سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

انتخابات دوره دهم ریاست‌جمهوری
تحلیل طبقاتی ایران و سیر انتخابات
منازعات ایدئولوژیک به جهت جامعه شناسی به معنای ضعف طبقاتی است، یعنی وقتی طبقات واقعی و نیرومند وجود ندارند عملاً ایدئولوژی های آنها جلوتر از خود آن طبقات شکل می گیرد


علیرضا رجایی


• تا زمانی که طبقه متوسط در ایران به حرکت نیفتد، سایر حرکت های صنفی سیاسی در طبقات دیگر هم شکل نمی گیرد. در دوم خرداد این طبقه حرکت کرد، کارگران هم حرکتی کردند، مجموعه یی از نهادهای مدنی درست شد، گروه های اجتماعی دیگر هم تلاش کردند نهادهای مدنی خودشان را داشته باشند. این در واقع موتور تحول طبقاتی در ایران است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱٣ اسفند ۱٣٨۷ -  ٣ مارس ۲۰۰۹


    درک شرایط سیاسی حاکم برکشور و پیش بینی آینده بدون شناخت وضعیت اقتصادی و طبقاتی جامعه میسر نیست. گرچه موافق تفکرات طبقاتی نباشیم که تحولات سیاسی را ناشی از تحولات طبقاتی می دانند، اما تحلیل کارکرد طبقات در یک جامعه و روند شکل گیری و جهت گیری تاریخی آنها به تحلیلگر سیاسی کمک می کند با عمق بیشتری به جامعه بنگرد. تحلیل انتخابات و عملکرد مردم ایران از جمله مقولات سیاسی پیچیده یی است که نیاز به کنکاش و پژوهش های جامعه شناختی و مردم شناسی دارد که کمتر به آن پرداخته شده است. لذا نخبگان و کنشگران سیاسی کمتر قادر به پیش بینی کنش ها و واکنش های مردم در این مقاطع هستند و این حوزه همچنان در هاله یی از ابهام است. در راستای رسیدن به شناختی واقعی تر از جامعه ایران بر آن شدیم به تحلیل نقش و موقعیت طبقاتی جامعه خودمان بپردازیم. دکتر علیرضا رجایی در این گفت وگو از منظر جامعه شناسی سیاسی و فارغ از گرایش ها و موضعگیری های سیاسی رایج گوشه هایی از این واقعیت را بازگو کرده است.


    -چندی دیگر انتخابات ریاست جمهوری در ایران برگزار می شود؛ پدیده یی که تاثیر اجتماعی عظیمی در پی خواهد داشت. به نظر شما نقش طبقات اجتماعی در انتخابات ریاست جمهوری چگونه تعریف می شود. از انتخابات دور اول ریاست جمهوری که آغاز کنیم، تحلیل شما نسبت به حضور طبقات مختلف مردم چیست و چه تاثیری در انتخابات داشته است؟

    سوال مهم و خیلی پیچیده یی است، ابتدا به ساکن جواب دادن به این هم خیلی آسان نیست و به تاملات بیشتری نیاز دارد. آقای بنی صدر یک وجهه کاملاً ایدئولوژیک داشت. به این جهت که ایشان با هواپیمای معروف انقلاب از پاریس به تهران آمد و همان فاصله چندروزه تا سقوط رژیم شاه همراه با نگاهی که نسبت به ایشان در جامعه وجود داشت کافی بود تا مردم ایشان را تئوریسین انقلاب اسلامی بدانند. یکی دو جزوه مهم و کتاب هایی که در زمان نبودشان در ایران به دست گروه های سیاسی، روشنفکرها، و حتی بنده که آن زمان دانش آموز بودم، رسیده بود باعث این آشنایی نسبی به عنوان تئوریسین با ایشان شده بود.وی حداقل در بین یک طیف خاص ایدئولوگ جمهوری اسلامی ایران محسوب می شد و از این جهت هم نزد آنان مشروعیت داشت. در کنار این وجه ایدئولوژیک دارای وجه کارشناسی به عنوان یک اقتصاددان هم بود که این تصور را ایجاد می کرد که در بحران های طبیعی بعد از انقلاب او می تواند اوضاع را سر و سامان دهد؛ ولی از طرفی باید تاکید کرد فضای آن زمان به تبع انقلاب و حرکت وسیعی که صورت گرفته بود بسیار پوپولیستی بود.

    در آن زمان طیف طبقاتی بسیار متفاوتی از بنی صدر حمایت می کردند و در کنار آن باید توجه داشت که جامعه یک ضربه طبقاتی خورده بود. یعنی آن بورژوازی که در بلوک قدرت زمان شاه وجود داشت به طور کلی حذف شده بود. خلئی در این خصوص در جامعه دیده می شد. در واقع آن بورژوازی بوروکراتیک که در راس طبقه متوسط وجود داشت به طور کامل حذف شده بود یعنی مدیران اداری زمان شاه یا روسای ارتش هم محذوف بودند. بنابراین بنی صدر یک نمایندگی عمومی و کاملاً پیچیده یی را عهده دار بود. درست مثل خود انقلاب، هم در شهرها پایگاه داشت، هم بین طبقات متوسط به بالا، هم در بین طبقات پایین و هم حتی در روستاها. و از این جهت بیش از ۱۱ ملیون را یی که آورد حاکی از همین تنوعی بود که با تناسب جمعیت آن زمان، رای بالایی بود. بنابراین ما رای بنی صدر را نمی توانیم یک رای متعارف طبقاتی تعریف کنیم بلکه کاملاً بیانگر پوپولیسم بعد از انقلاب بود. البته در اثنای دوران کوتاه ریاست جمهوری این مرزبندی های طبقاتی وضوح پیدا کرد یعنی نیروی رادیکال طبقه متوسط و نیروهای ملی مصدقی به حمایت از بنی صدر برخاستند. اگر بخواهیم واژه های طبقاتی به کار ببریم باید بگوییم خرده بورژوازی سنتی یا رادیکالیسم خرده بورژوازی سنتی که نوعی لیبرال ستیزی داشت، در مقابل بنی صدر قرار گرفت. استمرار یا حضور بنی صدر در ریاست جمهوری- نه در مقطع انتخابات، در طول ریاست جمهوری اش- بود که رفته رفته منازعه طبقاتی را شفاف کرد. البته وی چون حضور کوتاه مدتی داشت خیلی زود این منازعه طبقاتی از بین رفت. ولی واقعیت این است که یک نوع منازعه آشکار در بین طبقات متوسط شهری و بعد طبقات سنتی تر به خصوص خرده بورژوازی سنتی در جامعه دوره بنی صدر ایجاد شد و با حذف بنی صدر می توانیم بگوییم آن شفافیت طبقاتی که داشت ایجاد می شد مجدداً به همان پوپولیسم دوران قبل عودت پیدا کرد یعنی به دورانی که بنی صدر رای آورد. تقریباً می توانیم بگوییم این پوپولیسم در طول دوران جنگ ادامه داشت. البته اگر بخواهیم کارویژه بنی صدر را در زمینه شفاف کردن منازعات طبقاتی در دوره های بعد تا قبل از پایان جنگ ردیابی بکنیم باید بگوییم تقریباً دیگر در انتخابات ریاست جمهوری نمود نداشت چون انتخابات ریاست جمهوری بعد از بنی صدر دیگر چندان رقابتی نبود و کسانی هم که به عنوان رقیب انتخاباتی می آمدند نمودی نداشتند.

    -در زمان ریاست جمهوری شهید رجایی وضعیت چگونه بود؟

    دوران مرحوم رجایی کوتاه بود. این دوره اصلاً به جایی نرسید و ایشان فرصتی پیدا نکرد. ولی در دوره های بعدی بیشتر نوعی ادای تکلیف و انجام وظیفه بود تا یک رقابت واقعی. ولی کارویژه یی که در زمان بنی صدر در زمینه شفاف سازی منازعه طبقاتی بود بالنسبه و نه دقیقاً با همان کارکرد بنی صدر، به مهندس میرحسین موسوی منتقل شد. یک نوع دموکراسی اجتماعی را نمایندگی می کرد که البته خیلی وجه دموکراتیک آن از طرف حامیان آقای میرحسین حمایت نمی شد بلکه بیشتر جنبه های سوسیال و اجتماعی اش بود که حمایت می شد. وجه دموکراتیک که ممکن بود در آقای موسوی وجود داشته باشد فرصتی برای بروز پیدا نمی کرد، به خصوص به جهت ایام جنگ و گرفتاری ها و درگیری هایی که بود. ولی تا حدی می توانیم بگوییم بخشی از نیروی طبقه متوسط از بحران سال ۶۰ جان به سلامت به در برد- یعنی بنا به هر دلیلی یا وارد آن درگیری نشد یا اگر درگیر شد خیلی خفیف از کنارش عبور کرد- بنابراین تقریباً تمام آن افرادی که در چارچوب نظام سیاسی بودند تلاش کردند به فعالیت ادامه دهند و به حمایت از آقای میرحسین پرداختند و یک نوع رقابت جدی در حوزه مسائل اجتماعی ایجاد شد و هر زمان که لبه این اختلافات تیز می شد چون دو طرف درگیری رهبری آیت الله خمینی را قبول داشتند، معمولاً این درگیری ها خیلی حاد نمی شد.

    -در آن دوره چند درصد مردم طبقه متوسط را تشکیل می دادند؟

    دقیقاً نمی توانم بگویم. با توجه به اینکه در طول دهه ۶۰ برای اولین بار جامعه شهری از نظر کمی بر جامعه روستایی غلبه پیدا کرد، نمی توانیم بگوییم طبقه متوسط به لحاظ کمی وجه غالب را داشت. ولی به جهت تاثیرگذاری یقیناً در میان گرایش های روشنفکری نیروی اصلی طبقه متوسط بود.

    -منظور از طبقه متوسط کدام قشر جامعه است و چه کسی آنها را نمایندگی می کرد؟

    منظور طبقه متوسط جدید است در مقابل خرده بورژوازی سنتی که در سال های قبل از سال ۶۰ روی آن خیلی تاکید می شد، یعنی گفته می شد نیروهایی اعم از لیبرال یا مارکسیست یا مذهبیون رادیکال مثل مجاهدین، همه اتکا و پایگاه اصلی یارگیری شان در بین این طبقه و بخشی از طبقه کارگر بود که در آن موقع به لحاظ سیاسی به مراتب فعال تر از الان بود، در مقابل خرده بورژوازی سنتی، یعنی پیشه وران و کاسب ها و اقشار رده پایین ادارات در کنار روستاییان و پیشه وران شهرهای کوچک که در واقع نیروی جریان محافظه کار، به تعبیر امروز، محسوب می شدند.

    وضعیت تا سال۶۰ به این گونه بود. اگر بخواهیم اشاره یی گذرا به همان دوره ماقبل سال ۶۰ بکنیم، می گوییم دو عامل بود که لبه مرزبندی را تیز می کرد. یکی فعالیت مارکسیست های رادیکال یا همان چریک های فدایی بود که در مناطق کردستان و ترکمن صحرا و جاهای مختلف نیروگیری می کردند و یک فضای رادیکال چپ درست کرده بود. حتی عنوان حمایت از حقوق خلق ها مطرح می شد که البته اهداف سیاسی مشخصی را هم دنبال می کردند. بعد از آنکه جنبش فداییان با انشعابی که در آن اتفاق افتاد، دچار بحران شد، جریان دیگری که این مساله را خیلی حادتر کرد و موثرتر عمل کرد و رسوب بیشتری در جامعه پیدا کرد مجاهدین بود. جریان مجاهدین پایگاهش را در این طبقه تعریف کرده بود و بسیاری از مدارس مهم و دانشگاه ها را کاملاً به طور طبیعی تصرف کرد که پایگاه طبیعی شان همین بود.

    -نفوذ اجتماعی شان در آن حد بود؟

    بله. همان طور که آقای عزت شاهی در خاطراتش گفته به غیر از بسیج هایی که از جانب امام صورت می گرفت، هیچ جریان دیگری به اندازه مجاهدین نمی توانست در آن سال ها بسیج اجتماعی بکند. آن هم فقط شخص امام، نه حزب جمهوری. هیچ کدام در توان شان نبود. آقای عزت شاهی هم که آن موقع در کمیته بوده و به طیف موتلفه نزدیک بوده، به صراحت این مشخصه را عنوان می کند. ویژگی که مجاهدین را از نوع بسیج طبقاتی گروه های مارکسیست متمایز می کرد این بود که مجاهدین به جهت وجهه مذهبی و سوابقی که داشتند در بخشی از آن خرده بورژوازی سنتی هم به خصوص در نیروهای جوان و کم تجربه فرزندان آنها نفوذ کرده بود و از آنها هم یارگیری می کرد. بنی صدر این پایگاه اجتماعی را به این معنا نداشت یعنی نمی توانست چندان بین این اقشار نفوذ کند. درست است که رای بنی صدر بالا بود، ولی در یک پروسه بلندمدت اینها هم رای های بنی صدر و هم رای های جریان های دیگر را می گرفتند. خیلی واضح بود که جریان سال ۶۰ آن را محدود کرد. ولی نکته کلیدی ماجرا این است که بخشی از منازعه در سال ۶۰ شکل حاد داشت و در متن نظام ادامه پیدا کرد و نمایندگی- به تعبیر ادبیات آن موقع- بخش ترقی خواه این منازعه طبقاتی را آقای میرحسین بر عهده گرفت. به جهت وضع ویژه یی که بود اگر قرار بود ایشان یک دموکراسی اجتماعی را نمایندگی بکند برای وجه دموکراتیکش چندان زمینه یی نداشت و پیدا هم نکرد. گرچه در مواردی سعی می کرد این را بروز بدهد. به خصوص مثلاً از سال های ۶٣ به بعد آقای میرحسین تلاش کرد فشارهایی را که بر گرده طبقه متوسط بود از طریق گزینش ها و استخدام ها و حضور در دانشگاه ها، تقریباً به میزان زیادی حذف کند ولی اینها حالت سینوسی داشت و بعد از چند وقت دوباره عودت پیدا می کرد. مثلاً در سال ۶٣ ، ۶۴ ایشان با آوردن آقای دکتر فاضل در وزارت علوم تقریباً همه فشارهایی را که بعد از انقلاب فرهنگی تا آن موقع بود، مثل جریان گزینش دانشجو حذف کرد. آنها را برداشت و خیلی از دانشجویان سیاسی سابق موفق شدند در دانشگاه حضور پیدا کنند. البته دیگر گروه ها و دسته بندی های اوایل انقلاب وجود نداشتند. یا مراسمی که به مناسبت های مختلف به خصوص در مورد مرحوم شریعتی گرفته می شد مراسمی بود که باز بود. من نمی گویم کاملاً باز بود اما فضایی نسبتاً باز ایجاد می کرد. همان طور که گفتم اینها خیلی فضای تضمین شده یی نبود و به طور سینوسی گاهی وقت ها دوباره منحنی اش برمی گشت. به خصوص هر چقدر که وضع جنگ بحرانی تر می شد جنبه های دموکراتیک ماجرا محدودتر می شد. به خصوص در سال های آخر جنگ که وضعیت بحرانی تر شد.

    -در زمان آقای هاشمی وضعیت چگونه بود؟

    در دوره آقای هاشمی اگر باز بخواهیم از همین جنبه اجتماعی طبقاتی وضع آقای هاشمی را توضیح بدهیم- باید بگویم ما در چارچوب وضع نظام و بضاعت های نظام صحبت می کنیم نه بیرون از آن- اگر منصفانه بگوییم در دوره آقای هاشمی جنبه های اجتماعی دوره میرحسین، با نوع رویکرد اقتصادی ایشان تقلیل پیدا کرد ولی تا حدودی می توانیم بگوییم بعد از اتمام جنگ جنبه های دموکراتیکش افزایش پیدا کرد.

    -در انتخاب ایشان چه، طبقات اجتماعی دخیل بودند؟

    باز هم به نوعی آقای هاشمی از حمایت همه جانبه برخوردار بود، به خصوص از سوی همان دو قشر دوره میرحسین یعنی طبقات نسبتاً مدرن. حتی تلاش برای تکوین یک نوع بورژوازی بومی را که میرحسین به دنبالش بود و خیلی هم به انجام نرسید، آقای هاشمی پیگیری کرد. یعنی این تصور بود که آن مقطع دوره بازسازی است بنابراین نیروهای توسعه گرا- آن جریان اجتماعی که امکان داشت به یک بورژوازی نسبتاً پایدار بعد از انقلاب تبدیل شود- از آقای هاشمی حمایت کردند. در کنار این، لایه های میانه طبقه متوسط احساس شان این بود که آقای هاشمی فشارهای دوران جنگ را کاهش می دهد، و به راستی هم همین کار را انجام داد. در عین حال باز از منظر پایگاه اجتماعی، ایدئولوژیک، گرایش های راست گرا، بورژوازی تجاری بازار، اقشار روستایی، دهقانی، یا خرده بورژوازی سنتی هم از آقای هاشمی حمایت کردند. یعنی یک نوع ائتلاف موقت طبقاتی حول ایشان در ابتدا شکل گرفت و باز مثل سایر موارد در دوره زمامداری ایشان، آن ائتلاف یا آن هماهنگی موقت طبقاتی از هم پاشید. جهتش هم این بود که آقای هاشمی به سوی یک اقتصاد بازار آزاد سمت و سو گرفت که صرف نظر از تعارض منافعی که ممکن بود به جهت طبقاتی پیش بیاورد اصولاً به جهت ایدئولوژیک هنوز با فضای سوسیالیستی بعد از انقلاب خیلی همساز نبود. این در واقع به یکی از وجوه ضدتبلیغاتی علیه هاشمی تبدیل شد. ولی واقعیت این است که هاشمی درست است که کاملاً در نقطه متفاوتی از آقای موسوی به آن جنبه های اجتماعی توجه داشت، یعنی آن جنبه هایی را که معروف به سوسیالیستی بودند آقای هاشمی کاملاً کنار گذاشت، ولی باید بگویم وجوه دموکراتیک آن دوره را تا حدی پر و بال داد یعنی بالاخره وزرای ایشان همه اصلاح طلبان بعدی شدند. در کابینه اول ایشان آقای خاتمی وزیر ارشاد بود که فضای نسبتاً خوبی برای مطبوعات ایجاد کرد. آقای دکتر معین وزیر علوم بودند که آن فضای بدی را که متاسفانه در اواخر دوره آقای موسوی ایجاد شده بود واقعاً کنار زدند و محدودیت هایی را که برای گزینش دانشجو برای تحصیلات بعد از لیسانس بود، به طور کلی کنار گذاشت. وزارت کشور ایشان آقای عبدالله نوری بودند. به هر حال آقای هاشمی کابینه یی را تشکیل داد که حداقل می توانیم بگوییم فشارهای دوران جنگ را از گرده طبقه متوسط خیلی کاهش داد.

    -آقای هاشمی طبقه یی را که همراهش بود توانست همراه نگه دارد.

    تا حدی می توانیم بگوییم نه. چون طبقه متوسط اصولاً در ایران و بسیاری از کشورهای جهان سوم استعداد یک نوع رادیکالیسم را به طور طبیعی دارد و این کاهش فشارها حداقل در مقاطع ویژه یی که ما داریم صحبت می کنیم یعنی در اواخر سال های دهه ۶۰ که هنوز ایدئولوژی های رادیکال نیرومندند منجر به حمایت بیشتر از هاشمی نشد بلکه برعکس زمینه های بروز رادیکالیسم را در نتیجه باز شدن نسبی فضای سیاسی فراهم کرد. البته بخشی از طبقه متوسط هم در نتیجه برنامه های آقای هاشمی واقعاً متضرر شد. به این هم باید اشاره کرد که به خاطر فشار تورمی که در دوره هاشمی به طور فزاینده یی ایجاد شده بود این طبقه متوسط که غالباً در بدنه دولت به خصوص کارمند و حقوق بگیر بودند، به شدت در موضع انتقادی قرار گرفتند و این موضع انتقادی هم صرفاً محدود به منافع شخصی شان نشد و تبدیل به یک نوع نقد سوسیالیستی نسبت به آقای هاشمی شد. بنابراین آن جنبه های نسبتاً دموکراتیکی که در دوره اول هاشمی فراهم شد منجر به این نشد که طبقه متوسط به طور کامل از ایشان حمایت کند بلکه به خاطر فشار اقتصادی نتیجه عکس داد. می بینیم در انتخابات دوره ششم یعنی دور دوم هاشمی، آقای احمد توکلی که از موضع حمایت همین اقشار طبقاتی وارد عرصه انتخابات شده بود نزدیک سه میلیون رای آورد و رای آقای هاشمی هم به شدت کاهش پیدا کرد. با اینکه اصولاً برنامه های توسعه آقای هاشمی هم در حوزه اقتصادی و هم در حوزه فرهنگی بیش از همه باعث گسترش طبقه متوسط شد و باید منصفانه گفت ایشان هم از این برنامه ها حمایت می کرد، ولی جدی ترین نقدها هم از جانب همین طبقه به ایشان بود.

    ما وقتی در مورد طبقات صحبت می کنیم به جهت اینکه ثقل بحث ما طبقات شهری است بیشتر از همه از طبقه متوسط صحبت می کنیم چون می توانیم بگوییم در مجموع و متاسفانه جمهوری اسلامی در پروژه توسعه، برنامه های چندان موفقی را طی نکرده بنابراین هنوز نمی توانیم از یک بورژوازی چندان نیرومند و به تبع آن از یک طبقه کارگر چندان نیرومند صحبت کنیم. اقشار پراکنده دهقانی، روستایی یا پیشه وران و کاسب های جزء که اصولاً با یک تئوری ایدئولوژیک منسجم می شوند، و خود این طبقات، طبقاتی نیستند که بتوانند وحدت چندانی داشته باشند خیلی در تحلیل های ما جا نمی گیرند. گرچه همین میزان از برنامه های توسعه نیم بند، نیمه یک پایه و موقعیت بالقوه یی برای بورژوازی ایران فراهم کرده ولی این بورژوازی چون عمیقاً با ساختار سیاسی آمیختگی پیدا کرده هم در مقابل اقدامات سخت سیاسی آسیب پذیر است و هم متاسفانه تا حد زیادی بخش قابل توجهی از این بورژوازی به خاطر حمایت های دولت، بورژوازی رانتی است. بنابراین هنوز نمی تواند کاملاً یک موقعیت تعیین کننده به خودش بگیرد. در انتخابات خیلی پرشور و متلاطم معمولاً هنوز می توانیم بگوییم بیش از اینکه این عنصر طبقاتی بورژوازی بتواند موثر باشد، عناصر ایدئولوژیک هستند که موثرند، عناصر ایدئولوژیک بسیج کننده. طبقه متوسط جدید هم که در میان دانشگاه ها و نهادهای فرهنگی پایگاه بیشتری دارد بیش از هر گروه دیگری سازمانده نهادهای ایدئولوژیک مدرن است. ایدئولوژی های سیاسی یا محافظه کار یا رادیکال را این طبقه متوسط دارد درست می کند. به همین دلیل است که ما بیشتر درباره این طبقه حرف می زنیم و بیش از عنصر طبقاتی به عنصر ایدئولوژیک توجه داریم.

    -عنوان می شود در برنامه های توسعه همیشه یک طبقه متوسط جدید به وجود می آید. آیا در زمان آقای هاشمی این اتفاق افتاد؟ می شود به عنوان یک طبقه از آنها یاد کرد؟

    صد درصد. البته این بحث نسبتاً قدیمی است، به هر حال چند دهه است که درباره این طبقه و محتوای این طبقه متوسط جدید هم در جامعه شناسی و هم در علوم سیاسی بحث می شود. واقعاً طبقه متوسط جدید چه چیزی است. چون وقتی حداقل در دیدگاه مارکسی اش از عنصر طبقاتی صحبت می شود، طبقات در ارتباط با ابزار تولید معنا پیدا می کنند. در عین حال بسیاری از جامعه شناسان و حتی برخی از صاحب نظران داخلی ما یا برخی از صاحب نظران چپ ما وقتی به این طبقه می رسند بیشتر به عنصر فرهنگی توجه می کنند. یعنی باید بتوانیم این عنصر فرهنگی را در ارتباط با یک عامل تولیدی و ابزار تولید، به نوعی تبیین کنیم. یکی از مشکلات تحلیل به خصوص در کشورهایی مثل ما که اصولاً اقتصادشان بیشتر دولتی است و ثانیاً هنوز یک بورژوازی مستقل وسیع در آن شکل نگرفته، همین است. بنابراین ما باید در آن عنصر تحلیل کلاسیک یک مقدار تغییر ایجاد کنیم. این طبقه متوسط جدیدی که درباره اش صحبت می کنیم همان گروه های میانه یی هستند که در داخل شهرها وجود دارند به شکل متخصصان، وکلا، معلمان، مهندسان و پزشکان. اینها هرکدام می توانند به جهت منابع و جایگاه اجتماعی جایگاه کاملاً متفاوتی داشته باشند کمااینکه دارند. مثلاً طبیعی است یک پزشک جراح و یک معلم متوسط دبستان، منابع درآمد یکسانی نداشته باشند. همین سوالی که شما کردید در واقع همیشه مطرح بوده است. بنابراین طبقه یی با این طیف کاملاً متفاوت و گاهی می توانیم بگوییم متعارض می تواند باشد. یعنی یک پزشک متخصص جراح که در واقع تبدیل به یک بورژوازی می شود با یک معلم دبستان روستا که تبدیل می شود به یک نوع پرولتر فکری به قول مرحوم شریعتی، اینها می توانند در یک طیف طبقاتی جای بگیرند. حداقل می توانیم بگوییم با تسامح اینها را در داخل یک طبقه قرار می دهند. البته ما در تحلیل طبقاتی هر طبقه را به طیف های مختلف تقسیم می کنیم، مثلاً می گوییم طبقه متوسط بالا، طبقه متوسط متوسط، طبقه متوسط پایین. این دقیقاً همان طیف بندی است که در طبقه متوسط جدید می کنیم. ولی من هم قبول دارم نمی توانیم بگوییم این تحلیل طبقاتی کاملاً بدون اشکال است. یعنی طبیعی است که یک معلم یا یک وکیل مستقل خیلی سریع تر به یک جنبش اعتراضی می پیوندد تا یک مهندس مشاور درجه یکی که پروژه های کلان ملی یا بین المللی دارد. این خیلی واضح و روشن است. از این جهت است که تحلیل طبقه متوسط جدید در چنین جامعه یی خیلی مشکل است. ولی اجمالاً می توانیم بگوییم هر برنامه توسعه مصادف است با شهری شدن، چون صنعتی شدن مساوی است با شهری شدن. شهری شدن مساوی است با گسترش طبقه متوسط جدید، این اجتناب ناپذیر است. پروژه های دیگر توسعه که تلاش می کردند مثلاً از مناطق محروم تر شروع کنند مثلاً توسعه روستایی انجام بدهند، نهایتاً تقریباً همه مدار آنها به توسعه شهری منجر شد. بارزترین شان همان چین است که در این دو سه دهه اخیر وقتی برنامه های توسعه شان به این مرحله از صنعتی شدن رسید، هم در مشی سیاسی شان، هم در مشی اجتماعی شان، کاملاً یک شیفت واضح پیدا کرد. بنابراین، برنامه های توسعه، اصولاً لااقل همه برنامه های توسعه یی که تا الان بوده، به گسترش شهرها منجر شده است. یکی دو موردی هم که تلاش کردند توسعه غیرشهری انجام دهند معمولاً با یک نوع توتالیتاریسم سرکوبگر مثل نمونه کامبوج مواجه شدند، یعنی آمدند به طور مکانیکی وجه شهری یا روشنفکر شهری را از بین ببرند یا مهاجرت های اجباری به روستاها کردند که عملاً به انجام نرسید و ساقط شدند. بنابراین، چون برنامه های توسعه ما به طور مشخص از دوره هاشمی نظم و ترتیبی به خودش گرفت، بنابراین می توانیم بگوییم انسجام فرهنگی و طبقاتی طبقه متوسط از دوره آقای هاشمی شروع شد. برنامه های فرهنگی ایشان هم همین را نشان می دهد. نوع برنامه هایی که مثلاً آقای کرباسچی در کلانشهر تهران انجام داد و در کنار آن حمایت های فرهنگی طبقه متوسط مثل راه اندازی روزنامه همشهری، ایجاد فرهنگسراها و... کاملاً بیانگر این است. گسترش طبقه متوسط نشانه یی از گسترش نوعی از بورژوازی در هر کشور است که این بورژوازی در ایران البته همان طور که گفتم خیلی پیچیده است. یعنی یک بورژوازی کاملاً مستقل هنوز در ایران شکل نگرفته است. البته مجموعه عظیمی از شرکت ها در ایران وجود دارند که بیان بورژوازی ایرانند، ولی فوق العاده پراکنده اند. به اصطلاح راس هرم هنوز به جای اینکه یک نوع خاص از بورژوازی باشد، دولت است به عنوان مهم ترین عامل توزیع منابع در ایران.

    به وجه سیاسی ماجرا برگردیم. می توانیم بگوییم پروژه هاشمی پیش از آنکه حمایت جلب بکند، حداقل در پایان دوره اول، زمینه بروز مجددی به رادیکالیسم طبقه متوسط داد که در سال های ۶۰ در فشار قرار گرفت. یعنی بخش قابل توجهی از نماینده های سیاسی طبقه متوسط در طول دهه ۶۰ حذف شدند. اتفاقی که در پایان دوره دوم آقای هاشمی افتاد این بود که با آمدن آقای خاتمی مجدداً زمینه یی از بروز آرمان های این طبقه متوسط شهری فراهم شد. چون اشاره هم کردیم که این طبقه، طبقه متنوع و از طیف های متفاوتی است. انواع گرایش های موجود در این طبقه را با انگیزه های متفاوت آرمان خودشان در حضور آقای خاتمی دیدند، یعنی رادیکال ترین وجه آنها که دانشجو بودند یک جور آقای خاتمی را حمایت کردند و محافظه کارترین لایه های طبقه متوسط به گونه دیگر. ولی باز هم می توانیم بگوییم فرصتی که آقای خاتمی فراهم کرد هم به جهت فضای بازی که ایجاد کرد و هم به جهت پیشبرد نسبی برنامه های توسعه یی که در دوره آقای هاشمی شروع شده بود، حداقل به طور موقت تا حدی بخشی از طبقه کارگر را هم نسبت به مسائل سیاسی بیدار و هوشیار کرد. یعنی باز آنها هم که در همان ایام سال های ۶۰ کاملاً از صحنه سیاسی حذف شده بودند به شکل اعتصاب ها یا تحصن ها یا سندیکاهای محدودی که تشکیل دادند مجدداً فعال شدند.

    اگر بخواهیم به بحث اصلی مان برگردیم، یعنی بحث طبقاتی، معنای طبقاتی این اتفاق این است که اگر در یک مسیر متعارف توسعه در ایران قرار بگیریم می توانیم انتظار مجموعه یی از حرکت های سیاسی صنفی را داشته باشیم که به شکل خیلی وسیع در ایران اتفاق می افتد. البته بروز وسیع این حرکت ها برخلاف تحلیل محافظه کارانه یی که می شود به معنای یک تهدید امنیتی نیست بلکه وجه طبیعی شکل گیری طبقات است و اینکه هر طبقه یی بیان صنفی و حتی سیاسی خاص خودش را دارد که در ایران به طور مکانیکی محدود مانده است. می توانیم بگوییم شاید یک حالت عکس نسبت به زمان شاه اتفاق افتاده است. در زمان گذشته در حالی که برنامه های اقتصادی زمان شاه پیش رفته بود، فضای سیاسی و فرهنگی نسبت به آن خیلی عقب تر بود. الان برعکس است. فضای سیاسی و فرهنگی پیشرفته تر شده، به خاطر اینکه رسوخ ایدئولوژی های سیاسی فربه تر بوده، ولی عنصر اقتصادی که در واقع ستون فقرات این تحولات است کمرنگ شده است. انحصار دولتی هم باعث شده کل طبقات در ایران در وضع ضعیفی قرار داشته باشند. طبقه متوسط البته به جهت کمی الان دست بالا را دارد ولی همان طور که اشاره شد چون طیف متنوعی است که برخی اصولاً در طبقه بودن آن شک می کنند باعث می شود نیروی آن مثل نور خروجی از ذره بین در یک نقطه متمرکز نشود و گاهی وقت ها حرکت های متفاوتی که در این طبقه هست همدیگر را مهار می کنند. ولی یک نکته هست، تا زمانی که طبقه متوسط در ایران به حرکت نیفتد، سایر حرکت های صنفی سیاسی در طبقات دیگر هم شکل نمی گیرد. در دوم خرداد این طبقه حرکت کرد، کارگران هم حرکتی کردند، مجموعه یی از نهادهای مدنی درست شد، گروه های اجتماعی دیگر هم تلاش کردند نهادهای مدنی خودشان را داشته باشند. این در واقع موتور تحول طبقاتی در ایران است که اتفاقاً برای این است که این تحول طبقاتی اتفاق بیفتد. چون این مفهوم طبقات اصولاً یک مفهوم نسبتاً رادیکال در جامعه شناسی است معنایش این نیست که برای اینکه اتفاق بیفتد باید یک نیروی لزوماً رادیکال در راس قرار بگیرد یا نمایندگی کل اینها را بگیرد، بلکه یک نیروی بالنسبه لیبرال هم فرصت برای گرایش های نسبتاً رادیکال را فراهم می کند. نکته یی که وجود دارد و من با اطمینان می توانم بگویم این است که برخلاف تصور که این تحرکات طبقاتی اصولاً تهدید امنیتی حساب می شوند، ضمن اینکه جنبه های اعتراضی ولو رادیکال هم داشته باشند، تهدید امنیتی نیستند بلکه شکل درستی برای توزیع صحیح منابع هستند. در واقع جنبش عدالتخواهی بدون این حرکت های اعتراضی محدود جنبش عقیمی است. اگر صحبت از عدالتخواهی بشود در کنار سرکوب این گرایش ها، معلوم است این عدالتخواهی یک نوع ایدئولوژی کاذب است برای سرکوب مضاعف و در واقع انحصار منابع و تقسیم ناعادلانه.

    -آن توده های ناراضی که در پایان ریاست جمهوری آقای هاشمی و تا حدی هم خاتمی شکل گرفته بودند در انتخاب رئیس جمهور بعدی چه نقشی ایفا کردند؟

    طبقه متوسط به خصوص در همان دوره اول آقای هاشمی هم تا حدی به سمت نارضایتی رفت- چون بعداً در دور دوم به علت شدت بحران تورمی ناشی از برنامه های آزادسازی اقتصادی یک مقدار فشار برنامه را کم کردند- احساس کردند اگر به همان شدت کار ادامه پیدا کند جامعه دچار بحران می شود. چون فشار تورمی زیاد بود و تا حدی سیاست های تعدیل اقتصادی آقای هاشمی هم تعدیل شد و شتابش مقداری گرفته شد. واقعاً آن برنامه خیلی رادیکال پیش رفت. دلیلش هم البته این بود که احساس می شد ما یک دهه را از دست داده ایم و از برنامه های توسعه عقب افتاده بودیم در کنار خرابی های جنگ که وجود داشت و تلاش می شد از آن طریق، هم بار دولت کاسته بشود، هم اینکه سرمایه های خصوصی خارج از ایران وارد شود، هم سرمایه های خصوصی داخل ایران فعال شود. ولی به هر صورت نتیجه اجتماعی اش این شد که طبقات متوسط و طبقات پایین جامعه نسبت به برنامه های آقای هاشمی کاملاً معترض شدند و البته انصافاً هم باید گفت که در وضع کاملاً ناهنجاری قرار گرفتند.

    دوره آقای خاتمی گرچه ایشان در برنامه های خودشان خیلی کم برنامه اقتصادی داشتند و اصولاً هم همان طور که همه می دانیم، خیلی امیدی به ریاست جمهوری نداشتند، تاکیدی هم نداشتند در چارچوب یک برنامه اقتصادی منسجم بیایند. با وجود این عملاً با توجه به تجارب هشت ساله آقای هاشمی باید بگویم در دوره آقای خاتمی طبقه متوسط کاملاً به یک بالندگی رسید و این، هم در آمارهای اقتصادی که الان در دسترس است و هم در مشاهدات اجتماعی ما کاملاً مشهود بود که طبقه متوسط از رفاه بیشتری برخوردار شده است. چون همان طور که گفتیم ایدئولوژی های سیاسی فعلاً از داخل این طبقه نضج می گیرند و گسترش پیدا می کنند. به جهت فضای فرهنگی ایران هم دیدیم به تناسب همین اتفاق، کاملاً این طبقه پیچیده تر و وسیع تر شد. ولی باید انصاف داد که با وجود اینکه این طبقه نسبت به برنامه های آقای هاشمی معترض بود، زمینه این نضج گیری و گسترش در دوره هشت ساله آقای هاشمی تا حدی آماده شد. جمع بندی این تجربه هشت ساله و شناخت ضعف های آن و اینکه برنامه های آقای خاتمی به طور خیلی مشخص سیاست های کنترل تورمی را در پیش گرفتند و با محدودیت های مالی و منابعی که ایشان در اختیار داشت، اصولاً سیاست کنترل تورم ایشان کمک خیلی عمده یی به طبقه متوسط بود ضمن اینکه به جهت فرهنگی هم این طبقه زمینه خیلی بهتری برای بروز نظرات خودش پیدا کرد. چه در دانشگاه، چه در مطبوعات و چه در حوزه کتاب. از آن طرف هم وجه دیالکتیکی ماجرا این بود که در این طبقه ایدئولوژی های کاملاً متنوعی وجود دارد. همین امر رفته رفته به خصوص در دوره دوم آقای خاتمی تبدیل شد به ایدئولوژی هایی که عملاً در مقابل هم قرار گرفتند. یعنی بخش رادیکال این ایدئولوژی در مقابل بخش میانه رو این ایدئولوژی قرار گرفت، بدون اینکه لزوماً برای هر وجه از وجوه این ایدئولوژی یک نماینده سیاسی مشخصی وجود داشته باشد.

    اصولاً شدت منازعات ایدئولوژیک به جهت جامعه شناسی به معنای ضعف طبقاتی است، یعنی وقتی طبقات واقعی و نیرومند وجود ندارند عملاً ایدئولوژی های آنها جلوتر از خود آن طبقات شکل می گیرد و تبدیل به یک رقابت ایدئولوژیک می شود بیش از آنکه لزوماً و عیناً یک رقابت طبقاتی کاملاً ملموس باشد. خب این اتفاقی بود که افتاد و گاهی می دیدیم مثلاً یک ایدئولوژی رادیکال سیاسی به جهت اینکه دقیقاً نماینده خاص خودش را ندارد مجبور بود به یک گرایش جناح دیگری که تصور می شد به آن نزدیک تر است، گرایش پیدا کند.

    اگر بخواهیم در شکل سیاسی آن را نشان بدهیم به این معناست که مثلاً فضای یک نظام سیاسی تا حدی باز شد. در نتیجه بخشی از نیروهای محذوف مجدداً وارد ساخت سیاسی شدند. حضور این عده، نیروهای دیگری را که در سطح جامعه مدنی به جهت سوابق و قدمتی که داشتند می توانستند در چارچوب های منطقی ایدئولوژی نظام سیاسی قرار بگیرند، فعال کرد و در عین حال این گرایشی که در جامعه مدنی در نتیجه دوم خرداد و آمدن آقای خاتمی فعال شد، باز فضا را برای یک مجموعه دیگری که دورتر از نظام بودند فراهم کرد. به طور عینی می توانیم بگوییم مثلاً پروژه دوم خرداد به جریان اصلاح طلبی، مشارکت، سازمان مجاهدین انقلاب و جریان هایی از این قبیل فرصت داد و حضور آنها در متن جامعه به نهضت آزادی، ملی مذهبی ها امکان حضور داد و این حضور دوباره فضایی درست کرد مثلاً برای گرایش های چپ کانون نویسندگان یا چپ های فرهنگی که فاصله سیاسی مشخصی در ایران ندارد.

    در کنار آن البته می توانیم بگوییم تا حدی تلاش می شد در دوره آقای خاتمی باز هم برنامه های آقای هاشمی برای نضج یا بالندگی بورژوازی بومی پیش برود، ولی می توانیم بگوییم با کمال تاسف به علت انقطاعی که در برنامه های توسعه صورت می گیرد و غالباً تحت تاثیر رقابت های سیاسی است، هنوز زمینه این بورژوازی را به طور عینی فراهم نکرده، گرچه به طور بالقوه زمینه کاملاً مهیایی دارد.

    در دوره آقای احمدی نژاد برنامه های آقای خاتمی تا آنجا که به بحث ما برمی گردد، از دو سو متوقف شد، یکی در زمینه گسست در برنامه های توسعه که بیش از هر چیز ناشی از بی برنامگی و فقدان اولویت بود. یعنی در دولت آقای احمدی نژاد به رغم شعارهایی که ایشان در زمینه عدالت داده بود - که طبیعی است هیچ عدالتی بدون یک برنامه توسعه بلندمدت شکل نمی گیرد- ولی اصولاً بحث عدالت ایشان فاقد پشتوانه برنامه یی بود که در چارچوب یک برنامه توسعه یی خودش را نشان بدهد. بالعکس بحث عدالت کاملاً تحت الشعاع پروژه های سیاسی ایشان بود که ثقل اصلی آن هم البته پروژه های سیاسی بود که برای بیرون از مرزهای ایران تدوین می شود. آن را هم به این جهت می گویم که در نقطه عکس قرار داشتند و هزینه بر بودند و هستند، یعنی شما باید بیرون از ایران هزینه های سیاسی بکنید که این با توجه به محدود بودن منابع موجود در ایران در واقع ضربه به برنامه های توسعه و به تبع آن ضربه یی است به پروژه عدالت. البته غیرمستقیم وقتی در برابر چنین سوالی قرار می گیرند توضیح می دهند این عدالت- یا با ادبیات آنها صحبت بکنیم که بیشتر به مفهوم امنیت توجه دارند- بدون امنیت ایکس و ایگرگ در بیرون از مرزهای ایران هم قابل تامین نیست. هر نوع استدلالی در این زمینه چه درست باشد، چه غلط یقیناً در چارچوب، اگر بخواهیم به طور مشخص در مورد بحث عدالت صحبت کنیم کاملاً ضدعدالت است، به این معنا که در چارچوب دولت های رانتی که برنامه های سیاسی نسبت به برنامه های توسعه یی اولویت پیدا می کنند نیروی سیاسی که به حاکمیت نزدیک تر است اصولاً از رانت های طبیعی حاکمیتی بهره می برد، این چیزی است که خانم کارن دانکوس در مورد شوروی سابق تحت عنوان نومن کلاتورا گروه های برگزیده سیاسی که از امکانات اقتصادی هم برخوردار می شوند، ثابت کرد. این پدیده خودش از یک طرف توزیع نابرابر منابع را به طور طبیعی پیش می آورد و از طرف دیگر همان طور که گفتم چون بخش قابل توجهی از منابع بیرون از مرزها هزینه می شوند اصولاً برنامه های توسعه شما را متوقف می کند و عملاً نوعی از شکل بندی و اختلاف طبقاتی شکل می گیرد که این اختلاف تا حد زیادی تابع دوری یا نزدیکی شما به ساخت حاکمیت است.

    -وضعیت طبقه متوسط در حال حاضر چگونه است؟

    طبقه متوسط اگر بخواهیم فی نفسه به جهت درآمدها نگاه کنیم، درآمدهای ریالی یا به اصطلاح درآمدهای غیرواقعی، شاید در دوره آقای احمدی نژاد به طور مشخص تضعیف نشد. ولی همان طوری که گفتم فشار تورمی و تقلیل منابع طبیعی قدرت خرید آنها را مثل سایر طبقات متوسط به پایین کاهش داد. اما برخلاف دوران متلاطم دهه ۶۰ این طبقه در مقایسه با طبقات دیگر چندان در موقعیت ضعیف تری قرار نگرفت و تنها مانند بقیه طبقات قدرت واقعی درآمدی اش کاهش پیدا کرد و البته بخش های رادیکال تر آن در معرض فشار سیاسی قرار گرفتند که اصل بنای این فشار را نهادهای غیرانتخابی دوره آقای خاتمی گذاشته بودند؛ آنهایی که در کنترل دولت آقای خاتمی نبودند و این سیکل در دوره جدید کامل شد. به طور مشخص مثلاً فعالیت های دانشگاهی یا فعالیت ها در سطح جامعه مدنی محدود و مسدود شد، و به آنجا رسید که گاهی یک دانشجو به خاطر یک مطلب در وبلاگش حتی اخراج شد. اینها فضاهای مسدودکننده برای طبقه متوسطی است که فاقد سازمان دهی است و حزب منظم و منسجم ندارد و خیلی از نظرات و مطالباتش در قالب حرکات جنبشی مشخصاً در دانشگاه ظهور می یابد.

    بنابراین به نظرم می آید پایه یی که به طور ساختی در جامعه ایران گذاشته شده، به طرف گسترش هر چه بیشتر شهرها و طبقاتی است که مستلزم اداره جامعه شهری است به طور کلی دیگر خیلی ابزار های عادی نمی تواند این طبقه را محدود بکند و این مثل یک موجی است، مثل یک سونامی است که هر موقع فعال بشود و فرصت پیدا بکند در تحولات سیاسی به صورت موثر عمل می کند. این سونامی البته چون هسته متمرکز و مغز متفکر ندارد تا حدودی تابعی از فرصت هایی است که نظام سیاسی برایش فراهم می کند. اگر نظام سیاسی این فرصت را فراهم نکند ممکن است در کمون برود ولی کمون رفتنش به معنای نابودی اش نیست. به محض اینکه فرصت پیدا بکند تاثیرات خودش را خواهد گذاشت.

    -شما اشاره کردید که طیفی از روشنفکران یا نظریه پردازان نقش فرهنگ را در ایران جلوتر از اقتصاد و تاثیرگذارتر از آن در طبقات می دانند، فکر نمی کنید اولویت توسعه فرهنگی بتواند به پایداری طبقه متوسط اجتماعی کمک کند؟

    یقیناً همین طور است. خدا رحمت کند مرحوم حسین عظیمی، همیشه از طبقه متوسط فرهنگی یاد می کرد. وقتی افراد توسعه فرهنگی پیدا می کنند به این معنا است که این طبقه در حوزه های اجتماعی هم به دنبال جایگاه های ثابت تری می گردد. یعنی فرض کنید مثلاً در دانشگاه ها یا در فعالیت به شکل بنگاه های خصوصی که مثلاً مهندس ها خواهند داشت یک جور مطالبه سهم سیاسی خواهند کرد. ولی چون طیف این طبقه خیلی متنوع است و تقریباً کانون متمرکزکننده یی ندارد و معمولاً کانون های متمرکزکننده طبقه متوسط، همان گونه که اشاره کردم در صحنه های جنبشی بیشتر اتفاق می افتد، بنابراین موقتی است و بعد به مجموعه یی از خرده جنبش ها تبدیل می شوند. این بحث خرده جنبش هایی که می گوییم در واقع همین نمایندگی گرایش های طبقه متوسط است. این طبقه متوسط ممکن است مثلاً در یک شکل دانشجویی بروز پیدا بکند و از طبقه کارگر حمایت بکند مثل دانشجویان چپگرا ولی خاستگاهش طبقات متوسط است بنابراین اینها استمرار ندارند.

    در کشورهای غربی هم که تا دو سه دهه پیش این اتفاقات می افتاد به خصوص در متن جنبش دانشجویی، دیدیم که آنها هم در جنبش دهه ۶۰ در اروپا و امریکا، گرچه دانشجویی بود و بنابراین طبقه متوسط بود ولی رادیکالیسم آنها رادیکالیسمی بود که معطوف به طبقات محروم و پایین تر بود و دیدیم که استمرار هم پیدا نکرد. همه آنها به میزانی به ساخت سیاسی ورود پیدا کردند. گرچه از موضع ترقی خواهانه، چه کلینتون در امریکا باشد، چه جک استراو در انگلیس، چه یوشکا فیشر در آلمان باشد. همه اینها در پالیتی هضم شدند، به جهت اینکه طبقه متوسط بودند، در حالی که در مقطع دهه ۶۰ کاملاً رادیکال بودند و معطوف به حمایت از طبقات محروم تر که جنبش آنها را فعال کرد. بنابراین بحث جنبش هایی که می کنیم اصولاً مربوط به طبقه متوسط است و در ایران هم به طور اجتناب ناپذیری گسترده می شود.

    اگر اینجا بحث را یک مقداری محافظه کارانه بکنیم، از موضع همان پالیتی و نیروی نظم دهنده سیاسی صحبت بکنیم دو رویکرد به این می شود داشت یکی اینکه این را تهدید بداند و بگوید بالاخره اینها جنبش های اعتراضی هستند و باید مهار بشوند، یکی اینکه برعکس یک نوع فرصتی پیدا می کند که مطالبات جامعه سونداژ بشود به جامعه و ساخت سیاسی و از آن برای بازسازی نظام سیاسی استفاده بکند و در یک سیکل بلندمدت این گرایش را جذب بکند. آن چیزی که در غرب اتفاق افتاد دومی بود. چیزی که در ایران اتفاق می افتد متاسفانه اولی است. اما باید انصاف داد به دور از تعصب آقای خاتمی بیشتر دنبال دومی بود ولی چون همه نهادها در کنترل ایشان نبود آن اولی ها در واقع پروژه خودشان را تحمیل کردند. ولی مجموعاً می توانیم بگوییم همه این بحث هایی که کردیم حاکی از ضعف بورژوازی در ایران است. یعنی اگر بورژوازی در ایران نیرومند بود ما اینقدر درباره طبقه متوسط صحبت نمی کردیم. ولی فعلاً بورژوازی ایران از یک سو، طبقه کارگری صنعتی ایران از سوی دیگر در انتظار این است که ببیند جنبش طبقه متوسط به چه انجامی از جهت سیاسی منجر می شود. در واقع نتیجه حرکت جنبش طبقه متوسط است که جایگاه بورژوازی ایران را معلوم می کند و به تبع بورژوازی، وضع طبقه کارگر صنعتی ایران هم روشن می شود. بنابراین برگردیم به سوال بخش اول و ابتدای بحث که چرا بیشتر از همه درباره طبقه متوسط حرف می زنیم ولو اینکه در مقطعی هنوز جامعه شهری در اولویت و برجستگی بیشتر قرار نداشت، به این دلیل است و به این طریق که همچنان متاسفانه دولت ایران مهم ترین عامل توزیع منابع است و انحصار منابع را در اختیار دارد و تقریباً هیچ رقیبی در سطوح دوم و سوم هم ندارد، چه برسد در سطح اول.


۱۷ اسفند ۱٣٨۷
منبع: میزان


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست