با بودن نمی توان جنگید
داریوش لعل ریاحی
•
من با سرود باران
روز تولدم را
از عشق می زدایم .
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۹ دی ۱٣٨۷ -
۱٨ ژانويه ۲۰۰۹
با این نفس که جان را در سینه می خراشد
آواز ِ زندگی را
در ژرفنای ظلمت
با تار موی خورشید
بر دفتر زوال ِ ، فرهنگ می نویسم
من با سرود باران
روز تولدم را
از عشق می زدایم .
با نفرت از شنیدن
در عصر ِ این تباهی
فریاد ِ بودنم را ، بر سنگ می نویسم
نوری اگر ببارد
از آسمان هستی
انگار ِ بودنش را
بیداد می شناسم
بی عطر این نوازش
از نور می گریزم ، از جنگ می نویسم
بر بال این توحش
می راند این چلنگر
هر جا که عطر بودن
از خاک خسته روید .
هر جا که از سیاهی
افتاده ای بخیزد
آزاده ای ، بگوید .
من نام زندگی را
بر گور این سیاهی ، با چنگ می نویسم
باشد که باز بینم
انگیزه دمیدن
در کودکی که سر در
فردای خویش دارد .
من در نبود ِ باران
زنگ ِ حضور او را
در تیک تک ِ صدای ، آونگ می نویسم
داریوش لعل ریاحی
29 دی 1387
Dlr1266@hotmail.com
|