یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

در گستره ی ناصره تا سیاهکل


مزدک دانشور


• نگارنده بر این باور است که نه این مارکسیست ها و نه پیروان و سازمان‌های متبوع آن‌ها برای پیکرِ پس از مرگ آنان نه تقدسی قائلند و نه خواستار ساختن گنبد و بارگاه و افزودن امام‌زاده‌ای به امام‌زاده‌های بی‌شمار این زیست بومند. اما تلاش حاکمیت برای حذف مدفن آنان را حرکتی سازماندهی شده برای تحمیل خود باید دید و در برابر آن مقاومت کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۲ آذر ۱٣٨۷ -  ۱۲ دسامبر ۲۰۰٨


* پلان اول
ـ سه نفر بودن
مرد با لهجه ی غلیظ دماوندی این‌را می‌گوید. گوشه چشم‌هایش را چین می‌دهد، انگار که به منظره ی دوردستی نگاه می‌کند.
ـ یکی‌شون قد بلند بود. دوتایشان هم‌قد اون آقا بودن
به من اشاره کرده است. بچه‌ها برمی‌گردند و با تلخند نگاهم می‌کنند.
ـ نزدیک‌های عید بود. سرد بود. زمین رو به جون کندن، کندم. آشیخ آمد. هرچی کرد نگذاشتن براشون دعا فاتحه بخونه. ساواکیه می خندید و می گفت اینا کمونیستن... بی‌خدان... فاتحه شونو ما خوندیم
   پیرمر گورکن کف دستش را می‌کشد به سرش. باز هم چین می‌کشد به صورتش.
ـ همین‌جا خاکن هر سه تا شون... کس و کار نداشتن... کسی‌ام نمی‌اومد تا انقلاب...
دیگر ادامه نمی‌دهد. بی‌خداحافظی می‌رود سمت خانه‌اش. گالش‌هایش توی گِل جا باز می‌کند. سکندری می‌رود. دوباره می‌ایستد. شصت ساله می‌زند. پشت گردنش، اما، چین‌های آفتاب سوختگی شیار کشیده است. مثل یک سنگ‌پشت کهنسال، هزار ساله است.

* پلان دوم
ـ غروب بود. جمعیت جمع شده بود پشت در قبرستان. یک آمبولانس و یک ماشین بنز هم جلوی در بودند. خوبیّت نداشت مرده رو غروب دفن کنن. چند نفر هم اینو توی خودشون می‌گفتن. اما کسی جرأت نکرد حرفی بزنه. همه فقط نگا می‌کردن.
مرد پا به پا می‌شود. ابر جلوی خورشید را لحظه‌ای می‌گیرد. برف کمتر چشمان را می‌زند.
ـ وقتی ساواکی‌ها آمدند طرف جمعیت همه عقب کشیدن. من یه پسر بچه بودم. گفتن از این‌جا برید. همه راه افتادن. من ماندم یک گوشه‌ای. هنوز این خونه‌ها اطراف قبرستان نبود. سرد بود. بعد از این‌که رفتن من هم رفتم سر تپه. سه تا قبر تازه بود. ولی خاکش رو صاف کرده بودن.
می‌پرسیم که کسی سراغشان نیامد. سنگ قبری، نشانه‌ای روی قبرشان نگذاشتند. کمی نگاهمان می‌کند. می‌گوید که دوربین را خاموش کنیم. با این‌که کسی اطرافمان نیست. صدایش را می‌آورد پایین
ـ جمعه ی آخر سال همه میان بالای سر عزیزانشون فاتحه‌ای حلوایی... هیچ‌کس سراغ این قبرا نیومد... چند تا مادر برای بی‌کسی این جوون‌ها حلوا پختن. سر قبرشون هم اومدن براشون دعا فاتحه هم خوندند...
مرد بغض می‌کند. میان‌سال است. وقتی می‌بیند که ما هم غمگین شده‌ایم پنداری خیالش راحت می‌شود.
ـ مادر خدا بیامرز من اون حلوا رو پخت... بعداً آقاجان و دایی‌هام کلی حساب پس دادن...

* پلان سوم
ـ با رو شدن پرونده‌های ساواک محل دفن بچه‌های سیاهکل هم پیدا شد. سه تا شون همین‌جا توی قبرستان فرامه بودن. یکی دو تا از بچه‌های رده بالای مجاهدین هم این‌جا خاک هستن. لیدا زمردیان را مطمئنم
مرد از بچه‌های قدیمی هوادار سازمان است. خودش اصرار دارد که اگر جایی حرفی از او نقل می‌کنیم حتماً بگوییم «بچه‌های هوادار سازمان». نمی‌خواهد حرف‌هایش برای سازمان مسوولیتی ایجاد کند.
ـ اسفند پنجاه و هفت خانواده‌هاشون اومدن ما هم رفتیم. مراسم آبرومندانه‌ای گرفتیم. سنگ قبر هم ساختیم. آدم زیاد آمده بود. سرود هم خواندیم.
نام سرود را نمی‌داند اما یک بندش را به خوبی به یاد دارد.
ـ یک‌جایی‌اش می‌گفتن «بگو به هر یل که از سیهکل...
هم‌نوایش می‌شویم. تعجب می‌کند.
ـ مگه هنوزم این سرودارو می‌خونن؟... فکر می‌کردم که دیگه تموم شده...
به مبل تکیه می‌دهد. حرفی نمی‌زند. انگار طوفانی از موسیقی و واژه در ذهنش به‌راه افتاده است. چند ثانیه می‌گذرد. لب باز می‌کند و با صدایی گرفته ادامه می‌دهد.
ـ سال‌ بعدش هم مراسم داشتیم. ولی از سال‌های بعد دیگه نشد که نشد... سنگ قبرهاشون رو هم شکستن... یکی دو بار شب عیدی دیدم کسی بالا قبرشون هست... اما دیگه توی این ‌سال‌ها کسی سر نزده... تا که شما اومدین
پیرمرد خوش‌حال است. لبخندش جمع نمی‌شود. از ما درباره ی سرودها می‌پرسد. دوربین را که می بندیم، برایش از وضعیت دانشگاه می‌گوییم. از تجمعات دانشجویی. از سرودهایی که خوانده می‌شوند. از «رود» از «سر اومد زمستون» که ناگهان شروع می‌کند به خواندن سر اومد زمستون. صدایش گرفته و بم است. حنجره‌اش گوشه‌های سرود را یاری نمی‌کند. ما هم می‌خوانیم. چشم‌های پیرمرد بسته است. از گوشه ی چشم‌هایش اشک خط می‌کشد و پایین می‌آید.

***

چند سال پیش زمزمه ی تخریب قطعه سی و سه که مدفن مبارزان بسیاری از دوران پهلوی است، به بهانه ی کمبود زمین در بهشت زهرا، نگاه‌های بسیاری را به آن قطعه زمین فراموش شده ی محصور در بین دیوارها معطوف کرد. ساخته شدن یک فیلم مستند، اعتراض برخی از خانواده‌ها و قبح ذاتی این عمل باعث شد که سازمان شهرداری و بهشت زهرا در این رابطه سکوت اختیار کند و مسأله تخریب یا «دو طبقه کردن» قبرستان را به فراموشی بسپارد.
آن‌چه باعث شد که نگارنده به یادآوری این مسأله بپردازد نه کثرت این گورستان‌ها که تلاش حاکمیت در تخریب یا تغییر کاربری این قطعه زمین‌هاست. گویی حضور پیکر خاک شده ی این مبارزان هم می‌تواند یادآور مقاومتِ ره‌پویان جنبش‌های ترقی‌خواه این مرزوبوم باشد و به همین سبب عامل‌ترس پنهان حاکمیت از این گورستان‌ها.
نگارنده بر این باور است که نه این مارکسیتها* و نه پیروان و سازمان‌های متبوع آن‌ها برای پیکرِ پس از مرگ آنان نه تقدسی قائلند و نه خواستار ساختن گنبد و بارگاه و افزودن امام‌زاده‌ای به امام‌زاده‌های بی‌شمار این زیست بومند. اما تلاش حاکمیت برای حذف مدفن آنان را حرکتی سازماندهی شده برای تحمیل خود باید دید و در برابر آن مقاومت کرد.
این روند در حقیقت بخشی از رویکردی تمامیت‌خواهانه است، در معنایابی انحصاری شهید شهادت ایثار و فداکاری. که در این راستا این کلمات فقط به افعال طرف‌داران جمهوری اسلامی اطلاق می‌شود. گویی که هزاران مبارزِ زن و مرد، روشن‌فکر و دانشجو، کارگر و زحمت‌کش پیش از جمهوری اسلامی یا وجود نداشته‌اند و اگر هم بوده‌اند با تفکری شبیه به حاکمیت فعلی حرکت می‌کردند و به همین سبب هم بر سرِ دار شده‌اند!
این حرکت یادآور داستان فلسفی ـ تخیل ۱۹٨۴ است و داستان حاکمیتی که مداوماً تاریخ را آن‌گونه‌ می‌نگارد که مطلوب حال و روزگارش است زیرا حاکمان آن دستگاهِ غربب معتقدند که کسی که تاریخ را زیر نگین دارد، آینده را رقم خواهد زد.
در پایان قابل ذکر است که مزار بی‌نام و نشان سه تن از جان‌باختگان حماسه ی سیاهکل (احمد فرهودی، هوشنگ نیری و عباس دانش بهزادی ) در طرح توسعه ی مزار شهدای جنگ قبرستانِ فرامه ی دماوند در حال تخریب است. آن سه تن مبارزانی شرافت‌مند و سربلند بودند که در مبارزه‌ای سرسختانه شرکت جستند و در سپیده دم ۲۶ اسفند ۱٣۴۹ در برابر جوخه ی اعدام ایستادند. شایسته نیست که بازماندگان و ره‌پویان جنبش چپ در زمینه تخریب مزار و فراموشیِ «یاد» آنان سکوت اختیار کنند.


توضیح *: لازم به ذکر است که در این گورستان‌ها اعضای سازمان مجاهدین خلق و دیگر مبارزان مسلمان هم مدفون هستند که در عین احترام بسیار، نگارنده در این یادداشت به آنان نمی‌پردازد و تنها از موضع مارکیستی مطالب خود را بیان می‌کند.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست