یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

دو نگاه


احمد پورمندی


• مشکل ما با این آقایان و خانم ها، نه در ارزیابی از سیاست ها، ظرفیت ها و امکانات سلطنت طلبان، که در نگاه برون نگری است که می خواهد به هر ترتیب «آخوندهای جنایتکار حاکم» را، سرنگون کند و در این راه از همه ی امکانات (!!؟؟) استفاده کند. غافل از این که در این ماجراجویی خطرناک، این اوست که به امکان کوچکی در چارچوب استراتژی کاخ سفید بدل شده و در نهایت به کسانی خدمت می کند که «دموکراسی» می نویسند و «نفت» می فهمند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۷ دی ۱٣٨۴ -  ۷ ژانويه ۲۰۰۶


در پی نشست برلین که با شرکت جمعی از جمهوری خواهان و شماری از مشروطه خواهان برگزار شد، موضوع رابطه ی بین این دو جریان، بار دیگر مورد توجه محافل سیاسی و روشنفکری خارج از کشور قرار گرفت.
ظاهر قضیه این است که در میان روشنفکران چپ و دموکرات کشور بر سر تنظیم رابطه با مشروطه خواهان و سلطنت طلبان اختلاف نظر وجود دارد. از نظر متدیک، تنظیم رابطه با این یا آن نیروی سیاسی جزئی از فصل اتحادها در برنامه ی سیاسی است و اختلاف در این زمینه منطقا محدود به حوزه ی «تاکتیک» و «سیاست» است که در درون هر حزب و جنبشی به وفور یافت می شود و مانعی جدی برای تداوم حیات و فعالیت آن جریان به حساب نمی آید، اگر... اگر واقعا مساله در همین محدوده باشد. اما نگاهی به مطالب منتشره، نشان می دهد که اختلاف نه در حد تاکتیک و سیاست، بلکه در سطح برنامه و استراتژی و فراتر از آن، در سطح دیدگاه های کلان است.
قصدم در این نوشته نشان دادن تمایزات و اختلافات، ابتدا در دیدگاه ها و سپس در برنامه و استراتژی است و امیدم آن که کمکی باشد در جهت شفافیت بخشیدن به مواضع سوسیال – دموکراتیک در جنبش عمومی برای دموکراسی و جمهوریت.
***
از همان زمان که کار داد و ستد فرهنگی، سیاسی و اقتصادی با اروپا آغاز شد، دو نگاه کلان در میان روشنفکران و حکومت گران در ایران شکل گرفت که من آن ها را در اینجا نگاه «درون نگر» و نگاه «برون نگر» می نامم. نمی دانم آیا قبلا کسی یا کسانی این ترم ها را به کار گرفته اند یا نه، اما ایده ی اصلی، اصلا جدید نیست و کوشندگان بسیاری بدان پرداخته اند.
برای پرهیز از تطویل کلام، از ردیابی این دو دیدگاه در جنبش مشروطه و پیش از آن در می گذرم و به دوران متاخرتر، به زمان پهلوی ها می پردازم. در این دوران نگاه برون نگر دارای دو نماینده ی شاخص در پهنه ی سیاسی کشور است. در «راست» دربار پهلوی و در «چپ» حزب توده ی ایران پرچمداران اصلی این دیدگاه هستند.
سید ضیاءالدین طباطبائی که در سازماندهی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و به قدرت رساندن رضا شاه، نقش موثری بازی کرد، دیدگاه برون نگر راست را به روشن ترین شکلی بیان کرد، زمانی که در توجیه نقش خویش گفت که سیاستمدار ایرانی یا می باید دوست انگلیس باشد و یا نوکر آن و او دوست انگلیس بوده است. (خاطرات سید ضیا. کیهان لندن).
بعدتر که در سایه ی تحولات ناشی از جنگ دوم جهانی، جهان دو قطبی شکل گرفت، دیدگاه برون نگر، با قدرتی نه کمتر از سابق به فکر و عمل روشفکران و حکومت گران ایران سایه انداخت و این بار تئوریسین های چپ و راست، باورهای سیاسی خود را به بنیان های تئوریک هم استوار ساختند. این وظیفه را در «چپ»، حزب توده ی ایران و در «راست» روشنفکرانی نظیر شجاع الدین شفا عهده دار شدند. طرفه این که بنیان تحلیل هر دو، این بار یکسان بود.
حزب توده ی ایران که چه پیش از تدوین اسناد جلسات مشاوره ی احزاب کمونیست در سال های ۱۹۵۷، ۱۹۶۰ و چه پس از آن، خود را عضوی از خانواده ی احزاب کمونیست و کارگری معرفی می کرد، تضاد اصلی دوران معاصر را تضاد دو اردوگاه امپریالیسم و سوسیالیسم می دانست، برای جنبش های رهائی بخش در جهان سوم و جنبش های کارگری در کشورهای سرمایه داری، در نهایت نقش کمکی قائل بود و این باور را مطرح می کرد که جنبش های مذکور باید در درجه ی اول بر اساس نیازهای مرکز اردوگاه سوسیالیسم، جهت یابی سیاسی خود را تنظیم کنند. ترجمان سیاسی این درک تئوریک، البته چیزی جز ارجحیت دادن به منافع اتحاد شوروی در مقابل منافع ملی نبود، امری که نیروهای ملی آن را به روشنی می دیدند و با آن سر سازش نداشتند.
در جناح راست، همین درک تئوریک، با تاکید بر وصیت پطر کبیر برای دستیابی به آب های گرم خلیج فارس، هزار و ششصد کیلومتر مرز مشترک با «خرس قطبی» و مطامع استعماری «روسیه شوروی»، به این نتیجه گیری ره می برد که برای بقا و رشد باید خود را با قطب مقابل هماهنگ کرد و برای آن که نوکر آمریکا نباشیم، بهتر است دوست کوچک ابرقدرت غرب باشیم (مشابه رابطه برادری حزب توده با حزب کمونیست شوروی).
از میان انبوهی از شواهد دال بر تسلط بی چون و چرای این نگاه بر دربار و خاندان های حکومتگر ایرانی، شاید اشاره  به خاطرات تاج الملوک، همسر رضا شاه و مادر محمدرضا شاه، خالی از لطف نباشد. از جمله آن جا که محمدرضا از رابطه ی اطلاعاتی مقامات کشور و آمریکائی ها اظهار نارضایتی می کند ولی همزمان تاکید می کند که مقامات کشور پیش از آن که از او بپرسند، همه ی اطلاعات را می دهند. پس بهتر است که خود او نیز این کار را راسا انجام بدهد تا حداقل احترامش محفوظ بماند.
شاخص اصلی نگاه برون نگر این است که در مقایسه نقش عوامل درونی و بیرونی، نقش تعیین کننده را به عوامل بیرونی می دهد و در نتیجه عوامل و نیروهای داخلی را به گونه ای سازماندهی و هدایت می کند که در نهایت بتواند در تصمیم سازی و تصمیم گیری در بیرون، از موقعیت بهتری برخوردار شود.
بررسی عملکرد نیروهای بیرون نگر در دو مقطع تاریخی ۱٣۲۹ تا ٣۲ و سال های انقلاب بهمن، برای دست یابی به یک برنامه ی سیاسی درست، از اهمیت جدی برخوردار است و جا دارد که در این امر مکث کنیم. اما پیش از آن به ویژگی های دیدگاه درون نگر تاملی کنیم. در این دیدگاه، نقش تعیین کننده در مسیر تحولات کشور، از آن نیروهای داخلی است و عوامل خارجی تنها بر بستر شرایط مناسب داخلی می توانند در این جهت، یا آن جهت، تاثیرگذار باشند. دشوار است قدمت این دیدگاه را حدس زد، اما روشن است از همان زمان که نیروهای برون نگر در صحنه ی سیاست ایران پدیدار شدند، مقاومت در مقابل آن ها نیز شکل گرفت.
گرچه بخشی از روحانیون ایران از «چپ» و «راست»،  - و عموما از راست – مجذوب نگاه بیرون نگر شدند و کارشان بعضا تا مواجب بگیری دولت انگلیس هم امتداد یافت، اما می توان در یک نگاه کلی، بخش بزرگ روحانیون ایرانی ِ داخل در سیاست را طرفدار نگاه درون نگر دانست. به جز روحانیون، روشنفکران ملی ایران که تبارشان به امیرکبیر و قائم مقام می رسد و در تاریخ معاصر ایران دکتر مصدق شاخص ترین نماینده و سخنگوی آن هاست، گروه اجتماعی بزرگ دیگری اند که نگاه درون نگر دارند.
 
• بیست و هشت مرداد و تقابل دو نگاه
 
کارشناسان تاریخ ایران از زوایای متفاوت تحولاتی را که به سقوط دولت دکتر مصدق انجامید، بررسیده اند. تاریخ نگاران چپ، مماشات مصدق در مقابل دربار، ناتوانی و ناپیگیری او در انجام اصلاحات رادیکال، عدم همکاری با حزب توده ایران، پر بها دادن به تضاد منافع آمریکا و انگلیس، و عواملی از این دست را برجسته می کنند. در جناح راست، مماشات او با حزب توده، در افتادنش با دربار و شعارهای افراطی را عامل سقوطش می دانند. تاریخ نگاران مستقلی هم بر این حقیقت انگشت می نهند که مصدق در محاصره دیدگاه برون نگر چپ و راست و واپس گرایان مذهبی تنها ماند. اما هر چه بود، یک نکته امروز روشن است و آن اینکه با بیست و هشت مرداد، افول نهائی نگاه برون نگر هم آغاز شد.
در جناح راست، شاهی که با پول سیا و سازماندهی کرمیت روزولت و میدان داری امثال شعبان بی مخ و ملکه ی اعتضادی به دربار بازگشت، ته مانده ی آبروی «اعلیحضرت جوان» را بر باد داد و القابی نظیر «عروسک دست آمریکا» و «سگ زنجیری امپریالیسم آمریکا» را از روشنفکران ملی و چپ هدیه گرفت و این همه ی خسران برون نگران راست نبود. آن ها هزینه ی یک شکست ایدئولوژیک سنگین را بابت بهای بازگشت شاه به تاج و تخت متحمل شدند. شکستی که نه «انقلاب سفید» و نه شعارهائی نظیر «تمدن بزرگ»، نتوانستند آثار آن را خنثی کنند و راه بر پیروزی شعار «نه شرقی، نه غربی» آیت الله خمینی ببندند.
در جناح چپ هم وضعیت مشابه ای جریان یافت. کوشندگانی که می خواستند از شکست درس بگیرند، توجیهات سران حزب توده برای شکستن همه ی کاسه کوزه ها بر سر کاشانی، مصدق و ملیون را باور نکردند و سیل سوالات به سوی سران حزب سرازیر شد: «چرا ملی کردن نفت جنوب؟»، «چرا مصدق عامل امپریالیسم آمریکا؟»، «چرا شمال ایران حریم امنیت شوروی؟» چرا... و سرانجام چرا باید از نیروهای ملی انتظار داشت تا دست همکاری حزبی را که خود را با مرکزی در خارج از ایران تنظیم کرده، بفشارند و چرا باید با حزبی همکاری کنند که حمایت خود را به مثابه «حمایت تناب دار از محکوم» عرضه می دارد؟ چرا زنده یاد ملکی که حساب خود را با نگاه برون نگر رهبران حزب جدا کرده، می تواند با مصدق زبان مشترک بیابد، اما پیشنهادات حزب برای مقابله با کودتا با سردی روبرو می شود؟
در این میان سوالی که هر روز برجستگی بیشتری می یافت و هرگز از سوی رهبران حزب پاسخ درخور نیافت، به نگاه بیرون نگر حزب و رابطه سیاست و رهبری حزب با «مسکو» مربوط می شد. این سوال اما، مستقل از برخورد سمبل کارانه و لاابالی گرانه رهبران حزب در جامعه ی روشنفکری ایران ماند، چرخید، تولید و بازتولید شد و سرانجام به جنبشی فرا روئید که احمدزاده، پویان و جزنی سخنگویان آن بودند. جنبشی که هویت خود را در مرزبندی با نگاه برون نگر حزب تعریف کرد و از جمله به این دلیل، توانست به سرعت حمایت بخش بزرگی از جامعه ی روشنفکری آن زمان کشور را جلب کند.
 
• انقلاب بهمن و دو دیدگاه
 
از فردای شکست دولت ملی دکتر مصدق، که شکست بزرگترین حرکت مسالمت آمیز مردم ایران برای گذار به دموکراسی و استقلال بود، چنانچه قاعده ی تحولات اجتماعی حکم می کند، نطفه ی تحول بعدی، یعنی انقلاب بهمن، بسته شد.
بدوا روشنفکران و ملیون کشور، محاصره ی دیدگاه برون نگر در دربار و حزب توده را تشدید کردند. انزوای بیشتر دربار تکیه بیشتر به خارج تا حد سرسپردگی و بی شخصیتی کامل و توسل به زور برهنه را به دنبال داشت و این ها به نوبه ی خود موجب رشد رادیکالیسم در جامعه ی روشنفکری، به مثابه واکنشی در مقابل رشد دم افزون وابستگی و استبداد فردی، شدند.
در آن سو نیز، حزب توده، سرنوشت بهتری نداشت. در بیرون از حزب، جامعه ی روشنفکری خواستار پاسخ گوئی بود و در درون حزب، بی عملی و بحران، هر دم بیشتر و روندی منزوی شدن حزب تشدید می شد. بدین سان، در سطح جامعه ی روشنفکری کشور، نگاه درون نگر بار دیگر در موقعیت برتر و هژمونیک قرار گرفت. نگاهی که حالا می بایست به عنوان تصحیح برخورد «مماشات گرانه» نهضت ملی، رادیکالیسم را نیز از جمه مولفه های استراتژی سیاسی خود اعلام دارد تا مورد پذیرش واقع شود. تولد نوزادان دوقلوی فدائی – مجاهد بر بستر چنین شرایط ذهنی میسر شد.
اگر فدائی و مجاهد با سر و صدای زیاد اعلام موجودیت کردند و آن گونه که این روزها فورمول بندی می شد، پیشروی به سوی قلب سیاه دشمن با نور بالا و موتور روشن را، هم استراتژی، هم تاکتیک نامیدند، خمینی اما، استراتژی حرکت با موتور و چراغ خاموش را برگزید. در حالی که برق سلاح فدائی – مجاهد همه ی توجه دربار را به خود معطوف می کرد، هیچ کس توجهی درخور به ملائی که حالا «جهاد اکبر» ش را نوشته و آرام آرام به تسخیر مساجد کشور مشغول بود، نمی کرد و در نتیجه او این فرصت طلایی را به دست آورد تا با متن جامعه رابطه برقرار کند و آن را سازمان دهد.
اصلا مقدر نبود آیت الله خمینی و روحانیون پیرو او رهبری بلامنازع انقلاب بهمن را از آن خود کنند. این واگرد از ۲۹ – ٣۲ به بهمن ۵۷ نه ناشی از تحولات اجتماعی و طبقاتی و نه ناشی از خطاهای دیدگاهی جنبش روشنفکری، بلکه ناشی از آن خطای استراتژیک فدائی – مجاهد و این هوشیاری آیت الله خمینی به عنوان برجسته ترین استراتژیست تاریخ معاصر ایران بود.
آیت الله خمینی با شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی»، از یک سو عطش جامعه برای رهائی از نگاه های برون نگر را شفاف تر از فدائی – مجاهد، پاسخ داد و از سوی دیگر اجازه داد که جمهوری اسلامی اش مبهم و تعریف نشده بماند تا هر کسی از ظن خود یار آن شود و میدان را برای مانورهای تاکتیکی بعدی آیت الله – که اگر نه استادانه تر از حرکات لنین، که حداقل هم سنگ آن بود – باز گذارد.
آیت الله خمینی در عین حال توانست به نیاز جامعه به رادیکالیسم هم پاسخ درخورد بدهد بی آن که به ماجراجوئی کشانده شود و به نظر می رسد این یکی از تندپیچ های تاریخی است که در آن، روحانی پیر و با تجربه، دوقلوهای جوان را جا گذاشت.
باری، در انقلاب بهمن، نگاه برون نگر که هرگز نتوانسته بود آثار شکست استراتژیک در ۲٨ مرداد را جبران کند، به طور قطع از صحنه ی سیاسی ایران رانده شد. شاه با چشمانی اشک بار، راهی سفری بی بازگشت شد و اطرافیانش که بعضا پیش از او گریخته بودند، با ثروتی که با خود بردند، در ینگه ی دنیا به سازماندهی نوستالوژی ایام خوش گذشته پرداختند. دیری نپائید که در کشور شعار «مرگ بر آمریکا»، جایگزین «مرگ بر شاه» شد.
در آن سو هم وضع بهتر از این نبود. حزب توده که نتوانسته بود از شکست سال ٣۲ درس های لازم را بگیرد و در تدارک انقلاب بهمن نقش بازی کند، در آستانه ی انقلاب بهمن – شاید برای دهن کجی به تاریخ – با کنار گذاشتن ایرج اسکندری و گزینش کیانوری به دبیراولی، حداقل شانس تصحیح نگاه بیرون نگر را هم سوزاند و کوشید تا برآمد دوم خود را بر اساس همان نگاه کهنه، با شتاب سازمان دهد.
بررسی این دوره از حیات حزب توده خود محتاج مطلب مستقلی است، اما آن چه به موضوع این نوشتار مربوط است، سخن آخر کیانوری در مصاحبه ی تلویزیونی است، هنگامی که با چهره ای تکیده و چشمانی اشک آلود نگاه تیزش را به چشمان تماشاچیان دوخت و گفت: همه ی گرفتاری حزب در چسبندگی اش به شوروی بود. آیا او در آن لحظه به سرنوشت غم انگیزی که حزب برای ناخدا افضلی رقم زده بود می اندیشید و یا به شاگردان افغانش که با دعوت از ارتش سرخ برای کمک به ساحتمان «سوسیالیسم در افغانستان»!! فاجعه ی بزرگ را تدارک می دیدند؟
 
• دو نگاه بعد از فروپاشی بلوک شرق
 
با پایان یافتن «اتحاد شوروی» و فروپاشی بلوک شرق، فصل جدیدی در تاریخ جهان آغاز شد. زمین لرزه ی ناشی از فروپاشی، کل جهان را لرزاند و بالطبع صحنه ی سیاسی کشور ما را که در همسایگی مرکز انفجار قرار داشت، به شدت بیشتری تحت تاثیر قرار داد. اردوی منهزم راست برون نگر، که حالا بر گور رقیب دیرین خود پایکوبی می کرد، جان دوباره گرفت، بقیه السیف نیروی خود را حول رهبری رضا پهلوی، فرزند ذکور محمدرضا شاه و «وارث قانونی تاج و تخت» گرد آورد و توانست یک سیاست استراتژیک روشن معطوف به بازپس گیری قدرت را طراحی و به اجرا بگذارد.
هدف مرکزی این استراتژی، جلب مجدد اعتماد آمریکائی ها به توانائی مملکت داری سطلنت طلبان و امکان تحقق رویای بازگشت سلطنت به ایران است. آن ها برای دست یابی به این هدف به دو چیز نیاز دارند. نخست حد معینی از نفوذ اجتماعی در داخل کشور و دوم حد معینی از پذیرش در میان دیگر نیروهای سیاسی موثر اپوزیسیون و برای رسیدن به این دو هدف مرحله ای، همه ی امکانات خود را بسیج کرده اند: از یک سو مجموعه ی بزرگی از رسانه های صوتی و تصویری بی وقفه درکارند تا با مقایسه ی دیروز و امروز و شیوه ی زندگی در جمهوری اسلامی و غرب، جنبش عمومی برای ازادی های اجتماعی را مصادره کنند و از سوی دیگر رضا پهلوی نصیحت آیت الله خمینی را که به او «درس خواندن» را توصیه کرده بود، به گوش گرفته و درس اول را – البته به مدد مشاوران کارکشته اش – از ایشان آموخته، با شعار «همه با هم» و با تاکید بر «آزادی و دموکراسی»، قاچاق سلطنت ایرانی (سلطنتی که در طول حیاتش کمترین ارتباط را با دموکراسی و آزادی داشته است)، به کشور را سازمان می دهد. رضا پهلوی و مشاورانش امیدوارند که با شعارهای فوق و با تاکید بر نقش منحصر به فرد ایالات متحده ی آمریکا در جهان، بدوا به کسب مشروعیت در میان اپوزیسیون جمهوری خواه و بعدا به جلب حمایت بخش هایی از آن – که به هر دو برای جلب اعتماد سیاستگذاران آمریکائی به شدت نیازمندند – نائل آیند.
جان گرفتن مجدد نگاه برون نگر راست، به پایگاه سنتی آن محدود نمانده و این بار در صفوف فعالین سابقا چپ نیز سخنگویانی یافت.
در دوره ی پانزده ساله ی گذشته، بخش بزرگی از فعالین چپ، به تدریج از سرگیجه ی ناشی از شکست و فروپاشی رهایی یافته، بازسازی فکری خود را به سرانجام رسانده اند. گذار از اندیشه های تمامیت گرا، «کمینترنی»، و «لنینیستی» به باورهای «سوسیال دموکراتیک»، که نگاه درون نگر از جمله مولفه های اصلی آن است – مضمون اصلی تحول فکری «چپ»، در دوره ی مذکور است . اما این همه ی حقیقت نیست. واقعیت این است که در کنار این جریان اصلی، شماری از فعالین سابقا چپ، با تاکید بر مسائلی نظیر جهانی شدن اقتصاد و سایر شئون زندگی، تغییر رابطه ی دولت ها و کنسرن ها به سود این دومی ها و موقعیت انحصاری ایالات متحده ی آمریکا در جهان، این «تز» را پیش می کشند، که کنسرن های بین المللی و دولت آمریکا مصمم به «دموکراتیزه» کردن خاورمیانه اند، حمله ی نظامی به عراق در این چارچوب قابل دفاع است و اگر اقدام مشابهی در مورد ایران صورت بگیرد، نباید در مقابل آن ایستاد، چرا که این امر مقاومت در مقابل روند دموکراتیزه کردن کشور و در نتیجه ارتجاعی است.
کسانی که این سخنان هراس انگیز را هر روز در پایگاه های اینترنتی خود و اغلب در میان کف زدن های شاه الهی ها تکرار می کنند، اگر مدافع همکاری و همراهی با سطنت طلبانی که بندنافشان به کاخ سفید وابسته است نباشند، شگفت آور خواهد بود. به ویژه اگر به خاطر آوریم که بخش بزرگی از آن ها در گذشته در کنار ما و عمدتا دو آتشه تر از ما، از تحلیل دوران، نگاه به جهان، و تضاد دو اردوگاه، درستی سیاست های حزب توده ی ایران و ضرورت همکاری و وحدت با آن را نتیجه گیری می کردند.
آری، مشکل ما با این آقایان و خانم ها، نه در ارزیابی از سیاست ها، ظرفیت ها و امکانات سلطنت طلبان، که در نگاه برون نگری است که می خواهد به هر ترتیب «آخوندهای جنایتکار حاکم» را، سرنگون کند و در این راه از همه ی امکانات (!!؟؟) استفاده کند. غافل از این که در این ماجراجویی خطرناک، اوست که به امکان کوچکی در چارچوب استراتژی کاخ سفید بدل شده و در نهایت به کسانی خدمت می کند که «دموکراسی» می نویسند و «نفت» می فهمند.
خوشبختانه، جنبش سوسیال دموکراتیک میهن ما، در بخش بزرگ خود، با نگاه برون نگر تسویه حساب قطعی کرده و به این حقیقت واقف است که راه گذار به دموکراسی در ایران، راهی دشوار و پرسنگلاخ است که تنها به اتکای امکانات موجود در کشور – و صد البته با نگاه باز و هوشیار نسبت به امکانات جهانی – و با کار صبورانه و مرحله به مرحله طی خواهد شد. 
 
apurmandi@yahoo.de
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست