سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

در گرامیداشت هشت مارس
گلهائی به پای سوسن رازانی و شیوا خیرآبادی


ایرج فرزاد


• یک لحظه تصور کنید که در یکی از کشورهای اروپائی دست اندرکاران مراسم هشت مارس و یا اول مه را در لندن، واشنگتن، پاریس و توکیو به دادگاه احضار کنند و سپس همانجا پس از "تفهیم اتهام" آنان را به چوب و فلک ببندند. چه اتفاق می افتاد؟ فکر میکنم مردم و دستکم "جوانان عاصی" ساختمان اداره پلیس و دادگاه را با خاک یکسان میکردند. سوال این است که چرا چهار قدم آنطرفتر، در "ایران اسلامی"، چنین جنایت فجیعی با اغماض و غفلت رد و در سکوت شنیده میشود و "میرود"؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۵ اسفند ۱٣٨۷ -  ۵ مارس ۲۰۰۹


این روزها، در ۳۰ بهمن، ما شاهد اجرای حکم شلاق برای "سوسن رازانی" و "شیوا خیرآبادی" در زندان سنندج و با حکم "دادگاه جزائی" بودیم.
"جرم" سوسن رازانی و شیوا خیر آبادی، شرکت در برپائی مراسم اول مه بود و "جزای" آنان تازیانه و شلاق دادگاه های جنبش و حرکت اسلام سیاسی. جرم مشترکی که امسال در آستانه روز جهانی زن و سال گذشته در آستانه اول مه در مورد چند کارگر دیگر در سنندج به اجرا درآمد. ضربات شلاق حکومت لومپنیسم اسلامی بر پیکر دو زن، دو کارگر و در شهری اتفاق افتاد که مردم و کمونیستهای انقلابی آن در مصاف با جمهوری اسلامی و ارتجاع سنی گری و مکتب قرآن و کل ذخائر و انبان سنتی و منبع تغذیه ناسیونالیسم کرد، سوسیالیسم را پاس داشته اند. در این شهر سوسیالیسم نه تنها به عنوان یک آرمان و سیستم فکری و عقیدتی، که همجون نیرو و قدرتی سیاسی، در هیات شخصیتها و انبوه انسانهای مبارز و واقعی، در مصافهای بزرگ و نبردها و مقاومتهای حماسی، در معرض انتخاب و روی آوری توده مردم به آن قرار گرفت. چرخش تازیانه بر فعالین کارگر و زن در این شهر، درست در آستانه روز جهانی زن، تلاشی برای انتقامجوئی از این نیروی جاذبه سوسیالیسم و توهم در به زانو درآوردن سنت آن جنبش سیاسی است که منشا قدرت خود را از جنبش اعتراض طبقه کارگر علیه بردگی مزدی گرفته است. جنبشی که پرچم و تصویر مارکس را در سی سال اخیر تحولات منطقه، به معادلات سیاسی وارد کرده است. سوال این است که چه عواملی، و در نتیجه کدامین تحولات، چاقوکشهای اسلامی را تحریک کرده است که ضربات انتقام از این مرکز جاذبه سیاسی را در این مقطع بر جسم و روح دو زن کارگر فرود آورند؟
برای یک لحظه تصور کنید که این حادثه به تازیانه بستن، دو زن، دو کارگر، دو انسانی که خواسته اند مراسم اول مه را گرامی بدارند، در اوضاع دیگری اتفاق می افتاد. تصور کنید این حادثه در دهه ۶۰ و هفتاد و در شرایط سیاسی و فکری و نگرشی حاکم بر ذهنیت مردم اروپا و یا حتی در روزهای بحران انقلابی سالهای ۵۶ و ۵۷ و دو سه سال پس از آن در ایران و یا در همین سنندج روی میداد. دوره ای که در همه جا، خشم از تجاوز نظامی، دست بردن به کودتا از سوی نظامیان و جونتاها و سرهنگان، با تظاهرات میلیونی در سراسر جهان و در اروپا و آمریکا و در تحرک عظیم میلیونها مردم روبرو میشد. بیتلها در همبستگی با مردم ویتنام در خیابانها و میدانها، کنسرت میگذاشتند و امثال پینوشه با نفرت جهان متمدن مواجه بودند.
خبر به تازیانه بستن دو زن کارگر، آنهم در آستانه روز جهانی هشت مارس، در چنان اوضاعی، طوفان بپا میکرد. آنوقتها، جهان سرمایه داری عمدتا در دورانی از رونق بسر میبرد و در بسیاری از کشورها "دولت رفاه" بر سر کار بود. کارگر "مرفه" صنعت نفت، و نه روستای ساکن و ساکت و خاموش "فقر زده و مستضعف"، مقام "کارگر سرسخت ما" را از آن خود کرد و حکومت نظامی را با اعتصاب خود و بستن شیرهای نفت، از پا درآورد. همیشه چنین بوده است که برعکس تصور چپ غیر اجتماعی و "فعالان" دنیای سیاست مجازی، مردم و طبقه کارگر، نه در دوره فقر و بی آیندگی و عدم تامین اجتماعی، که در دوره رونق و بهبود اوضاع اقتصادی، در میدان فعالیت سیاسی ظاهر شده اند و پیشروی داشته اند. اما سوسن رازانی و شیوا خیر آبادی را در ملا عام به شلاق بستند و خبر آن، در این دنیای اینترنت و انفجار وسائل ارتباطی و ماهواره ای، بلافاصله به تمام جهان مخابره شد. در محدوده کوچکی، در جلو درب زندان، مردمی با دسته های گل از شلاق خوردگان استقبال کردند. خبرش، اما، روی میز همه اتحادیه های کارگری قرار گرفت، همه، دستکم از زبان سایتها و وبلاگهای ایرانیان مهاجر و پناهنده و یا ایرانی تبارانی که پیوندی عاطفی با جامعه ایران حفظ کرده اند، و تعدادشان از مرز ۵ میلیون در آمریکا و اروپا و ژاپن گذشته است، از چند و چون ماجرا اظلاع یافتند. چرا در برابر این شنیع ترین شکل تعرض به انسان، به حرمت زن و به احترام و شانی که اول مه و هشت مارس در ذهنیت بشریت دارد، عکس العمل شایسته و بایسته ای روی نداد؟ چرا در برابر به تازیانه بستن هشت مارس و اول مه و انسانهای شریف و کارگر این دنیا، صدائی جز "افشاگری"، آنهم در محدوده دنیای ویرچوال اینترنت و ماهواره ای برنخاست و نیرو و قدرت دنیا را روی سر خود نگذاشت و فریاد خشم و نفرت از این اهانت به کرامت انسان، حیابانهای اروپا را به لرزه در نیاورد؟ چرا جهان از پینوشه ها و سرهنگان یونان و از بمباران کنندگان مردم ویتنام نپذیرفت، اما از یک عده آخوند و قمه کش اسلامی مرتجع و کثیفتر تر و با کارنامه به مراتب خونین تر نسل کشی و جنایت، پذیرفته است؟ "جرم" سوسن رازانی و شیوا خیر آبادی و کارگرانی که در همین شهر سنندج در سال گذشته، به جرم شرکت در برپائی مراسم روز جهانی کارگر به تازیانه بسته شدند، اصلا در چهارچوب مسائل مربوط به "ایران اسلامی" قرار ندارد، به خاطر منفعت و هویتهای قومی و ملی"خودشان"، نبود، حتی بحث هم بر سر چک و چانه زدن بر سر مطالبه شهروندان یک "جامعه اسلامی" با "دولت خودشان" نبود. یک لحظه تصور کنید که در یکی از کشورهای اروپائی دست اندرکاران مراسم هشت مارس و یا اول مه را در لندن، واشنگتن، پاریس و توکیو به دادگاه احضار کنند و سپس همانجا پس از "تفهیم اتهام" آنان را به چوب و فلک ببندند. چه اتفاق می افتاد؟ فکر میکنم مردم و دستکم "جوانان عاصی" ساختمان اداره پلیس و دادگاه را با خاک یکسان میکردند. سوال این است که چرا چهار قدم آنطرفتر، در "ایران اسلامی"، چنین جنایت فجیعی با اغماض و غفلت رد و در سکوت شنیده میشود و "میرود"؟ دلیل شاید قدری روشن باشد. آنوقتها، مردمی را که در استادیوم ورزشی سانتیاگو قتل عام شدند، "ویکتور خارا"ئی که دستش را ابتدا بریدند تا دیگر حتی در نوبت اعدام گیتار نزند، نه شیلیائی هائی که برای هویت "ملی" خود، که انسانهائی که در برابر دیکتاتوری و حکومت نظامی و شکنجه و برای دفاع از "آزادی" و حق برخورداری از زندگی بدون خطر ترور بپا خاسته بودند، در نظر گرفتند. به مردم ویتنام حق دادند که در برابر تعرض و دخالت نظامی دولت آمریکا، جنگ مقاومت راه بیاندازند و کشورشان را از سلطه متجاوزین و ژاندارم بین المللی "آزاد" نگهدارند.
اوضاع فعلی، به نحو اعجاب انگیز و بسیار دردآوری زیر و رو شده است. به فاصله کوتاهی پس از اعلام پایان "سوسیالیسم"، در قلب اروپا شاهد بزرگترین جنایات برای کشور سازی حول ملیت و قومیت و بر محور برپائی گورهای دسته جمعی در سیر این "بازیابی" و بازتعریف ساختارهای سیاسی و موازین قانون و قانونگزاری بر سر اینها بودیم. هنوز جهان هاج و واج از کشتار و جنوساید رواندا و فعال مایشائی انواع قبایل مدافع شریعت اسلامی در کشورهای آفریقائی بود، که اسلام سیاسی به عنوان یک مدعی دنیای پس از پایان اردوگاه "سوسیالیسم" دولتی، در صحنه سیاست "بین المللی" حضور خونین و تروریستی خود را به کنج خلوت تمامی شهروندان چهارگوشه جهان آورد. در نتیجه و به عنوان محصول همزاد دخالتگری نظامی آمریکا در عراق، سربریدن گروگانها و اسرا بر صفحه تلویزیونها، سرآغاز "جنبش انتحاری" را چون کابوسی بر سر مردم فلسطین و اسرائیل و مردم خاورمیانه و از آن فراتر قلب کشورهای غرب، آویزان کرد. دوره ای از "جنبش" بر سر کثیفترین و ضدانسانی ترین و تروریستی ترین "آرمانها" و عقاید" و "سیاست ها"، برعکس دوره دهه ۶۰ و ۷۰ و دوره تلاطم اجتماعی در ایران که مصافها بر سر آزادی و حق آزاد زیستن در جریان بود، در صحنه جدال ها باز شد. هنوز عنصر مرتجع برهوت تاریخ ایران، از جانب چهار دولت غربی به لقب "رهبر انقلاب اسلامی" آراسته نشده بود. وهنوز بر اثر پرتاب شدن اسلام سیاسی و شریعت اسلام به مقام قدرت دولتی، دولتهای معظم اروپائی دروازه سیاست نسبیت فرهنگی را افتتاح نکرده بودند. هنوز نتوانسته بودند به شهروند اروپائی، به کارگر صنعت مدرن "تفهیم" کنند که این جنگ و جدالها در ممالک شرق و اسلام زده، بر سر "هویت خودشان" بوده است. از آن پس گتو ساختند و مسجد دایر کردند تا قربانیان کثیفترین جنبشهای اسلامی را از متن سنت و مدنیت غربی و دستاوردهای سوسیالیسم کارگر صنعت مدرن غرب جدا کنند.
در بطن این اوضاع و احضار روح ضدانسانی ترین سیاستهای اسلامی و تروریستی و قوم و قبیله گرائی است که بحران و تعرض به سطح رفاه و معیشت و بسته شدن یکی پس از دیگری کارخانه ها و مراکز کار در اروپا و آمریکا و بیکارسازیهای ناشی از آن، سر باز کرده است. ابعاد بحران اقتصادی ای که با جنجال بحران "وال استریت" لاپوشانی شد، هزاران هزار کارگر را در آمریکا و اروپا در متن یک کابوس هراسناک و تاریک و ترس آلود فروبرده است و میلیونها نفر سرپناه و مسکن شان را از دست دادند. و این وضعیت بحرانی و زیر ضرب رفتن وضعیت اقتصادی و امنیت شغلی شهروندان در اروپا و آمریکا است که این سکوت و بی تفاوتی و لاقیدی و غفلت از شلاق زدن زنان و مردان کارگر و فعالین کارگری را در زیر سلطه آن جانوران اسلامی در یک "مملکت اسلامی"توضیح میدهد.
آماده شدن جمعی با گل و شرینی در محوطه بیرون زندانی که سوسن رازانی و شیوا خیرآبادی را در صحن آن با حکم حافظان شریعت اسلام به تازیانه بستند، در همان حال بسیار سمبلیک است.
جهان و مدافعان سنت و پیام اول مه و هشت مارس، بی صبرانه و با امید چشم به قهرمانانی دارد که عزم کرده اند بار دیگر آرمانهای آزادیخواهانه و سوسیالیستی و همبستگی اومانیسم سوسیالیستی را به فعال صحنه سیاست بازگردانند. جهانی که بر متن رفاه کارگر و شهروند، در برابر دنیای بردگی استثمار کار مزدی، بار دیگر روح همبستگی برابری طلبانه را در برابر تعرض ضدانسانی ترین جنبشهای ارتجاعی علم میکند. گل ها به استقبال این آرمان و جاذبه این سیاست بزرگ انسانی به پای سوسن رازانی و شیوا خیرآبادی ریخته شدند. عزمی که علیرغم سختی و تلخی این کثیفترین تعرض جنبش اسلام سیاسی به اول مه و هشت مارس، مرعوب نشده است. و همیشه هم چنین بوده است: انسانها اگر در اثر ضربه ای که بر روح و جسمشان فرود می آید، به تمامی از پا در نیایند در برخاستن از زمین، قوی تر به میدان باز خواهند گشت.
نسیم سد کردن و پس زدن باد بحران و تعرض به معیشت و رفاه و زندگی کارگران در غرب، در فرانسه با به میدان آمدن حزب سوسیالیستی و انقلابی و "ضدکاپیتالیستی" آغاز به وزیدن کرده است. نیروئی که چشم به "قدرت سیاسی" دارد و توان خود را نه از ذهنیت و سطح مبارزاتی جنبش کارگری در اوائل قرن بیستم، بلکه به اتکا سنتهای اجتماعی سوسیالیسم در غرب، از جنبش کارگری سال ۹۵ و از جنبش ضدکاپیتالیستی طبقه کارگر صنعت مدرن در قرن بیست و یکم گرفته است. گلهائی که به پای سوسن رازانی و شیوا خیرآبادی ریخته شدند و بر گردنشان آویزان، در عین حال خیر مقدمی است به عروج این حرکت جنبش ضدکاپیتالیستی طبقه کارگر غرب. مردم و کارگران و زنان سنندج طی سی سال اخیر خود را به این جنبش متصل نگاه داشته اند. به پیشواز این حرکت واقعی برویم.

iraj.farzad@gmail.com
نیمه اول مارس ۲۰۰۹


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست