یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

شهروند علیه‌ شهروند
به جواد علیزاده


منصور تیفوری


• شهروند بدین‌ مفهوم‌ نماینده‌ی شکافی‌ اساسی‌ است‌ که‌ در ادغام‌ تولد nativity (حیات زیستی و محض) در ملیت nation (عضویت در دولت‌ ملتی‌ خاص) و حتی‌ در نخستین‌ بیانیه‌ی‌ حقوق‌ بشر‌ نیز‌ حاضر‌ است‌ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲٣ بهمن ۱٣٨۷ -  ۱۱ فوريه ۲۰۰۹


"در روسیه‌ شعر بسیار مهم است، به خاطرش آدم می‌ کشند"
اوسیپ ماندلشتام
 
" من در طول عمرم‌   آگاهم و از روزی‌ که‌ خود را شناختم‌   آرزو‌ داشته‌ام‌   یک‌ شهروند باشم‌ ـ یعنی‌ شخصی‌ که‌ با غرور و به‌ آرامی‌ اندیشه‌ خویش‌ را بیان‌ می‌کند. برای ده ‌دقیقه، در طول تظاهرات من یک شهروند بودم، می‌دانم‌، در متن‌ این   سکوت همگانی که‌ امروزه «پشتیبانی از‌ سیاست‌   حزب و دولت‌   به‌ اتفاق آرا» نامیده‌ می‌شود، صدای‌ من چونان سخنانی‌ کاذب به‌ گوش خواهد رسید. از این‌که‌ معلوم‌ شد کسان‌ دیگری‌ هم‌ هستند‌   که‌ حاضرند اعتراض‌ خود را‌ همراه‌ من‌ بیان‌ کنند‌ بسیار‌ خوشحالم. اگر‌ کس دیگری‌ نمی‌ بود، به‌ تنهایی‌ به‌ میدان‌ سرخ‌ پا می‌گذاشتم‌". [۱]
قطعه‌ فوق‌   دادخواست‌ فرجامین‌ ولادیمیر در ملیوگا، کارگر برق‌کار‌ راه‌آهن از اهالی‌ لنینگراد است که در ماه‌ اوت سال ۱۹۶٨ همراه با شش‌تن دیگر به علت انجام تظاهرات بر روی سکوی قدیمی اعدام در میدان سرخ مسکو در اعتراض به اشغال چک اسلواکی توسط شوروی بازداشت شد.
این تصویر، یکی از صحنه های ازلی مدرن است، صحنه‌ای که از نگاه‌ جزئی کل حقیقت وضعیتی‌ عام را بازنمایی می‌کند، تصاویری که هر لحظه ممکن است درجهان مدرن هرجا که میان مردمان و حاکمانشان تضاد و برخورد بنیادی شود، در لحظه‌ای‌ بدرخشند و ـ اکثر اوقات ـ برای چند لحظه احساس رهایی را احیا نمایند. این‌تصاویر ازلی حقیقت وضعیتی خاص را با تمامی معما‌گونگی و تناقضاتش نمایندگی‌می‌کنند. تصویر‌ ازلی اشاره‌ شده‌ نیز، حاوی چندین‌ تضاد و تقابل‌ بنیادین جهان مدرن است که به‌ بعضی‌ از‌ آنها   اشاره‌ خواهیم‌ کرد و ضمن‌ سعی در ارجاع آنها به‌ زمینه‌های نظری‌تر، تاکیدی بر سویه‌ی‌ رهایی‌بخش تصویر نیز هرچند به‌گونه‌ای‌ سلبی‌ داشته‌ باشیم‌.
۱- شهروند علیه‌ شهروند. در این‌ صحنه‌ی‌ نخستین‌، کارگران‌ خود را   به‌ مثابه‌ی‌ شهروند تعریف‌ می‌ کنند، "کسی‌ که‌   با غرور‌   و به‌ آرامی‌ اندیشه‌ی‌خویش‌ را بیان‌ می‌کند" و تاکید می‌کنند که‌   تنها در مدت "ده‌ دقیقه‌‌ی تظاهرات" احساس‌ کرده‌اند‌ که‌ یک‌ شهروندند. اما این‌ دادخواست‌ خود بلافاصله‌ آنها را در تقابل‌ با تماشاچیان‌ قرار می‌ دهد، یعنی می‌ توان‌ پرسید: پس تماشاچیان‌ چه‌ کسانی‌ هستند؟
حسب‌ تعریف رایج‌ شهروند به‌ مثابه‌ی تابع دولت ملتی معین، تماشاچیان‌ نیز شهروندند. اما در اینجا برای پرهیز از این همان‌گویی، باید تمایزی میان این دو سویه قائل شویم، در یک طرف شهروند به مثابه‌ی فردی که با تعاریف رسمی انطباق دارد و قانون به‌ طور‌ کامل شامل او می‌ شود؛ در طرف دیگر شهروند به‌ مثابه‌ی مفهومی‌ ایده‌ال که در کنشی حقیقی – اعتراض، تظاهرات، ابراز‌ وجود و اندیشه ـ سعی دارد محتوای‌ خود مفهوم را تحقق بخشد. پس در واقع در اینجا به‌ تقابلی میان دو سویه از یک مفهوم می‌رسیم‌، تقابل میان‌ بعد رسمی‌ و سویه‌ی آرمانی‌ یا یوتوپیک مفهوم، تقابلی که می‌ توان آن را بدینگونه‌ ثبت کرد: شهروند در مقابل شهروند.
شهروند دوم، در برگیرنده‌ی‌ کسانی‌ است‌ که‌ بر حق خویش برای حیات انسانی و ابراز‌ اندیشه‌ی‌ خویش‌ پافشاری‌ می‌کنند‌ و در مقابل‌ حقیقت رسمی‌ حقیقت خویش‌ را بر‌ سکوی شهر‌ پرتاب‌ می‌کنند؛ شهروند دوم محتوایی سلبی است که خود مفهوم   را دوپاره‌ کرده‌ و شهروند‌ را از‌ شخصی‌ که با‌ قانون‌ اینهمان‌ است‌ فراتر‌ می‌برد. شهروند بدین‌ مفهوم‌ نماینده‌ی شکافی‌ اساسی‌ است‌ که‌ در ادغام‌ تولد nativity (حیات   زیستی و محض) در ملیت nation (عضویت در دولت‌ ملتی‌ خاص) و حتی‌ در نخستین‌ بیانیه‌ی‌ حقوق‌ بشر‌ نیز‌ حاضر‌ است‌:   «در نظام‌   دولت‌ - ملت، حقوق بشر‌ که ‌از قرار‌ معلوم‌ حقوقی‌ مقدس و مسلم انگاشته‌ می‌شود، به‌ محضی که‌ دیگر نتوان‌ از آن حقوق   به‌ مثابه‌ی‌ حقوق‌ شهروندان یک دولت‌ سخن گفت، کارایی خود را به کلی از دست می‌دهند. اگر در عنوان‌ اعلامیه‌ی‌ ۱۷٨۹ فرانسه اندکی‌ تامل کنید، ابهامی‌ ر ا می‌ بینید که‌ متضمن‌ همین معناست: «اعلامیه‌ی حقوق بشر و شهروند» پرسش این‌ است‌: آیا‌ نویسندگان‌ اعلامیه‌ این‌ دو‌ اصطلاح را برای‌ نامگذاری روی دو واقعیت مجزا به‌ کار برده‌اند، یا که نه‌، برآن بوده‌اند‌ تا واقعیت‌ یا مفهوم واحد پیچیده‌ای‌ را با دو‌ کلمه‌ بیان‌ کنند...». [۲]
۲- ملت‌ در مقابل ملت.ادغام تولد در ملیت به‌ مثابه‌ی شرط ضروری ایجاد واحد سیاسی دولت ملت، خود گواهی است بر این که در چنین واحدی تنها کسانی دارای حق خواهند بود که زیر مجموعه‌ی این واحد باشند و در خارج از مفهوم ملت انسان هیچ حقی نخواهد داشت. این مفهوم در تعاریف لغت‌نامه‌ای دولت ملت نیز حضور دارد «در این نظام، میان دولت یا بالاترین شکل نظام سیاسی و ملت، یعنی بر سازندگان نظام‌ سیاسی، ارتباطی تنگاتنگ و مطلق بر قرار‌ است.‌ در این نظام‌ فرض بر آن است‌ که ملت اجتماع سیاسی‌ همگونی است‌ که احساس ملیت مشترکی دارد و در مرزهای معین‌ دولتی‌ مستقل زندگی می‌کند». [٣]
البته فرهنگ لغتها به‌ این‌نکته نیز‌ اشاره‌ کرده‌اند که «ممکن است   ملت‌ به‌ مثابه‌ی اجتماعی تاریخی و دارای بافت فرهنگی ویژه اما بدون خودمختاری سیاسی یا دولت موجود باشد» [۴] . اما وضعیت ملتهای بدون دولت، خیل پناهندگانی که از یک دولت ملت متواری می‌ شوند و جنایتهایی که‌ تحت عنوان استقلال دولت ملت‌ در درون‌ مرزهای‌ خویش رخ‌ می‌ دهند، نشان‌ می‌دهد که‌ به‌ راستی‌ بیرون‌ از حدود دولت ‌‌ملت، حقوق انسان‌ چه‌ وضعیتی‌ دارد. به‌ این‌ گفته‌ می‌ توان‌ شرطی را افزود که‌ برای‌ احراز پناهندگی ضروری است؛ متقاضی باید بتواند ثابت کند که‌ حیاتش، صرف حیات زیستی‌اش و نه هر خصوصیت دیگرش، در معرض تهدید است، و این‌ تنها   شرط دادن حق‌ پناهندگی به اوست. هاناآرنت، سال‌ ۱۹۴٣، در مقاله‌ای‌ به‌ ‌نام‌   ما پناهندگان‌، می‌ نویسد: « مفهوم حقوق بشر که‌ بر پایه‌‌ی وجود فرضی انسانی به مفهوم دقیق کلمه‌ انسان استوار است، همین که‌ آنانی که‌ سنگش را به‌ سینه‌ می‌زنند در برابر انسانهایی قرار می‌گیرند که‌ جز "انسان‌ بودن"‌ محض هیچ‌ خصلت دیگری ندارند به‌ یکباره فرو می‌ ریزد». [۵]
٣- مردم در مقابل مردم. اولین‌ حضور مردم به‌ مثابه‌ی مفهومی‌ سیاسی باز‌ به‌ انقلاب فرانسه‌ بر می‌گردد. از این‌ زمان به‌ بعد،‌ قدرت به‌ نام‌ و به‌ مثابه‌ی‌ نماینده‌ی‌ این‌ مفهوم‌ خود را معرفی‌ می‌کند، در این‌ امر نیز‌ قدرت‌های‌ دموکرات و توتالیتر مشترک‌اند ـ اگر چه در نظامهای‌ بسته‌ تاکید‌ بیشتری‌ بر این‌ نمایندگی‌ و همگونی‌ مردم‌ دیده‌ می‌ شود. اما صحنه‌ی‌ نخستینی که‌   که به‌ آن اشاره‌ شد، دو تصور از مردم را نیز‌ در مقابل یکدیگر قرار می‌ دهد: مردم در تصور‌ رسمی‌ به‌ مثابه‌ی‌ تطابق با سیاست و تصویر‌ غالب، در مقابل مردم به‌ مثابه‌ی انبوه ستمدیدگان، کسانی که در مفهوم ادغام و نمادینه‌ نشده و مازاد بر مردم اند؛ پسمانده‌ی مردم، کسانی که هر قدرتی وظیفه‌ خویش‌ را ادغام و حذف آنها در مردم می‌داند. تحقق کامل‌ سلطه‌ی مدرن مشروط به این حذف ادغامی است.
در مقابل‌ تعریف رسمی، مفهومی‌ از مردم قرار دارد که‌ محتوای آرمانی مفهوم را در خود دارد، مفاهیمی که به‌ قول آدورنو باید حفظ شوند چون محتوایی رهایی بخش را حمل می‌ کنند. صحنه‌های ازلی مدرن، حضور مردم در خیابانها برای اعتراض علیه نظامهای سیاسی، خود تعبیری است از تحقق مردم و دوپاره‌ شدن مفهوم مردم به‌ مثابه‌ی‌ امری‌ که باید متحقق و به‌ تعبیر هگلی حل شود.
« مفهوم مردم ـ که‌ هر بار به‌ منزله‌ی پرچم خونین ارتجاع و بیرق لرزان انقلاب‌ها و جبهه‌های‌ مردمی‌ به‌ اهتزاز در می‌آید ـ همواره‌ حاوی‌ شکافی است‌ آغازین‌تر از شکاف میان‌ دوست و دشمن، نوعی جنگ داخلی‌ مدام که‌ در آن واحد هم این‌ مفهوم را به‌ طرزی ریشه‌ای‌‌تر از هر ستیزی دوپاره‌ می‌کند... در حقیقت، آنچه مارکس پیکار‌ طبقاتی‌ می‌خواند... چیزی نیست مگر همین جنگ از دوسو ویرانگر، که‌ هر مردمی‌ را دوپاره‌ می‌کند و فقط‌ زمانی‌ خاتمه‌ خواهد یافت که‌ مردم ( People ) و مردم ( people )، در جامعه‌ی بی‌طبقه‌ یا در ملکوت مسیحایی، با هم یکی‌ شوند، یعنی فقط آن زمان که‌، به‌ بیان درست‌، دیگر هیچ مردمی‌ در کار نباشد». [۶]
۴- الهیات در مقابل الهیات. این‌ شرط‌ که‌   حقیقت ضرورتاً باید خطابی کلی باشد، غالباً و خاصه در نظامهای بسته‌ی سیاسی‌ که‌ امکان کنش‌ جمعی محدود است، خود تبدیل به توجیهی برای ادامه ندادن حقیقت می‌شود، تحت این‌ توجیهات که سوژه‌ای جمعی ـ از جمله مردم، پرولیتاریا، شرایط تاریخی و ... ـ مهیا نیست. در بطن این‌ گفتار بذر گونه‌ای اثباتی از الهیات رشد می‌‌کند که کارش محدود به‌ انتظار برای ظهور سوژه‌ای بیرونی برای عمل است، همان دیگری بزرگی که به جای ما کار‌ را برایمان انجام خواهد داد.
در مقابل‌ این‌ نگرش،‌ در چنین صحنه‌های نخستینی، الهیاتی دیگر حضور می‌ یابد، الهیاتی که می‌گوید «تو‌ خود همانی»، همان کسی‌ که پاسخ معماست، فردی که خود را مسئول می‌ یابد و بدون‌ اتکاء به‌ انتظار برای   هیچ گونه‌ عامل‌ بیرونی، به‌ نام‌ حقیقی که‌ خطابش معطوف به‌ همگان‌ است‌ و از‌ موضوع خویش‌، دست‌ به‌ کنش‌ می‌زند و حقیقت خود را بر‌ سکوی‌ شهر‌ پرتاب‌ می‌‌کند. این‌ گونه‌   الهیات، علیه‌ هر‌ گونه شیئی‌کردن دین، ضمن آشکار‌ کردن‌ محتوی‌ مادی رهایی، یادآور این‌ نگرش‌ سن‌ پل‌ است‌ که‌ هر‌ مبارزه‌ی‌ جزئی برای حق، مبارزه‌ی است بر سر‌ سرنوشت‌ جهان‌، و حاوی‌ این‌ درس‌ الهیاتی است‌ که‌ اکنون‌ همان‌ لحظه‌ است‌، زیرا که «‌هر لحظه‌ می‌ تواند‌ لحظه‌ی ظهور‌ مسیحا باشد».
 
 
[۱] - مارشال‌برمن، تجربه‌مدرنیته، ترجمه‌ مراد فرهادپور، طرح نو، ۱٣٨٣،۱٣۴.
[۲] - جورجو آگامبن، فراسوی حقوق بشر، در‌ وسایل بی‌ هدف ، ترجمه‌ی امید‌ مهرگان وصالح‌ نجفی‌، چشمه‌، ۱٣٨۷، ۲۹-٣۰.
[٣] - داریوش آشوری، دانشنامه‌ سیاسی، مروارید، ۱٣٨۷.
[۴] - همان
[۵] - به‌ نقل از : جورجوآگامبن، فراسوی حقوق بشر، در وسایل بی هدف ، ترجمه‌ی ‌ا. مهرگان، ص. نجفی، چشمه ۱٣٨۷، ۲٨.
[۶] -   جورجو آگامبن، مردم‌ چیست، در وسایل بی‌ هدف، ا.مهرگان‌، ص. نجفی، چشمه، ۱٣٨۷ ، ۴۰.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست