سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

گمراهی های سال ۵۷
سر در کودتای ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دارد!


دکتر منوچهر تقوی بیات


• از آنجایی که آن دگرگونی اساسی و انقلابی که آرمان مشروطه خواهان بوده به دلیل دخالت بیگانگان از طریق اعمال حکومت های دست نشانده ی دیکتاتورگونه، هنوز در ایران تحقق نیافته است و مردم به حقوق انسانی و شهروندی خود دست نیافته اند، همچنان جامعه ایران آبستن دگرگونی و انقلاب خواهد بود و با نصیحت و موعظه نیز نمی توان از آن جلوگیری کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٨ اسفند ۱٣٨۷ -  ۲۶ فوريه ۲۰۰۹


در این سی سال گذشته، دستگاه های ارتباط جمعی بیشتر از دوران پهلوی ها برای ما "کتاب خوان ها"، خوراک مطالعاتی فراهم کرده و می کنند. چون افزون بر گسترش خارق العاده ی دستگاه های ارتباط جمعی، علت دیگر آن است که همچنان شمار بیشتری از مردم ما دچار توهم انقلابی هستند. انقلاب گرچه با ابعاد و هدف های ویژه ای گسترش یافته است اما خود واژه ی انقلاب نیز آنچنان به انقلاب آلوده شده است که تمیز میان انقلاب و غیرانقلاب و ضدانقلاب تا اندازه ی زیادی، دچار اشکال شده است.
آیا این انقلابی که در زبان فارسی به کار می رود همان است که در زبان های دیگر و در زمان های دیگر انقلاب نامیده می شده است؟ چرایی و چگونگی این انقلاب، پرسشی است که نیاز به پژوهش های ژرف دارد. چرا که "روولوسیون سوسیال" به جای خود یک دگرگونی اجتماعی گسترده و ژرف است که دگرگونی قوانین اقتصادی ـ اجتماعی به سود نیروهای اجتماعی بالنده تاریخ را در پی داشته است. برخلاف آن انقلاب ها، ما آشکارا در ایران می بینیم که احکام و سنت های هزار و چهارصد سال پیش با توسری، زندان، شکنجه و اعدام بر مردم ما تحمیل شده و به جای خرد جمعی و دانش، این "ایمان" است که سکان فرمانروایی را به دست گرفته است.
اختناق سیاسی ناشی از دخالت بیگانگان برای کوتاه کردن دست مردم از قدرت برای غارت بی دریغ نفت و دیگر ثروت های ملت ایران موجب شده است تا مردم نتوانند به سرنوشت خود حاکم شوند. برقرار کردن یک قدرت خود کامه و دیکتاتوری تازه بجای سلطنت به بهانه ی مذهب توانسته است بطور موثری قدرت مخرب مردم ناآگاه را بر ضد منافع خودشان و ملت ایران بکار گیرد. عاملان حکومت و انقلاب زده های بیخبر از همه جا، هر صدای حق طلبانه ای را با فریاد "مردم انقلاب کرده اند!"، "مردم شهید داده اند!" خفه می کنند و حق طلبان را به پشیمانی و شرمندگی وا می دارند.
از آنجایی که آن دگرگونی اساسی و انقلابی که آرمان مشروطه خواهان بوده به دلیل دخالت بیگانگان از طریق اعمال حکومت های دست نشانده ی دیکتاتورگونه، هنوز در ایران تحقق نیافته است و مردم به حقوق انسانی و شهروندی خود دست نیافته اند، همچنان جامعه ایران آبستن دگرگونی و انقلاب خواهد بود و با نصیحت و موعظه نیز نمی توان از آن جلوگیری کرد. شوربختانه این ناکامی ها، فشارها و اختناق ها از توسعه ی دموکراسی جلوگیری کرده و می کند. در نتیجه مانند کودتای خزنده ی سال ۵۸ بیگانگان را قادر می سازد تا قدرت انقلابی مردم را، به سود منافع خارجی و بر زیان مردم بکار برند. همچنان که امروز برخی از آدم های نادان و نیز سودجویان از بغض فداییان اسلام و عوامل انگلیس، چشم امید به حب کاخ سفید و آمریکا دوخته اند تا این بار کاخ سفید "حکم جهادم دهد!" و جهاد که حکمی است برخلاف عقل سالم و خردورزی، مانند امروز موجب پشیمانی دیررس می شود.
این روزها می بینیم که کسانی به بهانه ی بازبینی انقلاب کسان دیگری را به کرسی بازجویی می خوانند. این کار نیاز به آن دارد که فرهیختگان ما تاریخ ایران را دست کم در دویست سال گذشته بدون غش و با چشمی گشاده و آگاه بازخوانی کنند. آنچه در این هشتاد و چند سال گذشته برای مان نوشته اند و ما در دبستان و دبیرستان و دانشگاه فراگرفته ایم از سوی حاکمان، وزیرها و نخست وزیرها و دستگاه هایی نوشته شده است که برگزیده ی مردم نبوده اند، بلکه بر مردم بوده اند. امروزه سطح آموزش در مدرسه ها و دانشگاه های ایران به مراتب پایین تر از زمان رژیم دیکتاتوری گذشته است. دانشگاه تهران و دانشگاه های بزرگ ایران از لیست دانشگاه های معتبر جهان خارج شده اند. وزیران به جای دانش و تخصص دارای مدارک تحصیلی دروغی و ساختگی هستند. پاسدارهای بیسواد با عنوان دکتری تقلبی در پست های حساس مدیریت و برنامه ریزی کشور جای گرفته اند. نتیجه آن که کارشناسان و فرزانگان ما جز در فن کالاهای ساخته شده و مصرفی مهارت دیگری ندارند. در زمینه ی حل مسائل اجتماعی و نظری هم همان چیزی هایی را می دانیم و پس می دهیم که بخوردمان داده اند و می دهند. پس از سی سال با این همه اطلاعاتی که در ایران و همه جای دنیا هست ما هنوز از تحلیل درست رویدادهای دهه های پنجاه و شصت در ایران ناتوانیم . چون سانسور و جعل اخبار بیداد می کند و کسی را هم یارای درگیری با وزارت اطلاعات و نهادهای سرکوب موازی و غیرموازی در ایران نیست و هرکسی نیز اگر اطلاعی دارد به سادگی سربه نیست می شود. پس ما کسانی که آموزش های نادرست داشته ایم باید بپذیریم که اندیشه و ابزارهای داوری مان هم ممکن است، مانند نهاد های حکومتی مان، نادرست باشد. خوب است تاریخ را با موشکافی و خردورزی بازخوانی کنیم و در پی ایجاد چند دستگی نباشیم. ما همه سرنشینان یک کشتی توفان زده و آشفته هستیم.         
کسانی که در سال۵۷ بیست ساله بودند و آتش بیار معرکه ، امروز نمی توانند دست های خود را پنهان کنند. یا کسانی که در آن آشفته بازار ندانم کاری، سی ساله یا چهل ساله بودند و آب به آسیاب آقا می ریختند یا ساکت نشستند و حاضرنشدند قبول مسئولیت کنند و به مخالفت برخیزند، امروز نمی توانند گناه را به گردن این و آن بیندازند. همه ی کسانی که امروز بیش از پنحاه سال دارند و هنوز زنده اند در این نابسامانی و ویرانی مسئولیت مشترک دارند. نگارنده گرچه خود را به هیچ ننگی نیالوده ام و خود را مقصر نمی بینم اما خود را مقصور می دانم. چرا که ما مردم استعمار زده بدون آن که عدم رشد خود را ببینیم، ناقص و مقصور بارآمده ایم. ما را که عقب مانده بارمان آورده اند هر گاه که به رشد برسیم، می توانیم به خود انتقاد کنیم و به آموخته های خود شک کنیم. شک سرچشمه ی اندیشیدن است. دکتر مصطفی رحیمی در آن نامه تاریخی که به خمینی نوشت چنین می گوید: «... سه هزار سال حکومت استبدادی و بیست و پنج سال اختناق مطلق، در وجود همه ما (‌جز نوابغ) دیو مستبدی پرورانده است که خواه و ناخواه بر قسمتی از اعمال و اندیشه‌های ما سایه می‌اندازد. چنین است که نه تنها توده مردم نیازمند تربیت و آموزشی تازه‌اند، بلکه هر یک از ما نیز نیازمند چنین پرورشی هستیم. اگر این کار صورت نگیرد چیزی در عمق تغییر نمی‌یابد...» با گرامیداشت یاد زنده یاد دکتر رحیمی باید در آن سه هزار سال حکومت استبدادی پانصد سال حکومت های کم و بیش استعماری و پانصد سال آموزش و پرورش مردم استبداد زده و استعمار زده را نیز بشمار آورد. در آن روزی که دکتر رحیمی آن نامه ی تاریخی خود را نوشت هم دکتر رحیمی استعمار زده بود و هم من و هم پدر و پدر بزرگ من. اگر آن زنده یاد استعمار زده نبود آن تعارفات با "احترام شدید" و "احترام بی شائبه" و صمیمانه را به خمینی نمی نوشت و آن باور توهم آمیز را نسبت به او نداشت. آن هم نسبت به کسی که امروز دشمنی او با مردم ما و با آرمان های دکتر رحیمی بر بسیاری آشکار شده است. این که دکتر رحیمی تنها فرهیخته ای بود که دل شیر داشت و چنان نامه ای را نوشت و این که در آن نامه دانش و آگاهی هست، شکی نیست. بازخوانی آن نامه امروز بخوبی توهمات ناشی از استعمارزدگی را در اندیشه ی یکی از برجسته ترین فرهیختگان ما نشان می دهد.
توهمی که در مردم ما نسبت به دین و دین باوران و دین فروشان و استعمار وجود دارد، از عوارض استعمار است. ما باید از نو هم مذهب و روانشناسی مردم مذهبی و دین باور را بشناسیم و هم استعمار را زیر سئوال ببریم، سبک سنگین کنیم، بشناسیم و مانند دکتر مصدق با آن مبارزه کنیم.
انتقاد و بازبینی گذشته، هم خردگرایانه و هم آموزنده است. اما این کار نزد اهل دانش و خرد شیوه ها و روش های سنجیده و دانشورانه ای دارد. این که من تنوانستم مانند دکتر مصدق و یا فلان شخصیت ملی باشم و به جای آنان تصمیم بگیرم نمی توانم امروز به آنان ایراد بگیرم که چرا فلان کار را که من دوست دارم نکرده یا فلان کار را کرده اند. ما هنگامی که می خواهیم به دیگران انتقاد کنیم خوب است جایگاه خود را در تاریخ معین کنیم. کسی که دیروز خود را کمونیست می دانسته و نسخه های آنچنانی و انقلابی برای مردم ما می پیچیده و هنگام خیزش یا انقلاب مردم، از بیچارگی در گل مانده است، بی انصافی است که امروز گناه همه ی بدبختی ها را به گردن دیگران بیندازد: «در خود آن به که نیک تر نگری ـ اول آن به که عیب خود گویی».
تاریخ یک مجموعه ویک سلسله حوادثی است که به دلیل اقدامات ما انسان ها پدید می آید. در کشوری مانند ایران که در چهار راه حوادث قرار گرفته است و همیشه موقعیت جهانی حساسی داشته است، رویدادهای تاریخی تنها و تنها، با دخالت مردم ما، روشنفکران و حکومتگران محلی انجام نگرفته است بلکه عوامل بیگانه نیز در این رخدادها نقشی کلان داشته اند. نقش عوامل بیرونی را نباید ندیده گرفت. اگرما درس خوانده ها، کتاب های تاریخی را که بیگانگان برای مان نوشته اند با خرد ایرانی خود بازخوانی کنیم و نقش دخالت و تجاوزهای بیگانگان را بویژه در چند سد سال گذشته با هوشیاری از نظر بگذرانیم شاید بتوانیم تاریخ معاصر خود را بهتر درک کنیم.      
پس از حمله ی تازیان و در هم ریختن شیرازه ی فرهنگ ایرانی، پیش از آن که مردم ما بتوانند فرصت بیابند تا راه رهایی از قید و بند احکام نازل شده از سوی مردم قبیله نشین و بیابان گرد عرب را بیابند، امواج اقوام بیابانگرد شمالی، شهرها و شیرازه ی تمدن شهرنشینی ایرانی را پی در پی درهم کوبیدند و آداب و رسوم بیابانگردی و یاسای چنگیزی را بر خرافه های احکام تازیان افزودند. ملاها و امام های شیعه وسنی، تاریخ و یادمان های فرهنگی مان را به نفع خدا و رسول و سنت، مصادره کردند. مردم این مرز و بوم در زیر آوار سهمگین این یورش های خانمان سوز، درزیر تیغ بی دریغ فرمانروایانی که تنها حرف حسابشان شمشیر بود، حساب و هندسه و نجوم وشعر و ادب و دیگر علوم را به جهانیان پیشکش کردند. فردوسی، پورسینا، خیام، بیرونی، رازی، مولانا و حافظ و بسیاری از دانشمندان و اندیشمندان ایرانی در این دوره های خون افشان کارهای شگرف خود را به جهان عرضه کرده اند.   
اما پس از آن بلاها و آسیب ها، بلایی بس سهمگین تر بر سر مردم ما آمده که تاکنون نتوانسته ایم از ستم آن برهیم و قد راست کنیم. آن بلا، بلای استعمار است. کسانی که می گویند دوران استعمار سپری شده است یا نمی فهمند یا مردم را فریب می دهند. استعمار در ایران در تجلی است از در و دیوار! امام زمان در ایران در جبهه ی جنگ، در مجلس اسلامی، در هیئت دولت و در همه جا همه کاره است. رئیس جمهور خود را نماینده ی امام زمان می داند و در سازمان ملل دور سرش هاله ی نورانی ظاهر می شود. اگر این ها و هزاران هزار نمونه ی دیگر مانند این ها، از مظاهر استعمار نیست، پس چیست؟
در پانصد سال گذشته یعنی از زمانی که امپراطوری انگلیس در شرق و جنوب میهن ما مستقر شده ایران هم از درون و هم از بیرون رو به نابودی رفته است. مردم ما، هرچه بیشتر، هم خاک و ثروت های خود را از دست داده اند و هم خرد و اندیشه ی فرهیخته ی خود را باخته اند. کشوری که مردمش هم سنی بودند و هم شیعه و هم گبر، همراه با دیگر اقلیت های ایرانی هزار سال به مدارا سرکردند تا آن که یکی از بازمانده های نیمه اروپایی شیخ صفی (مارتا؛ مادر شاه اسماعیل هدیه ی ونیزی هاست!) در چهارده سالگی حتا پیش از بلوغ شرعی، به امامت امت گماشته شد. او به نیابت از سوی امام زمان، تنها در یک روز در تبریز، امر کرد تا هزاران شیعه را سر ببرند. سربازان امام زمان در شرق سرزمین های عثمانی جبهه ای تازه گشودند تا مسلمانان سنی را از پیشرفت در غرب بازدارند و شهرهای اروپایی را از آتش باروت و تیغ تیز عثمانی ها نجات دهند. کارشناسان انگلیسی به سرکردگی آنتونی شرلی و رابرت شرلی سپاه پاسداران امام زمان را به سلاح سنگین مسلح کردند. پس از جنگ های ایران با عثمانی، روس ها نیز به تحریک انگلیسها در شمال ایران جبهه ی دیگری گشودند و اینگونه بود که اران و قفقاز را از ایران جدا کردند.
در آستانه ی انقلاب مشروطیت در سال ۱۹۰۸ یعنی یک سال پس از انعقاد قرارداد دوجانبه ی ۱۹۰۷ روس و انگلیس، روس ها با توافق انگلیس ها (طرف دیگر همان قرارداد) مجلس شورای ملی ایران را به توپ بستند و مشروطه خواهان را کشته و متواری ساختند. اگر انگلیس ها با کار لیاخف مخالف بودند یا با منافع شان مغایرت داشت، حتما با او درگیر می شدند. اما درهم کوبیدن مشروطیت سیاست همیشگی "دولت فخیمه ی انگلیس" بوده است. پس از انقلاب ۱۹۱۷ که روس ها قرارداد ۱۹۰۷ را لغو کردند، انگلیسی ها با نوکران خود در ایران قرارداد ۱۹۱۹را امضا کردند. اما چون مردم ایران از خواب چند سد ساله ی استعمار انگلیس و روس بیدار شده بودند بر ضد قرارداد ۱۹۱۹ بپا خواستند . ژنرال آیرون ساید انگلیسی برای تحقق قرارداد ۱۹۱۹ به کمک قزاق هایی که پس از انقلاب اکتبر در خدمت انگلیس ها در آمده بودند کودتای فوریه ی ۱۹۲۰ (اسفند ۱۲۹۹ شمسی) را براه انداخت. (خوشبختانه کسی تاکنون این کودتا را انقلاب ننامیده است.)
برنامه های دولت کودتا در راستای نابودی آزادی های اجتماعی ـ سیاسی مردم و مدرن کردن ساختار ارتش برای سرکوب مردم بود. دیدیم که آن ارتش مدرن! نتوانست برای حفظ و نگهداری بنیان گذار خود حتا یک گلوله هم، شلیک کند. صنایع و اقتصاد نیز در جهت وابسته کردن اقتصاد ایران به کشورهای غربی برنامه ریزی شده بود. برنامه های فرهنگی بیشتر دیکته شده از سوی سیاست بازان وابسته به بیگانگان بود که نتیجه ی قهری آن عقب ماندگی فرهنگی وگسترش گرایشات تعصب آمیز و خرد گریزانه بود. نتیجه ی بیش از پنجاه سال برنامه ریزی اقتصادی ـ اجتماعی ـ فرهنگی پهلوی ها، ظهور حکومت ضدملی و ضدانسانی ولایت فقیه است. مگر نه اینکه در این پنجاه سال شبکه ی منظمی از یک سیستم آخوندی در سراسر ایران گسترش یافته است؟ این مردم ما نبودند که اسلام و حجاب اسلامی را می خواستند. می بینیم سی سال است که انبوه زنان و مردان شهرنشین برای برداشتن حجاب و در راه آزادی های اجتماعی مبارزه ای خونین را ادامه می دهند در حالی که زنان و مردان روستایی در پهنه های دشت های بی حجاب با کد یمین و عرق جبین در برف و در گرمای تابستانی، به تلاش و کوشش مشغولند. البته توسری و زندان و سنگسار افزون بر تبلیغات رادیو و تلویزیون و موعظه ی آخوندها در حجاب اندیشه و افق زندگی مردم ما بی تأثیر نبوده و نیست.
پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که آخوندها و فداییان اسلام در آن نقشی انکارناپذیر داشتند، در هرمدرسه یک طلبه به عنوان معلم قران شرعیات گماشتند و درهر ده کوره هم یک آخوند به عنوان پیش نماز و خبرچین کاشتند که هم سربار زندگی مردم بود و هم کوچک ترین اتفاقات ده را به امام زمان گزارش می کرد. بدون برنامه ی منظم و حساب شده و صدها سال تجربه ی استعمارگری، چگونه ممکن بود که یک مشت آدم بی خبر از امور کشورداری، که خود را الحقیر و الصغیر می نامیدند، بتوانند اینچنین ایران را قبضه کنند؟
اگر پس از انقلاب مشروطیت یا پس از کودتای "رضا شاه کبیر" در ایران آزادی های اجتماعی ـ سیاسی از بین نمی رفت و به جای اقتصاد و فرهنگ وابسته، زیر بنای اقتصادی ملی پدید می آمد، ایران هم از نظر اقتصادی و صنعتی چه بسا راه ژاپن را در پیش می گرفت. ما از روی نتیجه ای که پس از پنجاه سال پدید آمده براحتی می توانیم متوجه برنامه های استعمارگران بشویم و امروز نیز همان برنامه های وابسته سازی، تحمیق و اقتصاد تک محصولی با غارت نفت و دیگر منابع ملی کشور ما انجام می شود. این نوع استعمار مدرن به گونه ای عمل می کند که من و شما نمی فهمیم که استعمار زده شده ایم. در عین عقب ماندگی و دیدن آثار دخالت بیگانگان، بدون آن که بفهمیم شرائط رشد و آموخته هایمان، با اروپاییان تفاوت داشته و دارد، خود را با آنان مقایسه می کنیم و نتیجه های غلط از مقایسه های خود می گیریم. این درست است که آدم، آدم است اما وقتی به کودکان از همه جا بی خبر، شب و روز خرافات و احکام جزمی هزار و چهارصد سال پیش را بخورانند، کانت یا هگل از آب در نمی آیند، بلکه یا ملاحسنی و نواب صفوی می شوند و یا روشنفکرانی سردرگم و مقلد از آب درمی آیند، تا جایی که استعمارزدگی را از غرب زدگی باز نمی شناسند و در صف سربازان امام زمان از طلوع سلسله ی صفویه تا شام جمهوری اسلامی درجا می زنند.
پس از آن که "رضا شاه کبیر" از ادامه ی اطاعت کورکورانه ی دولت مطبوع ژنرال آیرونساید و اجرای قرارداد ۱۹۱۹ سرباز زد و به آلمان ها نزدیک شد، انگلیس ها با توافق متفقین، آهسته در گوش آن پادشاه قدرقدرت گفتند که بی سرو صدا از ایران خارج شود. او نیز در برابر چشمان بهت زده ی میلیون ها ایرانی و مردم جهان، از اریکه قدرت پایین آمد و از ایران خارج شد. استالین، چرچیل و روزولت همانگونه بی سرو صدا، بی هیچ مقاومتی تهران را تصرف کردند. شگفت آن که در کتاب های تاریخ این شکست را پیروزی خواندند و تهران را پل پیروزی نام نهادند، همانسان که رضا شاه را نیز پیش از آن، "کبیر" نامیده بودند.
این که شماری از نخبگان ما قوه ی تشخیص و خرد خود را از کف داده اند و کودتا و دسیسه را می بینند و آن را انکار می کنند، از آثار اقدامات سیاسی و فرهنگی استعمار است. این که ما بارها از همان سوراخ گزیده می شویم و باز همان اشتباه را انجام می دهیم از معجزات استعمار است. نتیجه و عواقب محتوم برنامه های اقتصادی ـ فرهنگی پس از کودتای ۱۲۹۹ و کودتای ۲۸ مرداد۳۲ به قدرت رسیدن ولایت فقیه و حکومت امام زمان است. زیرا در طی دوران پهلوی اقتصاد وابسته ی مصرفی و نیز فرهنگ مصرفی بسیاری از روشنفکران ما را (اعم از چپ یا راست) مقلد و سطحی بار آورد. کتاب های درسی، روزنامه ها و حتا تصنیف های خوانندگانی که لباس و رفتار مدرن داشتند پر از خرافه های مذهبی بود. ترجمه های کتاب های غربی بازارپسند نیز مصرف فراوانی داشت. شاه برای آن که از عوام عقب نماند و عوام را بفریبد با لباس اِحرام و زیارت عکاس های خود را زینت روزنامه ها و تلویزیون و در و دیوار شهرها و دهات کرده بود. کتاب های "دکتر" شریعتی، "مهندس" بازرگان، "علامه" مطهری و خرافه گرایان دیگر با شمار فراوان چاپ می شد و بفروش می رفت. هم زمان با برنامه هایی حساب شده، هیئت های سینه زنی، محافل ضدبهایی و حجتیه، هیئت های موتلفه و غیرموتلفه گسترش یافت. نتیجه ی آن کودتاها و برنامه های استعماری و شبکه های نامرئی آخوندی و خرافه پروری این شد که در مقطع ۵۷ انبوه ظاهرا بی شکل توده ها از طریق رشته های نامرئی هیئت های موتلفه با هم ائتلاف کنند. روشنفکران هم از چپ تا راست، چون در مدرسه ها و دانشگاه های آنچنانی آموزش دیده بودند و در زیر فشار دیکتاتوری ازسیاست نیز چیزی نیاموخته و در جامعه تجربه نکرده بودند و فقط از راه واخوانی ترجمه های دست و پا شکسته چیزهایی طوطی وار فراگرفته بودند با رشته هایی نامریی به دنبال توده های استعمار زده و آخوندها روان شدند.
از پی انقلاب های ملی، اقتصاد ملی و مردان ملی و مستقل بوجود می آید و از پی کودتاها و توطئه هایی مانند:
• توطئه ی قرارداد ۱۹۰۷
• به توپ بستن مجلس
• توطئه ی قرارداد ۱۹۱۹
• کودتای ۱۲۹۹
• به سلطنت رسیدن رضاخان (که خان هم نبوده)
• کنفرانس تهران یا پل پیروزی!!
• ماجرای آذربایجان
• کشتار مردم در سی ام تیرماه ۱۳۳۱
• توطئه ی کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲
• ماجرای ۱۵ خرداد ۱۳۴۲
• کودتای خزنده ی انقلاب اسلامی ۵۸
• قتل قرنی، مطهری، طالقانی، بهشتی، چمران و کشتارهای سال های ۶۰ و ۶۷ تا به امروز و قتل های زنجیره ای
• جنگ ایران و عراق
• و...
و بسیاری دیگر، نتیجه همین می شود که می بینیم؛ وابستگی و ویرانی و نادانی و دور باطل استعمارزدگی، نادانی، عقب ماندگی، ویرانی و این که ندانیم چرا به این روز سیاه دچار شده و صغیر و حقیر و مقصور گشته ایم. در این نادانی ها ما خودمان هم مقصوریم و هم مقصر.
«... و صیادان دریا بارهای دور
و بردنها و بردنها و بردنها
و کشتیها و کشتیها و کشتیها
و گزمه ها و گشتی ها...» و این روزها پاسدارها! (برگرفته از شعر قصه ی شهرسنگستان مهدی اخوان ثالث)

منوچهرتقوی بیات
استکهلم ـ یکم اسفند ماه ۱۳۸۷ خورشیدی برابر ۱۹ فوریه ۲۰۰۹ میلادی


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست