یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

اسپانیا، از سلطنت به جمهوری، و از جمهوری به سلطنت


رسول پدرام


• روز ششم دسامبر، به عنوان سالروز تصویب قانون اساسی جدید در اسپانیا جشن گرفته می شود. امسال به مناسبت مصادف بودن این روز با سی امین سالگرد تصویب آن قانون و برقراری دوبارهء دموکراسی در این کشور، برنامه های ویژه ای تدارک دیده شد. در عرض این سی سال، اسپانیا که یکی از فقیرترین و عقب مانده ترین کشور های قارهء اروپا به شمار می آمد، به یکی از پیشرفته ترین کشورهای دنیا مُبدّل گردید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۶ آذر ۱٣٨۷ -  ۶ دسامبر ۲۰۰٨


            روز ششم دسامبر (برابر با شانزده آذر)، همه ساله، به عنوان سالروز تصویب قانون اساسی جدید در اسپانیا جشن گرفته می شود. امسال به مناسبت مصادف بودن این روز با سی امین سالگرد تصویب آن قانون و برقراری دوبارهء دموکراسی در این کشور، احزاب سیاسی، سازمان های دولتی وغیردولتی و رسانه ها برگزاری مراسم و برنامه های ویژه ای را تدارک دیده اند. در عرض این سی سال، اسپانیا که یکی از فقیرترین و عقب مانده ترین کشور های قارهء اروپا به شمار می آمد، به یکی از پیشرفته ترین کشورهای دنیا مُبدّل شد.



            پنج سال پیش و به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد تصویب قانون اساسی کنونی اسپانیا – که به باور حقوقدانان – جامع ترین قانون اساسی موجود در جهان است؛ ترجمه ای رسمی از متن آن به زبان فارسی به عمل آوردم که با تفسیر و توضیحات لازم در همان موقع چاپ و منتشر شد. خوانندگان می توانند متن کامل آن را از نشانی زیر دریافت کنند:
   es.geocities.com
                     
            کشور اسپانیا تاریخ پرفراز و نشیبی دارد که مرور حوادث آن می تواند به ملّت هایی که تازه گام در جادهء دموکراسی و مردم سالاری نهاده اند و یا می خواهند بنهند، درس های عبرت انگیزی   بدهد.
            طبق قانون اساسی کنونی، نظام حکومتی اسپانیا، مشروطهء سلطنتی است [1] ، ولی این کشور دو بار رژیم جمهوری را هم در طول تاریخ خود تجربه کرده است:
-          جمهوری اوّل از 11 فوریه   1873 تا 29 دسامبر 1874 (برابر با 23 بهمن 1251 خورشیدی تا 8 دی 1253 خورشیدی و زمان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار در ایران).         
-          جمهوری دوم از 14 آوریل 1931 تا 1 آوریل 1939 (برابر با 26 فروردین 1310 تا 11 فروردین    1318 خورشیدی و زمان سلطنت رضا شاه پهلوی در ایران).

      هر دو جمهوری را مردم با رأی خود و طی انتخاباتی آزاد و بدون خون ریزی بر سرکار آوردند.
      جمهوری اوّل، عمری بسیار کوتاه داشت که به دو سال نکشید و در عرض همین مدّت کوتاه چهار رئیس جمهور عوض کرد. با اینکه هر چهار نفر از روشنفکران برجسته و فریختهء اسپانیا بودند ولی هیچکدام قادر به ادارهء کشور نشدند.
      اسپانیا کشوری است که ملیت های مختلف (عنوان اقلیت قومی در قانون اساسی این کشور به کار نرفته است) و مردمانی با زبان های گوناگون در ان زندگی می کنند. شناخته شده ترین این ملیت ها کاتالان ها (ساکنان کاتالونیا) و باسکی ها هستند. رسیدگی به حقوق و مطالبات این ملیت ها بزرگترین چالش فرا روی رهبران جمهوری اوّل بود. این جمهوری با کودتای نظامی ژنرال پاوی یا (Pavía) سرنگون شد و دوباره رژیم سلطنت با پادشاهی خانوادهء بوربون (خانوادهء پادشاه فعلی که از سال 1700 در بخش بزرگی از اروپا سلطنت کرده اند) برقرار شد.
      پنجاه و هفت سال پس از سقوط جمهوری اوّل، یکبار دیگر در سال 1931، رژیم جمهوری تازه ای در اسپانیا با عنوان جمهوری دوم بر سر کار آمد. این بار هم با رأی آزادانهء مردم و بدون خشونت و خون ریزی. این جمهوری که از آن با عنوان "جمهوری زحمتکشان" در تاریخ اسپانیا، یاد می شود امیدهای تازه ای برای کارگران و کشاورزان و به طور کلی برای همهء قشر های محروم جامعه به همراه آورد.   
         
جمهوری دوم

"ما دیگر مُد نیستیم"، این جمله ای بود که آلفونسوی سیزدهم [2] ، پدر بزرگ پادشاه کنونی اسپانیا، بر زبان آورد و به دنبال آن سلطنت را رها کرد و راه تبعید در پیش گرفت. دو روز پس از رفتن او، یعنی روز چهاردهم آوریل 1931 (برابر با 26 فروردین 1310 هجری خورشیدی)، برقراری «جمهوری دوم»، در سراسر اسپانیا و به ویژه در مادرید با شور و هیجان فراوان جشن گرفته شد. سران جمهوری دوم که با آراء احزاب چپ به قدرت رسیده بودند، تا روز 18 ژوئیهء 1936 (یعنی روز آغاز جنگ داخلی اسپانیا) دست به انجام اصلاحات اجتماعی و سیاسی عمیقی در جامعه زدند. بهبود وضع کشاورزان و کارگران، اعطای خودمختاری به برخی از ایالت ها، بهبود حقوق زنان، تصویب قوانین مترقی و کوتاه کردن دست روحانیان از ادارهء امور کشور از طریق ملّی کردن اموال کلیسا؛ از اصلاحات عمدهء جمهوری دوم به شمار می آید. در زمانی که در کشورهای دور و بر اسپانیا، مانند ایتالیا و فرانسه، زنان هنوز سال ها از کسب حقّ رأی فاصله داشتند، در این جا زنی برای نخستین بار در اروپا به مقام وزارت رسید. نام این زن فدریکا مونتسنی (Federica Montseny) بود.
دورهء هشت سالهء جمهوری دوم در تاریخ اسپانیا را باید عصر طلائی شکوفائی دموکراسی در این کشور دانست. متأسفانه، تندروی های انقلابیون، به ویژه کمونیست ها، سوسیالیست ها و آنارشیست ها در طول سال های عمر آن باعث شد که اسپانیا رفته، رفته به کشوری فاقد حکومت و قانون و مملکتی آشوب زده تبدیل بشود. بی نظمی به حدّی رسید که دیگر از دست دولت مُنتَخَب مردم کاری برای برقراری نظم بر نمی آمد. هر روز کسی را به اِتِّهام واهی و خود سرانه ترور می کردند. رعب و وحشت و بی عدالتی سراسر کشور را فرا گرفت. روزی یکی را در وسط خیابان به جرم لیبرال بودن با تیر می زدند و روز دیگر کس دیگری را به اِتِّهام خیانت به آرمان های پرولتاریا تیرباران می کردند. یکی از سیاستمداران معروف آن دوره به نام خیل روبلِس (Gil Robles) طی نطقی در جلسهء روز 16 ژوئن 1936 مجلس، تصویر هولناکی از اوضاع کشور ارائه کرد. او گفت: "فقط در عرض این چهار ماه اخیر، 160 کلیسا را به آتش کشیده و با خاک یکسان کرده اند، 269 قتل سیاسی صورت گرفته است، 1287 مورد از ضرب و شتم در درجات مختلف گزارش شده است، 113 اِعتصاب عمومی و 228 اِعتصاب محلی به راه افتاده است و دفاتر 10 روزنامه را غارت کرده اند." او در ادامهء سخنان خود اظهار داشت: "می توان کشوری را با سلطنت و یا جمهوری، از طریق یک سیستم پارلمانی و یا یک رئیس جمهور فعال مایشاء؛ با کمونیسم و یا فاشیسم اداره کرد ولی هیچ کشوری با هرج و مرج اداره نمی شود. با کمال تأسّف باید بگویم که اسپانیا، امروز با هرج و مرج دست به گریبان است و ما در واقع برای تشییع تابوت آزادی در این جا جمع شده ایم." سخنان او بر اثر فریاد های خشمگینانه نمایندگان موافق و مخالف قطع شد [3] .
فقط 160 کلیسا در زمان جمهوری دوم به آتش کشیده نشد، بلکه در طول هشت سال جمهوری دوم، طبق آمار موجود، 6815 نفر از روحانیان و افراد وابسته به کلیسای کاتولیک به جوخه های اعدام سپرده شدند. 6815 نفر، رقمی مبتنی بر حدس و شایعه نیست، بلکه اسامی و مشخصّات همهء این اعدام شدگان در دست است و حتّی بسیاری از آنان به عنوان شهید، تَوَسُّط واتیکان لقب "قدّیسی" گرفته اند.
انجام اقدامات حاد ضدّ مذهبی تَوَسُّط سران جمهوری دوم و افراد وابسته به نیروهای چپ باعث کاهش شدید محبوبیت آنان در میان عامهء مردم   و از دست دادن پایگاه توده ای آن ها شد. نیروهای طرفدار جمهوری، صرف نظر از گنجاندن موادّی کاملاً ضدّ کلیسائی و ضدّ مذهبی در قانون اساسی سال 1931 ختی به   تندیس های چوبی حضرت مسیح هم رحم نکردند و آن ها را در نقاط مختلف کشور از جمله در خود مادرید، از کلیسا ها بیرون آوردند و با بستن به پشت جیپ، در خیابان ها گرداندند. و یا شمایل مُقَدّس را در ملاء عام و در جلو چشم مردم آتش زدند و کلیساها را طعمهء حریق ساختند که آثار برخی از آن ها هنوز هم باقیست.
مردم عادی وقتی که می دیدند کشیشی را که بچه شان را غسل تعمید داده و مرده هایشان را کفن و دفن کرده است، به گلوله می بندند؛ و کلیسایی را که همه روزه برای عبادت و راز و نیاز با خدای خود می رفتند، به آتش می کشند، بدیهی بود که از انقلابیون روگردان می شدند. آن ها نان می خواستند، امنیت می خواستند، بهداشت و تحصیل و آینده ای امید بخش برای فرزندانشان می خواستند ولی در عوض فلسفه و شعر و شعار تحویل می گرفتند. مردم یاد گرفته بودند که هر روز در کلیسا بخوانند: "پرودگارا؛ نان روزانهء خود را از ما دریغ مدار؛ و ببخشای بر ما گناهان ما را، بدانسان که ما می بخشیم بر آنهایی که در حقّ ما بدی روا می دارند". ولی در عوض این ها می گفتند که شما باید پارادایم های (الگو ها) مربوط به پروسهء (روند) مبارزاتی خلق های تحت ستم را سر لوحهء زندگی روزانه خود قرار دهید، اسلحه بدارید و بکشید و شهید بشوید. حرف هایی که هرگز در عمرشان نشنیده بودند و نمی توانستند چیزی از آن سر در بیاوردند.
مردم، مخصوصاً قشرهای پایین اجتماع که جانشان از آن همه آشوب، بی نظمی، گرانی، اِعتصاب و فقر به لبشان رسیده بود، همینکه روز 18 ژوئیهء 1936 ، با خبر شدند که عدّه ای از نظامیان مأمور خدمت در افریقا برای سرنگونی حکومت مرکزی قیام کرده اند، هر چند ممکن بود که بر زبان نیاورند ولی از ته دل خوشحال شدند و چشم به راهشان ماندند تا نظامیان بیایند و بساط آن حکومت را که خودشان بر سرکار اورده بودند   برچینند.
به رغم آنچه که نوشته اند، فرانکو برای سرنگونی جمهوری دوم کودتا نکرد. بلکه در سال 1936عده ای از افسران ارتش، از ردهء ارشدی به بال ا ، با مشاهدهء اوضاع مُصیبَت بار مملکت تصمیم به نجات آن گرفتند. قیامی مسلحانه طرح ریزی شد و طراح اصلی و مغز متفکر آن نیز ژنرال امیلیو مولا (Emilio Mola) بود. آن ها تصمیم گرفتند که یکی از ژنرال های ارتش را به عنوان فرمانده خود برگزینند و رهبری قبام را به دست او بسپارند. قرعه به نام ژنرال سان خورخو (San Jurjo) که در حال تبعید در پرتغال به سر می برد اصابت کرد. وقتی او را برای فرماندهی عملیات نظامی به اسپانیا دعوت کردند، به هنگام حرکت، هواپیمایش در فرودگاه لیسبون (پایتخت پرتغال) دچار سانحه شد و او در آن حادثه جان باخت. پس از مرگ ژنرال سان خورخو، ژنرال های ارتش این بار، ژنرال فرانسیسکو فرانکو را به عنوان فرمانده کل قوا (ژنرالیسم) بر گزیدند.

اسپانیا را به دست من می سپارید؟

پس از انتخاب شدن به فرماندهی کل قوا، فرانکو، در نطقی پرشور که از رادیوی شورشیان پخش شد، اظهار کرد: "اسپانیا را به دست من می سپارید؟، دستی که برای احیای مجد و عظمت تاریخی آن کوچکترین لرزشی به خود راه نخواهد داد. و من با اراده ای تزلزل ناپذیر خواهم کوشید تا آن را به جایگاه والایی که در تاریخ در خور آن بوده است برسانم." و به دنیال آن قیام 18 ژوئیه آغاز شد.
قیام 18 ژوئیه، جنگ های داخلی اسپانیا را که یکی از خون بار ترین جنگ های داخلی دنیاست، به دنبال آورد. در طول سه سال جنگ، که نزدیک به یک ملیون کشته داد، کشورهای بلوک کمونیست، و احزاب چپ و روشنفکران کشورهای مختلف جهان، از «جبههء مردمی» (El Frente Popular)   که تَشَکُّلی طرفدار جمهوری بود، حمایت می کردند. جرج اُرول (George Orwel) نویسندهء معروف انگلیسی برای دفاع از آن اسلحه برداشت و به جبهه رفت و زخمی شد. [4] سیاست مدار ایرانی، شادروان دکتر شاپور بختیار در زمان دانشجویی خود در پاریس، از هواداران این جبهه بوده است و تنی چند از کمونیست های ایرانی نیز در دفاع از آن، جان خود را از دست داده اند. در مقابل آنان، مخالفان جمهوری قرار داشتند که خود را «نیروی های ناسیونالیست» می نامیدند. این عده مورد حمایت مالی و نظامی رژیم فاشیستی ایتالیا، و آلمان نازی بودند .
جنگ های داخلی، روز اوّل آوریل 1939، با پیروزی ارتش فرانکو به پایان رسید و حکومتی دیکتاتوری در اسپانیا بر سر کار آمد که سی و نه سال یعنی تا زمان مرگ فرانکو در روز 20 نوامبر 1975 دوام یافت.
با آغاز زمامداری فرانکو، جامعهء اسپانیا به دو بخش «خودی» و «غیرخودی» تقسیم شد. «غیرخودی ها» عبارت بودند از هواداران رژیم سابق، سُرخ ها (اعم از سوسیالیست ها، کمونیست ها و تمامی نیروهای چپ)، روشنفکران و دگراندیشان، فراماسون ها، یهودی ها، کولی ها و هم جنس گرایان، که از همهء آنان با عنوان «دست نشاندگان فریب خوردهء دشمن خارجی» یاد می کردند. در همان آغاز حکومت فرانکو بسیاری از نویسندگان، هنرمندان و روشنفکران اسپانیائی، به میل خود راه دیار غربت در پیش گرفتند و یا تبعید شدند و تنی چند هم که ماندند یا روانهء زندان شدند، و اگر در جلو جوخه های اعدام   قرار نگرفتند، به اجبار، زندگی زیر زمینی پیش گرفتند.
عنوان رسمی فرانکو، "مقام معظم رهبری" (Su Excelencia el Caudillo) بود و اصولاً همهء دیکتاتورهای اروپا در قرن بیستم عنوان "رهبر" داشته اند. موسولینی ملقب به "ئیل دوچه" ( Il Duce یعنی رهبر، به ایتالیایی) و هیتلر ملقب بود به دِر فوهرِر ( Der Führer به آلمانی یعنی رهبر). فقط ژنرال فرانکو در اسپانیا، لقبی نداشت که سرانجام شیر پاک خورده ای پیدا شد و کلمهء اِل کائو دی یو ( El Caudillo ) را از اسپانیایی قرون وسطا بیرون کشید و فرانکو را به آن ملقب ساخت. به محض اعطای این لقب به فرانکو، اُسقُفی هم در شهر سالامانکا اظهار داشت که این کلمه به معنی سر دستهء دزدان بوده است. چون مقام اسقفی داشت، نتوانستند او را به خاطر اظهارنظری که کرده بود دستگیر و مجازات کنند، بلکه او را از اسپانیا اخراج و به واتیکان (که در آن زمان به آن مرجع مُقَدّس می گفتند)   تبعید کردند.
رفته، رفته زندان ها پر شد از زندانیان سیاسی و دانشگاه ها و مراکز آموزشی مملوّ از مأموران پنهان و آشکار دستگاه و گماشتگان آن ها. جوخه های اعدام نیز بدون توجّه به اعتراض های بین المللی همچنان به کار خود ادامه می داد. تا جاییکه در آخرین تیرباران های رژیم، فرانکو، حتّی دستور داد تلفن پاپ را هم که می خواست وساطت کند به محلّ اقامت او وصل نکنند.
در سال های نخست حکومت فرانکو، کشورهای دیگر اروپایی که ویرانه های ناشی از جنگ دوم جهانی را بازسازی کرده بودند، به سرعت در راه پیشرفت و ترّقی گام بر می داشتند. نخستین سنگ بنای «اتحادیهء اروپا» نیز گذاشته شده بود ولی اسپانیا بر اثر اعمال تحریم ها و انزوای بین المللی با فقر و جهل و عقب ماندگی دست و پنجه نرم می کرد. آنچه که خوان د ید چی ک ده ای بود از گزارش مفصلی در بارهء اسپانیا و اینکه:
-          خوان کارلوس اول کی و چگونه به اسپانیا بر گشت و به سلطنت رسید؟
-          تروردریا سالار لوئیس کارّرو بلانکو   ( Luis Carrero Blanco ) که خیلی ها او را جانشین فرانکو می دانستند.
-          کودتای 23 فوریه 1981 علیه نظام دموکراتیک نوپای اسپانیا و نقش پادشاه در خنثی کردن آن
       و بقیهء این گفتار و متن کامل آن را می توانید با تصویر های مندرج در آن و به صورت صفحه بندی کتابی و در قالب پی.دی. اف. از نشانی زیر دریافت کنید:
es.geocities.com

مادرید – رسول پدرام
rpburi@yahoo.es
[1]   - ماده 1 بَند 3 قانون اساسی: " – نظام سیاسی حکومتی اسپانیا، مشروطهء سلطنتی است".
[2] Alfonso XIII
[3] Memorias de Gil Robles, "No fue posible la paz" ; Barcelona, 1968
کتاب خاطرات خیل روبلس تحت عنوان "صلحی که   امکان پذیر نبود"
[4]   کتاب Homenaje a Cataluña که زیر عنوان "درود بر کاتالونیا" تَوَسُّط تورج آرامش به فارسی هم ترجمه شده است. از انتشارات آگاه، سال 1361 - تهران


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست