میان ِ شیشه ی جادو
شهلا بهاردوست
•
تو که فصلهای مرا مفصّل خوانده ای
می دانی در غروبهای ِ سرد،دیوانه تر از تو رویِ جاده ها می دوم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۷ بهمن ۱٣٨۷ -
۲۶ ژانويه ۲۰۰۹
گاه روی ِ تارهای گیتار چرخ، چرخ
تکرار آخرین نُت، رفتار ِ اندیشه وُ زبان
تف به روی ِ کدام صورتک، کدام نقاب؟
پشتِ دودها دنبال ِ سایه ی کدام شهاب؟
آه ه ه ه ، با من بیا
تا میان ِ شیشه ی جادو، تا سحر در افسانه های ِ دور
با هم برقصیم
آه ه ه من وُ تو، این رقصها
تن با تن، تن بی تن
در میان ِ بازوان له له
وای ی ی دیوانه ه ه
کمی رقص یاد بگیر!
امشب دوباره از نو، مرا به عطر اقاقی تازه کن
به جادوگران بگو:
شب هنگام از دورها، از جزیرهی خیالهای ِ رنگارنگ
از خطوط دلتنگ زنانه، دیوانه ای می آید
بند نمی شود، نمی ماند، پایش گیر نمی کند
امّا کنار بوته های ِ یاس شکوفه می چیند
روی زانویت که پایش کشیده می شود
توت فرنگی ها را یکی یکی می خنداند
نفس روی نفسهای بریده ات می ریزد
میان بسترت تا ظهر می خوابد
نگو بیدار که شوم، دوباره از کنارت گم می روم
نه ه ه نگو!
تو که فصلهای مرا مفصّل خوانده ای
می دانی در غروبهای ِ سرد، دیوانه تر از تو رویِ جاده ها می دوم
نگو باز بوی انتقام می دهد رقصهایم
بگذار در این نیمه شب، لنگر در آغوشت
پنج شب خوابیده، خواب ببینم
در باغهای شیرین بغلتم، عسل بر دهانم بنشانم
واژه را به خامه، روی زبانت نوش کنم
پشتِ چشمکهایت، غش غش ِ خنده هایم
بگویی تخت خوابت فقط مال من است
روی ملافه های نو، باز شراب ریخته کار من است
من حیران ِ چشمهای نجیبت، تو کبوتر ِ قصه های درختم شوی
امّا نگو بوی انتقام می دهد حرفهایم
وگرنه من دوباره تا صبح می بارم!
می بارم!
می بارم!
هامبورگ، ۲۲ ژانویه ۲۰۰۹
از مجموعه ی تیک تاک بی پروا
www.bahardoost.org
|