یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

دنیایی دیگر!


لاله حسین پور


• سئوال بزرگ این است: آیا می خواهیم دنیایی دیگر داشته باشیم؟ یا همین دنیای حقیر با دست آوردهای کوتوله اش برای مان بس است؟ یا از سرمان هم زیادتر است. پس بچسبیم به همین سمبل های موجود که وای، وای، همین را هم فردا از ما می گیرند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۴ اسفند ۱٣٨۷ -  ۲۲ فوريه ۲۰۰۹


گاهی خانم احمدی خراسانی آن چنان نگاه زیبایی به برخی مفاهیم و کارکردها دارند که انسان را به تحسین وامی دارند. بسیار روشن است که این دیدگاه ناشی از تجربه های تلخ و سخت دوران گذشته و حال و حاصل تلاش ایشان برای روشنایی افکندن بر معادلات موجود در جامعه و یافتن راه حل برای بقاء و پیش روی می باشد.
مقاله حاضر را تحت تأثیر خواندن مقاله ای با تیتر"پایان جنگ صلیبی "سمبل"ها در جنبش های اصلاح گرا" می نویسم و با این که بینش ایشان را نسبت به بسیاری از موارد مطروحه در مقاله می پسندم، جای برخی دیگر را در آن خالی دیدم و سعی می کنم، آن جا که حرفی برای نوشتن دارم، در این مقاله بیان کنم.



چه خوب است که فرصتی پیدا کنیم و راجع به سیاست ِ حذف بگوییم و بنویسیم. سیاستی که نه تنها بر تار و پود نظام موجود، بلکه بر تمام سازمان ها و گروه های سیاسی، اجتماعی، مدنی و حتی بر تار و پود نظام خانواده و بر تمام آحاد جامعه، فرد و انسان حاکمیت می کند.

اگر با من نیستی، بر منی و باید بروی. اگر قدرت در دستان من است، تو را با زور و جنگ، کشتار، اعدام و خفقان بیرون می فرستم. اگر قدرت در اختیارم هست، اما فضای موجود حکم می کند که از آن استفاده نکنم، و یا اگر قدرتی ندارم، پس تو را می گذارم و خودم می روم.

سیاست ِ حذف، سیاست ِ انشعاب، سیاست تکه تکه شدن، جدا شدن، یک دیگر را تحمل نکردن، سیاست توطئه، انگ زدن، خوب و بد کردن، خوب را شقه شقه کردن، سیاست انحصاری کردن، حصار زدن به دور خود یا به دور دیگران، سیاست قهر کردن یا به قهر متوسل شدن، سانسور، و....... می توان هم چنان به این لیست افزود، این سیاست آن چنان حاکم است که در هر جا و در هر رابطه ای خودنمایی می کند.
خیلی خوب است که این سیاست را بشکافیم و با تمامی نمود های آن بجنگیم. آن جاست که اگر توفیق دست داد، دیگر از همهمه صداها نمی هراسیم و هر یک را به وضوح می شنویم. آن جاست که دیگر به یک صدا نیاز نداریم و یک رهنمود نمی خواهیم. سال ها از شکوفه دادن صدها گل سخن گفتیم، برای تحقق این شکوفه دادن ها باید آن را آب یاری کنیم و این آب یاری تنها زمانی تحقق می یابد که صد ها صدا نیز غوغا کنند. دیگر گذشت آن دوره ای که توده مردم را یک واحد تصور می کردیم که می بایست یک رهبر، یک فتوا و یک نوا، آن را به مقصدی از پیش تعیین شده ببرد.

اگر مردم انسان هایی هستند که قدرت تفکر، قدرت جهت یابی و قدرت تصمیم گیری دارند و می بایست داشته باشند، پس باید همه چیز را بشنوند. باید همه اطلاعات را داشته باشند و نه تنها بخشی از آن را.
اگر برای شفافیت و علنی سازی کف می زنم، برای این است که به رسالت انسان ها، به تک تک آن ها ایمان دارم. انسان هایی که به علت خفه شدن، در میان حصار ِ سنگی قرار گرفتن و به علت گرفتن گوش های شان، خاموش مانده اند. نسل در نسل!
چه خوب می شود که این گوش ها باز شوند، این درها گشوده شوند و این انسان ها با بازیافتن توانایی های خود، قدرت پرواز را بیابند. قرار بر این نیست که خود را زندانی زمین کنیم و از نمادهایی که همه و همه ساخته و پرداخته یک تاریخ زنجیر و اسارت هستند، استفاده بهینه کنیم. قرار بر این است که همه چیز را تغییر دهیم.

سئوال بزرگ این است: آیا می خواهیم دنیایی دیگر داشته باشیم؟ یا همین دنیای حقیر با دست آوردهای کوتوله اش برای مان بس است؟ یا از سرمان هم زیادتر است. پس بچسبیم به همین سمبل های موجود که وای، وای، همین را هم فردا از ما می گیرند.
پس پاهای مان را که می خواهیم روی زمین بگذاریم، آن چنان بر زمین بفشاریم که تا قوزک در خاک سمنت سفت شوند و دیگر پرواز را برای همیشه فراموش کنیم. چرا که آن بالا ها، همه چیز غیرقابل تصور است. همه چیز رویایی ست دست نیافتنی. آرمان هایی برای شعر گفتن و نه مبارزه کردن!
پس چه شدند آن اراده های مان برای تغییر. چه را می خواهیم تغییر دهیم؟ اگر ارزش ها، نمادها و چهارچوب موجود برای مان کافی ست، برای چه می جنگیم؟اگر جنگ، نه! برای چه کنش می کنیم؟
اگر می خواهیم همین نمادها، سمبل ها و نظام حاکم بر جامعه را تصاحب کنیم، پس فرق مان با آن سازمان هایی که در پی کسب قدرت هستند و شعار تغییر قدرت را با تصاحب آن یکی می بینند، چیست؟
حال اگر سیاست حذف را به کناری بگذاریم، که باید بگذاریم، آیا می توانیم ادعا کنیم که زندگی عادلانه و مسالمت آمیزی خواهیم داشت؟
آیا نباید با همین سیاست حذف جنگید؟ آیا نباید سیاست حذف را حذف کرد؟ اگر "بد" و "خوب" وجود ندارند (یا بهتر است بگوییم نباید وجود داشته باشند) و اگر قرار است همه با هم به رغم تفاوت های فکری، عقیدتی، مذهبی، قومی، جنسیتی در کنار هم هم زیستی داشته باشند، آیا عدالت رعایت شده است؟
اما وقتی به این تفاوت ها که در کنار هم ردیف شده اند، می نگریم، می بینیم جای یک تفاوت عظیم خالی مانده است. با تفاوت طبقاتی چه کنیم؟
آیا می توانیم ادعا کنیم که با نادیده گرفتن این تفاوت نیز، می توانیم عادلانه کنار هم زندگی کنیم؟
ببینید، بحث بر سر این نیست که یک خانواده در خانه اجاره ای زندگی می کند و خانواده دیگر خانه اش را صاحب شده است. بحث بر سر تفاوتی ست که هر لحظه فاصله دهشتناک تری با یک دیگر پیدا کرده و سر به فلک کشیده است. بحث بر سر تفاوت میان پول های انباشته ای ست که از حساب بانکی چند نفر سرازیر شده و جیب های سوراخ سوراخ خانواده هایی ست که در نهایت چاره ای جز خودکشی جمعی ندارند.
چطور می توان بانادیده گرفتن این تفاوت، مسالمت آمیز در کنار هم زیست؟ چطور می توان تفاوت ها را در جامعه جست، کنار هم نوشت و چنین تفاوتی را که نه تنها در کشورما، بلکه در سراسر جهان نقش تکان دهنده خود را ایفا می کند، فراموش کرد.

سئوال مهم تر این است که آیا اصلا می توان این تفاوت ها را از هم جدا کرد؟ آیا این تفاوت ها که باعث کشتار، جنگ، قهر، زندان، اعدام و نفرت انسان ها از یک دیگر شده است، همان تبعیض هایی نیستند که در سراسر زندگی اجتماعی انسان ها در تاریخ، نقش بازی کرده ا ند؟ تبعیض هایی که همراه با هم زاده شده، یک رشته آن ها را به هم وصل کرده و می بایست با هم نیز نابود شوند؟ آیا با وجود این تبعیض ها می توان به طور مسالمت آمیز و عادلانه در کنار هم زندگی کرد، یا تنها با نابودی آنان است که آشتی و تفاهم زاده می شود؟

آیا ما زنان می توانیم تبعیض جنسیتی را که نه تنها بر نظام و نمادهای حاکم، بلکه در رفتار تک تک خود ِ ما زن ها نیز غلبه دارد، فراموش کرده یا نادیده بگیریم؟ آیا آن زن که نه تنها از تبعیض جنسی بلکه از تبعیض قومی نیز رنج می برد، می تواند تا ریشه کن شدن این تبعیض ها، خواب آرامی داشته باشد و آن زن دیگر که نه تنها بار این دو تبعیض را بر دوش می کشد، بلکه شیره اش با تبعیض طبقاتی دوشیده می شود، چه باید بکند؟
این رشته را می توان هم چنان ادامه داد. انسان هایی که زیر بار این تبعیض ها کمر خم کرده و با استخوان های شکسته، می روند. می روند تا شاید روزی این بار را به تاریخ سپرده و کمر راست کنند.

دمکراسی؟
دمکراسی هدف من نیز هست. اما دمکراسی وقتی تحقق می یابد که کلیه تبعیض ها محو شده باشند. دمکراسی همراه با تبعیض، دیگر دمکراسی نیست.
اگر منظور از دمکراسی، انتخابات آزاد، دولت های چند حزبی و آزادی بیان و غیره است، طبیعی ست که هم راه با تبعیض نیز می توان به چنین دموکراسی ای دست یافت. سیستمی که در بسیاری از کشورهای جهان حاکم است. کشورهایی که فقر در آن ها بیداد می کند، زنان در نقش فرودست بودن غرق شده اند و نژاد "برتر"، حرف "بهتر" را می زند.
چگونه می توانیم در ایران با سیستم تک حزبی و یا بهتر بگوییم تک فتوا، با تصاحب نمادهای حاکم که تجسم بربریت و اسارت و تبعیض هستند، دمکراسی را حاکم کنیم؟ آیا برایمان کافی است که در چنین نماد حاکمی، ارث زن و مرد را برابر کنیم؟
باور کنید که برای آن نیز می جنگم، اما این برابری یک قطره آب است در مقابل اقیانوس دمکراسی!
برای حاکمیت دمکراسی، اول باید تغییر دهیم. همه چیز را. برای تغییر نه تنها به ذره بین نیاز داریم و باید از پیرامون خودمان آغاز کنیم، بلکه به یک عینک دوربین نیز محتاجیم. برای تغییر به بال هایی نیاز داریم که به اندازه کافی گشوده شوند، که وقتی بر روی زمین دانه نک می زنیم، هر لحظه با گشودن بال های مان بتوانیم به پرواز درآییم.

انقلاب؟
اگر هم چنان جنبش هایی هستند که خود را انقلابی یا انقلابی تر می دانند و یا جنبش هایی که خود را اصلاح گرا و در نتیجه خود را غیرانقلابی می نامند، می توان ادعا کرد که این ها خود را در غالب کلمات و مفاهیم بسته بندی کرده و حاضر نیستند واقعیت را در جامعه ببینند.
یک جنبش اجتماعی، وقتی به رسالت خود عمل کرده است که بخواهد دگم ها را بشکند، بخواهد سد هایی را از میان بردارد، تبعیض را نابود کند و بخواهد پیش برود. چنین جنبشی چه بخواهیم، چه نخواهیم انقلابی است. انقلاب را نمی توان و نباید الزاما با خشونت، جنگ، تصاحب دولت، هژمونی و غیره تعریف کرد. مفاهیمی که تا دیروز به انقلاب نسبت داده می شد، امروز باید تدقیق شوند. از انقلاب نترسیم. انقلاب می خواهد اصلاح کند، تغییر دهد، از رنج انسان ها بکاهد و زندگی را زیباتر کند و برای رسیدن به این هدف، مجبور است موانع را از میان راه خود بردارد . انقلاب می کوشد تا انسان ها بتوانند بدون تبعیض، با مسالمت و عادلانه کنار هم زندگی کنند. انقلاب می خواهد صلح کند، آشتی پرورش دهد، می خواهد عشق بنا کند و تمایز را بزداید. برای متحقق کردن آن می بایست در مفاهیم نیز انقلاب به وجود آید. می بایست ارزش ها باز تعریف شوند و می بایست همه چیز را با نگاهی دیگرنگریست. انقلاب ، یعنی دگرگونه نگریستن، یعنی دگرگون کردن، یعنی تغییربرای برابری. دنیایی دیگر، بدون تبعیض!


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست