کنکاشی در فرهنگ دیکتاتوری
صادق شکیب
•
باید آسیب های روحی و روانی وارد شده بر افراد را در جوامع دیکتاتورزده، مدنظر قرار داد و پیامد های منفی آن را در خانواده و اجتماع شناخت. همچنین باید توجه داشت که آسیب های وارده بر روح و روان و رفتارهای افراد در فرهنگ دیکتاتوری، قالبی و کلیشه ای نیست. تأثیرات متفاوتی دارد که در حالت کلی، مطابق موقعیت افراد در جامعه، به تشدید فردگرایی در روحیه فرد می انجامد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۴ دی ۱٣٨۷ -
٣ ژانويه ۲۰۰۹
در آسمان ستاره بود بی شمار، لیک رنج خسوف بهرهی شمس و قمر بود
در تبیین و مذمت فرهنگ دیکتاتوری و رسوخ آن در اعماق جامعه و عجین شدنش با بافت فرهنگی اجتماع، که ریشه در تاریخ و اعصار دارد، مطالب فراوانی می توان گفت و شنید. واکاوی این مقوله و درک شرایط عینی و ذهنی وضعیت و بستری که این فرهنگ در آن رشد و توسعه یافته، می تواند در چاره جویی برای علاج و درمانش موثر باشد.
نگارنده بی مناسبت نمی داند سخنان یکی از دوستان را که روزی برایم درد دل می کرد عیناً نقل نمایــــــــد:
بچه ای بیش نبودم . پدرم هرچند روز یک بار خود را از فلان بازی گوشی من که به اقضای سن اتفاق می افتاد، چنان ماهرانه آزرده خاطر نشان می داد و چنان خود را مورد اذیت نشان می داد که مادر بیچاره ام مرا واداربه دست بوشی پدر وعذر خواهی از وی می نمود. موردی که حتی در دنیای کودکانه نیز اصلاً ضرورتی برای آن نمی دیدم. ولی به ناگزیر، به احترام و اصرار مادرم به این امر گردن می نهادم. تا نوجوانی ام این عمل صدها بار تکرار شد. همیشه این سوال در ذهنم بود: آیا هم سن و سالانم نیز در برابر بازی های به اقتضای سنشان لازم و کاملاً طبیعی، با این چنین واکنش های تند و بی رحمانه ای از سوی پدرانشان روبرو می شوند؟
به علت حساسیت و کنجکاوی شدید نسبت به این عمل پدر، و عملکرد بی رحمانه و عاری از هر گونه مهربانی او، و در رودررویی با خُرد و تحقیرشدن مداوم شخصیت و غرورم، از همان آغاز جوانی مطالعه در این مورد را آغاز نمودم. در اوایل گمانم بر این بود که شاید رفتارهایم تافته ای جدا بافته از دیگر هم سالانم است که چنین واکنش حاد ی را از سوی او در پی دارد.
وضع مالی پدر به شدت خراب بود. او عمری در پی ارضاءِ هوس های خودخواهانه و خودپرستانه خویش، با پیگیری تام چهار اسبه تاخته بود، و هیچ گاه نیز اندک اندیشه و توجهی بر نیازهای مالی و روحی خانواده نکرده بود. در این مورد جدا ازالتیام زخم های روانی اعضای خانواده، بار مسئولیت مالی نیز بر دوش مادر افتاده بود. آه که چه فشاری متحمل می شد…
با ساده دلی اندیشیدم شاید برطرف کردن نیاز مالی اش بتواند چاره گر ساطور کشی های مستانه ی هر روزه اش در خانه باشد. از این رو به شدت دست به کار شدم و با تلاش و تحمل مشقتی طاقت فرسا در این کار توفیق نسبی یافتم.
دیدم ای بابا چه فکر می کردم چی شد! از چاله درآمدم به چاه افتادم. او که دیگر نمی توانست مرا وادار سازد دستش را ببوسم و از زحماتی که برای تامین معاش خانواده می کشیدم به معذرت خواهی وادارم سازد، و از خلاف کاری های ناکرده ام طلب عفو و پوزش د اشته باشد، سرنا را از سر گشادش نواخت. هر روز مادرم را به باد کتک می گرفت که باید به اقوام و آشنایان بگویی تأمین نیازهای مالی خانواده از حاصل یک عمر دست رنج شوهرم است. حتی خرج زندگی پسری را که اکنون به سی سالگی رسیده بود، هنوز او پرداخت می کند. جالب تر اینکه با نیمچه سوادی که داشت ید طولایی در ادعای دانشمند بودن داشت. هر روزه ی روز این مطلب نیز بهانه ای می شد برای بیشترکتک زدن مادرم که چرا من یعنی پسر، او را اهل علم نمی دانم. مصداق آن که: "گنه کرد در بلخ آهنگری، به شوشتر زدند گردن مسگری".
این پدر فدایی دانش و شیفته ی علم من، روزی نبود که کتاب هایم را از زیر فرش و اینور و آن ور خانه، که از ترس دستبردش قایم می کردم، با تجسس پلیسی پیدا نکند و پاره ننماید. بعد ها که مزه ی پول مفت را چشید دیگر کتاب سوزان در خانه به راه نمی انداخت. سریعا کتاب ها را پس از یافتن به بازارمی برد و به بهای اندکی می فروخت. مادرم در برابر اعتراض های من، مدام می گفت: "پسرم به خاطر من گذشت کن"، وهمیشه جواب من این بود که: "نه مادر نمی توانم گذشت کنم، اما فقط به خاطر تو تحمل می کنم."
همیشه در چشمان مادر، برق سپاس و قدردانی از زحماتی که برای زندگیش می کشیدم و تحمل مرارت هایی که به خاطر او در برابر یکه تازی های بی بند و بار شوهرش می نمودم هویدا بود. مادر چه رنجی از این صبر و تحمل من می برد ... بی آنکه من بر زبان آورم، او به نیکی می دانست که این خویشتن د اری برای من چه طاقت فرسا و عذاب آور است. شوهر دانشمند! هم که به اندازه ی چوب کبریتی در فکر زن نبود. گویی تا دنیایی نباشد (چه رسد به زن و بچه) تا وی بتواند عرصه ای برای خود نمایی پیدا کند! این بود فلسفه ی وجود زندگی اش ...
باری، مادر بیچاره بار آن همه ناملایمات و تلخی ها را تاب نیاورد. خدایش بیامرزد، بالاخره جان به جان آفرین تسلیم نمود. لحظه در گذشت اورا نیک به یاد می آورم. صبح بسیار زود بود. زمانی که رسیدم، هنوز پیکر بی جانش در اتاق بود. بی اختیار دستش، دست زحمت کشش را گرفته بودم و می بوسیدم. اشک همچو سیل جوشانی از چشمانم سرازیربود. اما دقیقاً درهمان لحظات، شوهر شازده اش کیف و وسایل شخصی مادر را می گشت تا باقی مانده صنار سه شاهی را که گاهی اوقات به او می دادم و حاصل یک عمر پس اندازش نیزهمان بود، از کیف او بردارد. آخر مراسم عروسی هزینه داشت!! به هر حال بعد از کفن و دفن مادر و اتمام مراسم عزاداری، دانشمند بی نظیر کشور پیرانه سر، با زنی دیگر، جشن عروسی بی نظیری به راه انداخت و ...
با ذکر شمه ای از خاطرات آن دوست، نکاتی را درباره این موارد، در حد توان به بحث می گذارم باشد که با کمک یکدیگر بتوانیم راه چاره ای بر این معضل بیابیم:
اسلوب علمی تحلیل دیکتاتور و دیکتاتوری و فرهنگ منتج از این روش رفتاری، حکم می کند که هم زمان با شناخت ساختار های جامعه، سازوکارهای حاکم بر آن، و مدارهایی که خطوط کلی اوضاع در آن مسیر سیر می کند، اثرات منافع شخصی افراد را نیزدر این روند بشناسیم.
در جوامع طبقاتی که شبانه روز خودشیفتگی، خودخواهی و صرفاً به فکر خود بودن تبلیغ و ترویج می شود، و تمامی ساختار جامعه در خدمت این گونه تفکرات است، وجود افرادی چون پدر آن دوست عزیزم استثناء نیست. چرا که دامن بسیاری از خانواده ها را - هر کدام به نوعی - نابه هنجاری های اجتماعی ناشی از فرهنگ دیکتاتوری فرا گرفته است. تولستوی می گوید: «تمامی خانواده های ثروت مند شبیه یکدیگراند ولی خانواده های فقیر هر کدام به نوعی بدبخت اند». هرروزه از تقدس مالکیت سخن می رود. چه بسیار تئوری بافان و تئوری سازان که در این عرصه با برخورداری از تریبون های وسیع و گسترده، با آب و تاب به حرافی مشغولند و بر بوق و کرنای مالکیت خصوصی می دمند. نگارنده خطاب به این ها می گوید: آیا این مالکیت دو وجه دارد یا نه؟ مالکیت مادی و مالکیت معنوی.
مالکیت معنوی شامل شخصیت، غرور، حیثیت و آبروی افراد است. شماها کدامین احترام را به این وجه از مالکیت دیگران می گذارید. در قاموس شما اصلاً آیا احترام به شخصیت افراد معنا و مفهومی دارد؟ آری مالکیت مقدس است ولی برای بعضی ها مقدس تر. اساساً اکثریت افراد فرصت و حقی در دستیابی بر آن در هیچ یک از وجوه دوگانه اش ندارند. تا در بر این پاشنه بچرخد محکوم به محرومیتند و ناتوان در دست یابی بدان.
در جوامع طبقاتی از سر تا پای سرمایه و از تمامی مساماتش خون و گند بیرون می زند. در نظم سرمایه افرادی حق حیات و زندگی دارند که نه تنها خود را با وضعیت جامعه تطبیق دهند، بل تسلیم بی قید و شرط حاکمان باشند. حاکمان قلدری که شریرانه فرهنگ منحط خود را با هزاران حیله و ترفند رواج می دهند. فرهنگ دیکتاتوری از این جا سر چشمه می گیرد. انباشت ثروت در یک قطب، درعین حال متضمن انباشت فقر، جان کنی برای لقمه ای نان، بندگی، نادانی، خشونت و انحطاط اخلاقی در قطب دیگر است.
با شیوع و حاکمیت این فرهنگ، هر کدام از افراد در ضمیر خویش دیکتاتورهایی می شوند که در جنگل جامعه ی طبقاتی، با افق نگرشی تنگ و محدود صرفاً در پی منافع شخصی خود هستند. و به نسبت درجه ی تسخیر و مسمومیت وجودشان از فرهنگ طبقاتی مبتنی بر فردگرایی حاد ، از هرگونه احساس همدردی، همدلی و عاطفه حتی نسبت به اعضای خانوادهی خود عاری می شوند.
افراد مسخ شده ای که در برابر قدرت مندان تسلیم بی قید و شرط و بی اراده اند ودر برابر زیردستان قلدری تمام عیار.
این افراد اگر نتوانند فرد یا افراد زیردستی در جامعه بیابند، حریم خانه و خانواده برای شرارت و قلدری آنها عرصه و میدانی حاضر و آماده است.
از این منظر می توان و باید آسیب های روحی و روانی وارد شده بر افراد را در جوامع دیکتاتورزده، مدنظر قرار داد و پیامد های منفی آن را در خانواده و اجتماع شناخت. همچنین باید توجه داشت که آسیب های وارده بر روح و روان و رفتارهای افراد در فرهنگ دیکتاتوری، قالبی و کلیشه ای نیست. تأثیرات متفاوتی دارد که در حالت کلی، مطابق موقعیت افراد در جامعه، به تشدید فردگرایی در روحیه فرد می انجامد. سرانجام آن که تلاش برای حفظ وضع موجود و بقای ذلیلانه به هر قیمتی، از تجلیات بارز این فرهنگ است.
sadeg.shakib@yahoo.com
|