آخرین پاییز
ساناز زارع ثانی
•
من صدای مرگ برگها را
در گنجه های پیر کسالتم پنهان کردم
وسرمای نامعلوم اتاق را
زیر یک لحاف بی دلیل
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۱ بهمن ۱٣٨۷ -
٣۰ ژانويه ۲۰۰۹
آه ای بی بی های تکیده ی شعر
ای کودکان گم شده ی حرف
چله نشین کدام بهت مادرزاد شده اید
که دیگر
کنایه های عریان را
به معصومانگی کاغذهای سپید من
هدیه نمی کنید ؟
من از بریده بریده ی صدای خودم بریده ام
در این جنایت سکوت
چرا اشاره های چشم مرا نگاه نکردید
که رو به وارونگی می دوید؟
در این جنایت سکوت
چرا به گریه های ناشناس من پناه ندادید؟
در این جنایت سکوت
چرا سفالهای شکسته ی گونه ام را به بوسه بند نزدید؟
مگر تمام وسعت پاییز
همین چند صفحه نبود
که لابلای انگشتهای من
به زردی سروده شد؟
من صدای مرگ برگها را
در گنجه های پیر کسالتم پنهان کردم
وسرمای نامعلوم اتاق را
زیر یک لحاف بی دلیل
و دیگر به آواز هیچ پرنده ای ایمان ندارم
که صبح را از گلوی خود می زاید
و من این بشارت ناقص را
سالهاست که به پنجره های موازی می چسبانم .......
انگار آخرین پاییز را
در تجربه ی ذهن مشوشم
مرور می کنم
درساعتی که سهم روز بود
آسمان سیاه می شود
و من از پشت پنجره های موازی
به سرمای پوسیده ی بیرون نگاه می کنم
آه !
چه دیوانه وار این آخرین پاییز را دوست دارم...
می ترسم
می ترسم
می ترسم
از توهم یک درنگ می ترسم !
به زایش زمستانی خود می اندیشم
آن گاه که تولد مرا
هیچ تقویمی در پاورقی خود ثبت نکرد
ولی خوب می دانم
وقتی همراه آخرین پاییز تمام می شوم
و خلاصه می شوم
در یک عبارت تحمیلی "یادت گرامی "
همان گاه که پروانه های بلوغ
به سوی پریدن پوست می اندازند
مادران ساده دل
کودکان ته مانده ی خود را
از زیر آیه های کتاب من
به سوی سرنوشتی نامعلوم
عبور خواهند داد....
|