلیری ها و پاک جانی های کسی چون اکبر گنجی گلایه ای داشته باشند! چه راهی که اکبر می رود، همان راهی است که آنان گشوده اند و می پویند؛ بنابر این، چگونه می توانند از وی خرده بگیرند! مگر این که تصور کنیم شما قصد دارید برای نواندیشان دینی و پروژه ی عقلانیت آنان، منطقه ای ممنوعه و مین گذاری شده طراحی، تعریف و القا کنید!
حرف های اکبر که وحی منزل نیست! دست کم آن بزرگوار که خود منتقد "وحی منزل" است، نمی تواند و نشان نداده است که حدس ها و گمان های خود را وحی منزل قلمداد می کند. پس جه جای گله!؟ بانگی برخواسته است، اگر برهانی قاطع تر و اندیشه ای برناتر و زبان ی گویاتر دارید: بسم الله. "هاتوا برهانکم".
به باور من منتقدین بودار اکبر گنجی دو دسته اند که از خیالی مشترک دل نگرانند: دل نگرانی مشترک این دسته از منتقدین، استراتژیک است. یعنی برخواسته از جایگاه آن ها در هرم قدرت می باشد، با این تفاوت که برخی چشم به هرم قدرت موجود دوخته اند و برخی به هرم قدرت فردا! هدف من از این نوشته، نقدناپذیر خواستن و نقد ناپذیر انگاشتن گفته ها و نوشته های اکبر گنجی یا دیگر نویسندگان سترگ دیروز، امروز و فردا نیست، هدف من پرهیختن از هوچی گری و ترور یکدیگر است! هدف من دامن زدن به رسوایی انگاره ی "برادر بزرگتر" است، همان موریانه ای که به درخت زندگی ما زده است و میوه ای جز خشونت (در بدترین حالت) و نصیحت (در بهترین حالت) به بار نمی اورد. همان که به زیبایی به قلم شیرین جرج اورول در "قلعه ی حیوانات" جاودانه شده است. انگاره ی برادر بزرگتر جان مایه ی خودمداری کینه توزانه ای است که گاهی در هیات خیرخواهی و مهربانی و با شعار مصلحت بینی به قلع و قمع آزادی و برابری برخواسته است و گاهی در هیبت خشونت. این نقش (بیرون از قدرت)، گاهی آن چنان با خواهش های مازوخیستیک و خودآزرانه درآمیخته می شود که بوی گندش را به آسانی نمی توان شنید. کافی است اندکی درنگ کنیم و بیاندیشیم! در پهنه ی اندیشه و عقلانیت، گفتمان مصلحت و اعتدال به چه معناست (۷)!؟
رد پای پنهان تر انگاره ی برادر بزرگتر را در مطلب "اکبر گنجی با دو چهره" (٨) به قلم دکتر محمد برقعی نیز می توان به مشاهده نشست! چه، کسانی که در نقش برادر بزرگتر فرو می روند و گرفتار می شوند، به واقع هرگز برادر کوچک تر را آن چنان که هست نمی خواهند و دوست ندارند، بلکه آلوده گان خود مداری، برادر کوچک تر را آنگونه که خود می پسندند، می خواهند! به باور من محمد برقعی گنجی را دوست ندارد، محمد برقعی در پشت ماسک دانای کل، اکبر گنجی ای را دوست دارد که در جبهه ی او باشد و در راه مورد پسند او قلم بزند! محمد برقعی "بولدیزری" را دوست دارد که هرم قدرت امروز را خراب می کند و راه را برای نهادینه شدن هرم قدرت فردا آماده کند؛ و شاید اصلن برای او مهم نباشد که درد بی درمان این اجتماع ماقبل مدرن، سیطره و سلطه ی اسطوره است؛ و شاید اصلن برای او مهم نباشد که بدون تغییر این هژمونی، در، همچنان بر روی همان پاشنه خواهد گشت و خیلی تفاوت نمی کند چه هرم قدرتی درایران برپا شده است.
نمونه ی چنین آسیب شناسی را در نامه ی آیت الله جعفر سبحانی به دکتر سروش نیز می توان پی گیری کرد. با این تفاوت ساده که محمد برقعی اکبر گنجی را صالح به وارد شدن در پهنه ی کلام و گفتمان دینی نمی داند و سبحانی دکتر سروش را! اولی نگران آخرت سیاسی اکبر است و دومی نگران آخرت الهی عبدالکریم! هر دو گرفتار این پندار خودمدرانه اند که خود را رهشناس و مصلحت سنج می بینند، بنابر این تلاش می کنند ظاهرن دوستانه، اما در واقع به عنوان برادر بزرگتر به آنها یادآوری کنند که: "این ره که تو می روی به ترکستان است".
اگر کسی چون سروش و اکبر گنجی نتوانند راه پر پیچ و خم باورهای دینی را بپیمایند و قرآن را آنچنان که می فهمند بخوانند، باید کل پروژه ی دینداری را تعطیل کرد.
اگر کسی مثل گنجی نتواند و نباید به منطقه ی ممنوعه ای که محمد برقعی توصیف کرده است، نزدیک شود، باید کل پروژه تجدد خواهی را تعطیل کرد.
اگر کسی چون اکبر گنجی نتواند در مورد مشکل خود و اجتماعش آزدانه بیاندیشد و درد را آن چنان که او حس می کند و می فهمد بیان کند؟ باید فاتحه ی دمکراسی و سکولاریسم و حقوق بشر را خواند!
اگر به خود اجازه دهیم به این بهانه که "صدای مسلمانان سنتی و افسوس نواندیشان دینی" درآمده است صدایی چون صدای گنجی را خفه کنیم، باید فاتحه ی همه ی چیزهای خوب را بخوانیم!
نه تنها گنجی که حتا مخالفان اصول گرای گنجی را هم نمی توان و نباید به این بهانه که صدای اصلاح طلب ها یا مردم در آمده است، به سکوت دعوت کرد! ما حق داریم از آن ها بخواهیم به حقوق دیگران احترام بگذارند، ما حق داریم از آن ها بخواهیم به حقوق بشر بیاندیشند و در برابر خواست شهروندان در پهنه ی عمومی کلاه از سر بردارند و با شهروندان ایران همچون شهربندان رفتار نکنند، اما حق نداریم از آن ها بخواهیم سکوت پیشه کنند! و از مشکلات و رویاهای خود نگوییند. از این منظر و به باور من، جنبش مشروطه خواهی و تجدد طلبی ایرانیان سخت به کسی همچون شیخ فضل الله نوری مدیون است، که، او هفتاد سال پیش تر از ناخودآگاه قومی ما به سخن گفتن از خویش و خواست های خود پرداخت و "دین خویی" خویش را بی هیچ شرمندگی فریاد آورد. ممکن است بتوانیم به رفتار های غیردمکراتیک او – البته در چهارچوب درک زمانه - خرده بگیریم؛ ممکن است حق داشته باشیم به خطاهای فکری و سیاسی وی اشاره داشته باشیم؛ اما نمی توانیم او را به جهت آن که سکوت نکرد مورد سرزنش قرار دهیم! این حق ماست که نخواهیم و نپسندیم با اندیشه ها و انگاره های او از در آشتی برآییم، اما این هم حق اوست که تا وقتی لازم می داند از آنچه به باور وی اهمیت دارد سخن بگوید! به باور من، پاره ای از آسیب شناسی پدیده ای که به مرگ فجیع نوری (فراموش نباید کرد که هر اعدامی فجیع و غیر انسانی است) انجامید و فرآیند تجدد طلبی را از مواهب یکی از مدافعان پرشور نظام سنت قدمایی، محروم و او را برای همیشه ساکت کرد، را باید در پاداندیشه ی "برادر بزرگ تر" کاوید. پاداندشه ای که هفتاد سال بعد با رای ۵/۹۹ درصدی مردم ایران در قالب نهاد شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نطام در ایران نهادینه شد. چه کسی می داند؟ شاید اگر نوری ساکت نشده بود، مردم ما هزینه های کمتری را در پی گیری تجدد می پرداختند! چه کسی می داند؟ شاید اگر آن مرگ فجیع اتفاق نمی افتاد، جلال آل احمد در دام روشنفکر ستیزی نمی افتاد، روشنفکر ستیزی به سنت جان سخت ایرانی تبدیل نمی شد و روشنفکران ما می توانستند گام های بلندتری بردارند!
به نظر می رسد با نوشتن یاداشت هایی از جنس یاداشت "گنجی که از دست می رود" یا "اکبر گنجی در دو چهره" و "راه دمکراسی اکبر گنجی، راه به ترکستان!" به میمنت و مبارکی انگاره ی "تشخیص مصلحت نظام" و "نظارت استصوابی" در لایه هایی از اپوزیسیون نیز نهادینه و باز تولید شده است!
ممکن است شما بگویید: قصد من تشویق اکبر گنجی به خودسانسوری و یا تحمیل سانسور و سکوت به او نیست. اما من بر این باورم که نقد اندیشه از جنس مهربانی و آشتی است و حمید فرخنده در نوشته ی خود که از هرگونه احساس مسولیتی - در نقد دیگران - بی بهره است از در آشتی و مهربانی نیامده است! فرخنده در ضیافت با شکوه اندیشه ی اکبر، بی قرار به نظر می رسد!
د) آورده ای: "عمده این نظرات و مستندات گنجی، البته سالهاست از سوی منتقدین ایرانی و غیرایرانی اسلام و تشیع مطرح شده است". طرح این تصویر و اتهام، معمولن با هدف ناچیز شمردن دستاوردهای فکری یک اندیشمند تکرار می شود، به ویژه اگر فحوای کلام منتقد، سازمایه (عنصر) ی معنوی جرم (تحقیر و توهین) را نیز به همراه داشته باشد. داوری بر میراث معنوی یک متفکر و قضاوت بر دستاوردهای نوآورانه ی فکری یک اندیشمند البته لازم و ضروری است، اما انجام آن از عهده کسی که بی مهابا خود را طرف دعوا قرار داده است و گنجی را به تیر جفای خود دوخته است، بر نخواهد آمد. شما چگونه و چطور به این برآوردها رسیده اید و چگونه و چطور نتوانسته اید به احترام مخاطبین بی شمار گنجی کلاه از سر بردارید! و به استقبال جان های جوان و پاک و چشمه های چشم که از آثار اکبر گنجی می روید و راه های بی پایانی که کوبیده و هموار می شود، نروید؟!
ه) آورده ای: "تاریخ ایران شاهد نمونه ها بسیاری است از شدیدترین ترین نقدها به دین از ناحیه کسانی است که خود از دل نهادها و باورهای دینی اسلام شیعی بیرون آمده اند. سید حسن تقی زاده [ روحانی عالیرتبه]، علی دشتی [طلبه علوم دینی]، احمد کسروی [روحانی] و سازمان مجاهدین خلق مارکسیست- لنینیست (پیکار) از این جرگه اند. نقدهای تند چنین اشخاص و جریان هایی از اسلام همواره نتایجی مثبت و سازنده در مبارزه آنها با تاریک اندیشی دینی، نه برای جامعه ایران و نه برای خود آنها، دربرنداشته است. نقدهای اخیر گنجی علیرغم شجاعت، مطالعات و دانش دینی گسترده وی، به نوعی متاسفانه یادآور رفتن همین راه رفته است".
با خواندن این جملات غم انگیز، اندوه از نهاد و دود از کله ی آدمی بر می خیزد، سیگاری روشن می شود و بعد – درحالی که پک عمیقی به سیگار می زنیم- از خود می پرسیم چه کسی بهتر از حمید فرخنده می توانست در برابر آن میراث عظیم و غرورآفرین این گونه سخیف و بی پروا قلم بزند؟ و در برابر "تابلو ی سیاه" جریان های متحجر و مرتجع، دعوت به سکوت کند؟! حمیده فرخنده که به تیروتبار سکولار و لاییک خود می نازد و روشنفکر برجسته ای چون گنجی را به جرم دینی بودن دیروزین اندیشه اش به تمسخر گرفته است، باید توضیح دهد که سکولاریسم در ایران بدون برخی از آن نام های بزرگ چه معنا و مفهومی می توانست داشته باشد؟ و اگر نبودند آن "کاشفان فروتن شوکران" امروزه چگونه می توانستیم در این برهوت اندیشه و عقلانیت از اندیشه و عقلانیت نصفه و نیمه ی ایرانی سخن ساز کنیم!
یکصد سال پس از مشروطه، سرجمع داوری های اندیشمندان دلمشغول مشروطیت، در آسیب شناسی آن واقعه ی بزرگ، به فرآیند ناساز ایرانیده (ایرانیزه) شدن آرمان های بلند مشروطه اشاره می کند و راه برون رفت از آن بحران همچنان پابرجای را گسترش عقلانیت و ادامه و تکمیل پروژه ی روشنگری جان های پاکی همچون آخوندراده، تقی زاده، کسروی و دشتی می دانند. در چنین شرایطی دعوت کردن اکبر گنجی به سکوت، آیا محروم کردن پهنه ی اندیشه ی دینی از یکی از صادق ترین و در همان حال جدی ترین و دقیق ترین منتقدین پرشور و شعور خود نیست؟ و آیا خالی کردن این میدان استراتژیک در ایران کنونی، به معنای میدان دادن به منتقدین کم مایه و بی مایه اندیشه ی دینی نیست؟ و با چنین انتخابی آیا آب به آسیاب تجدد ستیزان نمی ریزد؟
و) آورده اید: "آیت الله مکارم شیرازی گنجی را تکفیر کرد. در سایت ها و رساناهای وابسته به حکومت و نهادهای سنتی مخالف اصلاحات که معمولا نظرات و گفته های گنجی را بازتاب نمی دهند، شادمانه خبرها دادند و تفسیرها نوشتند که سرانجام نواندیشی دینی، اکبر گنجی است. برعکس، اکثر قریب به اتفاق سایت ها و روزنامه های اصلاح طلب و سکولار در داخل و خارج کشور که همواره هر حرکت، گفته و نوشته گنجی را منتشر می کردند یا به آن اشاراتی داشتند، خاموشی برگزیدند."
من از اتفاق، با این نکته ی مخالفان اصلاحات که "سرانجام نواندیشی دینی، اکبر گنجی است" سخت موافقم و بر این باورم که نواندیشان دینی می بایست منش و روش گنجی را به واسطه ی وفادری عمیقش به دمکراسی، حقوق بشر، عقلانیت و دستاوردهای جهان جدید سرمشق خود قرار دهند و به هیچ بهانه و بهایی – حتا ملامت کسانی که خود و تیر و تبار خود را سکولا و لاییک تصور می کنند – اجازه ندهند به این آرمان ها بلند و رویاهای قشنگ لطمه بخورد. تکرار می کنم هدف من دفاع از دستاوردهای اکبر گنجی نیست، مساله ی نکوهش گوشه هایی از سرکوب، سکوت و سانسور است، که از لحاف جهالت بیرون افتاده است! حتا اگر این پدیده ی ننگین نتیجه ی سهل انگاری و بی خبری دوستان به ظاهر سکولار و مصلحت سنج باشد.
بر خلاف تصور شما تکفیر اکبر گنجی را باید به افتخارات وی افزود، چه نام او را در کنار کسانی قرار می دهد که امروزه ایرانیان به داشتن آن ها دلخوش و مغرورند. جان های پاکی همچون، بوعلی سینا، محمد ابن زکریای رازی، خیام، حافظ، ابو ریحان بیرونی، ابن راوندی، ملاصدرا، فتحعلی آخوند زاده، احمد کسروی، سید حسن تقی زاده، علی دشتی و ... تصور کنید ایران بدون این جان های پاک و نام های مبارک به چه می مانست؟!
ز) می گویید: "اکثر قریب به اتفاق سایت ها و روزنامه های اصلاح طلب و سکولار در داخل و خارج کشور که همواره هر حرکت، گفته و نوشته گنجی را منتشر می کردند یا به آن اشاراتی داشتند، خاموشی برگزیدند."
با این داوری شما موافق نیستم، هرچند اگر این ادعا را بپذیریم، تازه به باور من اهمیت و فخامت گفتار اکبر گنجی و ضرورت دامن زدن به اندیشه اش، دو چندان می شود، چه، در شرایطی که به باور شما "سایت ها و روزنامه های اصلاح طلب و سکولار" در برابر شنائت تکفیر و دنائت گفتمان ارتداد، سکوت پیشه می کنند و از حق شهروندی کسی، چون اکبر برای گفتن از دردهای خود و اجتماعش دفاع نمی کنند، باید در اصلاح طلبی آن روزنامه ها و سکولار بودن آن ادعاها شک کرد. چنین رفتاری - اگر دریافت شما را قرین به حقیقت تصور کنیم - نشان می دهد که ممیزی ارشاد به روزنامه ها ی اصلاح طلب و سکولار نیز سرایت کرده است!
ح) گفته اید: "این حق طبیعی گنجی- مانند هر ناقد دیگری- است که به نقد دین بپردازد، بویژه دینی که خود او از مومنان آن بوده و اطلاعات گسترده ای در این حوزه دارد. اما در این میان، سرنوشت گنجی که اوست چه می شود؟ در کشوری که باورهای عمیق مذهبی هم در مورد اعجاز کلام الله مجید هم در وصف مولا علی و هم انتظار عدل و داد مهدی موعود در دل و جان میلیون ها مردم اش ریشه دارد، انتشار چنین مقالاتی خرافه و تعصب را تعدیل می کند، یا بر آتش تعصبات مذهبی می افزاید؟ روشنفکران را به مردم نزدیکتر می کند یا از آنها می رماند؟"
به باور من جان کلام شما در این یاداشت، در این پاراگراف خلاصه شده است: "در کشوری که باورهای عمیق مذهبی هم در مورد اعجاز کلام الله مجید هم در وصف مولا علی و هم انتظار عدل و داد مهدی موعود در دل و جان میلیون ها مردم اش ریشه دارد، انتشار چنین مقالاتی خرافه و تعصب را تعدیل می کند، یا بر آتش تعصبات مذهبی می افزاید؟ (۹)"
به راستی، همه ی کسانی که بر آن بوده اند که با نقد باورهای دینی یا ادعاهای صدق آن باورها، دینداران و اندیشمندان دینی را به چالش و فکر بطلبند، اگر به توصیه و مصلحت سنجی شما عمل کرده بودند، اکنون شما چگونه می توانستید به تیرو تبار سکولار یا لاییک خود بنازید؟!
به راستی، اگر توصیه مصلحت بینانه ی شما حظی از حقیقت داشت، نباید همه ی بساط تجدد و تجدد خواهی را برچینیم و گوی و میدان را تمام و کمال در اختیار سردمداران خرافه و خوشه چینان تعصب قرار دهیم؟
به راستی، اگر همه ی کسانی را که در این تاریخ سترون و پر از هیچ، شهامت بودن داشتن و به همین دلیل به توصیه و خیرخواهی شما وقعی ننهادند، می توانستیم حذف کنیم، اکنون پروژه ی اصلاحات و خواست سکولاریسم بلاموضوع نمی شد؟
به راستی اگر همه ی جان های پاکی که به توصیه ی شما عمل نکردند و به همین دلیل، جان پاک خود را در این راه به ودیعه نهادند، در سرگذشت غمبار ما نبودند، آیا ایران اکنون چیزی مثل افغانستان، سودان و ... نبود؟
به راستی اگر قرار باشد با متر شما متر بزنیم، آیا دیگر کسی می ماند که از زخم های مشترک سخن ساز کند؟
ط) می گویید: "چگونه می شود در محیط باز خارج از کشور از داخل کشوری ها که با انواع سرکوب ها، فشارهای سیاسی و تضیقات و تبعیضات روبرویند، ایراد گرفت چرا فلان نظر سنتی دینی را مورد نقد قرار نمی دهند یا به بهمان تصمیم سیاسی حکومت اعتراض نمی کنند؟"
به باور من، قاطبه ی نواندیشان دینی در طرح ادعاهای خود صادق تر از آنند که شما گمان می کنید. عدم مخالفت لایه هایی از نواندیشان دینی یا مذهبی با این ادعاها، بخشی نیز نتیجه ی باورهای مذهبی است که تکلیف آن ها روشن نشده است. بی گمان چنانچه، گفتمان غالب به سمت نکوهش اعدام، تکفیر، ارتداد و شکنجه حرکت کند و بنیان های نظری این خواهش های مدرن در هرم دانش تنقیه و تدوین شود و کالاهای لازم برای مصرف لایه های زیرین هرم اجتماعی فراهم گردد، عرصه برای آن ترک تازی ها بسیار تنگ خواهد شد. گام های استوار ی که کسانی چون گنجی بر می دارند و جام های متینی که جان های پاکی چون او در پهنه ی اندیشه می زنند، آینده را تصویر خواهد کرد.
ی) آورده اید: "ایرادِ دیگر نقدِ گنجی وار از دین، کم توجهی به نقش مثبت دین در همه کشورها بویژه جوامع توسعه نیافته و در حال گذار است". "... باید ترسید از جامعه ای که ترمز دین نیز از آن برداشته شود، بدون اینکه جای خالی دین با آموز ش ها یا آموزه هایی که تنظیم کننده روابط آحاد جامعه هستند، پر شود."
چه کسی گفته است، دین ها نقش مثبت نداشته اند یا ندارند؟ چه کسی گفته است، دین را باید برداشت و جای خالی آن ها راهم نباید پر کرد؟ چه کسی گفته است، انتخاب های ما در دوگانه ی دین یا هرج و مرج خلاصه می شود؟ چه کسی صاحب صلاحیت است و به چه علت می تواند حق داشتن یا نداشتن دین را از مردم بگیرد؟ محل نزاع جای دیگری است، دوست من.
دین ها آبا دانش قدیم و از اجداد دانش جدیدند و تا زمانی که کارکرد داشته باشند، چه مطلوب ما باشد و چه نباشد، خواهند ماند. مساله داوری بر کارکردهای دین در جهان مدرن، در حضور عقل خود بنیاد و در هیمنه و شکوه خودبسندگی دستاورهای مدرنیته است. مساله داوری کردن بر خوانش های مختلف دینی است و حق آدمیان در برگزیدن خوانش مطلوب خود. مساله آزادی بیان و آزادی وجدان است، چه، تنها در یک اجتماع آزاد است که شفافیت لازم برای انتخاب های بهینه فراهم می آید. چگونه می توان قهرمانان یک ملت را - گیریم به بهانه ی مصلحت – به بند سکوت بکشیم و در همان حال از مردم انتظار داشته باشیم انتخاب های بهتری داشته باشند؟ چگونه می توان حتا نقد و نفی دلایل صدق ادعاهای دینی – و نه صدق گزاره های دینی - را هم تحمل نکرد و در همان حال از مردم انتظار داشت از خرافه و تاریک اندیشی و "ذهنیت بدوی" فاصله بگیرند؟ چگونه می توان انتخاب های یک ملت را در دو گانه هایی همچون "ولایت فقیه یا ایرانستان"، "دین یا هرج و مرج" و "بد و بدتر" محدود کرد و در همان حال از آن ها انتظار داشت از نظام دانایی اسطوره ای دل ببرند؟
ک) شما می توانید از اکبر گنجی بیزار باشید؛ شما می توانید از دریافت ها و دستاوردهای اکبر گنجی تبری بجویید؛ شما می توانید راه دیگری را برای مبارزه برگزینید؛ شما می توانید با همه ی حرف ها و ادعاهای اکبر مخالف باشید و حرف هایی را که به نظرتان مهم تر است مطرح کنید؛ شما می توانید مقاله ها و کتاب ها در نقد اندیشه های اکبر گنجی بنویسید؛ شما می توانید به اکبر گنجی توجه نکنید و از نوشته ها و نقد های او خرده بگیرید؛ شما می توانید در مقابل اکبر گنجی و در کنار کسانی بیاستید که در آستانه ی هزاره ی سوم هنوز نتوانسته اند از "دین هم چون قانون" و "دین هم چون دانش" دل ببرند و به "دین هم چون بینش" بسنده کنند؛ شما می توانید هنوز هم از ایستادن بر فراز پاهای خود هراس داشته باشید، اما شما نمی توانید دیگران راهم بترسانید! و انتخاب های آن ها را محدود کنید؛ شما نمی توانید اکبر را به سکوت دعوت کنید؛ شما حق ندارید با ادعای مصلحت سنجی به درک اکبر گنجی از مصلحت توهین کنید؛ شما نباید به عنوان مصلحت سنج و پشت ماسک دانای کل، نقش ممیزی و سانسورچی بودن خود را مخفی کنید و نقدهای متین، استوار، مشفقانه و جاندار اکبر را با برچسب "نقدهای گنجی وار" تخطئه کنید؛ دست کم، شما نمی توانید، با این ادعا که اکبر گنجی به خطا رفته است، حق خطا کردن را از اکبرها بگیرد؛ شما نمی توانید اکبر را از ما بگیرید!
bozorgkarami@gmail.com
bozorgkarami@yahoo.com
پاورقی:
۱- فرخنده، حمید، گنجی که از دست می رود، گویا نیوز، جمعه هشتم اذزماه ٨۷.
۲- اتمیده از مصدر اتمیدن به معنای اتم اتم شدن ساخته شده است، مثل ایرانیدن به معنای ایرانی شدن و ایرانی کردن. چنین کاری را پیشتر غلامحسین مصاحب با واژه های قطب "قطبیدن" و یون "یونیدن" انجام داده است. به باور من این تکنیک زبانی چنانچه بکار بسته و استقبال شود می تواند تا حدی به پویایی زبان فارسی کمک کند.
٣- نویسنده ی پر آوازه ی "قران محمدی" بارها و بارها اعلام نموده است "که نقدش معطوف به پروژهی عقل گرایی در قلمرو دین است. این نقد، متکی بر سه پیش فرض، و محدود به یک حد است": پیش فرض اول: مفسران عقلگرا، مدعیات متن را واقعگرایانه تفسیر میکنند. به نظر «قرآن محمدی» تفسیر واقعگرایانهی کل مدعیات هستیشناسانه و تاریخی متن، مسائل حلناشدنی بسیاری پدید میآورد.
پیش فرض دوم: در ابتدای تمام رسالههای عملیه گفته شده است که اصول دین یا عقاید، تحقیقی و عقلی است، نه تقلیدی و نقلی.
پیش فرض سوم: عقلگرایان مسلمان مدعیاند که تمام باورهای دینی را میتوان با دلایل عقلی اثبات کرد و باورهای دینی با دلایل عقلی اثبات شدهاند.
محدودهی نقد: معرفت، باور صادق موجه (justified true belief)است. قران محمدی تاکید کرد که نقدش ناظر به صدق باورهای دینی نیست، بلکه ناظر به دلیل صدق مدعیات است. ممکن است با دلایل و شواهد نتوان صدق مدعایی را احراز کرد، اما از نبود دلیل، نمیتوان کذب مدعا را استنتاج کرد.
۴- منتقد محترم دیگری به نام حسین میر مبینی باز هم در نقش دانای کل و به عنوان راه شناس اعظم، به اکبر گنجی نهیب زده است که: این ره که تو می روی به ترکستان است!
میرمبینی، حسین، راه دمکراسی اکبر گنجی، راه به ترکستان، سایت سکولاریزم نو، ۹/۱۰/٨۷.
۵- موقن، یدالله، در دفاع ازانسان شناسی لوی – برول، سایت نیلگون.
۶- این نکته را من (و احتمالن اکبر گنجی)، بر خلاف پندار حمید فرخنده از افتخارات خود می دانم و از بازگویی مکرر آن لذت می برم.
۷- محمد برقعی در مقاله ی خود به درستی تاکید می کند که: "پژوهشگر انسان آزادی است که فقط در مقابل حقیقت تعهد دارد و درجهی شجاعت و خطرپذیری او حد و مرز او را در بیان حقیقت تعیین میکند. به دیگر سخن تا حدی که توان علمی و درجه جسارتش اجازه میدهد آنچه را که حقیقت میداند میگوید بی آن که در غم چگونگی تاثیر آن بر جامعه و اندازه قبول یا رد آن از سوی مردم باشد."
برقعی، محمد، اکبر گنجی در دو چهره، سایت ایران امروز، ۱۰/۹/٨۷.
٨- برقعی، محمد، اکبر گنجی در دو چهره، سایت ایران امروز، ۱۰/۹/٨۷.
۹- محمد برقعی در موضع گیری بسیار عجیبی، در اساس کم کیف گفتمان دینی را در انتخاب ها و جهت گیری های دینی آدمیان بی تاثیر و کم اثر تلقی کرده و در تارو پود تقدیرگرایی خود را گرفتار می سازد. به باور وی، باورهای مذهبی معلل اند نه مدلل، بنابر این پاک جانی ها و روشن بینی های کسانی چون گنجی و اسلافش کمترین تاثیری را در تنقیه و اصلاح اندیشه های مذهبی نداشه است!
" کوتاه کلام آنکه نه گزینش دین، نه باور به آن و نه پایداری در آن، هیچ یک بر عقل استوار نیست که استدلالات عقلانی از جمله این مباحث آقای اکبر گنجی بر آنها تاثیر گذارند و باورهای مردم را در سطح جامعه دگرگون کنند. خطایی که متاسفانه دامنگیر بسیاری از روشنفکران دینی ما پس از انقلاب شده است". پرداختن دقیق به این نکته ی جان گزا و اندیشه سوز را به مقاله های "فراسوی اختیار" از همین قلم، که سال ها پیش در سایت اخبار روز چاپ شده است حواله می دهم. اما نکته ای که جالب است این که همو در قسمتی از مقاله ی خود به گنجی هشدار می دهد: "لازمه اثربخشی داشتن اعتبار لازم علمی است."
|