یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

روزنامه های ایران چه می نویسند؟



اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٣ بهمن ۱٣٨۷ -  ۲۲ ژانويه ۲۰۰۹


روزنامه «اعتماد» در مقاله‌ای با عنوان: «اصولگرایان منتقد هم حذف می‌شوند» نوشته است:
«مانع‌تراشی‌ها و مقاومت‌های غیرمعمول برای اصلاح‌طلبان چیز جدیدی نیست. متاسفانه تفکری در داخل کشور وجود دارد که قصد دارد اساس و تمام قدرت را تحت سیطره و سلطه خود داشته باشد و به همین دلیل درصدد حذف هر نوع جریان مخالفی است. تفکر سلطه جویانه آنها هر اندیشه غیرمقلد چه اصلاح‌طلب باشد و چه حتی اصولگرا را برنمی تابد و اساساً منتقد را نمی‌پسندد. این جریان تمامیت‌خواه تاکید دارد همه امور کشور باید تابع اصول آنها باشد و هر جریانی که آزادگی و خط فکری آزاد را دنبال کند به رغم اینکه ممکن است حتی اصولگرا باشد را نیز دشمن می‌پندارد و سعی بر حذف آن دارد.
اما به نظر می‌رسد بهترین راه جهت مقابله با این جریان و این افراد آن است که باید در دایره قانون اساسی با آنها طرف شد و با مشی اصلاح‌طلبانه و تعامل منطقی با آنها پیش رفت. هرچند باید بر سر اصول کلی نظام و مولفه‌های مهم بدون در نظر گرفتن مصلحت و محافظه کاری با آنها برخورد کرد. به عبارتی در اصول کلان از جمله جمهوریت نظام، یک تعامل کلی با همه گروه‌ها و تفکرات باید وجود داشته باشد اما نه با محافظه‌کاری و مصلحت اندیشی که پسند گروه‌های تمامیت‌خواه است. یک راه دیگر کنترل جریان‌های حذفی، فشار افکار عمومی و مقاومت‌های مدنی است که می‌تواند جریان‌های تندرو را کنترل کند و از قدرت آنها بکاهد. اصلاح‌طلبان نیز به عنوان گروهی که به دنبال تحول و نه انقلاب در جامعه هستند باید بدون تنش و با در نظر گرفتن مصالح عمومی، به سمت و سویی بروند که نتیجه آن کم شدن توان و محدودیت دامنه تاثیرگذاری جریان تمامیت‌خواه در کشــور باشد. صرف نظر از اصلاح‌طلبی و اصولگرایی، در شرایط فعلی دو طیف وجود دارند؛ یکی طیف انتصابی و تندرو و در مقابل طیف‌هایی که افکار عمومی را به همراه خود دارند و در برابر آن جریان تندرو قرار می‌گیرد. در هر صورت اگر جامعه و افکار عمومی به سمتی رود که منجر به بسط دموکراسی در جامعه شود جریان‌های تندرو هم بالاجبار تعدیل خواهند شد و از فشار آنان بر تحول خواهان و منتقدان نیز کاسته می‌شود. مثلاً در جریان تندرو اصولگرا ما شاهد حضور افرادی هستیم که می‌گویند اصلاح‌طلبان اگر از موانع و مشکلات سخن می‌گویند، سعی دارند نقص‌ها و ناتوانی‌های خود را مخفی کنند، در حالی که ما شاهد حذف و سختگیری بر جریانات آزاداندیش و منتقد اصولگرا در طول چند سال اخیر هم بوده‌ایم. نمونه آن برخوردهایی است که این جریان با عماد افروغ و طیف اصولگرایان مستقل در مجلس هفتم و انتخابات مجلس هشتم داشتند. برخوردهای حذفی آنان با اصولگرایان منتقد، دلیلی است بر نقض ادعایشان که می‌گویند اصلاح‌طلبان برای مخفی کردن ضعف‌های خود، از جریان حذف‌کننده حرف می‌زنند. تمام این برخوردها و نگذاشتن‌ها حکایت از این امر دارد که اصلاح‌طلبان وقتی می‌گویند «نمی گذارند» حرف گزافی نگفته‌اند. امتیازی که جریان اصلاح‌طلبی دارد این نکته است که یک تجربه هشت ساله را در اختیار دارد که با این موانع آشناست و می‌داند برای مقابله با این جریان باید چه عکس العملی از خود نشان دهد. اصلاح‌طلبان در صورت پیروزی در انتخابات سال آینده ریاست جمهوری می‌توانند با این جریان، برخورد مناسبی داشته باشند چون هشت سال و هر ۹ روز یک بار با نگذاشتن‌ها و مقاومت در برابر این جریان برخورد داشتند.»

اثر بر اقتصادهای تک محصولی
«اثر دومینوی اقتصاد آمریکا بر اقتصاد جهان و ایران» عنوان یادداشت کوتاهی در صفحه اقتصادی روزنامه «همشهری» است که در پی آمده است:
«بحران مالی - اقتصادی کنونی جهان که عمق و شدت آن از سپتامبر ۲۰۰٨ آشکار گردید به سرعت و شدت در حال وخیم‌تر شدن است.
متأسفانه پرداختن به ریشه‌ها و ابعاد این بحران با تعویق غیرقابل بخششی تنها در چند ماه قبل آغاز شد.
از دلایل این تعویق و تامل، نادیده گرفتن هشدارهای گروه کوچکی از اقتصاددانان و مدیران آمریکایی بود. دلیل دیگر آن، به‌نظر ما، انتخابات ۲۰۰٨ ریاست‌جمهوری آمریکا و عدم‌تمایل حزب حاکم به باز شدن این مسائل و ریشه آنها بود که می‌توانست امتیاز بسیار منفی در آرای عمومی داشته باشد (که نهایتا نیز با شروع بحران، چنین شد) البته غافلگیر شدن در بحران را نباید از یاد برد.
پرسشی که مطرح می‌شود این است که چگونه بحران ۲۰۰٨ در یک کشور (ایالات متحده آمریکا) می‌تواند تبدیل به یک بحران جهانی شود که نه‌تنها کشورهای بزرگ بلکه کشور‌های کوچک‌تر و در حال توسعه را نیز تحت‌تأثیر قرار دهد؟
پاسخ نخست آنکه سهم ایالات متحده آمریکا از محصول ناخالص جهان در حدود ۲۰ درصد است. با وزنی معادل یک پنجم اقتصاد جهان و تشدید روند جهانی شدن در دهه‌های قبل، طبیعی است که کارکرد اقتصاد آمریکا بر اقتصاد دنیا اثرگذار باشد. انتظار می‌رود که حتی اقتصاد‌های کوچک نیز از این بحران متاثر شوند.
در حال حاضر و در مقایسه با ارزش محصول ناخالص داخلی، اقتصاد ایران، اقتصادی در حد یکی از ایالت‌های آمریکا - معادل اقتصاد ایالت آلاباما در جنوب آمریکا - محاسبه می‌شود؛ حتی ارزش تولیدات روسیه بزرگ در حد اقتصاد نیویورک است.
البته بزرگی و کوچکی خود ممکن است دلیل کافی برای متاثر شدن (و میزان تاثر) نباشد، ولی وقتی طرق تاثیر را تحت بررسی قرار می‌دهیم و کاهش جریان تجارت و عوامل تولید (خصوصا منابع مالی) را در کنار اقتصاد تک محصولی نظیر ایران را که قیمت آن محصول می‌تواند به‌شدت متاثر از بحران مالی - اقتصادی حاضر شود مد نظر قرار دهیم، اثر بحران اقتصادی جهان بر کشورمان آشکار‌تر می‌گردد.»

چندان نباید دلخوش بود
روزنامه «وطن امروز» در سرمقاله دیروزش: «اوبامای جدید ایالات متحده» نوشته است:
«اوبامای ۴۷ ساله، شب گذشته (به وقت تهران) با ادای سوگند، رسما سکان راهبری ایالات متحده را در شرایطی به دست گرفت که شعارهایش در بحبوحه انتخابات درون حزبی با هیلاری کلینتون و نیز رقابت با جان مک‌کین اکنون انتظارات فراوانی را از او در دنیا بویژه خاورمیانه به وجود آورده است. اما برآورده شدن این خواسته‌ها به نظر می‌رسد افق چندان روشنی نخواهد داشت. در این موضوع که اوباما اینک رئیس جمهور آمریکاست تا شمایل ناخوشایند این کشور را در اذهان عمومی دنیا بهبود بخشد شکی نیست. اما آیا وظیفه تلطیف ذائقه دنیا نسبت به آمریکا، تغییر راهبردهای آمریکا در مناطق مختلف جهان را در پیامد خواهد داشت؟ چینش دستگاه دیپلماسی اوباما از واقعیت دیگری حکایت می‌کند. قرارگیری هیلاری کلینتون در رأس دستگاه دیپلماسی آمریکا و نیز اعطای اختیارات بیشتر به افرادی چون ویلیام برنز که جزو مهره‌های کلیدی دیپلماتیک دولت بوش به شمار می‌رود، تنها مصادیق کوچکی از قرابت سیاستگذاری‌های دولت اوباما با سلف پیشین در حوزه سیاست خارجی است. به همین خاطر به تغییر رویکرد دولت جدید ایالات متحده به خاورمیانه و بویژه جمهوری اسلامی ایران به عنوان موضوع اول سیاست خارجی آمریکا در این منطقه نمی‌توان چندان دلخوش بود. اظهار نظرهای اخیر رئیس‌جمهوری آمریکا درباره ایران و صراحت وی در بیان اظهارات ضدایرانی، نشان از آن دارد که انتظارات از رئیس جمهور جدید ایالات متحده برای تحق شعارهایش باید منطبق بر درک اصول سیاستگذاری راهبردهای منطقه‌ای این کشور باشد. پرواضح است که جمهوری اسلامی ایران مهم‌ترین موضوع خاورمیانه‌ای دیپلمات‌های اوباما خواهد بود و همین مهم سبب آن شد تا اوباما در ماه‌های اخیر مذاکرات و دیدارهایی را با برخی افراد و جریان‌های سیاسی مرتبط با ایران داشته باشد. افراد و جریان‌هایی که پیش از این نیز دستاویز جورج بوش برای مواجهه با ایران قرار می‌گرفتند. به همین لحاظ در رویکردهای اوباما و بوش در برابر ایران نمی‌توان تغییرات فاحشی دید. نقاط افتراق سیاست‌های جمهوری اسلامی ایران با ایالات متحده آمریکا مواردی است که جز با تجدیدنظرهای ریشه‌ای، قابل مرتفع شدن نیستند. طبیعی است عدول اوباما از این موارد موردپسند حاکمیت آمریکا نیست، بنابراین، این تغییر تاکتیک است که می‌تواند مورد استفاده اوباما قرار گیرد. البته اتخاذ این تاکتیک‌ها با توجه به شرایط امروز خاورمیانه اعم از عراق، لبنان و غزه و همچنین افزایش چالش افغانستان نیز موضوعی است که اوباما به راحتی نمی‌تواند درباره آنها تصمیم‌گیری کند. قطعاٌ ضعف مفرط رژیم صهیونیستی پس از جنگ غزه و همچنین افزایش مانور دیپلماتیک ایران در منطقه، پیشرفت چشمگیر ایران در موضوع هسته‌ای و برخی موضوعات دیگر، اوباما را از تصمیم‌گیری‌های سریع درباره چگونگی مواجهه با ایران منع می‌کند. بدیهی است مبنای رفتار سیاسی اوباما در قبال ایران، تفاوت چندانی با سلف او نخواهد داشت. این جمهوری اسلامی ایران است که می‌تواند تصمیم‌گیری‌های دیپلمات‌های اوباما را متأثر از قدرت‌نمایی‌های خود کند.»

تمایل بیشتر به تعدیل
روزنامه «جام جم» نیز با عنوان: «اوباما: تغییر یا تعدیل» نوشته است:
«باراک اوباما به عنوان چهل‌وچهارمین رئیس‌جمهور آمریکا در حالی رسما کار خود را در کاخ سفید آغاز کرد که انتخاب وی به عنوان رئیس‌جمهوری از جامعه سیاهپوستان آمریکا به معنای تغییر بود. به عبارتی، مردم آمریکا با انتخاب باراک اوباما، تمایل درونی خود را علنی ساختند و با این انتخاب اعلام داشتند که خواهان تغییر هستند. نکته جالب توجه این که اوباما نیز محوری‌ترین شعار انتخاباتی خود را تغییر اعلام کرد.
وی با فریاد بلند می‌گفت بله ما می‌توانیم (Yes, we can) و طرفداران وی نیز یکصدا شعار ما می‌توانیم را تکرار می‌کردند. اما همواره صاحب‌نظران علوم سیاسی و جامعه‌شناسی سیاسی بین رفتارهای افراد و احزاب یا گروه‌ها در ۲ مقطع تفاوت قائل هستند.
مقطعی پیش از ورود به قدرت یعنی زمانی که تحرکات افراد یا احزاب و شعارهایشان ماهیت پویا و جنبشی را دارد و زمانی که پس از کسب قدرت، این پویایی و جنبش حالت نهادی پیدا می‌کند. حال سوال این است که اوباما حتی در مرحله کنونی نیز همان پویایی و تفکر جنبشی برای تغییر را دنبال خواهد کرد؟ با این که مردم آمریکا با انتخاب اوباما، اراده خود را برای تغییر اثبات کرده‌اند، به نظر می‌رسد باراک اوباما با در نظر داشتن ماهیت نظام سیاسی حاکم بر آمریکا قادر به ایجاد تغییرات بنیادی نباشد. اوباما در تشریح سیاست‌های خود، بیشتر آبراهام لینکلن را مثال می‌زند و او را الگوی مطلوب خود معرفی می‌کند، اما آیا وی از پتانسیل‌های لینکلن برای تغییرات بنیادی برخوردار است؟
اوباما در چینش اعضای کابینه بویژه با نگاه داشتن گیتس، وزیر دفاع دولت بوش و همچنین انتخاب هیلاری کلینتون به عنوان وزیر خارجه، نشان داده است که بیشتر به تعدیل تمایل دارد تا تغییر. علاوه بر این، اوباما با سکوت یا عدم واکنش قاطع نسبت به جنایات اسرائیل در غزه که فریاد جهانیان را برآورده بود، پرده دیگری از چنین رویکردی را به نمایش گذاشت. به نظر می‌رسد اوباما با توجه به نقش‌آفرینی مراکز قدرت در ساختار سیاسی آمریکا ترجیح دهد با شیبی خزنده به سمت برخی تغییرات حرکت کند که بدون شک به مفهوم تغییر به معنای واقعی و آنچه مردم آمریکا با انتخاب وی آن را علنی ساختند، نخواهد بود. برای مثال اوباما با کنار گذاشتن یکجانبه‌گرایی دوران بوش که برای آمریکا بسیار پرهزینه بود، چندجانبه‌گرایی را پیگیری خواهد کرد یا در قبال عراق و افغانستان سعی خواهد کرد از درگیری بیشتر پرهیز کند. اوباما در خصوص ایران نیز همان گونه که اعلام داشته، محتمل است رویکرد متفاوتی در پیش گیرد، با وجود این به نظر می‌رسد اوباما در سطح سیاست‌های اعلامی همچنان به دنبال تغییر باشد و روی آن مانور خواهد داد؛ اما در سطح سیاست‌های عملی، راهبرد تعدیل را دنبال خواهد کرد که البته ممکن است با توجه به سیاست‌های بوش بتوان مفهوم تغییر را نیز از آن استنباط کرد؛ اما بدون شک چنین تغییری همان خواست مردم آمریکا نیست که با انتخاب وی و پرهیز از انتخاب نامزد جمهوریخواهان و حتی رای دادن به اوبامای سیاهپوست نشان دادند که به دنبال تغییرات بنیادی هستند.»

دو پایه اساسی سیاست اوباما
سرمقاله دیروز روزنامه «کیهان»: «دنیای اوباما» هم به شروع کار رئیس جمهور جدید آمریکا و اثرات آن بر مسائل سیاسی جهان اختصاص یافته بود.
«کیهان» نوشته است:
«امروز نخستین روز کاری باراک اوباما در کاخ سفید است و بسیاری از رسانه‌های داخلی و بین‌المللی به همین مناسبت تلاش کرده‌اند از آن به عنوان یک «روز خاص» یاد کنند. اگر چه تلاش‌ها برای این منظور با حرارت ادامه دارد اما به نظر می‌رسد قائل شدن به یک ویژگی خاص برای این روز نباید توجیه چندانی داشته باشد و در واقع هم ندارد چرا که تا آنجا که به عناصر اصلی سازنده پدیده‌ای به نام «آمریکا» مربوط می‌شود چیز زیادی تغییر نخواهد کرد و روز ۲۱ ژانویه ۲۰۰۹ هم یک روز است مثل همه روزهای دیگری که جهان از زمان ظهور پدیده آمریکا به خود دیده است. باراک اوباما بدون تردید سعی خواهد کرد فاصله‌ای را که ادعا می‌شود- و او بارها ادعا کرده است- در دوران جرج بوش با «روح آمریکایی» به وجود آمده بپوشاند و دقیقاً همین جاست که می‌توان با قاطعیت گفت تمامی توهمات خود برتربینانه آمریکا جان خواهد گرفت و به صحنه باز خواهد گشت؛ اندک تفاوتی اگر ایجاد شده باشد در روش‌های جامه عمل پوشاندن به این توهمات است که اوباما عقیده دارد بوش در انتخاب آنها به شدت با کج سلیقگی و سوءتدبیر عمل کرده است.
تاکید بر اینکه «اوباما ادامه منطقی بوش است» البته به این معنا نیست که انتظار هیچ نوع دگرگونی را نباید داشت یا دگرگونی‌های پیش رو لزوماً سطحی و کم مایه است. اتفاقاً باید گفت تحولات مهمی در پیش است منتها توجه به این نکته ضرورت دارد که همه این تحولات در واقع تلاش‌هایی خواهد بود برای محقق کردن آرزوهایی که بوش هم در سر داشت، اما راه صحیح نیل به آنها را نمی‌دانست و حالا اوباما خیال می‌کند که می‌داند. البته این اواخر و شخصاً در سال پایانی حکومت بوش، خود او هم دریافته بود که باید با مسائل کهنه به شیوه‌هایی نو برخورد کند و علاوه بر این بپذیرد که اولا به برخی موضوعات اساسی مانند پرونده مناقشه فلسطین و اسرائیل کم توجهی کرده ثانیاً در مورد مسائلی مانند مسئله ایران اساساً قادر به فهم صحیح صورت مسئله و به تبع آن یافتن راه‌حل درست نبوده و ثالثاً به برخی مسائل تازه مطرح شده که از قضا اهمیت و فوریتی حیاتی دارند مانند مناقشه در افغانستان و پاکستان وقت و انرژی کافی اختصاص نداده است.
اوباما روی خطی حرکت خواهد کرد که ترسیم آن در واقع در سال پایانی حضور تیم بوش در کاخ سفید آغاز شد اما بوش نه فرصتی برای کامل کردن آن داشت و نه اقتضائات صحنه بین‌المللی اجازه پیمودن آن تا انتها را می‌داد. اکنون اوباما پا جای پای بوش خواهد گذاشت و در مواردی هم قصد دارد از همان روز اول به برخی از خطوط قرمز بوش پشت کند، گرچه صرف تلاش برای فاصله گرفتن از بوش هیچ توفیقی را در عملکرد دولت باراک اوباما تضمین نخواهد کرد؛ حداکثر این است که او خطاهای بوش را تکرار نکند- که نخواهد توانست- و این بوضوح هیچ ربطی به آن ندارد که او مرتکب خطاهایی جدیدتر و بلکه بزرگتر نشود.
اگر اندکی مسئله محور باشیم می‌توان بحث را دقیق‌تر پیش برد.
جرج بوش تا قبل از فرا رسیدن سال آخر حضورش در کاخ سفید اهمیت چندانی برای موضوع مناقشه خاورمیانه و ضرورت یافتن یک راه‌حل عربی- اسرائیلی برای آن قائل نبود. یک مطالعه اجمالی به روشنی ثابت می‌کند که در ۷ سال اول همه هم و غم بوش حمایت بی‌قید و شرط و همه جانبه از رژیم صهیونیستی و بازی کردن نقش یک شعبان بی‌مخ بین‌المللی در جانبداری از آن بوده است. تنها در سال آخر بود که بوش تحت فشار وزیرخارجه‌اش پذیرفت اندک اعتنایی هم به طرف عربی این پرونده بکند و این نکته را هم در نظر بگیرد که اکتفا به تیز کردن دندان‌های اسرائیل در مقابل اعراب- کاری که در ۷ سال اول بی‌وقفه پی‌گیری شد- اگر به نوعی از ترتیبات مذاکراتی گره نخورد و شریکی درون جامعه عربی نیابد هیچ شانسی برای پیشرفت نخواهد داشت. همین تغییر نگاه بود که به ابتکار آناپولیس انجامید و البته در نبرد غزه به محاق رفت. اوباما اما ظاهراً قصد دارد از همین روز اول به این موضوع بپردازد و آن را جدی بگیرد.
ته ذهن تیم اوباما البته راه حلی جز وادار کردن فلسطینیان به فراموش کردن اینکه «اساساً روزی در ۱۹۴٨ اشغالی صورت گرفته» پذیرش یک سیستم دو کشوری چیز دیگری نیست و اگر ماجرا به همین مقدار محدود بماند با اطمینان می‌توان گفت حتی اگر او در این موضوع شروعی بهتر از بوش داشته باشد، آخر کار فرجامی بهتر از او نخواهد یافت. گذشته از موضوع فلسطین اوباما با خود اسرائیل درگیری‌هایی پیچیده خواهد داشت. روابط آمریکا و رژیم صهیونیستی برخلاف آنچه بسیاری می‌پندارند هرگز ایدئولوژیک نبوده و صرفاً بر اشتراک منافع وسیع دو جانبه مبتنی است.
اگرچه بسیار نحیف و لاغر ولی اکنون صداهایی درون جامعه آمریکا در حال جان گرفتن و بلند شدن است که «منفعت آمریکا در حمایت بی‌چون و چرا از اسرائیل چیست» و اساساً «صهیونیست‌ها چقدر می‌ارزند»؟ اگرچه اوباما بی‌تردید تمام تلاش خود را برای راضی نگهداشتن غاصبان قدس شریف به کار خواهد بست ولی در هر حال بالاخره باید برای این سوال - که از زمان جنگ ۲۰۰۶ جدی شده و خصوصاً بعد از جنگ غزه حتماً جدی‌تر خواهد شد- هم جوابی بیابد؛ کاری که بسیار سخت و بلکه محال می‌نماید. علاوه بر این در مورد خاص ایران - که به اجمال به آن خواهیم پرداخت- صهیونیست‌ها سه نگرانی عمده از جانب اوباما دارند: ۱- آیا احتمال دارد اوباما بخواهد به خاطر جلب همکاری تهران در حل و فصل دیگر مشکلات منطقه‌ای آمریکا در گفت وگوهایی که با آن انجام خواهد داد منافع اسرائیل را نادیده بگیرد یا بر سر آن معامله کند؟ و ۲- اوباما اعلام کرده است گفت وگوهایی مستقیم و بدون پیش شرط را با ایران آغاز خواهد کرد. از دید صهیونیست‌ها نفس اینکه هر گفت وگویی میان آمریکا و ایران بدون پیش شرط باشد و خصوصاً شرط تعلیق غنی‌سازی را به همراه نداشته باشد یک فاجعه تمام عیار است چرا که هم به معنای پذیرش تلویحی غنی سازی در خاک ایران محسوب می‌شود و هم زمان کافی در اختیار ایران می‌گذارد که با طولانی کردن مذاکرات فناوری خود از مرحله «قابل بازگشت» فراتر ببرد. و البته این همه در حالی است که مذاکره با آمریکا از نگاه ایران خط قرمز تلقی شده و حاضر به انجام آن نیست.
٣- نگرانی سوم صهیونیست‌ها درباره اوباما این است که اوباما بخواهد به مسایل دیگر خصوصاً دو موضوع افغانستان- پاکستان و بحران مالی جهانی اهمیت بیشتری بدهد و مسئله ایران اولویت اوباما نباشد. از ماه‌ها قبل صهیونیست‌ها پروژه‌ای مفصل برای تبدیل کردن ایران به اولویت اوباما کلید زده‌اند که مهم ترین عنصر سازنده آن عملیات روانی وسیع درباره دستیابی ایران به مواد هسته‌ای لازم برای ساخت یک سلاح تا سال ۲۰۰۹ است و اینکه اوباما در سال اول حضور خود در کاخ سفید باید «انتخاب بزرگ» را درباره ایران انجام بدهد.
هنوز هیچ پاسخ روشنی دراین باره که این نگرانی‌ها چگونه رفع و رجوع خواهد شد وجود ندارد.
پرونده بسیار کلیدی دیگر روی میز اوباما پرونده افغانستان و پاکستان است. دو کشوری که جامعه امنیتی آمریکا عقیده دارد القاعده پس از خروج از عراق خود را در آنجا بازسازی کرده و از جمله، مایکل هایدن رئیس سیا به صراحت گفته در ماه‌های اخیر سازمان متبوعش هیچ تهدیدی علیه آمریکا کشف نکرده الا اینکه در مناطق مرزی افغانستان و پاکستان ریشه داشته است. اوباما همانطور که خود و مشاورانش به کرات گفته‌اند افغانستان و پاکستان را منشا عمده ترین تهدیدها علیه آمریکا در آینده می‌داند و احتمالا رسیدگی به آن را در اولویت کاری خود قرار خواهد داد. از خلال اظهارنظرهای پراکنده تیم اوباما می‌توان اجمالا دریافت که آنها هیچ روشی جز در پیش گرفتن یک رویکرد منطقه‌ای را برای حل مسئله افغانستان-پاکستان کارآمد نمی‌دانند و از جمله تاکید دارند ایران نقشی منحصربفرد در شکل‌گیری یا عدم شکل‌گیری این راه‌حل خواهد داشت.
پرونده بعدی آینده تعامل با روسیه به اضافه اروپاست. اوباما و تیمش به روشنی گفته‌اند که دوره جدیدی از همکاری با روسیه را آغاز خواهند کرد چرا که عقیده دارند جز از راه همکاری با روسیه قادر به مواجهه با مشکلات متعدد
پیش روی خود از جمله مسایل منطقه خاورمیانه و بویژه موضوع انرژی نخواهند بود. اما هنوز معلوم نیست آن کدام ورد است که قرار است کوه مشکلات میان روسیه و آمریکا را دود کند و به هوا بفرستد؟!
در مورد اروپا مسایل بسیار پیچیده‌ای وجود دارد اما آنچه احتمالا از همین روزهای اول در کانون توجه قرار خواهد گرفت و اروپایی‌ها هم گوشه و کنار درباره آن ابراز نگرانی می‌کنند این است که آیا اوباما خواهد پذیرفت در مورد ایران در چارچوب گروه ۱+۵ عمل کند یا اینکه قصد دارد رویه مستقلی در پیش بگیرد. این هم جزو سوال‌هایی است که باید منتظر جواب آن ماند.
و نهایتاً نوبت به مسئله ایران می‌رسد. این یادداشت هیچ مجالی برای ورود به تفصیل بحث دوباره و رویکرد اوباما به ایران ندارد و طبعاً آن را باید به فرصتی دیگر موکول کرد. به طور بسیار خلاصه می‌توان از مجموعه آنچه در دست است استنباط کرد که اوباما سیاست خود درباره ایران را بر دو پایه اساسی بنا خواهد کرد:
۱- تقویت رویکرد نرم. مدت هاست آمریکایی‌ها دریافته‌اند تنها روش موثر برای مواجهه با مسئله ایران همانطور که بارها گفته شده «درونی‌سازی» آن و توسل به روش‌های نرم به عنوان «جایگزین» یا در مواردی «مقدمه» روش‌های سخت براندازی است.
احتمالا باید منتظر بود که اوباما بر مفاهیم «رابطه» و «تبادل» تاکید بیشتری بکند، حمایت‌های خود از اصلاح‌طلبان به عنوان نیروهای سیاسی مطلوب آمریکا در ایران را تقویت نماید و پروژه «شبکه‌سازی از اپوزیسیون» برای رسیدن به هدف شکل‌دهی به اپوزیسیون «واحد و حرفه‌ای» را به شدت تسریع نماید.
ایجاد مشکلات اقتصادی وسیع برای ایران و از جمله آنچه آمریکایی‌ها خود قفل کردن اقتصاد ایران - با هدف جلوگیری از پیروزی احمدی نژاد- نامیده‌اند جزو مکمل این پروژه خواهد بود.
۲- چماق‌های بزرگتر هویج‌های بزرگتر. استراتژی چماق و هویج احتمالا به عمر خود ادامه خواهد داد تنها با این تفاوت که اوباما تلاش می‌کند از راه بازسازی و تقویت اجماع بین‌المللی علیه ایران چماق‌ها و هویج‌های بزرگتری فراهم کند. تیم اوباما امیدوار است به این روش بتواند ایران را به سمت یک معامله بزرگ سوق بدهد یا دورنمای عدم پذیرش معامله را تا حداکثر مقدار ممکن هولناک نماید. مشکل فقط این است که ظاهراً اوباما خود هم فهمیده است که ایران هیچ هویجی را بزرگتر از خود غنی سازی نمی‌داند و لذا امکان معامله تقریباً منتفی است.»

منبع: روزنامه ی اطلاعات بین المللی


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست