نان و شراب و چهار سروده دیگر
شکوفه تقی
•
شکسته باد دست تاریکی
که مرا
در حسرت دیدار، با یک شعاع نور
به چنین آوارگی سپرد! (از سروده نان و شراب)
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۱ بهمن ۱٣٨۷ -
٣۰ ژانويه ۲۰۰۹
● سه دهه
ترا
نه در ویرانههای تاریخ،
که در کوچههای سه دهه
گم کردهام
و چونان نایافتنی میبینم،
که در میان خرابههای آثار باستانی،
به دنبالت میگردم.
● نان و شراب
ای زادگاه خوابهای طلایی من
تو گندم بودی
که از خوشههای خورشیدی خاکم روئیدی،
باد سیاه ترا،
از دستم ربود
انگور بودی
که تاکت،
از خاک سینهی من بالا خزید،
عَشَقِه وار
بدور قلب من پیچید،
اما دهان گشودهی تاریکی
شیرینیات را به دندان فشرد.
شکسته باد دست تاریکی
که مرا
در حسرت دیدار، با یک شعاع نور
به چنین آوارگی سپرد!
اینک
در کوچههای دریوزهی غربت
چون کولیان بی سرپناه درد
نان و شرابت را آواز میکنم،
بی آنکه سرمستیام را
بر سفرهی هیچ تبعیدی بیابم.
ای مسیحای من!
کودکی گمشدهام!
در دستم، در نگاهم، در سفرهام،
بازت میخواهم!
● شعر
محبوب من!
وقتی بستر طلائی بوسههای آفتاب میشوی
من رودخانه میشوم،
تا با دلم،
ترا کلمه به کلمه بپیمایم.
● در کوهستانهای عشق
درد جدائی از ترا
چنان شوریدهتر از فرهاد
فریاد کردم
که پرندگان ترسیدهی مهرت
از بام خانه به یکباره پریدند
اکنون شوق دیدارت را
خاموشتر از سکوتی،
که میان دو هجای سفید دانههای برف است،
لطیفتر از نوازش ابریشمین شعر،
زمزمه میکنم.
آیا پرندگان دیدارت
بالهای سفید آوازشان را
بر بام غربتم میگسترانند؟
آیا سیمرغ نگاهت
نوک بالش را
بر فرق خون چکان تبعیدم میکشاند؟
● رهایی!
ای خورشیدیترین هدیه،
در شبهای سرد زمستانی!
مقدس باد نامت!
چه آنگاه
که به سان مستورگان آئین مهر
رویت را،
از من میپوشانی
چه آنگاه
که بالهای آبی مهرت را
بر سر این تبعیدی زندانی میگسترانی
مقدس باد نامت!
چه آنگاه
که دستان بیداری
از آفریدنت میپرهیزند
چه آنگاه که رویاهایم
ترا به من میبخشند
و از عطر بوسههایم
به پایت میریزند
مقدس باد نامت!
شکوفه تقی
اوپسالا یازدهم بهمن ١٣٨٧
|