دشواری های «حکومت آسان»
دولت احمدی نژاد در محاصره ی مجموعه ای از مخالفت ها
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۹ آبان ۱٣٨۴ -
۱۰ نوامبر ۲۰۰۵
دومين ناکامی محمود احمدی نژاد، برای تکميل کابينه ی خود که بر اثر انصراف دومين وزير نفت پيشنهادی او زير فشار هم جبهه ای هايش پيش آمد، دشواری های «حکومت آسان»ی را که احمدی نژاد به دنبال آن است، بيشتر آشکار کرد. واقعه ای که در تمام طول تاريخ بيست و هفت ساله ی حکومت اسلامی سابقه نداشته است. هر چند «اصول گرايان» می خواهند اين واقعه را به نام استقلال قوا و تعامل مثبت آن ها و حضور «مردم سالاری دينی» تمام کنند و هنوز در رويايی های خود، حفظ ظاهر و لبخند زدن را فراموش نمی کنند، اما واقعيت از مبارزه سنگينی بر سر تصاحب سهام قدرت در يکی از مهم ترين وزارتخانه ها، خبر می دهد که فعلا به ضرر احمدی نژاد به پايان رسيده است. مبارزه ای که مقدمه ی چالش های بزرگ تر و مشکلات بيشتر در پيش روی دولت و در نگاه کلی تر، کليت نظام است.
دولت احمدی نژاد، حاصل يک «پيروزی» آسان بود. اين «پيروزی» بر اثر وجود شکاف های عمده ای که در آستانه ی انتخابات در جامعه ی ما وجود داشت، شکاف ميان اصلاح طلبان و نيروهای دموکراسی خواه از يک سو، و شکاف در جبهه ی اصول گرايان از سوی ديگر با دوپينگ تقلب و رای سازی، به دست آمد. فشار اين شکاف ها بر يکديگر، او را که نماينده ی جريانی نه چندان گسترده، اما متشکل و دارای امکانات بسياری بود، از عمق به سطح آورد و بر صندلی رياست جمهوری نشاند.
احمدی نژاد و حاميان او قصد داشتند، اين پيروزی بی دردسر را با حکومتی آسان همراه کنند. مشخصه ی حکومت آسان، فارغ بودن از همه ی پيچيدگی های حکومت مداری مدرن و تکيه بر ابزار سنتی و قديمی قدرت، يعنی «سرکوب» و «حذف» است. برنامه ی دولت وی، همانگونه که بارها از زبان خود او و همکارانش اعلام شد، بازگشت به «دهه ی شصت» بود. مشخصه ی حکومت در دهه ی شصت ستيز با همه ی مخالفين و سرکوب آن ها بود.
حالا، اين نوع حکومت کردن آسان، با مشکلات روزافزونی در جامعه ی دهه ی هشتاد ايران مواجه شده است. احمدی نژاد آن جا که از مخالفت های گسترده و غيرقابل انتظار با دولت دوماه و نيمه ی خود سخن می گويد، اين حقيقت را واضح می کند، اما آن جا که منشاء اين مخالفت ها را اراده ی دولت خود برای خشکاندن ريشه های فساد و جهت گيری های عدالت طلبانه وانمود می کند، دروغ می گويد و عوامفريبی می کند.
شکاف ها و تضادهايی که در آستانه ی انتخابات و در جريان آن وجود داشت، هيچ کدام از بين نرفته است. در جامعه ی پاره پاره و تقسيم شده ی ايران، سهم احمدی نژاد و حاميان او – با احتساب تقلبات و سازماندهی های گسترده ای که درجهت رای سازی انجام دادند، همان نزديک به پنج ميليون رايی بود که او در مرحله ی اول انتخابات به دست آورد. هر چند حاميان احمدی نژاد و – در مجموعه ی وسيعی تمام حکومت – می کوشند، او را «رئيس جمهور هفده ميليونی» معرفی کنند، اما دوره ی دوم انتخابات و آرايی که به احمدی نژاد داده شد، حاصل يک شرايط خاص و يک صف بندی مصنوعی بود که اصلاح طلبان با پشتيبانی از هاشمی رفسنجانی – سمبل حکومت و سمبل فساد حکومتی – نقش عمده ای در ايجاد آن ايفا کردند.
احمدی نژاد بعد از پيروزی با همه ی آن تضادها، شکاف ها و رقابت هايی مواجه است، که قبل از پيروزی با ان ها مواجه بود.
نخستين شکاف و عرصه ی رقابت، در دايره ی خود اصول گرايان است. اين شکاف و رقابت، نه تنها از بين نرفته، که بر ابعاد آن به سرعت اضافه شده و بيشتر از پرده بيرون امده است. همين واقعيت که در جناح های حکومتی، بخش هايی از خود اصول گرايان، فعال ترين منتقدين و مخالفين «رئيس جمهور منتخب» هستند و نامه های بسيار شديدالحنی برای او نوشته اند و تهديد به گفتن «ناگفته ها» کرده اند، نشانه ی ادامه ی اين رقابت و شکاف و تضاد است. انتخاب احمدی نژاد به رياست جمهوری نتوانسته است شکاف های درون جناح اصلی حکومت را پر کند، بلکه بر حجم اين شکاف ها افزوده است. احمدی نژاد به دليل آن که شخصيتی کم تجربه و فاقد مهارت برای به دست گرفتن سکان اجرايی کشور است و به دليل آن که با ماموريت معينی به اين مقام رسيده است تا دولت اسلامی ای برقرار کند، که حتی بسياری از اصول گرايان را صالح و شايسته نمی داند، به اين شکاف ها دامن خواهد زد. نه او، و نه قدرت پنهان و آشکاری که او را حمايت می کند، از آن چنان اتوريته، سياست و مهارتی برخوردار نيست که تضادهای محافظه کاران را که بخش عمده ای از آن «جنگ قدرت» است مهار کند. در چنين وضعيتی، طبيعی است که اين شکاف ها و رقابت ها، هر چند امروز در پوشش تعارف های مرسوم پنهان می شود، هر روز بيشتر شود.
شايد احمدی نژاد هنوز تا چند صباحی بتواند با ژست ها و نمايش های عدالت طلبانه ی خود، گروهی از مردمی را که به او اميد بسته اند، اميدوار نگاه دارد و خيال کند می تواند بر آن ها تکيه کند. اما وضعيت بحرانی اقتصاد و معيشت مردم، جای زيادی برای اين اميدواری باقی نمی گذارد. امروز ديگر دشوار نيست دانستن اين نکته که چنين حمايت هايی در جامعه ی بحران زده ی ايران مثل گلوله ای برف در برابر افتاب می ماند. تجربه ی هنوز تازه ی خاتمی که در عرض چند سال ميليون ها رای را از دست داد و موافق را به مخالف تبديل کرد، تجربه ای است که احمدی نژاد نمی تواند نسبت به آن بی تفاوت بماند.
نکته ی قابل توجه از زمان استقرار «دولت عدالت طلب» اين است، که ميدان اعتراضات مردمی به طور چشمگيری تغيير يافته و اعتراضات صنفی – معيشتی و اقتصادی توده ی مردم و در درجه اول کارگران و معلمان، گسترش قابل ملاحظه ای يافته است. شگفت نخواهد بود اگر احمدی نژاد را همان شعارهايی بر زمين بزند، که با آن ها به قدرت رسيد. قدرتمداران را معمولا همان وعده هايی زمين گير می کند که آن ها را به قدرت می رساند. خاتمی را عطش جامعه به دموکراسی ناکام کرد و احمدی نژاد را عطش جامعه به عدالت، شکست خواهد داد.
او، علاوه بر گسترش بی وقفه ی نارضايتی توده ی مردمی که با اميد آوردن پول نفت بر سفره های خالی شان به احمدی نژاد رای دادند، با يک نيروی مخالف گسترده و حاضر و آماده هم روبروست.
ميليون ها مردمی که انتخابات رياست جمهوری را تحريم کردند و نيروی بالفعل و بالقوه تحولات ساختاری دموکراتيک در جامعه ی ايران هستند، از بين نرفته اند. اين جبهه،در برابر دولت احمدی نژاد و تمام حکومت قرار گرفته و در هر فرصتی مخالفت خود را عيان و در اولين فرصت، اين مخالفت را به يک مقاومت عيان تبديل خواهد کرد.
اصلاح طلبان تاکنون در مخالفت با دولت احمدی نژاد منفعل ترين نيرو بوده اند. يک نماينده اقليت مجلس اسم اين انفعال را «سکوت فعال» گذاشته است. اما تشديد تضادها ميان اصول گرايان از يک سو و تضادهای حکومت با مردم از سوی ديگر، قاعدتا به اين «سکوت فعال» پايان خواهد داد و موضع جناح اصلاح طلب حکومت در برابر احمدی نژاد هم به نوعی از فعاليت اعتراضی تبديل خواهد شد.
به اين جبهه های فعال و غيرفعال مخالف، بايد مخالفت جهانی با دولت احمدی نژاد را هم اضافه کرد که فشارهای سنگينی را بر آن وارد می کند و تاثير مستقيم و غيرمستقيم بر فعال شدن شکاف های داخلی دارد.
چنين است که احمدی نژاد هر چند «رئيس جمهور هفده ميليونی» خوانده می شود و قرار بود کابينه ی «هفتاد ميليونی» تشکيل دهد، اما از تنهاترين دولت های تاريخ بيست و هفت ساله ی حکومت اسلامی است که حتی مجلس «اصول گرا» را هم نمی تواند به پشتيبانی مطمئن خود تبديل کند. در اين تنهايی نيز شگفتی ای وجود ندارد. او رئيس دولتی است که با حذف گرايشان دگرانديش و برای حذف آن ها به قدرت رسيده است و طبيعی است از کمترين حمايت ها برخوردار و با بيشترين مخالفت ها روبرو باشد.
|