یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

بهاران ۱۳۸۸ خورشیدی مبارک باد


شکوفه تقی


• زندگی ای مقدس ترین کلمه می پرستم تو را
آنگاه که خاموش می شوند همه ی آتش ها
و تو هنوز می سوزی در آتشکده ی سینه ی انسان ها، ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲٨ اسفند ۱٣٨۷ -  ۱٨ مارس ۲۰۰۹


 
«بیاد همه‌ی آنان که با ما بودند و دیگر نیستند و برای همه‌ی آنها که هستند، بیاد آموزگارم پیکان شیبانی»
 
 
 
زندگی ای مقدس‌ترین کلمه می‌پرستم تو را
آنگاه که خاموش می‌شوند همه‌ی آتش‌ها
و تو هنوز می‌سوزی در آتشکده‌ی سینه‌ی انسان‌ها،
 
ای زندگی می‌پرستم ترا در همه‌ی خواستن‌ها و نتوانستن‌ها، در افتادن‌ها و برخاستن‌ها، در   دلبستن‌ها و گسستن‌ها، در همه‌ی کوچ‌ها، جا ماندن‌ها و رسیدن‌ها، در همه‌ی ترک شدن‌ها، هرگز ندیدن‌ها و دوباره شنیدن‌ها.
 
ای زندگی می‌پرستم ترا همین جا، در همین لحظه که پر هستم از شیرین‌ترین احساس‌ها. همین جا که احساس می کنم خوابیده ام در کنار ساحل دریا، در یک صبح بهاری زیبا. همین جا که پر هستم از آواز مرغان دریایی و امواج طلایی، که با همهمه شان می‌شویند مرا.
 
همین جا که نفس گرمت زیر گوشم است و فاصله‌ی روحم از تو به اندازه‌ی فاصله‌ی یکی شدن با خدا. همین جا که تو را در آغوش دارم و نو به نو می‌سرایم شعر بودن با تو را.
 
همین جا که تو چون پادشاهی در کنارم آرام گرفته‌ای و من سراسر خوشبختی، بر سر می‌گذارم تاج ملکه‌ بودنِ تو را.
 
همین جا که چون کتابی سطر به سطر با چشمم، دستم، گوشم، لبم و شامه‌ام، می‌خوانم، یاد می‌گیرم و به خاطر می‌سپارم تو را.
 
همین جا که برف می بارد و اتاق حنا شلوغ است و من برای فرار از تکمیل مقاله‌ای که باید تا ظهر برای نشریه ای بفرستم پناه می‌آورم به خلوت خاطره‌ی بهاری همه‌ی دوست داشتن‌ها و آن لحظه‌ی با شکوه در آغوش گرفتن تو را.
 
 
همان جا که عاشقی معشوقش را می‌بوسد و من باز هم می‌بینم تو را، که بی نیازم می‌کنی از حسرت، از توهم یا رویا، همان جا که روی لب‌هایم   می‌نشینی شیرین‌تر از لبخند، واقعی‌تر از گرما.
 
همان جا که روز آغاز می‌شود با هجوم بیماری زن‌ها، و من در آئین گوش دادن به آنها، می‌کوشم بیادشان بیاورم دوباره زن شدن را.
 
همان جا که به دیگران می‌گویم زندگی مقدس‌ترین کلمه است و تو را با رودخانه، مرغابی، باد، باران و گریه‌ی کودکی می‌کنم نجوا.
 
همان جا که کنار خوابت می‌خوابانم خوابم را، تا از رویاهایمان تاک‌های وحشی عشق برویند و ناگهان بر شاخسارشان می‌رسد شیرین‌ترین انگورها.
 
همین جا که هنوز پر از گفتنم، اما نمی‌گویم تا لب‌هایم بر لب‌هایت خاموش شوند. کلمات جان بگیرند و ما مطلع غزلی شویم که یک مصرعش تویی و مصرع دیگرش من و باهم بیتی یگانه می‌شویم ما.
 
زندگی ای مقدس‌ترین کلمه می‌پرستم تو را همین جا...
 
شکوفه تقی
اوپسالا ۱٨ مارس ۲٠٠٩
 
 
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست