دیدار عموها در جنوب شرق تهران
مزدک دانشور
•
رفتم تا چهارراه ناصرخسرو
و برای عریضه نویسان پله های شکست
درد دلم را گفتم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۶ آذر ۱٣٨۷ -
۶ دسامبر ۲۰۰٨
برایت سطر سطر درد و صفحه صفحه شبگریه نوشتم
که ناگهان باد ورقها را با خود برد
همان بادی که فروغ دخترکهای دامن پوش را به آن می سپرد...
پس
رفتم تا چهارراه ناصرخسرو
وبرای عریضه نویسان پله های شکست
درد دلم را گفتم
مشتی کاغذ و جوهر و حروف بی صدای سربی
تحویلم دادند
پس
ایستادم به موازات ریلهای خسته ی لب خط
تا کسی بیاید
دلش بسوزد
ومرا تا جنوب شرق تهران
ببرد
و ناگاه به یاد آوردم که معنای ساعت پنج عصر
در تمامی ترجمه های بی پایان
آن است که:
بیایی
که خسته ام
که شب سنگین است
که رویای رفتگان مرده است
که نیما شاخ طلاجن را هیچگاه ندید
که نزار موهای بلقیس را شانه نزد
و بامداد به انتظار ماه
آه
آه
آه...
که فرشته چشمبندش را برداشت
ترازو و شمشیرش را به سنگفرش بخشید
و با من به جنوب شرق تهران
به دیدار عموهایم آمد
قدم زنان
َدر سکوت و رویا
۱۶ آذر/تهران
|