سی سال گذشت
درسهائی از انقلاب ایران
م. چشمه
•
آنانکه امروز سکان جامعه ایران را بدست گرفته اند مجموعه ای از بی فرهنگ ترین، حریص ترین و سفاک ترین لایه های جامعه ایرانی اند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۷ بهمن ۱٣٨۷ -
۱۵ فوريه ۲۰۰۹
سی سال پر از رنج و اندوه از انقلاب سال 57 ایران میگذرد. اینروزها یعنی در سالگرد انقلاب، نه تنها روشنفکران و صاحب نظران ایرانی، بلکه گروه بزرگی از ژورنالیستها و محققین غربی نیز پس از سفر به ایران مقالات زیادی در این مورد نگاشته و یا در رادیو تلویزیونهای بین المللی تحلیلهای متنوعی ارائه داده اند. نوشته حاضر کوشش ناچیزی است برای شرکت در ارزیابی از این واقعه تاریخی که تبعات آن نه تنها برای زندگی ایرانیان، بلکه برای سیاست بین المللی، حتی پس از سه دهه، کماکان در درجه اول اهمیت قرار دارد. تجربه های این آزمون سترگ و پر هزینه میبایست بعنوان چراغ راه آینده مورد استفاده قرار گیرند.
پژوهشگران و مفسرین تاریخ و امور سیاسی ایران عوامل متعددی را در وقوع انقلاب 57 ایران دخیل دانسته اند، اما متأسفانه هنوز کماکان اجماعی بر سر این عوامل بوجود نیامده است. عده ای آنرا طرح دولت جیمی کارتر، عده دیگری آنرا توطئه شرکتهای نفتی بین المللی بخاطر حمایت شاه از بالا رفتن قیمت نفت، عده ای آنرا ناشی از خامی و اشتباه روشنفکران، گروهی آنرا بازگشت جامعه ایران به اصل مذهبی خود، و گروهی دیگر آنرا ناشی از استبداد شاهی و لگد مال کردن دستاوردهای انقلاب مشروطه میدانند. به باور من عامل اساسی را میبایست همان عامل آخر یعنی ناهمخوانی ساختار سیاسی رژیم محمد رضا شاه با نیازهای رشد اقتصادی و مدنی جامعه ایران و بویژه در دوران دهه آخر حکومت وی، و یا در واقع تشدید استبداد شاهی و نا دیده گرفتن اراده مردم دانست. گرچه خامی و اشتباه روشنفکران در جهت گیری نهائی انقلاب بسیار موثر بود. اگر بخواهیم مشخص تر صحبت کنیم، رشد سریع نظام سرمایه داری - صنعتی و گسترش شهر نشینی و طبقه متوسط همراه با افزایش میزان با سوادی و اقشار دانشگاهی و تحصیل کرده (در سال 1356 متجاوز از 50 هزار دانشجوی ایرانی فقط در آمریکا مشغول تحصیل بودند) با ساختار استبدادی ودیکتاتوری حکومت محمد رضا شاه که در چند سال قبل از انقلاب نیز بطرز باور نکردنی در جهت تشدید خود کامگی گام نهاده بود (ایجاد حزب رستاخیز و طرح پاسپورت به ایرانیان ناراضی برای خروج از کشور)، شدیداً در تضاد قرار گرفته بود. برای اقشار تحصیل کرده و روشنفکر ادامه استبداد افسارگسیخته و به باور آنها وابستگی شاه به غرب دیگر قابل تحمل نبود. در یک شرایط استثنائی بر زمینه تضاد فوق، مجموعه عواملی در عرصه های مختلف از داخل و خارج دست بهم دادند و طومار نظام سلطنتی را در کمتر از یکسال در هم نوردیدند. اجازه دهید به پاره ای از این عوامل اشاره کنیم:
گذار از نظام فئودالی به نظام سرمایه داری که با اصلاحات ارضی بسیار تسریع شده بود، با خود عواملی چون کنده شده روستائیان از دهات و حاشیه نشینی آنان را در شهرهای بزرگ بویژه تهران سبب شده بود. این قشر حاشیه نشین با مقایسه زندگی خود در حلبی آبادهای اطراف تهران با زندگی اقشار مرفه شهری بشدت ناراضی شده و در کوران انقلاب همچون سیلی بنیان کن همراه سایر اقشار مردم بحرکت در آمدند. در عین حال اصلاحات ارضی و انقلاب سفید شاه سر آغاز مخالفت جدی روحانیت و اقشار سنتی با رژیم شاه گردید.
افزایش ناگهانی قیمت نفت در اوایل دهه هفتاد میلادی و در پی آن نوسانات این قیمت، کنترل اقتصاد تک محصولی ایران را برای رژیم شاه بسیار مشگل نمود. از یکطرف در ابتدا بیک رشد اقتصادی خارج از ظرفیت جامعه (با اصرار شخص شاه) دامن زده شد، و از جانب دیگر ناکارآمدی بوروکراسی رژیم پهلوی در مقابله با عوارض این رشد از جمله تورم و سپس رکود، همراه با ناکافی بودن زیرساختهای کشور مانند راهها و بنادر (معطل شدن کشتیها) جامعه و مردم ایران را هر چه بیشتر ناراضی نمود.
سیاست خارجی جدید دولت آمریکا در دفاع از حقوق بشر در اواسط دهه هفتاد (دولت کارتر)، شاه ایران را که در ضمن ظاهراً از پارانویا نیز در رنج بود، نسبت به آینده رژیم خود بد بین کرده و در عین حال در شریانهای اپوزیسیون خون تازه ای دمیده بود. با این حال پس از مدتی، دولت کارتر با نگرانی از اوضاع ایران که در آستانه تحول قرار گرفته بود، مصمم گردید تا شاه ایران را از پشتیبانی خود مطمئن کند. برخلاف نظر عده ای از مفسرین و طرفداران رژیم سلطنتی که معتقدند رژیم شاه در اثر توطئه دول غربی ساقط گردید، اسناد وزارت خارجه انگلستان که همین اخیراً منتشر گردیده اند حاکی از آنند که دول غربی تا مدتی کوتاه قبل از سقوط رژیم شاه سعی بر آن داشتند که وی را از حمایت خویش مطمئن گردانند. تنها مدتی پس از گسترش شورش مردم و داغ شدن تب انقلاب بود که دول غربی نسبت به حمایت از رژیم شاه دچار تردید شده و زمینه را برای روی کار آمدن آیت الله خمینی هموار کردند.
تصویر رژیم شاه در یکی دو سال آخر حکومت خود تصویر رژیمی نا مطمئن، وحشت زده و کاملاً روحیه باخته بود که حتی پایگاه اجتماعی و دوستان خویش را از خود رانده بود. شاه ایران که چند سال قبل از انقلاب بشدت بسمت خود کامگی بیشتر و دور تر شدن از مردم حرکت کرده بود، نخواست و نتوانست بموقع در جهت اصلاحات اساسی (سلطنت و نه حکومت) حرکت کند. نتیجه این شد که جامعه بسمت رادیکالیسم هر چه بیشتر سوق داده شد. در هنگامه انقلاب، شاه برخلاف خمینی که در طی حکومت ولایت فقیه خود دست بکشتار وسیع جوانان و اپوزیسیون زد، حاضر به کشتار وسیع مردم نگردید و در یک لحظه تاریخی با چشم گریان ایران را ترک نمود.
نفرت بدون چون و چرای روشنفکران و سیاسیون ایران از رژیم شاه بویژه پس از کودتای 28 مرداد و دمیدن در تنور آمریکا ستیزی و ضدیت با غرب توسط بلوک شرق و وابستگان سیاسی آنها در ایران، شاه را در چشمان اکثریت روشنفکران ایران بنادرست بعنوان عروسک بی اراده غرب متجلی میکرد. البته بعهده گرفتن نقش ژاندارمی خلیج فارس (جنگ ظفار) توسط رژیم شاه (دکترین کیسینجر) این تصورات را تقویت مینمود؛ بطوریکه کلیه برنامه ها و سیاستهای مثبت رژیم شاه از جمله اصلاحات ارضی، افزایش نسبی حقوق زنان، سپاه دانش و بهداشت، همه بعنوان "رفرمهای شه ساخته" و یا "توطئه امپریالیسم" توسط روشنفکران چپ و ملی محکوم میشدند. باید در نظر داشت که از دو دهه قبل از انقلاب، سیاستهای امپریالیستی غرب در جریان انقلاب کوبا و الجزیره و در جریان نهضت آزادیبخش ویتنام زمینه را برای بوجود آمدن یک جو انقلابی و ضد غربی در ایران آماده کرده بود. در چنین شرایطی است که نظرات ضد غربی جلال آل احمد و سپس نظرات اسلامی- مارکسیستی علی شریعتی توانسته بود بصورت گفتمان غالب در جامعه در آید. خلاصه اینکه در چنین شرایطی روشنفکران ایران که درسهای انقلاب مشروطه را یا نخوانده و یا فراموش کرده بودند، قادر نشدند نسبت به رژیم شاه (و از جمله رژیم رضا شاه) برخورد خرد گرایانه، و نه سیاه و سفید و جزمی، داشته باشند. در این دوران اکثریت روشنفکران ایران بجای مطالعه عمیق تاریخ و فرهنگ ایران و آثار برجسته دوران روشنگری غرب به خواندن جزوه های دست دوم و پیش پا افتاده مارکسیستی و اسلامی روی آورده بودند. آماری در دست نیست اما بسیار بعید میدانم اکثریت قاطع روشنفکران چپ حتی آثار اصلی مارکسیسم مانند سرمایه مارکس و یا آثار خمینی را در آن زمان مطالعه کرده بودند.
آن روی سکه نفرت روشنفکران چپ، ملی و اسلامی از رژیم شاه، نفرت، ترس و واهمه زیاده از حد رژیم شاه و مشخصاً شخص محمد رضا شاه از روشنفکران و جنبش چپ ایران بود. البته از آنجائی که شاه تکیه بر اردوگاه غرب داشت، رودرروئی دو ابرقدرت در دوران جنگ سرد میتوانست چنین ترسی را تا حدی توجیه کند. اما اینکه رژیم شاه دست روحانیت و اپوزیسیون مذهبی (بغیر از سازمان مجاهدین خلق) را تقریباً آزاد گذاشته، و تمام کوشش خود را برای سرکوب جنبش چپ و مترقی معطوف کرده بود، عامل مهمی در بدست گیری رهبری انقلاب توسط خمینی گردید. نیروهای مذهبی موفق شدند بر زمینه خلاء فعالیت نیروهای مترقی و چپ و بر زمینه گفتمان فرهنگ ضد غربی و انقلابی جامعه از طریق کانالهای طبیعی خود مانند منابر، مساجد و تکایا (ده ها هزار آخوند و طلبه) بدون سر و صدای زیاد بکار سیاسی-تشکیلاتی و تبلیغ مذهبی دست زنند، و زمینه را برای شورش عمومی و انقلاب 57 آماده کنند.
با روشن شدن تفوق روحانیت بر فرایند انقلاب بویژه پس از شبهای شعر انستیتو گوته توسط کانون نویسندگان، دورانی آغاز شد که خامی روشنفکران سکولار ایران در برخورد به روحانیت و در رأس آنها آیت الله خمینی بنحو احسن متجلی گردید. در این زمینه روشنفکران بچند دسته تقسیم میشدند. عده بسیار قلیلی (بیشتر مسن تر ها) با شناخت خود از نقش تاریخی روحانیت در دوران قاجار و نهضت مشروطه، روحانیان و از جمله خمینی را مرتجع دانسته و بجامعه و جوانان هشدار میدادند. عده دیگری از روشنفکران سکولار علیرغم نظر منفی نسبت به روحانیت، خمینی را بمثابه محللی فرض میکردند که قادر است با حمایت توده ای رژیم شاه را سرنگون کند. آنان میپنداشتند که بخاطر "جبر زمان" خمینی بالاجبار صحنه سیاسی را ترک خواهد کرد، چرا که بر این باور بودند که رسوخ تجدد در ایران بحدی رسیده بود که عقبگرد بیک جامعه مذهبی را غیر ممکن ساخته بود. دسته دیگری از روشنفکران چپ بویژه پس از انقلاب، ضدیت خمینی با غرب را بسیار ارج مینهادند و وی را بمثابه نماینده "خرده بورژوازی" در مبارزه استراتژیک ضد امپریالیستی خود با غرب و لیبرالها هم پیمان میدانستند. بهر حال آنچه روشن است اینکه خمینی در فرایند انقلاب 57 نقش اساسی داشته و باز بینی این انقلاب بدون بررسی نقش شخصیتی و تاریخی وی ناقص خواهد بود. آیت الله خمینی در واقع تجلی شیخ فضل الله نوری مرتجع معروف انقلاب مشروطه بود، اما شخصیتی بسیار بیرحم تر، کینه توزتر و قدرت طلب تر. وی با باور عمیق به نظریه تقیه و خدعه در مکتب تشیع توانست تقریباً همه روشنفکران و سیاستمداران ایرانی و از جمله حتی دول غربی را خام کرده فریب دهد. کلیه گفتمان خمینی در مورد احترام به آزادی و لزوم کناره گیری روحانیت از حکومت، مجانی کردن آب و برق و قول و قرار های دیگر فقط یک فریب بزرگ بود. هنوز مدت زمان کوتاهی از انقلاب نگذشته بود که روشنفکران و روزنامه نگارانی که در بقدرت رسیدن او سهم داشتند، نسبت به صدای پای فاشیسم هیولای جدید هشدار دادند. خمینی با طرح و پیاده کردن یک استراتژی حساب شده ابتدا جناح لیبرال-مذهبی را در جریان گروگان گیری سفارت آمریکا (بزعم وی انقلابی مهمتر از انقلاب 57) مجبور به کناره گیری از قدرت نمود، و سپس گام به گام تک تک سازمانهای سیاسی اپوزیسیون را قلع و قمع کرده از صحنه سیاسی ایران خارج نمود. وی حتی به پاره ای از نزدیکان و محارم خود نیز رحم نکرد. خمینی بدون شک بگفته سفیر وقت وی در عراق در آتش افروزی جنگ ایران و عراق نیز بدون تقصیر نیست. وی در ابتدا با تحریک صدام حسین به حمله به ایران و سپس با ادامه بیهوده جنگ که بگفته خود آنرا نعمت میدانست، تنور انقلاب را گرم نگاه داشت تا بتواند جامعه ای حیرت زده را مرعوب کرده بزانو در آورد. خمینی با اعلام فتوای قتل سلمان رشدی، بگفته مفسری، علناً به نظام بین المللی اعلام جنگ داد. وی آنچنان تشنه قدرت بود که در زمان حیاتش فتوا داد که بخاطر حفظ نظام (حاکمیت ملایان) میتوان حتی اصول دین را نیز نادیده گرفت.
خلاصه کنم، من بر خلاف پاره ای از تحلیل گران بر این باور نیستم که انقلاب اسلامی 57 اجتناب ناپذیر بود؛ گرچه بخاطر معضل اصلی جامعه ما یعنی پاسخگو نبودن ساختار سیاسی به مقتضیات رشد نیروهای مولد، جامعه ایران بدون شک آبستن نوعی تحول و دگرگونی بود. دست بهم دادن مجموعه ای از عوامل و پارامترها موجب پیروزی انقلاب گردید. لیکن این تحول میتوانست با تغییر برخی از این پارامترهای موثر بگونه دیگری ورق بخورد. در عین حال بر این باور نیز نیستم که بزعم برخی انقلاب 57 بازگشت جامعه به اصل خویش در نتیجه دور شدن آن از جوهر مذهبی خود در دوران پهلوی ها بود. اگر جامعه ایران، علیرغم اعتقادات مذهبی مردم، توانسته بود بمدت طولانی حدود 60 سال (حاکمیت پهلوی) در طی قرن بیستم تقریباً بصورت سکولار (عرفی) بزندگی خود ادامه دهد، دلیل موجهی برای عدم امکان ادامه یک الگوی عرفی در پایان قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم نمیتوانست وجود داشته باشد. بگفته خود اصلاح طلبان پایگاه واقعی رژیم ولایت فقیه کمتر از 15 در صد جامعه است. باز دلیل موجهی در دست نیست که بقیه جمعیت، علیرغم باورهای دینی خود، نتوانند در یک نظام عرفی و دمکراتیک زندگی کنند.
پیآمد انقلاب برای جامعه ایران بمثابه تراژدی و مصیبت همه جانبه، بویژه برای جوانان و زنان در آمده است. آنانکه امروز سکان جامعه ایران را بدست گرفته اند مجموعه ای از بی فرهنگ ترین، حریص ترین و سفاک ترین لایه های جامعه ایرانی اند که مانند لجنی که از مرداب جهل و تعصب تغزیه کرده باشد بر روی آب آمده اند. نتیجه اینکه جامعه ایکه میتوانست با داشتن منابع مادی و انسانی بسیار غنی همراه با موقعیت استراتژیک استثنائی تحت رهبری یک رژیم مترقی و امروزی حتی از کره جنوبی و ترکیه نیز پیشرفته تر باشد، و شاید به کشورهائی مانند اسپانیا و پرتغال پهلو زند، در قعر ارتجاع، فقر، فحشاء و اعتیاد و کلاً نابسامانی همه جانبه دست و پا میزند، و با چالش گرفتن نظام بین المللی کیان و هستی جامعه ایران را نیز بخطر انداخته است.
م. چشمه، 22 بهمن 87
|