یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

به مناسبت سی سالگی انقلاب اسلامی - ۲
چرا انقلاب اسلامی ۲۲ بهمن ۵۷ ایران به ثمر نشست؟


نیکروز اولاداعظمی


• پیروزی انقلاب اسلامی با ارزشهای دینی محصول کارکردی نظام سنتی، باورهای دینی و سازمان اجتماعی پوسیده ای بوده که بلحاظ معنوی این توان را داشت تا روحانیت شیعه را بر قامت آن استوار سازد، مشروعیت دینی این انقلاب از همین منشأ ناشی می گردد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۲ بهمن ۱٣٨۷ -  ۱۰ فوريه ۲۰۰۹


مفاهیم نظام اجتماعی و سیاسی و تناسب آنها با یکدیگر:
سازمان اجتماعی هر جامعه ای به عنوان یک کلیت به دو شاخه عمده ساختاری ۱- نهادهای مدنی ۲- نهادهای سیاسی (شامل حکومت، دولت و قوای آن) با وظایف و مسئولیت های مختص به خود دارای قابلیت ها و ویژگی های کارکردی است. در جوامع با الگوی نظام دموکراسی وظایف این دو نهاد از هم منفک بوده و برحسب هدف ها و اختیارات متعارف با مسئولیت های متفاوت نقش آفرینی می کنند. اما در کشورهایی نظیر ایران این دو بر هم تنیده اند، در واقع نظام سیاسی در این نوع جوامع رُل و نقش جامعه مدنی را نیز عهده دار می گردند و با اجرای این نقش در قالب جامعه مدنی، مسئولیت پذیری آن را در جامعه دفع و برون افکنی می کند.
بطورکلی نظام اجتماعی به منزله یک واحد و سیستم رفتاری-ارزشی دارای کنشگرانی است که هریک به عنوان عضو آن نقش هایی را عمدتأ مربوط به سرنوشت و امورات مربوط به خود با هدف انتخاب بهترین ها بر می گزینند اما به جهت بیرونی نماد یک سطح رفتاری ست که ارزشهایش سطح فرهنگ اجتماع و جامعه را بازگو می سازد. این کنشگران مانند حلقه های زنجیر در یک کلیت به هم متصل و پیوسته می شوند، مضمون و محتوای این کلیت همان ارزشهای فرهنگی ای هستند که از طریق کنشگران بیرونی می شود، که می توان آن را بعنوان "کلیت معقول" متناسب با شرایط زمانی و مکانی در نظر آورد. (باید متذکر شد که نقش کنشگر در نظام اجتماعی بسیار متفاوت و مبسوط است اما جزئیات کارکردی آنها مورد بحث این مقاله نیست بلکه هدف مجموع نقش هایی است که در یک کلیت هنجاری- رفتاری بعنوان نماد یک فرهنگ بیرونی می شود.)
نظام سیاسی به اقتدار و اِعمال قدرت از سوی مدیریت سیاسی (حکومت و دولت) در جامعه گفته می شود. سیستمی که با در اختیار داشتن ابزار خشونت روش خودسرانه و یا قوانین عرفی را بر آحاد جامعه تحمیل می نماید، در واقع جامعه را بر حسب همان رفتارهای کنشگران اجتماعی و تمایلات شان به هنجار می سازد. این اقتدار در جوامع مختلف با تطور فرهنگی و نوع نظام سیاسی به گونه ی منحصر بفرد خود تحمیل می شود (البته این تحمیل در نظام مدرنیته خصلت دو سویه دارد، یکی ارزش گذاری فردیت و شکوفایی آن است دیگری محدودیت در امیال های شخصی)، بعنوان مثال؛ در حکومت های پادشاهی گذشته ایران، حکومت از آن پادشاه که از سوی منابع الهی به او اعطا شده، بوده است ("سایه خدا" بودن شاه سابق ایران از همین منشأ ریشه می گرفت)، در جوامع با نظام فئودالی اروپا، قدرت در جامعه بر اصل عدم تمرکز استوار بوده است. هر فئودال دارای نفوذ در حیطه محیط خود و دارای افراد مسلح مستقل به خود بوده است، افراد زیر دست و "گماشتگان و کسانی که وابسته به زمین ارباب بودند حق نداشتند به جز دستگاه ارباب خود به دستگاه ارباب بالاتر یا دربار پادشاه شکایت برند".
آنسوی دیگر شکل اقتدار و قدرت، منحصر به جوامع با نوع نظامات دمکراتیک است، در این نوع نظامات منشأ تحمیل قدرت از طریق قوانین حقوقی و حقیقی، رسمیت یافتن فردیت و نهادهای مدنی به مثابه احاطه یافتن فرد بر سرنوشت خود، مشروعیت می یابد، سیستم قدرت از سوی جامعه مدنی کنترل و از تمرکز مطلق آن جلوگیری بعمل می آید، این نوع قدرت و اِعمال نفوذ در جامعه عقلایی است، زیرا از درون مقتضیات مجموع انسان های آگاه به امورات و سرنوشت خود و نظام دولت- ملت ناشی می گردد.
با این توضیح در خصوص نظامات سیاسی- اجتماعی می خواهیم کارکرد آنها را در جامعه ایرانیان که بدون شک وقوع انقلاب اسلامی را در خود می پروراند، بسنجیم.
در ایران، ساختار جامعه مدنی و نظام سیاسی در درازای تاریخ به هم تنیده بوده اند (و تنیده هستند) این در هم تنیده گی ابزارهای لازم را برای مسئولیت پذیری اعضاء جامعه فراهم نمی آورد زیرا مردم می پنداشتند که سرنوشت آنها از قبل از طریق نیروی لایزال و سّری خارج از بُعد زمان و مکان و آنگاه از سوی نمایندگان آنها بر روی زمین (سلطان، شاه و رهبر فقیه)، تعیین شده است، بنابراین تنها "مسئولیت"ی، اگر وجود داشت اجرای بی چون و چرای فرامینی بود که از سوی قدرت متمرکز و تام الختیار دیکته می شده است. اینچنین نیروی قدرت در جامعه، مشروعیت سیاسی، دینی و اخلاقی هر سه را باهم یک جا داشت. استبداد دینی-سیاسی برآمده از این مشروعیت عالیترین مرحله اقتدار و اختیار بی حد و حصر نظام سیاسی ایران بوده که انقلاب اسلامی ۵۷ را در خود می پروراند و به سوی هنجار اجتماعی در همان قالب های پیشین از نظر ساخت ها و الگوی زندگی اجتماعی هدایت می شد، از آنجائیکه این گونه هنجارهای تکراری و یکنواخت قابلیت های فرارویی جامعه به مرحله پیشرفته تر را مسدود می ساخت، جامعه به لحاظ تحول اجتماعی در یک محدوده خاص باقی مانده و شکلی از کاست به مفهوم نوع قشربندی در موقعیت معین اجتماعی که سرنوشت فرد از بدو تولد تعیین گردیده و تغییر داده نمی شود، در جامعه ایران نهادینه شد. هنجارهای اجتماعی مشروعیت یافته در طول تاریخ ایران به دلیل درآمیزی ساختار قدرت سیاسی و مدنی نمی توانست به مرحله بدیع و نُضج گام نهد، به همین دلیل هنجارها بر شالوده مستحکمی استوار نبود و پس از یک دوره اعمال جور و ستم حکومت گران و شدت کنترل مردم از سوی دستگاه قضائیه که آنهم در انحصار مطلق حکومت اداره می شد، از طریق وقوع حوادثی نظیر شورش، قیام و انقلاب جامعه به گستره بی هنجاری کشیده می شد بی آنکه به تحولی در ساختارها بیانجامد. محور اصلی پیروزی انقلاب دینی- اسلامی ایران بر همین بی ثباتی های اجتماعی حاصل فقدان نهادهای مدنی پُرقدرت که آن نیز ریشه در حل موضوعات جامعه و مردم از طریق احکام شرع دین و آرمانگرایی که نظام باورهای ایرانیان را تشکیل می داد، داشته است.

افکار و آراء محافل روشنفکری ایرانیان در دهه پنجاه:
در این دوره و زمان مایه های فکری ایرانیان متوجه و منحصر به افکار ضدغربی جلال آل احمد و بازگشت به سنت های گذشته دکتر علی شریعتی و در این چهاچوب محصور شده بود و بر پیکره ی همین ایده آل ها و آرمانگرایی ایرانی جرقه انقلاب اسلامی زده شد و روحانیت شیعه از ابتدا با آن همآوا شد و بعدها گرچه به شخصیت علی شریعتی از سوی روحانیت خدشه وارد شد و به نوعی افکار او را تکفیر نمودند، اما روحانیت شیعه ایران تحقق انقلاب اسلامی را مدیون انقلابی گری افکار نسل جوان ایرانی که ضدغربی بودنشان از آل احمد و بازگشت به سنت را از علی شریعتی به ارث برده بودند، می باشند، روحانیت ایران نیز با تکیه بر همان نظام پوسیده و بی کفایت گذشته ی آغشته به ملات دین جهوری اسلامی را با مضمون حکومت ولایت فقیه بر قامت افکار و اندیشه مردم ایران بنیاد نهاد. نیروهای چپ ایران و لیبرال ها نیز علیرغم برخی مخالفت های جزیی در مجموع با انقلاب اسلامی همراه شده و بعد خود نیز قربانی آن گشتند. بنابراین در این دوره ما شاهد رفتار و عمل مدنی خارج از چهارچوب های انقلابی که این نیز محتاج اندیشه رفتاری- مدنی مردم در جامعه است، نیستیم. وضعیت جنگ سرد و دوقطب نامگذاری شده یکی امپریالیسم و دیگری سوسیالیسم گرچه در افکار نمایندگان هر دو قطب (سوسیالیست ها و هواداران شبه مدرنیست ها) تأثیرگذار بود اما موتور حرکت انقلاب نبود، چریک های فدایی و مجاهد صرفأ بعنوان سنبل مبارزه مسلحانه و مقاومت در برابر دیکتاتوری شاه از وجهه ای بر خوردار شدند اما سوپاب اطمینان برای کسب رهبری انقلاب نبودند، لیکن اصل همان افکار و باورها در همه طیف ها و روشنفکرانی بوده است که از فرهنگ دینی و آرمانگرایی ایرانیان تغذیه کرده و انقلاب دینی- اسلامی را با جان و دل پذیرا شدند. محافل روشنفکری دینی در این دوره عمومأ و عمدتأ پرچم دار تئوری انقلاب اسلامی تحت ایدئولوژی "نظام توحیدی" بر مبنای احکام دین اسلام که عقاید و آراء خود را از آل احمد (تئوری ضد غربی) و علی شریعتی (بازگشت به سنت های اسلام) می گرفت، بوده و ذهنیت جامعه و نسل جوان ایرانی را در قالب تئوریزه شده "نظام توحیدی" می ریخت، این تأثیر آنچنان عمیق بوده که حتی چپ های مارکسیست در این تئوری (نظام توحیدی)، یعنی نظام قالب ریزی شده ایدآلیستی، مشابهت هایی با سوسیالیسم یافته و این دو را به نوعی از یک ریشه تأویل و تفسیر می نمودند، گرچه به لحاظ مضمون نظام استبدادی جای شک و شبهه ای از این مشابهت باقی نمی ماند (منظور سوسیالیسم از نوع جهان شرق است). در واقع همه ی این نوع عقاید ریشه مشترک شان از باورها و علایق و اخلاق جمع شده در کلیت فرهنگ دینی ما نشأت می گیرد، منتها تحت عناوین مختلف مذهبی و غیرمذهبی و این نشان می دهد که نظام باورهای ایرانیان با اندیشیدگی که تولید اندیشه بکر کند میانه ای نداشته تا بر بستر آن نظام سیاسی جدید با قابلیت کارکردی مختص به خود شکل بگیرد، برانگیختن احساس شرم و حیثیت انسانی-مدنی از سوی روشنفکران و نخبگان سیاسی و پراکندن بذر آن بر دشت افکار مردم، ارزش ها و دغدغه ای نبوده که منجر به تولید فکر گردد، اصولأ روشنفکران خود در مرداب باورهای دینی دست و پا می زدند و نمی توانستند طرحی نو در آویزند، در زمینه تولید اندیشه، هر چه بود بازتولیدی بود، این همانی، که نظام سیاسی ایران از آن مشروعیت می یافت، در واقع باز تولید افکار سنتی-مذهبی گذشته در همه ی دوران تاریخ ایران به شکل هایی خود را می نمایاند و اگر اصلاحی در ابعادی از جامعه طرح می گشت، توان مقابله با ساختار اندیشه سنتی-مذهبی را نداشت (یکی از مهمترین وجه این نوع ساختار یأس و ناامیدی و بی تفاوتی به سرنوشت خود است که در تمام طول تاریخ گریبانگیر جامعه ایرانی بوده است)، ویژگی مناسبات اجتماعی و باورهای دینی مردم ایران حالت دورانی ای بود که مدام به دور خود می چرخید و همین ممانعت جدی در تولید اندیشه بدیع و چاره ساز به وجود می آورد و نیز به دلیل درونمایگی دینی قادر نمی شد تجدد ایرانی را از آلودگی به احکام دین برهاند، بی جهت نبود که ملکم خان در روزنامه قانون خود آزادی را همان امر به معروف و نهی از منکر تأویل می نمود و متأسفانه این سنت دیرینه تا به امروز حلقوم ما را در چنگ خود دارد و هنوز مردم ایران مجذوب آنند. باز تولید اندیشه و، این همانی، را می توان بخوبی در بوف کور صادق هدایت در قامت مرد خنزر و پنزر و بر اثر خاموشی شهاب که از نظر هدایت عظمت ایران بوده است، مشاهده نمود، خاموشی ای که ظلمت و تاریکی را در همه جای ایران می گستراند و همه کس را شبیه مرد خنزر و پنزر می ساخت.
در هیچ یک از انواع محافل روشنفکری ایرانیان تلاش برای چالش جدی نظام سنت ها و تولید اندیشه صورت نمی گرفت هر چه تلاش بود صرفأ رنگ و لعابی می شد به همان سنت ها که هیچ توانایی و قابلیتی برای گذار به فاز و صورتبندی جدید نداشت، به عبارتی دیگر روشنفکر ایرانی (چه دینی و چه غیردینی اش) به دنبال تولید اندیشه که به وضعیت کسل کننده نظام یکنواخت سیاسی ممزوج شده با بنیادهای جامعه مدنی پایان بخشد، نبوده و مدام با تولید شبه اندیشه در جهت رفو آن بر آمد، ادامه استبداد چه به شکل دینی و چه غیردینی در ایران حاکی از آن بود که این رفوها قادر به درهم شکستن ساختار نظام سیاسی بی کفایت نبوده و حکومت شاه سابق و حکومت دینی ایران نیز از همان قامت دیرینه نظامات سنتی سیاسی- اجتماعی پیکر می گرفتند.
جامعه شناسان جامعه ایران را به سه عنصر طرز تلقی متمایز از هم تقسیم می کنند: یکم، گرایش به مدل های غربی. دوم، ملی گرایی و سوم اسلام گرایی. مدل های اول و دوم تاب تحمل شیعه گری را نداشت در حالیکه این یکی به لحاظ معنوی تا اعماق قلب و عقل توده ها نفوذ و نبض آنها را در تصرف هیبت خود داشت، بدیهی بود که این چنین نفوذی یک جانبه و تک بُعدی بر مردمی که سرنوشت خود را از قبل تعیین شده می انگاشتند جایی را برای اندیشیدگی باقی نگذارد. آنچه که از قرون متمادی بعنوان اصلی ترین ضعف در جامعه ایرانیان مشهود بود، ناندیشیدن بود و چون این نبود زمان حال ساختار نظام سیاسی با گذشته آن به آسانی بر هم منطبق و مشابهت می یافتند، به عبارت دیگر حال و روز امروزمان با دیروز تفاوتی نداشت، و چون حرکت برای گذار از پیشین به پسین موجود نبود در نتیجه زمان حالت ایستایی به خود می گرفت یعنی بلحاظ ساختن و دگری شدن همانی بودیم که در زمان های دور بودیم، مثلأ زمان حکومت شاه سابق با امروزمان از نظر نوع کارکردی نظام اجتماعی و سیاسی در ایران جمهوری اسلامی، تفاوت چشمگیر که بتواند تحولی بنیادی ایجاد کند و نظام سیاسی را دستخوش تحول سازد، وجود ندارد گرچه تلاش های بسیاری از سوی پیشگامان فکر و اندیشه و محافل روشنفکری و سیاسی و بخصوص جامعه مدنی در راستای تحولی واقعی در جریان است اما به هر حال همچنان اندر خم یک کوچه ایم.
روشنفکر کسی است که روشن فکر کند و اندیشمند کسی است که تولید اندیشه کند نه اینکه در باره یک کالبد وجودی همیشه جاودان فکر خود را متمرکز کرده و تمام هنرش در مشاطه آن کالبد باشد. یک مشاطه گر فقط می تواند جلا و زرق و برق ظاهری به پیکری بخشد اما بمحض از بین رفتن زرق و برق چهره واقعی نمایان می شود، چهره واقعی ما ایرانیان چهره ای با فرهنگ دینی بود که، تلاش روشنفکر مشاطه گر ایرانی صرفأ بزکی می شده بر آن، روشفکر ایرانی، آن نهالی را که می بایست بر کشتزاران ایران می کاشت تا از آن رویش جوانه های اندیشه برآید در توان و قدرت خود نداشت، نگرش دینی آنچنان پرقدرت بر جان و تن ریشه دوانیده بود که روشنفکر ایرانی نیز از آن مصون نماند، بقول این ضرب المثل که می گوید "نمی توان توی مرداب بود ولی خیس نشد". ضمنأ به دنبال کسانی مقصر نگردیم (بخصوص در رابطه با چگونگی وقوع حادثه انقلاب بهمن ۵۷)، چونکه همه ی ما باهم خیس شده آن مرداب بودیم و هستیم.

جبریت انقلاب اسلامی در جبلّت اعتقادات دینی:
نبرد و مبارزات ایرانیان، نبرد برای آزادسازی اندیشه از قید سنت ها و محافظه کاری همگن و هم سنخ با آن نبوده است، از این رو نمی توانسته خود را از سرکوب جامعه با قید و بندهایش برهاند، خانواده ایرانی بعنوان یک اجتماع کوچک بر شالوده عادت ها و نظام پدرسالارانه اداره می شده و مجموع این خانواده های کوچک که پایه اجتماع و جامعه را نظامند می ساخت بر نظام سیاسی ای استوار می شد که در رأس آن شاه، توأمان مسئولیت سیاسی و دینی را عهده دار بود و "پدر ملت" و "سایه خدا" شناخته می شد. در هیچ دوره ای دین، نه تنها از سیاست فاصله ای نداشت بلکه بعنوان ابزار سیاسی از سوی حاکمان تحمیل می شد، به عبارت دیگر باورهای دینی مردم با درآمیزی به سیاست علیه خود مردم عمل می کرد، یکی از ویژگی های این وضعیت بی تفاوتی و کناره گیری از مسئوالیت بود، فقدان نهادهای جامعه مدنی که ایرانیان با آن هنوز خو نگرفته اند، جز این (دوری از مسئولیت در جامعه) معنای دیگری ندارد.
نا آگاهی و جهالت است که تودها از طریق احکام شرع و الهی به دنبال تحقق امورات خود هستند، احکام شرع ای که زمینی و آفریده ذهن انسان است، اما به خیال حکم ازلی و ابدی، باور بر چنین حکمی است که زایش اندیشه را مانع می شود و نظام سیاسی نیز بر مبنای همان حکم زیرسازی می گردد. (در جوامع مدرن مراوده اجتماعی شهروندان جایگزین احکام دین شده و نظام سیاسی بر همان مراوده پایه ریزی می شود.)
نمی توان مقطع دوران انقلاب مشروطه و یا جریان ملی شدن نفت و کودتای ۲٨ مرداد (که تحقیر مردم بوده است) را بعنوان آغازین انقلاب اسلامی و متعاقبأ تأسیس جمهوری اسلامی قلمداد نمود، تفکر دینی-شیعه ای مردم ایران به پذیرش اسلام از سوی ایرانیان مربوط بوده که جایگزین تفکر دینی-زردتشتی شده است، غلظت و حجم باورهای دینی مردم ایران که نوع زندگی معیشتی-زیستی می تواند در آن موثر باشد، امکان تحقق انقلاب اسلامی را میسر ساخت، بنابراین ریشه استبداد دینی در شکل جمهوری اسلامی از هزاران سال پیش که با عادات، اخلاق و خُلق و خوی ایرانی دمخور بوده، مشروعیت گرفته است. اگر جز این بود و ایرانیان با اندیشه، تسلط خود بر سرنوشت خود، و معیار سنجش بر مبانی عقل عمل می کردند، طبعأ نظام اجتماعی دیگری که با مقتضیات یک نظام سیاسی دیگر در پیوند باشد، شکل می گرفت. انقلاب مشروطیت شهابی بود بر آسمان تاریک ایران که به خاموشی گرایید، یعنی در دل شبستان جهالت، روشنایی (بیداری ایرانیان) را نوید داد اما بدلیل ویژگی های سخت دینی و بیسوادی بالای ٨۰ درصد و محافظه کاری و نقش موثر روحانیت شیعه در ذهنیت مردم و جامعه به محاق رفت، جنبش ملی شدن صنعت نفت به رهبری مصدق و حال و هوای آزادیخواهی در این دوره نیز نتوانست بر محافظه کاری ایرانی (که با شک و تردید ها به فاز جدید و پیشروی ها همراه است)، غلبه نماید. این روند تا دوره اجرای الگوی شبه مدرنیسم شاه ادمه یافت و روحانیت که بر بستر فرهنگ دینی-اسلامی نبض توده ها را در دست داشت، با مخالفت به سیاست های شاه ایران، رهبری مشروع یافته خود از دل جامعه را اعمال نمود.
مبارزات و نبرد ایرانیان در طول تاریخ برای بهتر زیستن، همواره علیه حکومت استبدادی بوده است تا فرهنگ و باورهای استبدادی، آنچه باعث عقب مانده گی بود استبداد در شکل اخلاقی اش بود که شخصیت فرد را چه در درون نظام فردی و چه اجتماعی منکوب می نمود و هیچ حقوقی در درون آن برایش مجاز شمرده نمی شد. استبداد سیاسی جزیی از استبداد فرهنگی و اخلاقی در جامعه است، گرچه نماد بیرونی آن است اما این نماد دفع و برون افکنی نمی شود مگر آنکه در کلیت تغیر ایجاد گردد. بر این اساس می توان مدعی شد که، نبرد ایرانیان برای آزاد سازی فرد از قیود سنت ها و اخلاقیات دینی که به شکلگیری فردیت در جامعه می انجامد، نبوده است، بلکه خشم علیه جور و ستم حکومتگران و قدرتمندان که خود مشروعیت خود را از آن کلیت یعنی مناسبات و فرهنگ دینی در شکل سازمان اجتماعی می گرفته، بوده است، به همین دلیل ایرانی مدام به دور خود می چرخید و نمی توانست از مدار بسته استبداد خود ساخته بیرون آید. اندیشه ایرانیان در طول تاریخ از قید سنت ها و مذهب آزاد نبود و ارائه اندیشه ای اصلاحی حتی با رنگ و لعاب دینی مورد تکفیر بود چه رسد به ابن مقفع که نفی دین کرد و یا ذکریای رازی که معاد و نبوت را مورد پرسش قرار داد، و یا جریان عقلگرایی معتزله که بعد ها به انحراف و شکست کشیده شد.
تاریخ ایران و سیر حوادثی که بر آن رفت و نیز بررسی شکست های اصلاح دین و نظامات سیاسی که در واقع پرتوانی و ظرفیت بالای فرهنگ دینی و مناسبات استبدادی در درازنای تاریخ ایران حکایت دارد، به سمت انقلاب اسلامی و خمینی پیش می رفت. پوسیدگی درونی حکومت شاه سابق ایران تنها راه را بر آن هموار ساخت. بطورکلی فرهنگ دینی مسلط بر جامعه ایران در تناقض و ستیز با شبه مدرنیسم شاه ایران بوده است، ضعف ها در زمینه ی توسعه اقتصادی پایا (توسعه اقتصادی پایا نمی تواند از بالا و آمرانه باشد این نوع پیشرفت اقتصادی دارای ملزمات بازسازی نیروی انسانی است در کشوری که مردم و مخالفان حق بیان نداشته باشند چگونه می توان بدون حضور آنها نیروی انسانی ای را در جهت پیشرفت ها بازسازی نمود) و نظام سیاسی غیرمتحول و کاملأ ایستا و جو رعُب و وحشت در جامعه مهمترین عوامل تتمه ی نیاکانی بوده که شاه سابق ایران بر گُرده آن سوار بود. استمرار این شرایط نامناسب بود که بهانه ها را برای تحقق یک انقلاب از طریق روحانیت شیعه که با در اختیار داشتن نبض توده های در جهالت لم داده، پیروزی آن را امکان پذیر ساخت.
به نظر راقم سطور مهمترین دلیل سقوط حکومت پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی به رهبریت روحانیت شیعه ناشی از فرهنگ دینی-اسلامی که این نیز از ارثیه فرهنگ دینی- زردتشتی ملهم و ملجأ می شده و در تارو پود توده ها نفوذ و رخنه داشت، بوده است. این فرهنگ که حکایت از کاست جامعه ایران دارد گنجایش و ظرفیتی به اندازه یک انقلاب دینی که بازگشت به سنت ها را موعظه می کرد (دکتر علی شریعتی) و غرب ستیزی را تجویز می نمود (جلال آل احمد) را در درون خود داشت، به همین دلیل فرهنگی، و بی کفایتی نظام سیاسی ممزوج شده بدان بود که هر نوع اصلاحات حتی دارای رنگ و بوی دینی هم قادر نمی شد حرکت اجتماعی متحولانه ای را پدید آورد.
جهالت مردم و وضعیت ناامنی های اجتماعی و طرز تلقی ایرانیان از مفهوم زندگی و جهان دنیوی و اخروی و وضعیت مشقت بار معیشتی و زجر و زحمت کاری که به هیج وجه با مفهوم کار در جوامع غربی سنخ مشترکی ندارد و صرفأ برای زنده ماندن و گذران زندگی و نیز تهیه مایحتاج روزمره است، به گونه ای به عادات و باورهای ایرانیان تحت تأثیر این روند شکل بخشیده شد که استمرار هنجارهای اجتماعی توانمند و استوار بر اساس نظام سیاسی معقول و مقبول را ناممکن می ساخت، حوادثی نظیر شورش، قیام و انقلاب از همین ناهنجاری های اجتماعی حکایت دارد.

نتیجه:
پیروزی انقلاب اسلامی با ارزشهای دینی محصول کارکردی نظام سنتی، باورهای دینی و سازمان اجتماعی پوسیده ای بوده که بلحاظ معنوی این توان را داشت تا روحانیت شیعه را بر قامت آن استوار سازد، مشروعیت دینی این انقلاب از همین منشأ ناشی می گردد. از نظر مفهوم زمانی در نوع نظامات سیاسی ایران در بلندای تاریخ تحولی مشاهده نشده است، یکنواختی و غیر منقطع بودن اجتماع ایرانیان مهمترین ویژگی منفی ای بوده که استمرار استبداد و ایستایی را بر جامعه تحمیل می نمود و حرکت در شکل پیشروی به جلو که زمان در آن مفهوم می یابد، ناممکن شد، یعنی نظام سیاسی امروز ایران با دیروزش یکی ست، در غیر اینصورت، براستی قدمت طولانی مدت (هزاران سال) استبداد در ایران از چیست و ریشه اش از کجاست؟ و چرا سده ها پیش جامعه ایرانیان با استبداد دست و پنجه نرم می کرد و امروز نیز؟
آری جامعه ما جامعه کاست و ایستایی بوده، (کاست به گونه ای از نظم اجتماعی گفته می شود که در آن موقعیت اجتماعی فرد از بدو تولد تعیین گردیده و تغیر داده نمی شود) که اگر حرکتی هم صورت می گرفت توان تحول در زمان را نداشت و در همان نظام به ارث رسیده حل شده و مجددأ با پایان تب و تاب ها به سرجای اولش بر می گشت، به همین دلیل جای تعجب نیست که مُصلحان سیاسی و نخبگانی همچون قائم مقام فراهانی، امیرکبیر و مصدق مورد بی مهری جامعه ایرانیان قرار بگیرند. امروز، به دلیل در هم تنیدگی نظام سیاسی و باورهای دینی در شکل "فرهنگ دینی" حتی مُصلح دینی مانند محمد خاتمی با وجود بیست و پنج میلیون رأی از جانب همین مردم قادر نمی شود تغییر بندی از قانون اساسی را مطرح کند. به راستی چاره کار چیست؟
گرچه نمی توان حکمی ابدی صادر نمود اما با توجه به تجارب در رفتارشناسی مردم و بافت فرهنگی جامعه ایران و نیز تجارب الگو های مغرب زمین، رئوسی چند قابل ملاحظه هستند.   
جامعه ما برای برون رفت از این کرختی تاریخی نیازمند فکر بکر و تولید اندیشه های جدید است تا بر بستر آن نظام سیاسی در جهت خدمت به ملت و جامعه مدنی و حقوقی متحول گردد. تا این مردم فعال نگردند و مسئولیت نپذیرند نمی توانند امنیت اجتماعی و وضعیت معیشتی خود را سرو سامان ببخشند، امنیت اجتماعی را نمی توان صرفأ جزء عملکرد و قلمرو حکومت و دولت قلمداد نمود بلکه از پایین و از طریق نهادهای مدنی پویا و رسمیت یافتن فردیت در جامعه که یک وجه از ملزومات مهم آن مسئولیت پذیری در جامعه است، قابل حصول است، در واقع شاخصه مفهوم وجودی ملت امنیت اجتماعی و حقوق فردی آن، و وظیفه دولت محافظت از آن است.

"دریغا که با اشک شوق آمدی و در منجلاب سفاهت" ماندی


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست