فراموشی یک بودن
کودکانی که نادیده گرفته می شوند
امیر یعقوبعلی
•
هیچکس آنها را نمی بیند؛ شاید به همین خاطر است که مردم سر راست ترین واکنش شان به کودکان کار خیابان بی اعتنایی است، باید آنها را ندید، کسی شیشه را بالا می کشد، دیگری خود را مشغول صحبت با تلفن می کند، و بی اعتنایی راهی است برای ندیدن کودکان خیابانی، و شاید این راه تازه شرافتمندانه هم باشد، در مقابل اظهار نظر کسانی که در این رابطه مسئولیتی دارند و باز هم نمی بینند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۷ اسفند ۱٣٨۷ -
۱۷ مارس ۲۰۰۹
همه ما آنها را دیده ایم؛ لازم نیست کسی دنبال کودکانی که کار می کنند بگردد تا پیدایشان کند. می توانیم مطمئن باشیم در هر یک از خیابان های این شهر که قدم بگذاریم، چندتایی شان را سر چهارراه، در مقابل مغازه های شلوغ یا در معابر پر رفت و آمد خواهیم دید. اما آیا ما همه آنها را هم دیده ایم؟ آیا کودکانی که در کارگاه های قالی بافی، تراش کاری، نجاری و خیاطی و... کار می کنند را دیده ایم؟ آنهایی که تمام طول روز در خانه مشغول کاری طاقت فرسا و تکراری هستند تا هزینه زندگی کردن را فراهم کنند؟
هیچکس آنها را نمی بیند؛ شاید به همین خاطر است که مردم سر راست ترین واکنش شان به کودکان کار خیابان بی اعتنایی است، باید آنها را ندید، کسی شیشه را بالا می کشد، دیگری خود را مشغول صحبت با تلفن می کند، و بی اعتنایی راهی است برای ندیدن کودکان خیابانی، و شاید این راه تازه شرافتمندانه هم باشد، در مقابل اظهار نظر کسانی که در این رابطه مسئولیتی دارند و باز هم نمی بینند. کسانی چون امیررضا خادم، که مدعی است در ایران کودک خیابانی نداریم، و برای انکار حقیقت سر هر چهارراه و خیابان که به چشم می بینیم، ارجاعمان می دهد به تعاریف بین المللی در رابطه با کودکان خیابانی.
علارغم همه فریادها و فغان ها در رابطه با "بحران افتصادی در جهان" که بیشتر از آنکه ثروتمندان و سرمایه داران را بترساند، نوعی گوشزد به مردم عادی است تا هزینه ها را پایین بیاورند و توقعاتشان را کمتر و کمتر کنند، تولید و انباشت ثروت در تمام طول دو قرن گذشته در تمام دنیا به شدت در جریان بوده و ادامه یافته است. این تولید ثروت حتی با بروز جنگ های بزرگ جهانی هم متوقف نشده و چه بسا رونق هم یافته است. پس مشکل کجاست که در سال ۲۰۰۹ و با وجود آنکه ۱٨۵ کشور "پیمان نامه جهانی حقوق کودک" را پذیرفته اند، که در آن به صراحت آورده شده که کودکان نباید کار بکنند، همچنان ۲۵۰ میلیون کودک در جهان کار می کنند؟ آمار اگر چه متعلق به دنیاهاست، اما ایران را هم در بر می گیرد؛ بهزیستی و منابع رسمی از ۷۰۰ هزار کودک کار سخن می گویند و منابع غیر رسمی و فعالان حقوق کودک از یک میلیون و ۶۰۰ هزار کودک کار. بنابراین سوال سر راست و بی شیله پیله ابتدایی همین است؛ چرا کودکان کار می کنند؟
محمد لطفی، فعال حقوق کودک و عضو "جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان" معتقد است "نقطه عزمیت همه حرکت هایی که در رابطه با کار کودک صورت می گیرد، درست در همین نقطه است، در همین پاسخ به "چرا کودکان کار می کنند؟". برخی معتقدند که کار کودک ریشه اقتصادی دارد و مرتبط با فقر است، برخی از فقر فرهنگی سخن می گویند و... از همین روست که پاسخی که فعالان به این معضل می دهند هم متفاوت است، برخی تزریق فرهنگ به خانواده های این کودکان را راه حل می دانند، برخی دیگر معتقدند بارداری ناخواسته و شاید زیاد عامل ازدیاد این کودکان در خانواده های فقیر است و برخی هم مسئله را در خود فقر می دانند ...".
محمد لطفی هم معتقد است که ریشه کار کودک اقتصادی است و از فقر برخواسته است، با همان سوال ابتدایی که چرا فقر؟ با وجود این همه تولید ثروت. او در واقع اگر چه ریشه مسئله را اقتصادی می داند، اما کار کودک را نه یک معضل اقتصادی قابل جراحی، که بیشتر یک ضرورت اقتصادی در نظام مزدبری می داند. ضرورتی که نمی توان آن حل کرد، چرا که در چرخه تولید سود و ثروت اختلال ایجاد می کند.
سود کار کودک
کار کودک مگر چه ارزشی دارد؟ این هم می تواند ساده ترین پاسخ هر آدم عادی باشد، در حالی که به پشتی گرم و نرمی تکیه داده است، پوزخندی بر لبانش است و احتمالا لیوان چایی در درستش. واقعیت اما همیشه پاسخی حاضر و آماده دارد؛ هفته ای ۶۰۰۰ تومان برای ۱۱ ساعت کار روزانه در کارگاه پرس کاری. همان میزان مزد برای روزی ۹ ساعت کار در کارگاه خیاطی، و حتی بدتر، بگذارید شیرینی قند کنار چای را هم تلخ کنیم؛ ۱۵۰۰ تومان برای خرد کردن ۵۰ کیلو قند. این ها تنها نمونه هایی از مزد ناچیزی است که کودکان برای کار می پردازند؛ بدون بیمه، بدون بازنشستگی، بدون قرارداد موقت حتی، و بی هیچ تضمینی برای وجود کار و مزد در روز بعد و تازه همراه با منتی که کار دادن به یک کودک دارد و این همه در مقابل ثروتی است که از دزدیده شدن کار این کودکان حاصل می شود.
کار کودکان در نظام سود محور، علارغم تصور بسیاری نه تنها کاملا سودآور است و می تواند منشا کسب ثروت باشد، بلکه می توان مدعی شد که کودکان بهترین نیروی کار هستند. محمد لطفی می گوید "از میان کارگران، زنان کارگر و کودکان کار، آخرین گزینه و بهترین گزینه برای کارفرماست چرا که کار کودک در هیچ جایی ثبت نمی شود، بسیار ارزان است و از سویی کارگر کودک هیچ مدافع و حامی ای ندارد. ضمن آنکه مصائب یک کارگر عادی مثل قرارداد، بیمه، بازنشستگی و ... را هم ندارد و کودکان معمولا برای تعداد ساعت بالاتر، مزد به مراتب کمتری را دریافت می کند."
کار کودک؛ تیغ دو لبه
برای بسیاری حل مسئله کار کودک، نوع دوستی و کمک به دیگری فقیر و ناتوان است، در حالی که در مورد کار کودکان دست کم می توان انگشت اشاره را به ساختارهای نابرابر برگرداند که برای برخی فرصت و امکان رشد سالم در جامعه را فراهم آورده است و برای برخی دیگر هیچ نکرده است. درست در چنین جایی است که می توان تمامی توجیه های نئولیبرالی را پس زد که در مقابل انتقادها به نابرابری ها، از یکسان بودن فرصت ها برای همگان سخن می گویند. اما آیا به واقع فرصت ها برای همگان یکسان است؟
محمد لطفی با اشاره به وضعیت بد اقتصادی خانواده های این کودکان، از آسیب هایی که کار کودکان برای آنان به ارمغان می آورد سخن می گوید "همه ما از یک امید در آینده سخن می گوییم و بدان دلبستیم. این کودکان اما اکنون شان، آینده شان است. خیلی زود فرسوده می شوند و آسیب می بینند. همه آنها در معرض آسیب های روانی، جسمی و در مواردی آزارهای جنسی قرار دارند."
او از انجام آزمایش سنجش میزان توانایی هوشی کودکان کار در ان جی او می گوید و دستاوردهای این سنجش ساده را عجیب می داند "در مواردی که به خلاقیت کودکانه بر می گردد، آنها نسبت به سن خود کوچکترند، این در حالی است که وقتی بحث از هزینه های زندگی و... است، آنها به مراتب از سن خود بزرگ ترند. چرا که کودکی شان رشد نکرده و در سن پایین، مجبور به کشیدن بار زندگی شده اند. این مسئله تا آنجا پیش رفته است که ما برای آموزش جمع و تفریق باید از هزینه های زندگی برایشان مثال بزنیم، نه مثل آموزش ریاضیات در مدارس عادی که همواره با ارجاع به مثال هایی است که برای کودک قابل فهم است.".
محمد لطفی پرخاشگری این کودکان، سماجت شان در برخورد با مردم هنگام فروش کالا و... را جزئی از ملزومات کار و زندگی آنها می داند. این بچه ها آموخته اند که دروغ بگویند، اگر نگویند، زندگی شان نمی گذرد و در واقع همه آنچه ممکن است برای یک کودک عادی بد و غیرقابل توجیه باشد، برای آنها توانمندی است، تا بتوانند زنده بمانند.
کودکی از سن پایین، مجبور است برای بقا به چنین توانمندی هایی متوسل شود، چه آینده ای را در پیش دارد؟ جالب آنکه سیکل فقر و ناهنجاری اجتماعی در مورد این کودکان به صورت آشکاری عمل می کند، و جامعه ای که خود از مسئولیت پذیری در قبال بخشی از بدنه اش تن زده است، در آینده ای نزدیک دست به تنبیه کسانی می زند، که محصول این شرایط اند.
کودک قربانی شرایط اجتماعی – اقتصادی می شود، که خود در ساختن آن هیچ نقشی نداشته است و در این میانه تنها کاری که از دولت متولی امور جامعه سر می زند، چیست ؟ ساماندهی.
ساماندهی کودکان کار و خیابان ؛ اصلاح مبلمان شهری
این روزها همه چیز در حال ساماندهی است، بنابراین عجیب نیست اگر از طرح ساماندهی کودکان کار و خیابان هم سخنی در میان باشد. حال چه تفاوتی می کند این طرح را بهزیستی مطرح کند یا شهرداری تهران؟ اما گویا کار آن قدر بالا گرفته است که کسانی که تا چند سال قبل - پیش از راه افتادن NGO هایی که به دفاع از حقوق کودکان و آموزش آنها مشغول هستند – منکر وجود کودکان کار و خیابان بودند هم به فکر ساماندهی آنها افتاده اند.
محمدبافر قالیباف شهردار تهران، در آبان ماه در وب سایتش با اشاره به مسئله کودکان کار از حل این معضل توسط شهرداری تهران سخن گفت و راه هایی را برای آن پیشنهاد کرد. مثل همیشه باید دنبال "راه کارهای فرهنگی" بود؛ قالیباف می نویسد "در اولین اقدام، به اقناع کودکان کار درباره لزوم آموزش و فرآهم آوردن امکان تحصیل رایگان آنان پرداخت". اگر چه تحصیل کودکان نیازمند اقناع آنان نیست، و فراهم کردن شرایط حداقلی زندگی، که ضرورت کار آنها را در سنین پایین از بین ببرد، خود زمینه ساز گرایش آنان به تحصیل می شود، اما همین اشاره به تحصیل رایگان هم کافی است تا سرانجام جایی، کسی در میان سیل ویرانگر خصوصی سازی که حالا به بهداشت، تحصیل و... هم رسیده است، از لزوم آموزش رایگانی بگوید که از نظر بسیاری باید "اجباری" باشد.
شهردار تهران البته پیشنهادهای دیگری را هم برای حل "معضل کودکان کار" ارائه کرده است؛ ارائه مشاوره به والدین این کودکان پیرامون آسیب های کار کودک بر آنها، برخورد با کارفرمایان سنگدل و در نهایت اسکان این کودکان و تهیه پوشاک و غذا برای ایشان"
محمد لطفی می گوید "خود خانواده های این کودکان از آسیب هایی که این کودکان می بینند، بهتر از هر کس دیگری مطلع هستند، اما آنها چاره دیگری جز توسل به درآمد کودکانشان ندارند. چرا که به همان نسبتی که میزان بیکاری در میان افراد بزرگسال تشدید شده است، اشتغال کودکان آنها رو به افزایش بوده است. در واقع مشکل از نظام اقتصادی است که مناسبات کار را به خانواده ها منتقل می کند. گفته می شود که این خانواده ها باید به فکر تربیت فرزندان خود باشند، اما ما برای این خانواده ها بستر لازم برای یک زندگی سالم را فراهم کرده ایم که توقع تربیت کودکان شان را از آنها داشته باشیم؟ کارگر ایرانی که نه برای رفاه بلکه برای بقاء می جنگد، چگونه می تواند شرایط آموزش و تربیت این کودک را فراهم کند؟"
او معتقد است که جمع آوری کودکان کار از سطح شهرها، نادیده گرفتن واقعیت و ضرورت کار آنان است و این کار نه ساماندهی کودکان کار که پاک کردن مبلمان شهری از وحود ایشان است، تا کسی از دیدن آنان آزرده خاطر نشود، و سیمای شهر با وجود حقیقت آنان کدر نشود.
رویارویی با کار کودک؛ جامعه و ان جی او ها
تمام تلاش ها برای ندیدن کودکان کار و عدم مواجهه با آنها در خیابان بی تاثیر است؛ شما ناگزیر به مواجهه با آنان هستید، اگر چه اغلب نادیده می انگاریدشان. ندیدن کودکان کار، مثل ندیدن معتادها، مثل ندیدن روسپی ها، مثل ندیدن سایر قربانیان این جامعه به عادت همگانی ما تبدیل شده است. این همه تازه در پناه دیوارهای بلندی است، که بسیاری از آنان را از ما جدا می کند.
شاید باید کسی مثل قهرمان فیلم صورت زخمی از میان آنان برخیزد، انگشت اشاره اش را به سمت ما بگیرد، تا بفهمیم که این دیوارها را کشیده ایم تا خودمان را از آنان جدا کنیم، آنها آدم های بد باشند و ما آدم های خوب. اما تا زمانی که دیوارها آنقدر کافی نیستند، که همه آنان را در بر بگیرند، آنها همین جا در کنار ما زندگی می کنند، گویی کمی پایین تر، در حاشیه. چیزی که برای برخی آزاردهنده است دیدن همین حاشیه ها در متن جامعه است، درسط در وسط خیابان میرداماد، سر چهارراهی در جردن، یا در حاشیه پیاده رو خیابان ولی عصر.
اما ما چگونه با آنها رو به رو می شویم؟ محمد لطفی معتقد است که "مردم در حالت کلی سه رفتار مشابه را با کودکان کار در خیابان ها دارند ؛ یا به آنها بی اعتنایی می کنند و ندیده می گیرندشان. شیشه ماشین را بالا می کشند، بی توجه از کنار آنها و التماس هایشان می گذرند و... یا برخوردی تحقیر آمیز با آنان دارند که ناشی از نگاهی از بالا به پایین است؛ طوری که آنها نباید نزدیک ایشان بشوند، و در حالت دیگر شاهد برخوردهای ترحم آمیز مردم با این کودکان هستیم که تفاوتی با دو حالت قبلی ندارد و تحقیر و تخریب را در درازمدت برای این کودکان به همراه دارد. این در حالی است که صحیح ترین رفتار با این کودکان، به رسمیت شناختن آنها و کارشان است. برخورد برابر با آنها، به آنها شخصیت می دهد و این باور را که کار می کنند. اینکه از آنها خرید می کنیم، یا خیر مسئله نیست. مسئله این است که با آنها به مثابه فروشندگان یک کالا برخورد شود، حالا یا ما آن کالا را خریداری می کنیم یا نه"
اما برخورد ریشه ای چه می تواند باشد، اگر نخواهیم بازتولید کننده این نظم باشیم؟ اگر مثل بسیاری توجیه های آن چنانی برای پاک کردن صورت مسئله نیاوریم، توجیه هایی نظیر این که "کار این کودکان توسط باندهایی مدیریت می شود و..." که برخلاف خواست توجیه کنندگان، ضرورت پرداختن به مسئله را بیشتر می کند، چرا که کودکان در چنین حالتی بیش از پیش هستند.
لطفی از تلاش برای لغو کار کودکان، در مقابل پذیرش و بهینه سازی آن سخن می گوید و از ضرورت تعیین استراتژی مقابله با هرگونه بهره کشی از کودکان. او معتقد است اگر چه تلاش برای بهتر کردن شرایط زندگی این کودکان، و حلوگیری از آسیب های بیشتر آنان صورت می گیرد، اما هیچ یک از اینان نمی تواند کار کودک را لغو کند، در حالی که مسئله اساسی لغو کار کودک است و نه پذیرش و قانونمند کردن آن.
اما در چنین رویارویی ای یقه چه کسی را باید گرفت؟ خانواده ای که خود در فقر دست و پا می زند و ناچار به استفاده از کار کودکش است؟ کارفرمایی که کودک را استخدام کرده است، و حتی با مزد کم، بقای او را امکانی داده است و یا دولتی که از طرفی مسئول فقر و بیکاری خانواده اوست و از طرف دیگر زمینه ساز بهره کشی از کودکان توسط کارفرمایان را فراهم کرده است؟
پاسخ این سوال را بهتر از هر کسی همان کودکانی می دانند، که بیکاری والدین شان، و به تبع آن فقر را لمس کرده اند، و به اجبار دست به معامله ای زده اند که پیشاپیش در آن بازنده اند؛ آنها کودکی شان را می فروشند، نان می خرند.
|