سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

کمین گاه عمر و چند سروده دیگر


شکوفه تقی


• تو برای من بوی نان داغی
در غروب روستای عشق،
از توابع کرمانشاهان.
(از سروده "یک آغوش وطن") ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۴ اسفند ۱٣٨۷ -  ۴ مارس ۲۰۰۹


 
 
 
● کمین گاه عمر
 
زمستان با چشم باز
از لای پرچین‌ها
در کمین است.
 
 
● نور
 
من همه‌ی آسمان را،
در سینه دارم
و مذاب خورشید را،
در خونم.
تا برایت شعری بنویسم،
که بوی تاریکی ندهد.
 
 
● نامه
 
در این شب عاشقانه‌ی بیدار،
بر درازنای این راه شیری،
بر حریر سپید این طومار،
برایت نامه‌ای می‌نویسم،
با خون گلسرخ،
با جوهر شب،
با نفس ستاره.
 
بر گردش نخی می‌پیچم،
از تقدس یاسمین،
از نوازشی ابریشمین
و از عطر رازناکِ خاکِ باران خورده در کهسار.
 
به پای پرنده‌ی عشقش می‌بندم
تا دلم را،
برساند
به دست آن لحظه‌ی تپنده‌ی دیدار.
 
 
● هزار پله
 
تا تو هزار پله است
و من،
  آن راه نقره‌ای به ابدیت عشق را،
بوسه به بوسه،
  می‌پیمایم .
 
 
● سفر
 
و دستان تو آغاز من است،
لبانت سفری،
در بی نهایت عشق.
 
 
● الوهیت بوسه
 
زمستان روزی،
ما را خواهد یافت،
ولی ما هراسان نخواهیم بود از فردایی،
  که تار مرگ را،
  به پود زندگی خواهد بافت.
 
از آن رو که ما،
  عشق را،
در یکی شدن لب‌هایمان
و بیداری را،
در خورشیدی کردن شب‌هایمان،
  تجربه کردیم.
 
از آن رو که ما،
  با بوسه‌هایمان
پنجره را،
  به تپیدن وا داشتیم
و آتش را،
  بر آن داشتیم که
ناممان را
هیمه به هیمه نجوا کند.
 
ما از زمستان نمی‌هراسیم
از آن رو که ما،
در الوهیت بوسه
و در سرود آتش جاودانه شده‌ایم.
 
 
 
● عیدی
 
در این قلّک گلی،
که نامش،
انتظار دیدار توست،
همه‌ی بوسه‌هایم،
خنده‌هایم،
حتی گریه‌هایم را،
عشق به عشق،
جمع کرده‌ام.
 
کلماتم را،
شعرهایم را،
حتی گله‌هایم را،
حرف به حرف
پس انداز کرده‌ام.
 
نگاهم را،
به همه‌ی زیبایی‌ها،
روزن به روزن،
روی هم گذاشته‌ام.
 
تا روزی،
آن را در پای تو بشکنم.
ذخیره‌ام همه از آن تو،
سکه‌ی قلبم عیدی‌‌ات.
 
 
● یک آغوش وطن
 
تو برای من بوی نان داغی
در غروب روستای عشق،
از توابع کرمانشاهان.
 
طعم شیرین انجیر صبحی،
در کنار جاری طلایی زاینده رود،
در دهان دونده‌ای
از شهر اصفهان.
 
یک قمقه آب خنکی،
در دست جنگ‌زده‌ی خوزستان.
 
فرو شستن دلی
در چشمه‌ی باغ فین کاشان.
 
تماشای بلند زیبا و پرشکوه دماوندی
در سپیده دمان یک روز جمعه‌ی تهران.
 
نشستن زیر آسمان پر ستاره‌ی کویری
در یک شب تابستانی کرمان.
 
دویدن به خانه‌ی گرمی
از کوچه‌های زمستانی آذربایجان
 
یک آغوش وطنی،
به شادی نوروز،
در پهن‌دشت فلات ایران.
 
 
● نوروز
 
می‌آیم تا نوروز صبحم را،
با بوی قهوه،
داغی نان،
و شیرینی لبخندت تقسیم کنم.
 
پنجره را هم می‌گشایم،
تا عطر باغچه،
بوی صابون،
صدای پای آب
و آواز پرندگان،
برای ما سوناتی بهاری بنوازد،
پر از بال زدنِ سیمرغیِ شادی
و ترنم رنگ‌های خورشیدی.
 
شکوفه تقی
اوپسالا ۱مارچ ۲٠٠۹
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست