از آن سوی جاودانگی و چند سروده ی دیگر
شکوفه تقی
•
هر چیزی را پایانی ست
مگر عشق تو،
که در شرشر رودخانه،
در هوهوی باد،
در هی هی چوپان جاری ست
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۶ دی ۱٣٨۷ -
۵ ژانويه ۲۰۰۹
از آنسوی جاودانگی
هر چیزی را پایانی ست
مگر عشق تو،
که در شرشر رودخانه،
در هوهوی باد،
در هی هی چوپان جاری ست.
جستجوی مشرقی
طوفانی از برف خانه را،
میپوشاند،
عکس تابستانی تو،
از قاب این فراموشی سفید
بیرون میماند.
بوی جنگلهای نور،
رایحهی سبز شالیزار،
عطر آبی دریای شمال،
صدای خشخش طلائی گندمزار
و آواز سرخ شقایقها
که سر میکشد از فراز دماوند بیدار
مرا به جستجوی مشرقی تو میخواند
تفسیر انتظار
یاس روزها را
یکی یکی به نخ می کشم.
زمان چه کند می گذرد!
می آید آن روز،
که رشتهی دراز این انتظار را،
بر گردنت کوتاه کنم؟
هجرت به بی زبانی
پاهای برهنهی جستجو
مرا به بیابانی کشانده
که هر سنگریزه
از باد میپرسد
وطن من کو؟
و من
در باد این غربت سفید
شمع دیدار ترا می جویم
تا معنای هجرت به بی زبانی را
در قاموس تبعید بخوانم.
روح تشنهی شب
نگاه پژمردهی شب را
در گلدان خاطره میگذارم.
اشکهای گرمم اما،
ژرفنایش را نمییابد
روح شب،
تشنه میماند.
و پرواز...
عنکبوت دلسردی، تار میتند
تا شبِ جستجویم را شکار کند.
خود را
به کتاب می زنم،
و انبوهی گل مریم،
در گلدانی پر از آب الهام،
میگذارم روی میز تنهایی،
در پنجره ی فردا هم شمعی
اما روح غربت هنوز عنکبوتی،
و پرواز...
صندوق سرگشادهی واژه ها
فانوس آرزو را بر میدارم
یک صندوق کلمه،
بر سر
میگذارم،
با پاهای برهنهی عشق،
در خنجرزار،
به سوی تو راهی دراز را،
تیغ به تیغ، میسپارم
تا صبح ترا دریابم
و باز هم یک دروازهی بستهی سیاه!
باز هم کوری پنجرهها!
باز هم چنار سوختهی تنها
باز هم سرگشتگی
در بنبست تاریک رابطهها
نه!
این بار، چون جویبار
از هیچستان تبعید
سفر نمی کنم به غربت ناکجا.
باد میشوم، میپیچم
در صندوق سرگشادهی واژه ها
اوپسالا ۲۹ نوامبر ۲٠٠٨
|