به مناسبت سالگرد انقلاب ۱۳۵۷
اعلامیه کمیته مرکزی سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر)
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۱ بهمن ۱٣٨۷ -
۹ فوريه ۲۰۰۹
سی سال پس از انقلاب بهمن
سی سال پیش، مردم ایران در یکی از توده ای ترین انقلابات قرن بیستم جهان، پرونده حکومت سلطنتی را در هم پیچیدند. نفرت گسترده ی مردم از استبداد سلطنتی که در اتحادی مستحکم با امپریالیسم آمریکا بر کشور حکومت می کرد، حول شعار محوری "مرگ بر شاه" تمام گروه های مردم را متحد کرده بود. شورش توده ای علیه سلطنت، آن چنان گسترده بود که تمامی جامعه؛ کارگران، زحمتکشان، زنان، خلق های تحت ستم، دانشجویان، روشنفکران، هنرمندان و روحانیون را در بر گرفته بود. این شورش توده ای وسیع، بیش از هر چیز بیان نفرت از شاهی بود که دیگران را حشره به حساب می آورد و همه چیز را حول خواست ها و امیال "اعلحضرت شاه شاهان" سازمان داده بود. شعار "مرگ بر شاه" بیانگر نفرت از خودکامگی و استبداد رژیمی بود که با ساواک و دیگر ارگان های نظامی و امنیتی اش، حق نفس کشیدن از مردم، روشنفکران و مخالفین را گرفته بود و تمامی تشکل های سیاسی و فرهنگی مستقل و سکولار و مترقی را در هم شکسته بود؛ تشکل های توده ای مردم از جمله اتحادیه ها و نهادهای صنفی غیروابسته به خود را بر نمی تابید؛ اقتصاد کشور را در پیوندی تنگاتنگ با اقتصاد امپریالیستی، در راستای منافع غارتگران خارجی و نورچشمی های داخلی سازمان داده بود و درآمدهای کشور را صرف خرید تسلیحات گوناگون می کرد؛ مدعی مدرنیزاسیون کشور بود در حالی که اولین شرط مدرنیزاسیون یعنی ایجاد فضای باز سیاسی را زیر پا گذاشته بود؛ ساختارهای سیاسی کشور را بر راستای تحکیم قدرت شاه، سازمان داده و هر نوع تکثر سیاسی حتی در میان طرفداران حکومت سلطنتی را نیز غیرقابل تحمل ساخته بود و با تشکیل "حزب رستاخیز" و اعلام این که " هرکس مخالف است پاسپورت بگیرد و از کشور خارج شود!" وقاحت و خودکامگی را به اوج رسانده بود. از این رو خیزش توده ای مردم علیه سلطنت پهلوی، شورش توده ای اعماق جامعه بود، انقلابی از درون و برای خواست هائی ملموس. بدیگر سخن، این انقلاب، برخلاف ادعای پاره ای از مخالفین اش و یا دارودسته های سلطنت طلب، محصول توطئه ی خارجی نبود بلکه فریاد اعتراض و طغیان ملتی بود که علیه نظم حاکم شوریده وحق خود را طلب می کردند.
و هم چنین برخلاف ادعای غاصبان انقلاب که "مردم برای خربزه انقلاب نکردند"، انقلاب مردم اساسأ انقلابی برای "آزادی" و "نان" بود. حضور گسترده گارگران و تهیدستان شهر وروستا در این انقلاب و وزن بالای اعتصابات کارگری و بویژه اعتصاب پر شکوه صنعت نفت که کمر دستگاه حکومت سلطنتی را در هم شکست و ارتش و نیروهای سرکوبش را از کار انداخت، نشان از وزن بالای خواست های طبقاتی در این شورش توده ای بود. تهیدستان شهر و روستا و ارتش گسترده ی بیکاران و بی خانمانان که در نتیجه اقدامات محاسبه نشده ی اقتصادی حکومت پهلوی تحت عنوان مدرنیزاسیون، به درون ارتش میلیونی فقرا پرتاب شده بودند، با فریاد خود، نیاز به " کار" و زندگی شایسته ی حرمت انسانی را فریاد می زدند. سردمداران رژیم اسلامی، مدام تکرار می کنند که این انقلاب یک انقلاب اسلامی بود. در حالی که چه به لحاظ خواست های مردمی و چه به لحاظ نحوه و میزان شرکت توده های مردم، نمی توان این انقلاب را "انقلاب اسلامی " دانست. این که بعد ها چه بر سر انقلاب و خواست های آن آمد، ماهیت اصلی انقلاب توده ای مردم ایران که در آن بار خواستهای طبقاتی بسیار بالا بود، را تغییر نخواهد داد
خیزش یک ساله ی مردمی، در طول حرکت؛ در فقدان تشکل های توده ای؛ در فقدان تشکل های سیاسی مردمی و در غیاب گروه های سازمان یافته روشنفکران، در چنبره ی شبکه ی گسترده روحانیت معترض گرفتار آمد. شبکه ی گسترده ای که در جریان سرکوب تمامی مظاهر ترقی و آگاهی، حق حیات یافته بود و از سوی دستگاه سرکوب رژیم شاهی نیز تحمل و گاه تقویت شده بود. سوار شدن روحانیت بر موج حرکت مردمی، نیز، محصول اقدامات جنایتکارانه رژیم سلطنتی است که حق نفس کشیدن را از همه روشنفکران، اندیشمندان، فعالین سیاسی چپ، ملی و لیبرال گرفته بود و تنها وتنها به دستگاه روحانیت امکان فعالیت داده بود. روشن است که روحانیت نیز از پاره ای اقدامات حکومت پهلوی جریحه دار شده بود. اما رابطه دستگاه روحانیت و دستگاه سلطنت به گونه ای بود که هر دو، مرزهای ارتباطی خود را حفظ کرده و بیش از حد معینی با هم درگیر نمی شدند. این ارتباط دو طرفه، فضائی برای دستگاه روحانیت و شبکه های مذهبی فراهم آورده بود تا در عدم حضور هر نوع تشکل و سازمان سیاسی دمکراتیک، ملی و سکولار، تارهای عنکبوتی شبکه ی خود را در همه جا بگستراند. در واقع در جریان انقلاب یک ساله ی مردمی، دستگاه روحانیت با شبکه های سراسری و گسترده خود توانست بر موج حرکت های توده ای سوار شود وروح الله خمینی به عنوان دشمن آشتی ناپذیر شاه را در چشم مردم، به عنوان رهبر انقلاب جا بیاندازد. از این رو در اوج انقلاب، وقتی قیام ٢٢ بهمن طومار سلطنت را در هم پیچید، انقلاب از درون در هم شکست و تحجری عقب مانده تر و خشن تر و ارتجاعی تر را بر خود حاکم ساخت. بدیگر سخن، حکومت اسلامی نه نتیجه پیروزی انقلاب مردمی ایران، بلکه در نتیجه شکست آن از درون به قدرت رسید.
به قدرت رسیدن روحانیت، در ابتدای انقلاب بهمن، به معنای تثبیت آن در همان سال های اولیه نبود. اگر سازمان ها و جریانات سیاسی آن دوران، بلوک گسترده ای در مقابل روحانیت تحجرگرا تشکیل می دادند و روی خواست های ملموس و واقعی مردم انگشت می گذاشتند، امکان پیشروی روحانیت، چنین شتابان مقدور نمی شد. اشتباهات سازمان فدائی که قدرتمندترین و بزرگترین نیروی چپ خاورمیانه بود، در پا گرفتن قدرت روحانیت نقش زیادی داشت. کشاندن این نیروی توده ای چپ که از نفوذ گسترده ای در میان کارگران، زحمتکشان، خلق های تحت ستم ، جوانان؛ زنان و روشنفکران برخوردار بود به سوی سیاست های آشتی طلبانه حزب توده و سپس آستان بوسی خمینی، کمر جنبش چپ را در هم شکست. در این میان سازمان ها و تشکل های کوچکتر چپ هم به دلیل فرقه گرائی، نقش مفیدی برای جلوگیری از این سقوط دردناک بزرگترین نیروی چپ بازی نکردند. سازمان مجاهدین خلق هم که یکی از قدرتمندترین و سازمان یافته ترین نیروهای مذهبی غیررژیمی بود و در میان بخش وسیعی از جامعه نفوذ معنوی گسترده ای داشت، با در پیش گرفتن سیاست ماجراجویانه و بشدت خطرناک "جنگ مسلحانه"، هم، راه را برای ایجاد بلوکی توده ای علیه تعرض روحانیت بست وهم بهانه ای "خدادادی" به روحانیت داد تا تعرض ددمنشانه خود علیه دست آوردهای انقلاب را موجه جلوه دهد. بسیاری از نیروهای ملی گرا اعم از مذهبی و غیر مذهبی آن زمان نیز به جای سازمان دادن مقاومت در برابر تعرض ارتجاعی روحانیت، به دامان این رژیم پناه بردند و راه تثبیت آن را هموار کردند. و درست در شرایطی که نیروهای داخلی، در سازماندهی مقاومت توده ای در برابر پیشروی یک نیروی ارتجاعی و خطرناک، بازی را واگذار کرده بودند، تعرض قدرت های خارجی که با تحریک عراق صدام حسین، جنگ را بر ایران تحمیل کردند، "برکت خدادادی" را تقدیم رژیم واپسگرای اسلامی کردند که هر نوع مقاومتی را به نام مخالفت با جنگ علیه حمله خارجی، در هم بشکند و تمامی ساختارهای حکومتی را، آن طور که خود می خواهد ، سازمان دهد.
حکومت اسلامی برآمده از انقلاب، برای به خانه فرستادن مردمی که قیام کرده بودند، سی سال است که با تمامی امکانات سرکوبگرانه اش، یعنی با دستگاه استبداد سلطنتی به ارث رسیده و تکامل داده شده، و افزودن تجارب سرکوبگرانه ای که از چهارگوشه دنیا بدست آورده و با خشونت و قساوتی که از قبایل عشریتی قرون وسطی انتظار می رود، به جان مردم افتاده است. سرکوب آزادی های مدنی را گسترده تر کرده است؛ با سازماندهی کشتار و تمام کش کردن دهه ٦٠ ، بویژه قتل عام زندانیان سیاسی بی دفاع در تابستان ٦٧، با قتلهای زنجیره ای دهه ٧٠، با ترور مخالفین در سراسر جهان، و اعدام های وسیع دهه ٨٠ تحت عناوین مختلف امنیتی و یا منکراتی بویژه در بلوچستان، خوزستان و کردستان، تلاش کرده است سکوت گورستانی را بر کشور حاکم سازد. با سرکوب مدام حرکت های کارگری، دانشجویی، زنان و ملیت های تحت ستم، تلاش کرده است تا طلب آزادی و مبارزه برای بدست آوردن حقوق حقه خود را ناممکن سازد. چنگال نورچشمی های روحانیت و "آقازاده ها" و سران سپاه، بسیج و دیگر نهادهای نظامی وامنیتی بر ارکان اقتصاد کشور، به گونه ای سازمان داده شده است که تمرکز اقتصادی و چپاول و غارت زمان شاه در مقابل آن، کوچک و کم اهمیت به نظر می آید. اقتصاد کشور را به جائی رسانده که حتی پرداخت به موقع حقوق کارگران و مزد و حقوق بگیران به معضلی اجتماعی تبدیل شده است. با در پیش گرفتن سیاست تعدیل اقتصادی، به اخراج گسترده کارگران پرداخته و قراردادهای موقت را جایگزین استخدام رسمی کرده و کارگران قراردادی را به نیروی اصلی کار و زحمت مبدل ساخته است. در نتیجه سیاست های اقتصادی، در دوران سی ساله حکومت اسلامی، فاصله طبقاتی در کشور به نحو چشم گیری افزایش یافته است. بخش وسیعی از توده های مردم به زیر خط فقر فرستاده شده اند. آن هم در کشوری که بر دریای نفت و گاز و دیگر منابع طبیعی قرار گرفته است. رژیم اسلامی برآمده از انقلاب شکست خورده ی مردمی، نه تنها آزادی و جمهوریت را برای مردم به ارمغان نیاورده، بلکه به جای استبداد سلطنتی، استبداد ولایت مطلقه فقیه را نشانده است که مردم کشور را صغیر می داند و برای خود، نمایندگی خدا بر روی زمین، قائل است و به هیچ نهاد و مرجعی هم حساب پس نمی دهد.
اکنون، ٣٠ سال پس از آن انقلاب شکوهمند بهمن ٥٧، تمامی خواست های اساسی آن انقلاب همچنان به قوت خود باقی است و در عرصه هایی هم، عمیق تر شده است. و امروز هم، هم چون سی سال پیش ضرورت یک انقلاب مردمی، بیش از پیش برجسته شده است. اما اگر انقلاب جدید مردم بخواهد به سرنوشت انقلاب بهمن دچار نشود باید که از آن شکست درس بیاموزد. اساسی ترین درس انقلاب بهمن این است که اگر انقلاب توده های مردم، حتی توده ای ترین انقلاب نخواهد به کجراهه برود و در نیمه راه، موج سواران ارتجاعی داخلی و خارجی آن را در هم بشکنند و در راستای منافع ضدمردمی خود سازماندهی کنند، باید بر تشکل های توده ای از اعماق در پیوند با تشکل های سیاسی مدافع منافع کارگران و زحمتکشان و توده های مردمی، استوار باشد. تنها توده های سازمانیافته و متشکل و آگاه به منافع و خواست های خود، که در بلوکی طبقاتی گرد آمده باشند، می توانند استواری و پایداری و پیروزی انقلاب را تضمین کنند. حرکت ها، خیزش ها و قیام های خودانگیخته مردمی اگر به حربه تشکیلات توده ای، مستقل، آگاه و پیشرو مسلح نشود، امکان پیروزی را از خود سلب کرده است.
اکنون که جوانه های تشکل های مستقل کارگری، زنان، دانشجویان و خلق های تحت ستم، این جا و آن جا، خواب از چشمان دشمنان مردم ربوده است، باید که با تمام قوا به قوام یافتن این روند کمک کنیم. برای کمک به سرنگونی رژیم ضد مردمی اسلامی، و برای کمک به گسترش شرایط شکل گیری انقلابی دیگر که منافع توده های مردم را تامین کند، باید که به سازمانیابی توده ای در همه ابعاد آن همت گماشت.
پیروز باد انقلاب مردم ایران
زنده باد آزادی! زنده باد سوسیالیسم!
کمیته مرکزی سازمان کارگران انقلابی ایران(راه کارگر) بهمن ١٣٨٧
|