تجربه دموکراسی در هند
گفتگو با دکتر محمد محمدی آملی
پروین بختیار نژاد
•
توالی تاریخی اصلاح دینی و ایجاد دموکراسی در بسیاری از جوامع توسعهیافته، بسیاری را به این اشتباه انداخته است که اصلاح دینی در هر زمان و هر مکان لزوما زمینههای اصلاح و نیز تحقق دموکراسی را فراهم آورده است. اما آیا این مسئله درباره بزرگترین و قویترین دموکراسی آسیا هم صادق است؟ در این گفتگو این موضوع مورد بررسی قرار گرفته است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۱ دی ۱٣٨۷ -
٣۱ دسامبر ۲۰۰٨
توالی تاریخی اصلاح دینی و ایجاد دموکراسی در بسیاری از جوامع توسعهیافته، بسیاری را به این اشتباه انداخته است که اصلاح دینی در هر زمان و هر مکان لزوما زمینههای اصلاح و نیز تحقق دموکراسی را فراهم آورده است. اما آیا این مسئله درباره بزرگترین و قویترین دموکراسی آسیا هم صادق است؟ در این رابطه گفتوگویی با دکتر محمد محمدیآملی انجام شد. وی در این گفتوگو راه دموکراسی هند را راهی متمایز از دموکراسی اروپایی میداند. او به مدت ۱۲ سال در هند مشغول تحصیل بوده و دکترای علوم سیاسی خود را از دانشگاه جواهر لعل نهرو گرفته است.
بسیاری بر این عقیدهاند که اصلاح دینی در بسیاری از کشورهای توسعهیافته زمینههای اصلاح و نیز تحقق دموکراسی را فراهم آورده، حال اگر بخواهیم در مورد دموکراسی هندی صحبت کنیم، آیا میتوانیم بگوییم که دموکراسی در هند از مسیر اصلاح دینی عبور کرده است، آیا شما چنین فرضیهای را قبول دارید؟
اولا من این فرضیه را قبول ندارم که اصلاح دینی فینفسه موجبات دموکراسی را بهوجود میآورد. بهعنوان مثال اگر کشور انگلستان را مدنظر قرار دهیم، توافقی که بین بارونهای انگلیسی و پادشاه انگلستان در قرن سیزدهم صورت گرفت، پادشاه انگلستان قبول کرد که قدرتش به نفع ۲۵ بارون محدود گردد. توافقی که بعدها به فرمان کبیر یا منشور ماگناکارتا شهرت یافت. طی ۵۰ سال آینده، بر مبنای همین توافق بارونهای انگلیسی اولین پارلمان را تشکیل دادند تا قدرت دربار محدود شود، در همین چارچوب سلطنت مشروطه ادامه پیدا کرد تا زمان چارلزدوم، یعنی بعد از کرامول در نیمه قرن هفدهم است که جنگ قدرت شکل مذهبی میگیرد، بعد از وی، جیمز دوم زمانی که همه مردم پروتستان هستند مجددا به کاتولیسم برمیگردد، مردم شاه کاتولیک را قبول نمیکنند و دختر و داماد پروتستانش ویلیام را به قدرت میرسانند. این اصلاحات مذهبی نبود که ویلیام را به این باور رساند که هیچ حق الهی برای حکومت کردن وجود ندارد، شرایط تاریخی منحصر به فرد انگلستان بود که دربار را مجبور مینماید تا این امتیاز را به نحوی به مردم تفویض نماید.
در تاریخ، پروتستانها به اندازه کاتولیکها سرکوبگر بودند، و به همان شیوه مخالفان خود را میکشتند، پس الزاما اصلاح دینی نیست که در اروپا با هم بودگیای دموکراتیک را ضروری میسازد، و اجازه میدهد به شکلی مسالمتآمیز قدرت دست به دست شود؛ بلکه این جنگهای مذهبی است که تقسیم قدرت و مشارکت مردم در امور سیاسی را اجتنابناپذیر میسازد. اروپاییها به جایی رسیده بودند که برای اینکه زنده بمانند، راهی نداشتند جز آنکه اجازه بدهند تا دشمنشان نیز زنده بماند. جنگهای مذهبی که بیشتر از ۲۰۰ سال در اروپا طول میکشید عملا انسان را به گرگ انسان مبدل میسازد، وضعیتی که هابز از آن بهعنوان «جنگ همه علیه همه یاد میکند». در واقع این وضعیت است که پلورالیسم دینی را به اروپا میآورد. برخی در ایران دچار این سوءتفاهم شدهاند که اصلاحات در دین و کلیسا منجر به استقرار دموکراسی در غرب شده است، این سوءتفاهمی است که در ایران وجود دارد.
البته اصلاح دینی لازم است ولی آن خود به خود نمیتواند به دموکراسی منجر شود، نهادهایی هم باید باشند که این مشارکت را امکانپذیر سازند. آلمان پیشتاز اصلاحات دینی در اروپا بود، اما تنها بعد از جنگ جهانی دوم و شرایط جنگ سرد است که دموکراسی را در آنجا نهادینه میسازد. اما نکته مهمی که در رابطه با هند باید بگویم این است که هند از چند هزار سال پیش این چندگانگی مذهبی را پذیرفته است، بهطوریکه سنتا مذاهب گوناگون در آنجا در کنار هم زندگی میکردند. بر خلاف تجربه اروپا که جنگ قدرت باعث قبول پلورالیسم میشود، این جنبش استقلالخواهانه هند است که باهمبودگی هویتهای گوناگون سیاسی و فرهنگی را در سطحی ملی ضروری میسازد. جنبش استقلالطلبی چتری بود که همه گروههای سیاسی را زیر خود جمع مینماید. البته این در جهت و هماهنگی با سنت و بنیادهای فرهنگی هندوستان میباشد. حکومت مطلقه متمرکز که همیشه در ایران وجود داشته، هیچوقت در هند وجود نداشته است، یعنی ارزشهای دموکراتیک و ارزشهای مدرن با سنت و نوع باهمبودگی سنتی هند در تضاد نیست.
منظور شما این است که حکومتهای محلی داشتند؟
اگرچه در بسیاری از مواقع دارای حکومتهای ملی بودند اما در همه موارد حکومتهای محلی از قدرت و استقلال قابل ملاحظهای برخوردار بودند. حکمرانی مسلمانان در هند مثال خوبی است برای منظور ما. جنگجویان مسلمان در هرجای دنیا که حکومتی تشکیل دادند سعی نمودند در چارچوب باورهای خود به تغییر محیط بپردازند، ولی در هند نمیتوانند این کار را بکنند، آنها نیز تحت تاثیر سنت فرهنگی هند، مجبور میشوند پلورالیسم فرهنگی و کثرتگرایی دینی را بپذیرند. البته استثنائاتی چون اورنگزیب نیز وجود داشت که به تخریب معابد و کشتار غیرمسلمانان میپرداخت، اما جانشینانش سعی میکنند خرابیهایش را جبران کنند، و به تنوع فرهنگی هند احترام میگذارند.
ولی در ایران که بهطور سنتی پذیرفته شده بود که حکومت کردن یک حق الهی است، و در این چارچوب الزاما باید فرد خاصی باشد که تصمیم بگیرد و حکومت کند در حالی که دیگران در مقابل او از حق چندانی برخوردار نیستند. در اینجا؛ آرزوهای دموکراتیک ما که از مشروطه خود را بروز داده است، با سنت ما در تضاد است. هر دفعه آرزوهای ما از طریق جنبشی غالب میشود و ظاهرا پیروز میگردد، ولی پس از مدت کوتاهی، بازگشت خشونتآمیزی به سنتهای فکری گذشته در جامعه صورت میگیرد. در کشور ما در بزنگاههای تاریخی، هرگاه خواستیم از این سنتهای خشونتبار رهایی یابیم، آنها با تغییر شکل توانستند به نحوی خود را احیا و مجددا نظام سیاسی را به سلطه خویش درآورند. در زمان مشروطه باورهای سیاسی ما اجازه نمییابند که به هویتهای سیاسی مبدل شوند، در نتیجه با توجه به تضادی که بین این ارزشها و سنت سیاسی در کشورمان وجود داشت، دموکراتگرایی در بدو تولدش فلج میشود.
به این ترتیب شما این فرضیه را قبول ندارید که در اروپا اصلاح دینی باعث آغاز دموکراسی میشود؟
ببینید اصلاح دینی باعث شد که چندگانگی فرهنگی ایجاد شود. یک عده پروتستان شوند و یک عده هم کاتولیک.
آیا چندگانگی مذهبی باورهای مطلق را نشکست؟
خود صرف باور به پروتستانتیسم باعث حذف مطلقگرایی نشد؛ مثلا، پروتستانتیسم اگر مقام کشیشی را حذف میکند، دلیل نمیشود که تکثرگرایی را ضروری میسازد. فردیکردن دین، خود به خود منجر به پذیرفتن سایر مولفههای دموکراسی نمیشود. من عامل جنگهای مذهبی را بهطور غیرمستقیم موثرتر میدانم. تاریخ نیز گواه همین امر است، کشورهایی مانند فرانسه، ایتالیا، اسپانیا، و کشورهای آمریکایلاتین که هیچ وقت پروتستان نشدند، ولی به تدریج دموکراسی را پذیرفتند.
انگلستان ۶۰۰ سال از سایر کشورهای اروپایی در محدود کردن قدرت سیاسی جلوتر است. نیروهای اقتصادی انگلستان به مراتب جلوتر از سایر کشورهای اروپایی هستند. عقبافتادگی سایر کشورهای اروپایی از انگلیس به لحاظ توسعه سیاسی، پیش از آنکه به اصلاح دینی مرتبط باشد، مربوط به عقبافتادگی در نهادهای سیاسی و وضعیت اقتصادی است. البته کسی مانند «وبر» روی عامل فرهنگی تاکید میکند و معتقد است که اخلاق پروتستانتیسم است که در این کشورها باعث رشد نهادهای سیاسی و اقتصادی میشود. به باور من نهادهای سیاسی و شرایط تاریخی از اهمیت بیشتری برخوردارند. اصلاحات لوتر همه انسانها را در برابر خداوند برابر میسازد. پیش از آن بنا به باور کاتولیکها کلیسا به خدا نزدیکتر بود، اما از برابر شدن در مقابل خداوند تا برابر شدن در مقابل قانون فاصله زیادی وجود دارد، اصلاح دینی تاثیری اینچنینی گذاشته است، ولی این به معنای دموکراتیک شدن نظام سیاسی- اجتماعی نیست.
در آلمان اصلاحات دینی پایهگذاری و پیگیری میشود؛ بنا به نصیحت کانت همه باورها، از جمله باور دینی به پرسش گرفته میشود؛ در نتیجه، انقلابی که در فرانسه و انگلستان بهصورت عینی اتفاق میافتد، در آلمان صرفا محدود به ذهن باقی میماند؛ و تنها بعد از جنگ جهانی دوم و شرایط جنگ سرد است که دموکراسی در آلمان نهادینه میشود. در روند توسعه سیاسی انگلیس، که تقریبا با خونریزی کمی نیز پیش میرفت، انگلیسیها از طریق تاسیس نهادهایی که انسانها را در مقابل قانون برابر مینمود، توانستند تدریجا به توسعه سیاسی دست پیدا کنند، در واقع دموکراسی ابزاری بود برای یک باهمبودگی بهتر و پیشرفت مادی انسان. البته دموکراسی غربی را نمیتوان یک کاسه کرد و حکم کلی برای آن صادر کرد. کشورهای اروپایی ریشههای تاریخی خود را دارند و از یاد نبریم که روند دموکراتیزه شدن، روندی چندصد ساله است، و هر کشور میادین مبارزه خاص خود را دارد.
اگر بخواهیم در مورد روند دموکراسی از هند صحبت کنیم شما به چه مواردی اشاره میکنید؟
وقتی حکومت انگلیسی در هند شکل میگیرد، انگلیسیها موفق میشوند حکومتی متمرکز و به شدت بروکراتیک را در آنجا تاسیس نمایند. اما برخلاف فرانسویها و اسپانیاییها، آنها سعی نمیکنند در مستعمرات خود از جمله در هندوستان همسانی فرهنگی ایجاد نمایند. آنها تنوع فرهنگی و قومی هند را دست نخورده باقی میگذارند. نهادهای سیاسی- اجتماعیای که استعمار انگلیس در هند ایجاد مینماید به همراه سنت فرهنگی آن کشور باعث میشود که بعد از استقلال و پایان استعمار دموکراسی به امری نهادینه شده در آن کشور مبدل شود. یعنی دقیقا همان دو عاملی که جنبش دموکراتیک ایران از آن بیبهره است.
در اینجا نیز این اصلاحات دینی نیست که روند دموکراسی را تداوم میبخشد. بلکه این دموکراسی است که اصلاحات دینی را اجتنابناپذیر میسازد. حزب کنگره هند که از اوایل قرن نوزدهم تشکیل میشود، هدفش این است که یک جنبش ملی ایجاد کند تا بتواند هم از استعمار انگلستان رهایی یابد و هم حکومتی ملی تشکیل دهد. ولی کنگره تا زمان ظهور گاندی نمیتواند این کار را بکند. در واقع کنگره جایی بود که همه گروههای نخبه جامعه هندی در آن شرکت داشتند و در چارچوب قوانین حکومت مستعمراتی انگلیس، فعالیت میکردند. کنگره گاندی را میپذیرد زیرا گاندی میتوانست جنبش را مردمی کند، کاری که کنگره قبل از گاندی نتوانست آن را انجام دهد.
گاندی چطور توانست جنبش سیاسی را مردمی کند؟
گاندی این توانایی را داشت که مسئله سیاست که محدود به چند تا نخبه بود را به مسئلهای همگانی مبدل سازد. گاندی توانست برای سیاست، زبانی را ابداع کند که مردم عادی نسبت به آن دیگر احساس مهجور بودن نداشتند. تا آن موقع برای هندیها زیاد مهم نبود که چه کسی بر آنها حکومت میکند، اما بسیار برایشان مهم بود که سنتهای فرهنگی و دینیشان دستنخورده باقی بماند. ولی گاندی مسئله حکومت را به یک مسئله اخلاقی مبدل میکند و مدعی میشود که اگر یک خارجی بر تو و کشورت حکومت کند، امری است غیرانسانی و غیراخلاقی برای هر دو طرف مسئله. گاندی نهتنها این موضوع را به هندیها باوراند بلکه براساس بنیادهای اخلاقی انگلیسیها، به آنها نیز قبولاند که حکومت بر کشوری دیگر اصولا امری غیراخلاقی است، نهایتا نیز افکار عمومی مردم انگلستان پذیرش آن را به استعمار پیر تحمیل مینماید.
وی اگر چه تاکید دارد «هیچ چیز جدیدی ندارد که به مردم دنیا بیاموزد، عدمخشونت و حقیقت به قدمت کوههای زمیناند»، اما تاثیر رهبری وی عملا همه جهان را در مینوردد، و انسانهایی چون مارتین لوتر کینگ، ماندلا و دالاییلاما تنها با پیروی از جای پای گاندی است که به اهداف خود معنا و عینیت ببخشند. با رهبری صادقانه گاندی و دوراندیشیهای رهبران بزرگ و خردمندی چون نهرو، حزب کنگره هند به چتری تبدیل شد که همه احزاب و گروههای سیاسی میتوانستند در زیر آن قرار بگیرند؛ عملا دموکراسی به ساختاری تبدیل شد که هر کسی میتوانست با حفظ منافغ گروهی خود، در جهت تاسیس حکومتی ملی به مشارکت با افراد و گروههای دیگر بپردازد. ما در ایران چنین چتری نداشتیم و اگر هم در بعضی از شرایط تاریخی چنین چتری فراهم گردید، به علت نداشتن پشتوانههای فرهنگی و نهادی، خیلی زود آن با همبودگی از هم گسسته است. هند از یک سو از یک سنت دیرینه و غنی چندگونگی فرهنگی و تعامل غیرخشونتآمیز نسبت به یکدیگر برخوردار است، و از سوی دیگر در زمان استقلال از نهادهای اداری و غیر اداریای برخوردار است که کشوری چون ایران هنوز از آن بیبهره است.
در هند، دانشگاههایی وجود دارد که بالای ۱۵۰ سال قدمت دارند. در این دانشگاهها، دانشکدههای علوم اجتماعی عملا به پایگاههایی مبدل شدهاند که همه مسائل مربوط به جامعه هند، اعم از سیاسی و غیرسیاسی را میشود در آن به محک نقد و خردورزی جمعی گذاشت. دانشگاه به قسمتی از گستره عمومی مبدل شده است که از طریق آن دموکراسی به آسیبشناسی بنیادین خود میپردازد؛ کارکردی که دانشکدههای علوم اجتماعی ما اصولا از آن محروم بودهاند. ویژگیهای فوق باعث آن میشود که سنت سیاسی هند دارای هویت خاص خود باشد، هویتی که ساختار سیاسی هند را از ساختارهای سیاسی منطقه متمایز میسازد. در چارچوب همین سنت سیاسی است که پذیرش خردجمعی در مسائل مورد مناقشه به امری بدیهی مبدل شده است. این بلوغ سیاسی به هند اجازه داده است تا دارای قوه قضائیهای تماما مستقل باشد، چیزی که هیچیک از کشورهای منطقه از آن برخوردار نیستند.
هندیها چگونه توانستند قوه قضائیه مستقلی را در ساختار سیاسی خود ایجاد کنند؟
رفتارها اجتماعی وقتی از تداوم برخوردار شوند طی زمان بهعنوان الگوهای رفتاری در جامعه نهادینه میشوند. پس از استقلال هند و ترور دردناک گاندی بهوسیله یک بنیادگرای هندو، رهبران در جهت منافع شخصی به آرمانهای جنبش استقلالطلبی خیانت نمیکنند، آنها بعد از به دستگیری قدرت همچنان به ارزشهایی که جنبش استقلالطلبی در هند پدید آورده بود وفادار ماندند. نهرو تقریبا دو دهه بر مردم هند حکومت کرد. طی دوران حکومت وی در اثر مجاهدتها و مرارتهایی که وی و یارانش متحمل میشوند، بسیاری از نهادهای دموکراسی، از جمله قوه قضائیه، به درختانی تنومند در زندگی سیاسی- اجتماعی هند مبدل میشوند. نهرو به دورترین مدارس، به دورترین روستاها میرفت و با مردم در مورد اصول دموکراسی و لزوم صیانت با آنها صحبت میکرد. رهبران بلندقامتی چون نهرو و مولانا آزاد، سنتی از صداقت سیاسی و اداره صحیح امور را پایهگذاری کردند که حتی دشمنان دموکراسی نیز مجبور به تبعیت از اصول دموکراسی میشوند. نهرو پا به عرصه حکومت نگذاشته بود تا از نهادهایی چون قوه قضائیه برای تثبیت منافع خود و خانوادهاش استفاده کند. وی بر سر قدرت باقی ماند چون به تاسیس هندوستانی دموکراتیک ایمان داشت، و مردم نیز به او ایمان داشتند.
تفاوت دموکراسی هند با دموکراسی در کشورهای غربی چیست؟
دموکراسی هند،یکسری نقاط قوت دارد و یکسری نقاط ضعف. نقطه قوت دموکراسی هند، برخلاف دموکراسیهای غربی،که راه بقای خود را در جدایی دین و سیاست میدانند، در ارتباط اصولمندی است که بین دین و دولت ایجاد نموده است. هند از همان آغاز تئوری کلاسیک مدرنیزاسیون را که بر مبنای آن هر چه جامعه مدرنتر میشود مذهب نیز خصوصیتر میشود رد میکند. در انگلستان دین از دولت، و در فرانسه کلا دین از حوزه عمومی جدا میشود. سکولاریسم هند هیچ لزومی برای چنین جداییای نمیبیند، دولت باید از حوزه دینی فاصله داشته باشد ولی این به معنی احداث دیوار بین دین و دولت نیست. دولت میتواند با احترام به یکسری اصول، به ادیان نزدیک یا دور شود.
مدل هندی نشان میدهد که ما مجبور نیستیم بین دشمنی فعالانه (مدل فرانسوی) و بیتفاوتی منفعلانه (مدل انگلیسی) یکی را برگزینیم. به عنوان مثال وقتی میگوییم همه ادیان باید این امکان را داشته باشند که مکانهای دینی خود را حفظ کنند حالا اگر اقلیتی نمیتوانند مکانهای دینی خود را بر پا کنند، در اینجا بنا بر اصل احترام برابر به ادیان دولت موظف میشود که به آن گروه اقلیت کمک کند و امکانات لازم را در اختیارشان بگذارد، یا ممنوع نمودن نجس شمردن طبقات پایین بر همین منطق. در بسیاری از موارد اقوام مختلف هندی بر مبنای قوانین شرعی خاص خود عمل میکنند، مثل اجازه تعدد زوجات برای مسلمانان و ممنوعیت آن برای هندوها، بنا بر همان اصل، در این موارد قانون، دولت هند را از هرگونه دخالت منع مینماید، اگر چه گاه این استقلال قومی- فرهنگی مشکلساز میشود، ولی ساختار دموکراتیک هند اینگونه ایجاب میکند، برای آنکه آسیبی به استقلال نسبی گروههای قومی و فرهنگی وارد نیاید سکولاریسم هندی متعهد به آزادی و برابری همه گروههای مذهبی میشود. با این حساب اگرچه مرزهایی وجود دارد که بین حوزههای دینی و دولتی تمایز ایجاد میکند، اما به شکل غربیاش دیواری بین دین و دولت ایجاد نمینماید.
آیا سکولاریسم باعث تمایز دموکراسی هندی از دموکراسیهای غربی میشود؟
جامعه هندی متشکل از اقوام و اجتماعات مختلفی است که بهوسیله عناصر هویتی چون مذهب، نژاد، زبان، باورهای سیاسی و غیره از یکدیگر متمایز میشوند. سکولاریسم در هند با حفظ تمایزات فوقالذکر، توزیع برابرشان و موقعیت سیاسی را ضمانت مینماید. یعنی در عین حالیکه به نام موقعیت برابر سیاسی همه افراد جامعه از حقوق شهروندی سیاسی و اجتماعی برابر برخوردار میشوند، ساختار و نظمی فراهم میگردد که با حفظ تمایزات هویتی گروههای مختلف، رقابتهای سیاسی و دست به دست شدن غیرخشونتآمیز قدرت را نیز امکانپذیر میسازد. در این چارچوب اکثریت قومی نمیتواند به نام حقی ویژه، یا به بهانه پشتیبانی اکثریت از سیاستهایشان به امحای حقوق اقلیتهای هویتی و مخالفان سیاسی خود بپردازند. در این چارچوب اگرچه هیچ دین رسمی وجود ندارد، اما در خیلی از مواقع با حضور دین در حوزههای عمومی نیز مخالفت نشده است. اما این حضور همیشه بر مبنای یکسری اصول که در قانون اساسی ذکر شده است شکل میگیرد.
ما چه درسهایی از دموکراسی هند میتوانیم بگیریم؟
دموکراسی هندی به ما میآموزد که برای تاسیس و قوام انسجام ملی هیچ لزومی به حذف نیروهای سیاسی مختلف و متمایز نمیباشد. در هند تضادهای طبقاتی، قومی و فرهنگی گاها خیلی شدید میشود ولی این تضادها کمتر منجر به حذف یکدیگر میگردد. گاندی به آنها آموخت که اگر قرار باشد وارد مرحله جدیدی از زیست انسانی شوند، بهتر است که با هم وارد آن مرحله جدید شوند. چنین تفکر و زمینهای در ما ایرانیان خیلی ضعیف است. اندیشه خوشبختی با یکدیگر، در بین ایرانیان تفکر کمرنگی است. تجربه هند به ما میآموزد که در خیلی از مواقع تعجیل در رسیدن به اهداف میتواند بسیار زیانبخش باشد.
سوال آخر من در مورد چگونگی بقای دموکراسی در هند است؟
به نظر من سکولاریسم عمدهترین دلیل بقای دموکراسی در هند است. آنها سکولاریسم را بهعنوان یک ظرف سیاسی پذیرفتند، نه بهعنوان یک ایدئولوژی؛ در ایران از سکولاریسم بهعنوان ایدئولوژی یاد میشود. ولی هندیها سکولاریسم را ساختاری سیاسی میبینند که باهمبودگیای عادلانه را برای همه مهیا مینماید. ساختاری که امکان میدهد گروهها و قومیتهای مختلف، بدون آنکه هویت فرهنگی خود را از دست بدهند، در کنار هم به حیات خود ادامه دهند، و با هویت سیاسیای متمایز وارد عرصه عمومی شوند. جامعه هند، جامعهای کاملا مذهبی است. احترام به مذهب بهگونهای است که، به عنوان مثال، به احترام شیعیان که کمتر از یک درصد جمعیت هند هستند، روز عاشورا تعطیل ملی میشود. آنها به همه ادیان احترام میگذارند.
این تجربه به ما میآموزد که پذیرش سکولاریسم به معنای حذف دین نیست. بلکه تعریف کردن و مشخص نمودن حوزههای مختلف اجتماعی و چگونگی ارتباط آنها با هم است. از دلایل عمده دیگر بقای دموکراسی در هند وجود رهبرانی چون گاندی و نهرو بوده است. گاندی به عنوان رهبر جنبش استقلالخواهی اگرچه از نفوذ فوقالعادهای در میان مردم برخوردار بود، اما هرگز بهدنبال قدرت و شغل سیاسی نرفت. زمانی که بعد از استقلال، مسلمانان و هندوها به جنگ با هم میپرداختند، گاندی نیامد بهنام ملت، یا بهنام تمامیت ارضی، کشتار دیگران را قبول یا توجیه کند، گاندی روزه گرفت و در خیلی از موارد هم موفق شد که آتش خشونت را خاموش نماید. در استان بنگال غائله را پایان داد ولی در استان پنجاب نتوانست کارش را به پایان برساند، بنیادگراهای هندو او را ترور کردند و از سر راه برداشتند گاندی هیچگاه خشونت را ترویج نکرد. او جمله معروفی دارد و آن اینکه: «دشمن من پیش از خود من به دلسوزی نیاز دارد زیرا او انسانیت خود را از دست داده است».
اما آزادیخواهیاش محدود به آزادی از انگلستان نمیشود. او بدون آنکه نسبت به دشمناش تنفر داشته باشد برای آزادی و حقیقت جنگید. هندوهایی که بنا به اعتقاداتشان از طبقات پایین فاصله میگرفتند و نجس میشمردندشان، به اندازه استعمارگران انگلیسی از حقیقت دور بودند؛ و در مقابل وی نجسها را « فرزندان خدا» خطاب کرد. در نتیجه چنین تفکر و رفتاری است که هنوز هم هندیها به گاندی بسیار رجوع میکنند، خصوصا در محافل دانشگاهی. او الگویی مهم برای جامعه هند است و در هر برهه مجددا به او رجوع میشود. گاندی الگوی رفتار سیاسی اخلاقمحور برای همه جهان است، چنانکه اینشتین در مورد گاندی گفته است: «نسلهای بعدی به سختی باور خواهند کرد که چنین موجودی واقعا در پوست و استخوان جای گرفته و زندگی میکرده است»
منبع: روزنامه ی کارگزاران
|