حاجی فیروز نوروزی، مبارک روحوضی، و آیین شاه کشی
عباس احمدی
•
“حاجی فیروز “ نوروزی در حقیقت “سیاهِ حاجی فیروز “ است که برای پنج روز جای ارباب خود، حاجی، را می گیرد. حاجی فیروز نوروزی، نسخه ی روحوضی شده ی میر نوروزی است. میر نوروزی نیز نسخه ی پنج روزه شده ی شاه ِ دوره ی مادر ساﻻری است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲٨ اسفند ۱٣٨۷ -
۱٨ مارس ۲۰۰۹
Abbas.Ahmadi@Mailcity.com
در تهران، چند روز به نوروز مانده، در کوچه ها و خیابان ها، حاجی فیروز بیرون می آید.حاجی فیروز مرد جوانی است که صورت خود را سیاه می کند و لباس سرخی به تن می کند و کلاه سرخی بر سر می گذارد و شعر های آهنگین می خواند و می رقصد.
حاجی فیروز نوروزی و مبارک روحوضی
اولین سوال این است که این مرد کیست و چرا به او حاجی فیروز می گویند؟ کلید این معما در نمایش های روحوضی نهفته است.در نمایش های روحوضی، آدمی وجود دارد به نام حاجی فیروز.حاجی فیروز رو حوضی، بر خلاف حاجی فیروز نوروزی، تاجر شکم گنده و پولداری است که نه صورت خود را سیاه می کند و نه لباس سرخ می پوشد و نه کلاه سرخ بر سر می نهد. حاجی فیروز روحوضی درست نقطه ی مقابل حاجی فیروز نوروزی است. اما حاجی فیروز روحوضی، نوکر سیاهپوستی به نام مبارک دارد. مبارک صورت خود را سیاه می کند و لباس سرخ می پوشد و کلاه سرخ بر سر می نهد و شعرهای آهنگین می خواند و می رقصد. مبارک، غلام آفریقایی حاجی است و به همین علت صورتش سیاه است و با لهجه ی مخصوص آفریقایی ها صحبت می کند. مبارک بسیار شبیه به “حاجی فیروز “ نوروزی است. بنابراین می توان این فرضیه را مطرح کرد که “حاجی فیروزی “ که در نوروز بیرون می آید، در حقیقت “سیاهِ حاجی فیروز “ است، یعنی همان مبارک است که از روی تخته ی روی حوض ها به صحنه ی خاکی کوچه ها آمده است . شعر هایی هم که می خواند دلیلی بر این مدعاست. مثلا:
ارباب خودم سلام علیکم
ارباب خودم سرتو باﻻکن
ارباب خودم یک گل دسته
مرتضی علی کمرشو بسته
ارباب خودم بز بز قندی
ارباب خودم چرا نمی خندی
کلمه ی “ارباب “ نشان می دهد که “حاجی فیروز “ نوروزی، حاجی نیست بلکه نوکر است، زیرا حاجی اربابی ندارد و این نوکر است که دیگران را ارباب خود می داند.
حاجی فیروز و میر نوروز
در این جا، این سوال پیش می آید که چرا به نوکرِ حاجی، حاجی می گوییم؟ چرا در چند روز مانده به نوروز، نوکر جای ارباب را می گیرد؟ چرا سالی سیصد و شصت روز، ارباب به جای خود و نوکر به جای خود است، اما در این پنج روز آخر سال همه چیز به هم می ریزد و نوکر جای ارباب را می گیرد؟
کلید حل این معما در مراسم میر نوروزی نهفته است.می دانیم که در ایران قدیم، سال از دوازده ماه سی روزه درست می شد.دوازده ضرب در سی می شود سیصد و شصت روز. اما سال در حقیقت، سیصد و شصت و پنج روز است. بنابراین، ایرانیان در آخر هر سال، پنج روز به سیصد و شصت روز می افزودند( ۵) (۶) (۷). به این پنج روز، پنجه ی دزدیده می گفتند.یعنی در بین اسفند و فروردین، پنج روزی قرار داشت که به هیچ ماهی تعلق نداشت و خارج از دایره ی روزهای معمولی سال بود. در این پنج روز، شاهان موقتا از تاج و تخت کناره گیری می کردند و مردی به نام میر نوروزی در این پنج روز شاه می شد. پس از پایان این پنجه ی دزدیده، دوباره شاهان به تخت سلطنت بر می گشتند و کار قیصر به قیصر سپرده می شد. حافظ در یکی از غزلیاتش به مطلع:
زکوی یار می آید نسیم باد بوروزی
ازین باد ار مدد جویی چراغ دل برافروزی
به این موضوع اشاره کرده است. آن جا که می گوید:
سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
در این جا، حافظ به “میر نوروزی “ و دوران کوتاه پادشاهی او که بیش از پنج روز نیست اشاره کرده است. این پنج روز مختص به ایران نیست در مصر باستان نیز، پنج روز به پایان هر سال می افزودند که متعلق به هیچ ایزدی نبود. این پنجه ی اضافی حتی در بین سرخپوستان قبیله ی مایا و قبیله ی آزتک نیز مرسوم بود.آزتک ها و مایا ها، هجده ماه بیست روزه داشتند که مجموعا سیصد و شصت روز می شد. آنها در پایان هر سال پنج روز به آن اضافه می کردند. به این پنج روز، “پنجه ی بیفایده “ میگفتند و آن را نحس و بدشگون و شوم می دانستند( ۲).
آیین خان خان
در بعضی از نقاط ایران، رسم میر نورروزی تا زمان حاضر نیز زنده مانده است.در شهرستان بجنورد تا چند ده سال پیش، در ایام نوروز مراسمی اجرا می شده است که در اصطلاح محلی به آن “خان خان “ می گفته اند.این مراسم را به نقل از احمد شاملو در کتاب کوچه، حرف آ، صفحه های 250- 249 می آورم:
“ در این مراسم، مسخره ای را عنوان خان داده برای او بارگاهی در میدان مرکزی شهر می آراستند، کسی را وزیر او می کردند و به مدت سیزده روز تمام حکومت بر شهر یکسره در اختیار او نهاده می شد. حتی خان های پرقدرت و پر افاده ای همچون سردار مقتدر بجنوردی نیز به رضای خاطر در این سیزده روز سر به فرمان خان نوروزی می گذاشته اند .در آخر کار، در پایان مراسم، در گردش روز سیزده فروردین، مردم بجنورد بر خان چند روزه می شوریدند،بر سر او می ریختند و کشان کشان او را به گردشگاه پنج برادران (بش قارداش) می بردند و او را در آبگیر بزرگی که در آن جاست سرنگون می کردند.به سال 1349 خورشیدی، در بجنورد پیرمردی زندگی می کرد که می گفتند واپسین خان نوروزی بوده است “
در این جا نیز “خان خان “ یک شاه موقت است که پس از سلطنت کوتاهی به شیوه ی آیینی کشته می شود.
میر نوروزی و آیین “کوسه بر نشین “
آیین بهاری “میر نوروزی “ در ابتدای بهار یعنی در روز اول فروردین برگزار می شود.مراسمی شبیه به “میرنوروزی “ منتها با نام دیگری در سومین ماه پاییز یعنی در روز اول آذر برگزار می شود که به آن “کوسه بر نشین “. ابتدا دو نمونه از آیین زمستانی کوسه بر نشین را می آورم و سپس آن را از نظر جادو شناسی تجزیه و تحلیل می کنم.
۱ - نمونه ی اول به نقل از کتاب لغت نامه ی دهخدا است که در کتاب شاخسار زرین پرفسور فریزر نیز آمده است:
“در ماه آذر، مرد کوسه ی یک چشم بد قیافه ی مضحکی را بر اﻻغی سوار می کردند.داروی گرم بر بدن او طلا می کردند.آن مرد مضحک بادزنی در دست داشت و پیوسته خود را باد می زد و از گرما شکایت می کرد.مردمان برف و یخ بر او می زدند. چندی از غلامان پادشاه نیز همراه او بودند و از هر دکانی یک درم سیم می گرفتند. اگر کسی در چیزی دادن اهمال و تعلل می کرد، گِل سیاه و مرکب همراه او بود بر جامه و لباس آن می پاشید. از صباح تا نماز پیشین هرچه جمع می شد تعلق به سرکار پادشاه داشت و از پیشین تا نماز دیگر به کوسه و جمعی که با او همراه بودند.اگر کوسه بعد از نماز دیگر به نظر بازارایان در می آمد او را آن قدر که می خواستند می زدند. آن روز را به عربی رکوب کوسج خوانند “( ۱)
۲ - نمونه ی دوم به نقل از ابوریحان بیرونی در کتاب التفهیم است. او در مورد مراسم کوسه بر نشین گفته است:
“نخستین روز از آذرماه، مردی بیامدی کوسه، بر نشسته بر خری و به دست کلاغی گرفته و به بادبیزن خویشتن را باد همی زدی و زمستان را وداع همی کردی و ز مردمان بدان چیز یافتی.و به زمانه ی ما،به شیراز، همین کرده اند. و ضربیت پذیرفته از عامل،تا هرچ ستاند از بامداد تا نیمروز به ضربیت دهد.تا نماز دیگر از بهر خویشتن را بستاند. اگر پس از نماز دیگر بیابندش،سیلی خورد از هرکسی. “ ( التفهیم،ص 256)
در این رسم قدیمی، یک شاه موقتی را می بینیم که برای مدت کوتاهی از مزایای یک شاه واقعی بر خوردار است و بعد از مدت کوتاهی ناپدید می شود. سوال که مطرح می شود این است که این شاه موقتی کیست و علت وجودی او چیست. سوال دیگر این است که چرا مردم حق داشتند این شاه موقت را تا سرحد مرگ کتک بزنند.
آیین “شاه کشی “
برای پاسخ به این سوال ها از دوره ی پدر ساﻻری به دوره ی مادر ساﻻری می رویم و جواب خود را در این دوره جستجو می کنیم. در دوره ی مادر ساﻻری، با آن که مردان فرمانراویی داشتند ولی مقام شاهی را از زنان می گرفتند.شاه از راه ازدواج با زن پادشاه به شاهی می رسید. هرساله، یکی از جوانان کشور، شاه کشور را می کشت و با زن شاه همبستر می شد و به جای او بر تخت شاهی تکیه می زد. این رسم شاه کشی یکی از کهن ترین رسوم دوره ی مادرساﻻری است و نه تنها در ایران بلکه در سایر نقاط جهان نیز رایج بوده است. برای کشتن شاه، جوانان زیادی از نقاط دور و نزدیک به پایتخت می آمدند. این جوانان، آزمون های دشواری را می گذرانند تا بتوانند از این طریق،لیاقت خود را ثابت کنند. از میان این خواستگاران، یک جوان بر رقبای خود پیروز می شد، شاه را می کشت، با زن او ازدواج می کرد، و به شاهی می رسید.گاهی دختر پادشاه، جای ملکه را می گرفت و جوان خواستگار، بعد از کشتن شاه، دختر او را به زنی می گرفت و خود شاه می شد.در دوره ی مادر ساﻻری، مقام شاهی از پدر به پسر منتقل نمی شد، بلکه از طریق زن شاه و یا از طریق دختر شاه به جوانی غریبه می رسید. شاه جدید نیز سال بعد به دست جوان دیگری کشته می شد و این چرخه ی شاه کشی همچنان ادامه پیدا می کرد.
تبدیل آیین شاه کشی به آیین میرنوروزی در دوره ی پدرساﻻری
مقام سلطنت مقام پر مخاطره ای بود و شاه سرانجام سر خود را بر باد می داد.به تدریج که شاهان قدرت گرفتند سعی کردند از این سرانجام شوم راه گریزی بیابند. یکی از راه هایی که پیدا کردند این بود که یک نفر دیگر را برای مدت کوتاهی به جای خود به تخت شاهی بنشانند و سپس او را در مراسم شاه کشی به جای خود به قتل برسانند.به این ترتیب هم آیین شاه کشی سر جای خود باقی می ماند و هم آن ها از سرانجام شوم خود نجات پیدا می کردند. شاه موقتی در دوران کوتاه سلطنت خود از تمام مزایای شاهی برخوردار بود و در عیش و نوش های شاهانه شرکت می کرد و تمام احترامات یک شاه واقعی در حق او رعایت می شد. او حتی حق داشت با زنان شاه واقعی همبستر شود.اما این دوران، چند روزی بیش نمی پایید و شاه موقت بلاگردان شاه واقعی می شد.
در مراسم کوسه ی خر سوار به خوبی می توانیم ببینیم که این “میر نوروزی “ در حقیقت همان شاه دوران مادرساﻻری است .گردش شاهانه ی میر نوروزی در شهر به همراه سربازان شاه و اخذ مالیات و باج و خراج از مردم و دکان داران نیز دلیل دیگری بر اثبات این مدعا است. ناپدید شدن میر نوروزی در انتهای روز و نیز کتک خوردن او نشانه ای از کشته شدن او در روزگار گذشته است که اکنون به صورت نمادین و سمبلیک در آمده است. در روزگار قدیم پیدا کردن کسی که حاضر باشد جان خود را فدای شاه کند آسان نبوده است. گاهی مجبور می شدند از میان زندانیان محکوم به مرگ، کسی را برای این کار پیدا کنند.تاج خاری بر سرش بگذارند. در کوچه ها و خیابان های شهر بگردانندش. شاه اش بخوانند. و سرانجام بر باﻻی تپه ای به دارش بکشند.
تا این جا نشان دادم که “حاجی فیروز “ در حقیقت حاجی نیست بلکه نوکر حاجی است که در پنج روز آخر سال، موقتا جای حاجی را می گیرد .حاجی فیروز نسخه ی روحوضی شده ی میر نوروزی است. میر نوروزی نیز در حقیقت “میر “ یا شاه نیست بلکه برده ی محکوم به مرگی است که در پنج روز آخر سال، موقتا جای شاه را می گیرد و در پایان این پنج روز کشته می شود. شاه نیز در دوران مادر ساﻻری یعنی پیش از رواج مراسم میر نوروزی، طبق سنت شاه کشی هر سال کشته می شده و شاهی تازه به جای او می نشسته است.
آیین شاه کشی برای چه به وجود آمد؟
من از آیین شاه کشی صحبت کردم ولی نگفتم چرا هرسال شاه را می کشتند و به جای او شاه دیگری می آوردند. آیین شاه کشی برای چه بوجود آمد؟ برای پاسخ به این سوال باید از عطر علم به عصر مذهب و از آن جا به عصر جادو بروم. در عصر جادو، بومیان ایران توجه ی مخصوصی به طبیعت داشتند. زیرا زندگی و بقای آن ها بستگی به غذاهایی داشت که از طبیعت به دست می آوردند.جانوری که شکار می کردند، میوه ای که از درخت می چیدند، گندمی که می کاشتند، و یا دامی که می پروراندند، همه و همه، دستخوش نیروهای طبیعت بودند. در عصر جادو، بومیان ایران می پنداشتند که با جادوی تقلیدی ، مانند رسم سبز کردن سبزه ، می توانند گیاهان را مجبور کنند تا به تقلید از آن ها سبز شود. و یا فکر می کردند با آیین های جادویی باران سازی، مانند مراسم چَمچَه گلین، می توانند طبیعت را مجبور به باریدن کنند. در اواخر عصر جادو و در اوایل عصر مذهب، بومیان ایران به تدریج دریافتند که رفتن و آمدن بهار، روییدن و پزمردن گیاهان ، باریدن و نباریدن باران، زایش و مرگ جانوران، نتیجه ی آیین های جادویی آن ها نیست، بلکه علت های عمیق تری و نیروهای قوی تری در پشت این پدیده ها قرار دارد. آن ها در سپیده دم عصر مذهب، معتقد شدند که روییدن و پزمردن گیاهان در دست ایزدی است که در زمستان با مرگ گیاهان می میرد و در بهار با زنده شدن گیاهان، از نو زنده می شود. خدایی که نیمی از سال در دنیای زیر زمینی مردگان است و در بهار به دنیای زندگان می آید.کهن تری مدرکی که در مورد این خدای نباتی به دست ما رسیده است، مربوط به کشور سومر است.کشور سومر از نظر جغرافیایی بین رودخانه ی دجله و فرات و در منطقه ای بین شهر بغداد فعلی و دهانه ی خلیج فارس قرار داشت.به این منطقه بین النهرین می گویند یعنی منطقه ای که بین دو نهر یا دو رودخانه قرار دارد.بین النهرین با رشته کوهای زاگرس از نجد ایران جدا می شود. برای آن که اهمیت سومریان را بهتر درک کنید، چند حادثه ی مهم تاریخی را در این جا ذکر می کنم.
آریاها که مردمانی کوچنده و دامدار و چوپان بودند، حدود سال 2000 پیش از میلاد از دشتهای پهناور جنوب روسیه به منطقه ی کوهستانی و کویری ایران آمدند.
هزار و سیصد سال پیش از آریاها، یعنی حدود 3300 سال پیش از میلاد ، سومری ها که آن ها نیز مردمانی کوچنده و دامدار و چوپان بودند، از کوهای منطقه ی آناتولی ترکیه، به دلتای هموار و حاصلخیز بین النهرین آمدند.
مدارکی در دست است که نشان می دهد سه هزار و هفتصد سال پیش از آمدن سومریان، یعنی در حدود سال 7000 پیش از میلاد ، گندم و جو در دهکده ی علی کوش، واقع در مرز ایران و عراق، کاشته می شده است. یعنی وقتی سومری های بز چران به منطقه ی بین النهرین آمدند، حدود سه هزار و هفتصد سال بوده است که زراعت گندم و جو در این منطقه وجود داشته است. آیین های عشایری و چوپانی سومری ها با آیین های یکجا نشینی و کشاورزی بومیان بین النهرین در هم آمیخته است .
تموز خدای شهید شونده ی گندم
در دوره ی سومریان، خدایی وجود داشت به نام “دوموزی “ Dumuzi که بعد ها در زبان بابلی به نام “تموز“ Tamuz معروف شد. این تموز زنی داشت به نام “اینان نا " Inanna که بعد ها در زبان بابلی به نام “ایشتر “ Ishtar خوانده شد. داستان این دو دلداده طبق اساطیر سومری از این قرار است:
“ایشتر، ایزد بانوی باروری و برکت، برای دیدن خواهرش، ایزد بانوی جهان مردگان، به دنیای زیر زمینی مردگان می رود، دنیایی که هیچ کس، حتی خدایان، از آن باز نمی گردد.خدایان از غیبت ایشتر، نگران می شوند و نزد “اِآ “، خداوند بزرگ، می روند. خداوند بزرگ با ملکه ی دنیای مردگان برای آزادی ایشتر صحبت می کند. ملکه ی دنیای مردگان به این شرط با آزادی ایشتر راضی می شود که ایشتر یک نفر دیگر را به جای خود معرفی کند که سالی شش ماه به جای ایشتر به دنیای مردگان بباید. ایشتر، شوهرش، تموز را برای این کار انتخاب می کند. دیو ها تموز را به جهان زیر زمینی می برند، اما تموز اجازه دارد تا نیمی از سال را از جهان مردگان به جهان زندگان بیاید. به این علت، تموز مظهر چرخه ی فصلی سالیانه ی مرگ و باززایی گیاهان بر روی زمین است “( ۲)
از بین گیاهانی که مرگ و باززایی آن برای سومریان بسیار مهم بوده است گندم می باشد.گندم یک گیاه فصلی است. در جاهای که زمستان سخت وجود ندارد، مانند منطقه ی بین النهرین، گندم را در پاییز می کارند و در تمام فصل زمستان در زیر خاک می ماند و در بهار از زیر خاک در می آید.این گندم را در تابستان، در ماه مرداد، درو می کنند.تموز خدای گندم است و در ماه مرداد یعنی در فصل دروی گندم، شهید می شود.با دروی گندم با داس، تموز نیز شهید می شود. داسی که ساقه ی گندم را درو می کند، تموز را نیز می کشد. در بیشتر فرهنگ های دنیا، عفریت مرگ با داس مجسم شده است و این امر ریشه در آیین های درو ی گندم دارد.به عنوان مثال فردوسی می گوید:
بیابان و آن مرد با تیز داس
گیاه تر و خشک، زو در هراس
تر و خشک، یکسر، همی بدرود
و گر ﻻبه سازی، دگر نشنود
در این شعر، “آن مرد با تیز داس “ عفریت مرگ است که “گیاه تر و خشک “ را “درو “ می کند. سعدی نیز ماه تموز را قاتل عمر آدمی میداند:
عمر برف است و آفتابِ تموز
اندکی مانده، خواجه غره هنوز
“آفتاب تموز “ در این شعر سعدی همان نقشی را دارد که “مرد با تیز داس “ در شعر فردوسی دارد. ماه تموز معادل ماه مرداد است. کلمه ی مرداد از ریشه مردن می آید.گرچه، نام اصلی این ماه، “امرداد “ یعنی ماه بی مرگی است، اما کلمه ی “مرداد “ یعنی ماه مرگ بیشتر برازنده ی این ماه است. باید اضافه کنم که در اساطیر زردشتی، امرداد، فرشته بانوی نگهبان گیاهان است. او، یکی از هفت امشاسپندان است و دختر اهوره مزاد به شمار می آید.این طنز تلخی است که تموز، خدای گندم، در ماه مربوط به فرشته بانوی نگهبان گیاهان به قتل می رسد.
شهید شدن تموز در تابستان و ظهور مجدد او در بهار
تموز در چله ی تابستان شهید می شود و از جهان شادمانه ی خاکی به جهان زیر زمینی مردگان می رود. در زمان غیبت تموز ، عشق و مهر ورزی متوقف می شود و ادمها و جانوران نمی توانند تولید مثل کنند. بر شهادت و مرگ تموز نوحه ها می سرودند و مراسم سینه زنی و عزاداری بر پا می شد. در این مراسم تعزیه که در ماه مرداد در تابستان انجام می شد، مجسمه ای از خدای شهید درست می کردند و لباس سرخی به آن می پوشاندند و با نوای سوزناک نی، زن و مرد سوگواری می کردند.ماه مرداد را به همین علت ماه تموز می گویند. مراسم تعزیه ی تموز قدمتی در حدود پنج هزار سال دارد،یعنی بسیار کهن تر از تعزیه ی اسلامی است. تعزیه ی اسلامی قدمتی در حدود چهار صد سال دارد یعنی در قرن شانزدهم میلادی به شکل فعلی آن به وجود آمده است.
دانه ی گندم را در پاییز می کارند و به زیر خاک می کنند و گندم سراسر زمستان را در زیر زمین می گذراند. تموز نیز در این مدت در زیر زمین در جهان مردگان است. در بهار با گرم شدن هوا ، گندم از زیر خاک جوانه می زند و از زیر زمین بیرون می آید. تموز نیز در بهار، از نو زنده می شود و از دنیای زیر زمینی مردگان بیرون می آید.غیبت تموز با غیبت گندم و ظهور او با ظهور گندم مقارن است.تموز در فصل بهار با رویش دوباره ی گندم، از نو زنده می شد. به تخت نشستن شاه جدید معادل تولد دو باره ی تموز بود. ظهور تموز در ماه فروردین است.
کلمه ی فروردین در لغت از واژه ی “فروهر “ گرفته شده است. “فروهر “ در لغت به معنای روح مردگان است. طبق اعتقاد آریایی ها، فروهر ها در ماه فروردین برای دیدار بستگان خود از دنیای مردگان به دنیای زندگان می آیند. آمدن فروهر ها از دنیای مردگان معادل آمدن تموز از جهان زیر زمینی مردگان است. می دانیم که آریایی ها مردمانی مرده پرست اند و مذهب “نیاپرستی “ در میان آن ها رواج دارد. طبق همین مذهب مرده پرستی است که آریایی ها در مراسم عید نوروز، خانه های خود را برای پذیرایی از فروهر ها، یا روح مردگان، آماده می کنند. و نیز طبق همین مذهب مرده پرستی است که در بیشتر نقاط ایران، مردم پیش از نوروز به زیارت اهل قبور می روند و از گورستان که جهان زیر زمینیِ مردگان آن هاست بازدید می کنند. مذهب مرده پرستیِ آریایی ها بعد از مهاجرت آن ها به نجد یران با مذهب تموز پرستیِ بومیان ایران در هم آمیخت و بازگشت فروهر ها در ماه فروردین با بازگشت تموز در ماه اول بهار در یکدیگر ادغام شد.
تموز، نجات دهنده ای بود که با ظهور خود دنیا را پر از سبزه و گیاه می کرد. شبیه به این اعتقاد در بسیاری از آیین های دیگر نیز دیده می شود. برای نمونه، در دین زردشت، سوشیانت ها در عالم غیب زندگی می کنند و با ظهور خود راستی(= اشه) را بر دروغ پیروز خواهند گرداند.حتی پیراون مزدک، این مارکس شرقی، نیز معتقدند که مزدک نمرده است بلکه در عالم غیب زندگی می کند و سر انجام با ظهور خود جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد. این اعتقاد نه تنها در مورد پیامبران و رهبران دینی بلکه در مورد سرداران نظامی نیز بر قرار است.بعضی از ایرانیان معتقدند که ابومسلم خراسانی در جنگ با اعراب کشته نشده است، بلکه به شکل کبوتری به آسمان رفته است و در آسمان با مزدک زندگی می کند تا دوباره قیام کند و ایران را به بهروزی برساند( ۳). به مطلب زیر از کتاب تاریخچه ی مکتب مزدک، صفحه ی ۱۸ توجه کنید:
“ یکی از یاران ابومسلم،سنباذ بود.سنباذ زردشتی بود و هرگز اسلام نیاورد. سنباذ به مزدکیان ساکن کوهستان و زردشتیان روی آورد و می گفت: “ابو مسلم را نکشته اند.لیکن منصور، خلیفه ی اعراب، به قتل او قصد کرد. ابومسلم، نام مهین خدای تعالی بخواند و کبوتری گشت سپید و اکنون در حصاری است از مس کرده و با مزدک نشسته است. هردو بیرون می آیند و مُقَدَم ابومسلم بود و مزدک وزیرش. و نامه به من آمده است “
ارتباط آیین شاه کشی با شهادت و ظهور دوباره ی تموز
سوالی که مطرح است این است که شهادت و تولد دوباره ی تموز، چه ربطی به آیین شاه کشی دارد؟ بین شهادت تموز و کشته شدن شاه و بین تولد دوباره ی تموز و آمدن شاه جدید چه ارتباطی نهفته است؟ در قدیم شاه را خدا می دانستند و برای او صفات ایزدی قایل بودند. حتی امروزه نیز، شاه را “خدایگان “ می نامند و او را سایه ی خدا می دانند. به قول فردوسی: چه فرمان یزدان، چه فرمان شاه
شاه مظهر تموز بود.تموز در تابستان در فصل دروی گندم شهید می شد و بنابراین شاه نیز که تموز زمینی بود باید کشته می شد. کشتن شاه تقلیدی از شهادت تموز بود. از این منظر، آیین شاه کشی و آیین تموز با یکدیگر ارتباط پیدا می کنند.
تا این جا نشان دادم که “حاجی فیروز “ نوروزی در حقیقت “سیاهِ حاجی فیروز “ است که برای پنج روز جای ارباب خود، حاجی، را می گیرد. حاجی فیروز نوروزی ، نسخه ی روحوضی شده ی میر نوروزی است. میر نوروزی نیز نسخه ی پنج روزه شده ی شاه ِ دوره ی مادر ساﻻری است.شاهِ دوره ی مادر ساﻻری نیز نسخه ی زمینیِ شده ی تموز است.تموز نیز نسخه ی آسمانی شده ی گیاه گندم است. در همان مقاله نشان دادم که مرگ تموز با دروی گندم در ماه مرداد و رستاخیز او با روییدن گندم در ماه فروردین مطابقت دارد.
حضرت تموز و درخت بلوط
اما نکته ی سوال برانگیزی که در مورد تموز وجود دارد، این است که در بعضی از مجسمه ها ، تموز به جای خوشه ی گندم، شاخه ی درخت بلوط در دست دارد.اگر تموز خدای گندم است پس این شاخه ی بلوط در دست او چه می کند؟ کلید حل این معما در دوره ی قبل از مهاجرت سومری ها نهفته است. می دانیم سومری ها قبل از مهاجرت به دلتای هموارِ بین النهرین، در منطقه ی کوهستانی آناتولیِ ترکیه بسر می بردند. درخت بلوط در کوه های آناتولی به فراوانی می روید. بنابر این می توان حدس زد که تموز قبل از این که خدای گندم باشد، خدای درختی بوده است. بلوط درخت بسیار بزرگی است که ارتفاع آن گاهی به شصت متر نیز می رسد. همان طور که شیر سلطان وحوش است، بلوط نیز سلطان اشجار یا شاه درختان است. چرخه ی رشد درخت بلوط با داستان مرگ و رستاخیز تموز جور در می آید.درخت بلوط در ماه اول بهار، همزمان با رستاخیز تموز از دنیای زیرزمینیِ مردگان، برگ سبز در می آورد و از نو زنده می شود. برگهای درخت بلوط در ماه پاییز، همزمان با رفتن تموز به جهان زیر زمینی مردگان، زرد می شود و میریزد. به نظر می رسد که تموز در اصل یک خدای درختی بوده است و بعدها به صورت خدای گندم در آمده است.شاخه ی درخت بلوط در دست تموز، نشانه ی همین موضوع است.
حضرت تموز و بز
بعد از حل این مشکل، مشکل ی دیگری پیش می آید.مساله این است که یکی از لقب های اصلی تموز، لقب “چوپان “ است و گاهی نیز او را در لباس بز و گوسفند مجسم می کنند. اگر تموز خدای درخت بلوط و خدای گندم است پس چرا به او “تموز چوپان “ می گویند؟ لقب چوپان و لباس بز از کجا آمده است؟ کلید حل این معما نیز در دروره ی قبل از مهاجرت سومری ها نهفته است.یعنی در زمانی که آنها در کوهای آناتولی، بز می چراندند.
حضرت تموز و چرخه ی زندگی بز
برای نشان دادن رابطه ی بین بز و تموز، چرخه ی زندگی بز را به طور خلاصه شرح می دهم. بز حدود هفت هزار سال پیش از میلاد در آسیا و شرق مدیترانه اهلی شده است.بز حیوان مقاومی است که در مناطق کوهستانی به خوبی پرورش می یابد. در مناطق حاره ی استوا، بز در سراسر سال جفت گیری می کند. اما در مناطق معتدل خاورمیانه، بز از اوایل پاییز تا اواخر زمستان، جفت گیری می نماید. دوره ی قاعدگیِ بز حدود هفده روز است و هر هفده روز یک بار به مدت 24 تا 36 ساعت، بز ماده “فحل “ می شود و اگر در این موقع جفت گیری کند، آبستن می شود.مدت حاملگی بز، 150 روز یا پنج ماه است.دوره ی قاعدگیِ بز ماده، وقتی شروع می شود که طول روز از 12 ساعت کوتاهتر شده باشد.بهترین ماه برای جفت گیری بز، ماه آبان می باشد. زیرا در این صورت، موعد زایمان بز به ماه فروردین می افتد که علف برای چریدن زیاد است. بزغاله هفت ماه بعد از تولد یعنی در سن هفت ماهگی و در ابتدای ماه آبان، از نظر جنسی بالغ می شود و می تواند به نوبه ی خود آبستن شود ( 8). تولد بزغاله در ماه فروردین همزمان با تولد دوباره تموز و ظهور او از دنیای زیر زمینی مردگان است. شروع آبستنی بز نیز همزمان با غیبت تموز و رفتن او به دنیای زیر زمینی است. همان طور که بزغاله مدت پنج ماه در شکم مادرش از نظرها پنهان است، تموز نیز در دنیای زیرزمینی از نظر ها غایب است. غیبت و ظهور بزغاله با غیبت و ظهور تموز مقارن و مصادف و همزمان است.زمانی که نره ی بز در ماه آبان برای جفتگیری با بزماده بر می خیزد، تموز فرو می خوابد.و زمانی که نره ی بز در ماه فروردین فرو میخوابد، تموز بر می خیزد.
چرخه ی زندگی بز و تقویم باستانی ایرانیان
نکته ی شگفت آور این است که چرخه ی زندگی بز با تقویم قدیم ایرانیان بسیار شباهت دارد. می دانیم که ایرانیان در قدیم، سال را به دو فصل تقسیم می کردند: زمستان بزرگ و تابستان بزرگ. فصل زمستان بزرگ پنج ماه بود و با ماه آبان آغاز می شد و شامل ماه های آبان، آذر، دی، بهمن، و اسفند بود. فصل پنج ماهه ی زمستان بزرگ دقیقا با دوره ی پنج ماهه ی آبستنی بز مطابقت دارد. فصل تابستان بزرگ هفت ماه بود و با ماه فروردین آغاز می شد و شامل ماه های فروردین، اردی بهشت، خرداد، تیر، مرداد، شهریور، و مهر بود.فصل هفت ماهه ی تابستان بزرگ با دوره ی هفت ماهه ی بلوغ بزغاله دقیقا مطابقت دارد. می دانیم آریایی ها از مناطق سردسیر جنوب روسیه به نجد ایران آمده اند و در آن مناطق، برعکس ایران، زمستان ها بلند و تابستان ها کوتاه است. بنابراین تقویم آریایی ها باید بعد از مهاجرت آن ها به فلات ایران و از روی تقویم بومیان ایران به وجود آمده باشد.
در این جا توجه شما را به جامی که در حفاری های شوش به دست آمده است جلب می کنیم ( 9). این جام متعلق به حدود 4000 تا 5000 سال پیش از میلاد مسیح، یعنی حدود هفت هزار سال پیش است. این جام در حال حاضر در موزه ی لوور فرانسه نگهداری می شود.در روی این جام یک بز با شاخ های بسیار بزرگ نقاشی شده است. این جام مربوط به دوره ی نوسنگی یا نئولیتیک است و نشان می دهد که بومیان ایران، سه هزار سال قبل از آمدن آریایی ها به نجد ایران با بز آشنا بوده اند. در نقش یکی از شاهان ساسانی، تزئینات تاج او مانند دو جفت شاخ بز است و اهمیت بز را در فرهنگ ایران نشان می دهد. بزی که شاخ هایش زینت بخش تاج شاهان شکوهمند ساسانی بوده است. تقدس بز ماده حتی به دوران ما نیز رسیده است. در کتاب حلیه المتقین در صفحه ی 127 آمده است :
“هر مومنی که در خانه ی او یک بز شیرده باشد، هر روز یک مرتبه فرشته می آید در طرف صبح و ایشان را دعا می کند که مطهر و پاک باشید شما، خداوند برکت دهد شما را، نیکو باد احوال شما،و نیکو باد نانخورش شما “
در فرهنگ عامه،بز نر مظهر قدرت جنسی است. محمد طوسی در کتاب عجایب المخلوقات صفحه ی 865 آورده است که “بز هشتاد جماع می کند به روزی “. به خاطر همین کثرت جماع است که از زهره ی بز نر و پیه بز نر در جادوی سرایتی برای تقویت فوه ی جنسی کمک می گیرند.در کتاب کوچه صفحه ی 1146 دو فقره از این نوع جادوی سرایتی نقل شده است:یکی آن که “زهره ی بز نر بر ذکر مالند، با هر که جماع کنند دوستی افزاید “ و دیگر آن که “از پیه بز سرخ، روغن بر گرفته بر ذکر مالند، قوی گرداند “.
ارتباط مراسم شهادت و رستاخیز حضرت تموز با مراسم حاجی فیروز
ممکن است بپرسید که مراسم شهادت و رستاخیز تموز سومری چه ربطی به آیین های ایرانی و مخصوصا چه ارتباطی با مراسم حاجی فیروز دارد؟ برای پاسخ به این سوال، ابتدا باید در بین آیین های ایرانی، مراسمی شبیه به مراسم تعزیه ی تموز پیدا کنم و سپس رابطه ی آن را با مراسم حاجی فیروز نشان بدهم.از آن جا که آیین تعزیه تموز نوعی جادوی تقلیدی برای کمک به زایمان بز است باید توجه ی خود را به روی آیین هایی معطوف کنم که پیش از زایمان بز، در ماه های بین آبان و اسفند، در ایران اجرا می شود.بهترین موقع برای انجام این آیین جادویی، صد روز پس از آبستنی بز است. بز در اول آبان آبستن می شود، صد روز که از اول آبان جلو بیایم به دهم بهمن می رسم. مراسم مورد نظر من باید در دهم بهمن برگزار شود. در این مراسم باید دو نفر در نقش تموز چوپان و زنش ایشتر ظاهر شوند.کسی که نقش تموز را بازی می کند باید چوپانی باشد که خود را به شکل بز در آورده باشد و مانند بز به خود زنگوله هایی آویزان کرده باشد.این چوپان باید مانندتموز در این مراسم بمیرد و از نو زنده شود.این چوپان و زنش باید همراه با چند نفر دیگر که نقش بزغاله های نوزاد را بازی می کنند به طویله های روستاییان بروند تا طبق جادوی تقلیدی، بز های آبستن از این بزغاله های جادویی تقلید کنند و بزغاله های خود را به موقع بزایند.
این مدل فرضی را با توجه به چرخه ی زندگی بز و اسطوره ی تموز چوپان ساخته ام. البته پیدا کردن مراسمی که با مدل منا بخواند کار حضرت فیل است. زیرا اوﻻ از ایران و منابع ایرانی دور هستم و ثانیا راجع به آیین های جادویی در ایران کار چندانی به طور علمی انجام نشده است. داشتم با نا امیدی کتاب های مختلف فارسی را ورق می زدم که با کمال شگفتی و ناباوری، چشمم به مراسم “کوسه و نقالدی “ ( 9) افتاد که مو به مو با مدل فرضی من می خواند. ابتدا، این مراسم را عینا نقل می کنم و سپس آن را از نظر علم جادو شناسی مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهم.
مراسم “کوسه و نقالدی “
“کوسه و نقالدی - این مراسم در روستاهای اراک، محلات، آشتیان، و خمین از چهل و یکم زمستان (=دهم بهمن) تا ده روز بعد از آن ادامه می یابد.در این مراسم، کوسه یک کَپَنَک یا جُبه ی بلند نمدی می پوشد که پوشاک چوپان ها است و از مچ دست و ساق پای خود را زنگوله هایی می آویزد که هنگام حرکت صدا می کند. صورتش را با آرد سفید کرده، پوست بزغاله ای بر سر می کشد که تا چانه اش را می پوشاند و برای چشم ها و دهن و بینی بر آن سوراخ هایی ایجاد شده است. کمر بند پهنی می بندد که به آن نیز زنگوله، یک تبر، و پاره ای چیزهای دیگر آویخته است.مقداری بوته را مثل دو شاخ با دستمال یا ریسمان بر سر خود استوار کرده است و چوبدست بلندی با خود دارد.
نفر دوم در این مراسم، پسر جوانی است که خودرا به هیات زنان در می آورد: جامه ی زنانه ی بلندی پوشیده، پستان می گذارد و سرخاب می مالد و به او عروس کوسه می گویند. او نیز به مچ دست هایش زنگوله هایی می آویزد.
مراسم دو بازیگر دیگر نیز دارد که با بوته و شاخه برای خود شاخ هایی تعبیه کرده اند و همچنان زنگوله های به خود آوتخته اند و نامشان تَکِه است یعنی بُز - و همه ی این افراد را چند تن دیگر، و از جمله نوازندگان سورنا و دهل و کسی که برای جمع آوری آنچه به ایشان می دهند کیسه ای حمل می کند، همراهی می کنند. آنها از خانه ای به خانه ای می روند،نوازندگان می نوازند، و کوسه، با ورود به هر خانه ای نخست به سوی طویله رفته با لگد و چوبدست ضرباتی به در آن می زند و زنگوله هایش را به صدا در می آورد و با ساز و دهل می خواند که:
ناقالی گُنده گُنده
چل رفته، پنجاه مونده
بُزتان بزغاله می زاد
میش تان بَره می زاد
هر چه تو خونه دارید
سهم مَنو بیارید
بعد، دو نفری که نقش بز را دارند با شاخ هایشان به جنگ می پردازند و کوسه و عروسش گرد آن ها می رقصند و نوازندگان می نوازند. در این میان ناگهان کوسه غش کرده به زمین می افتد و عروس بنا می کند به خواندن که:
آخ شوهرم
خاک بر سرم
بَختَم، بَختَم،
سوزن بدید بزنم به رختم
زن صاحبخانه سوزنی به عروس کوسه می دهد و مرد صاحبخانه جرعه ای نوشیدنی به گلوی کوسه می ریزد تا سر انجام کوسه دوباره زنده می شود.بازیگران با دریافت پول یا خوراکی به خانه های دیگر می روند “
تفسیر مراسم کوسه و نقالدی بر اساس اسطوره ی شهادت و ظهور حضرت تموز
این مراسم را می توان بر اساس اسطوره ی شهادت و ظهور تموز چوپان تفسیرکرد. کوسه نقش تموز را بازی می کند و چون تموز خدای بز است، خودش را به شکل بز در آورده است. عروس کوسه نقش ایشتر، زن تموز، را بازی می کند. کوسه مانند تموز می میرد و از نو زنده می شود.مراسم کوسه و نقالدی نوعی آیین جادوی برای زایمان بز است. دو نفری که نقش تَکِه یا بز را بازی می کنند در حقیقت بزغاله های جادویی اند که پیشاپیش به دنیا آمده اند. آنها می خواهند بزهای آبستن را مجبور کنند تا به تقلید از آنها، بزغاله های خود را هرچه زودتر بزایند.مراسمی شبیه به آیین جادویی کوسه و نقالدی در سایر نقاط ایران نیز مرسوم است.برای مثال، ترک های ایران، مراسمی دارند که به آن “نقلده “ ( 10) می گویند. نَقَلدِه به زبان ترکی یعنی “چه مدت مانده “ و اشاره به این است که چه مدت به آمدن بهار و زاییدن بز مانده است. مراسم نقلده نیز دو بازیگر اصلی دارد: یکی کوسه نره و دیگری کوسه دَله. در این مراسم، کوسه نره پس از ورود به خانه به سوی طویله می رود و مانند بره بع بع می کند تا بره هایی که در شکم میش ها هستند خیال کنند که بهار و هنگام رفتن به چرا است. بع بع کردن کوسه نره نوعی جادوی تقلیدی است تا بزغاله هایی که در شکم مادرشان هستند، به تقلید از آن زودتر به دنیا بیایند و بع بع کنند. هدف اصلی از این جادوی تقلیدی آن است که بزغاله ها در ظهورشان شتاب کنند و هرچه زودتر از شکم مادرشان بیرون بیایند.در مراسم نقلده، کوسه نره مظهر تموز چوپان و کوسه دله مظهر ایشتر، زن تموز است.
ارتباط مراسط “کوسه و نقالدی “ با مراسم “حاجی فیروز “
تا اینجا، نشان دادم که مراسمی شبیه به مراسم مرگ و شهادت تموز چوپان در ایران وجود دارد.ممکن است سوال کنید که مراسم “کوسه و نقالدی “ چه ارتباطی با مراسم “حاجی فیروز “ دارد؟ ممکن است ایراد بگیرید که اوﻻ، مراسم کوسه و نقالدی پنجاه روز پیش از عید نوروز اجرا می شود در حالی که حاجی فیروز پنج روز قبل از نوروز بیرون می آید. ثانیا، کوسه در آن مراسم رویش را با آرد سفید می کند، در حالی که حاجی فیروز در این مراسم صورتش را بادوده سیاه می کند. ثالثا، کوسه جبه ی نمدی چوپان ها را به تن می کند، در حالی که حاجی فیروز لباس سرخ پادشاهان را می پوشد. رابعا، کوسه پوست بزغاله ای به سر می کشد، در حالی که حاجی فیروز کلاهی مانند تاج شاهان به سر می نهد.خامسا، کوسه متاهل است و زنی به نام عروس کوسه دارد در حالی که حاجی فیروز مجرد است و زنی او را همراهی نمی کند. سادسا، کوسه بع بع می کند، در حالی که حاجی فیروز، بع بع نمی کند. این شش ایراد، کار مرا برای نشان دادن ارتباط بین “کوسه و نقالدی “ و “حاجی فیروز “ مشکل می کند.اما در برابر این وجوه اختلاف، می توان از مشابهت های بین کوسه و حاجی فیروز نام برد: اوﻻ، هردوی آن ها به تقلید از زنگوله ی بز، زنگوله هایی به لباس های خود آویزان کرده اند.ثانیا، هردوی آن ها همراه با ساز و آواز از خانه ای به خانه ی دیگر می روند.ثالثا، می دانیم حاجی فیروز از مراسم میر نوروزی یا کوسه بر نشین سرچشمه گرفته است و نام بازیگر اصلی مراسم کوسه و نقالدی نیز کوسه است.این کوسه و آن کوسه ممکن است از یک خانواده باشند.رابعا، مراسم کوسه و نقالدی در دهم بهمن که مصادف با جشن سده است برگزار می شود جشن سده با آتش افروزی همراه است و یکی از لقب های حاجی فیروز نیز “آتش افروز “ است. بنابراین می توان بین آن آتش افروز و این آتش افروز رابطه ای قایل شد. به این نمونه از کتاب نیرنگستان توجه کنید که صادق هدایت حاجی فیروز را به نام آتش افروز معرفی کرده است:
“چند روز به نوروز مانده، در کوچه ها آتش افروز می گردد و آن عبارتست از دو یا سه نفر که رخت رنگ به رنگ می پوشند و به کلاه دراز و لباسشان زنگوله آویزان می کنند و به رویشان صورتک می زنند. یکی از آن ها دو تخته را به هم می زند و اشعاری می خواند:
آتش افروز آمده
سالی یک روز آمده
روده پوده آمده
هرچی نبوده آمده “
خامسا، در زبان سومری برای لفظ “جانشین شاه “ کلمه ی “ای بی ﻻ “ Ibila را به کار می برند که به معنای “آتش افروز “ است. در فرهنگ عامیانه ی ایران نیز به کسی که پسر و جانشین نداشته باشد می گوییم “اجاقش کور “ است. به کسی که بچه می آورد می اوییم “اجاقش روشن “ است.از این نظر، اصطلاح افروختن آتش و یا آتش افروزی با زایمان ارتباط پیدا می کند. “آتش افروز “ نیز مانند “کوسه “ سروکارش با آبستنی و زایمان و تولد است. ونیز می دانیم که در روز دهم بهمن، آتش افروزی های جشن سده مقارن و مصادف و همزمان با اعمال جادووییِ کوسه برای کمک به زایمان بز است.
مراسم حاجی فیروز در دهم بهمن، روز جشن سده
ممکن است باز ایراد بگیرید که همه ی این حرف ها تئوری است و از ما بخواهید برای مجاب کردن شما مراسمی را پیدا کنیم که در آن ، حاجی فیروز به جای آخر اسفند در روز دهم بهمن بیرون آمده باشد. البته پیدا کردن حاجی فیروز زمستانی کار حضرت فیل است.اما بعد از جستجو های بسیار، این حلقه ی مفقوده را در مراسم “رِِشکی و ماستی “ پیدا کردم که نوعی مراسم شبیه به حاجی فیروز است که در روز دهم بهمن در اراک اجرا می شود.ابتدا این مراسم را عینا نقل می کنم و سپس تفسیر مختصری از آن به دست می دهم:
مراسم “رشکی و ماستی “
“در شهرستان اراک و بعضی از روستاهای آن از دهم بهمن، یعنی پنجاه روز مانده به عید نوروز، عده ای که خود را “رِِشکی و ماستی “ می نامند راه می افتند و به خانه های مردم می روند و مژده ی کوتاه شدن عمر زمستان را می دهند. مردم آن ها را خوش قدم می دانند و معتقدند آمدن آن ها باعث گشایش و فرج می شود. “رِشکی و ماستی “ پیراهن و شلواری قرمز رنگ می پوشد و دور تا دور دامن پیراهن خود را تشتک و در بطری یا زنگوله می دوزد و یک کلاه مقوایی بوقی که پولکدوزی شده و زنگوله های از آن آویزان است به سر می گذارد و یک صورتک مضحک مقوایی هم به صورت می زند، چند تا زنگوله به نخی می بندد و به دست می گیرد تا در موقع ﻻزم تکان دهد و زنگوله ها را به صدا در آورد. عده ای به جای این نخ زنگوله دار دایره زنگی به دست می گیرند. گاهی هم یک نفر ضرب می گیرد. “رِشکی و ماسی “ ها تا حدودی شبیه به حاجی فیروز های تهرانند که شب عید نوروز راه می افتند. رِشکی و ماسی، وقتی وارد حیاط خانه ای شد زنگوله را به صدا در می آورد یا با دایره زنگی می خواند و می رقصد:
“رِشکی و ماسی “ اومده
اونی که می خواستی اومده
روده پوده اومده
هرچی نبوده اومده
بزبز قندی اومده
از همه رنگی اومده . “
“رشکی و ماستی “ حلقه ی مفقوده بین “کوسه و نقالدی “ و “حاجی فیروز “
توجه کنید که اوﻻ، “رِشکی و ماستی “ در دهم بهمن بیرون می آید یعنی در همان روزی که مراسم کوسه و نقالدی اجرا می شود.از نظر زمانی، “رشکی و ماستی “ حلقه ی ارتباطی بین آیین “کوسه و نقالدی “ و آیین حاجی فیروز است. ثانیا، زنگوله های که “رِشکی و ماسی “ به دور پیراهن خود آویزان کرده است حلقه ی رابط بین زنگوله های لباس “کوسه “ و تشتک های دور پیراهن حاجی فیروز است. ثالثا، صورتکی که “رِشکی و ماستی “ به صورت می زند معادل پوست بزی است که کوسه به سر خود می کشد.از این نظر، صورتک “رِشکی و ماستی “ حلقه ی رابط بین صورتک پوستیِ کوسه و صورتک مضحک آتش افروز است. ریسمان زنگوله داری که “رِشکی و ماستی “ به دست می گیرد معادلِ دایره زنگی ای است که حاجی فیروز به دست می گیرد.رابعا، رِشکی و ماسی خود را “بز بز قندی “ می خواند و می گوید “بز بز قندی “ آمده.یعنی همان طور که کوسه خود را به شکل بز در می آورد، “رِشکی و ماستی “ نیز خود را بز می نامد.این دو در حقیقت، یک نقش واحد را بازی می کنند.خامسا، یکی از تکیه کلام های حاجی فیروز نیز این است که : ارباب خودم بز بز قندی، ارباب خودم چرا نمی خندی “ کلمه ی “بز بز قندی “ در اینجا یاد آور نقش کهنی است که در ابتدا بعنوان بز بازی می کرده است.
توجه کنید که آیین زمستانی کوسه و نقالدی در روز دهم بهمن (در پایان چله ی زمستان) اجرا می شود. آیین زمستانی کوسه برنشین در روز اول آذر (درپایان فصل پاییز) یعنی هفتاد روز پیش از مراسم کوسه و نقالدی برگزار می شود.. آیین بهاری میر نوروزی در روز اول فروردین ( در آغاز فصل بهار) یعنی پنجاه روز بعد از مراسم کوسه و نقالدی برگزار می گردد.این سه مراسم مهم در یک دوره ی صدوبیست روزه ای که از ماه آخر پاییز تا ماه آخر زمستان ادامه دارد اتفاق می افتند.دوره ای که یک ماه پس از آبستنی بز های ماده و یایک ماه پس از کاشتن دانه های گندم ،آغاز می شود.دوره ای که با زایمان بزغاله ها در ابتدای بهار و یا سبزشدن جوانه های گندم از زیر خاک،پایان می پذیرد.رگه هایی از این سه آیین پاییزی و زمستانی با یکدیگر ممزوج شده و د ر شخصیت حاجی فیروز متجلی گشته است.
نتیجه گیری
در این مقاله نشان دادم که اوﻻ مراسمی شبیه به مراسم تعزیه تموز در ایران نیز وجود دارد و ثانیا این مراسم بر روی مراسم حاجی فیروز و آتش افروز اثر نهاده است. به طور کلی، مراسم حاجی فیروز، مانند بسیاری از آیین های جادویی ایران با کاشت گندم و پرورش بز ارتباط دارد. همان طور که در آسیای جنوب شرقی، بسیاری از آیین های جادویی با کاشت برنج و پرورش خوک مرتبط است. همان طور که در آمریکای شمالی، بسیاری از آیین های جادویی سرخپوستان با کاشت ذرت و شکار گاومیش ارتباط دارد. همان طور که در صحاری سوزان کشورهای شمال آفریقا، بسیاری از آیین های جادوی و اساطیر بومی با کاشت نخل و پرورش شتر مرتبط است.برای مطالعه ی این آیین ها، ابتدا باید با کاشت گندم و برنج و ذرت و نخل و بعد با پرورش بز و خوک و گاومیش و شتر آشنا بشویم. قدم بعدی مقایسه این آیین ها با آیین های جادویی ایران ست. جای خالی مطالعاتی از این دست در دانشگاه های ایران خالی است. امیدواریم با ایجاد کرسی جادو شناسی تطبیقی در دانشگاه تهران، محلی برای پژوهش های آکادمیک در این زمینه فراهم شود تا اوﻻ کار از این حالت پراکنده و انفرادی خارج شود و ثانیا هرکس خشتی بر روی خشتی دیگر بگذار و این نباشد که با خاموش شدن یک تن، کار بکلی بخوابد و شیرازه ی پژوهش ها از هم بپاشد. در عین حال، به دانشجویان ایرانی که در رشته های علوم اجتماعی و مردم شناسی و فرهنگ عامه در دانشگاه های خارج تحصیل می کنند توصیه می کنیم که در این زمینه ها پژوهش کنند. مطالبی که در این مقاله در باره ی جادو در ایران آوردم می تواند دستمایه ی چندین رساله ی فوق لیسانس در رشته های مردم شناسی و فولکلور باشد.
***
منابع
1-
The Golden Bough (A new abridgement) by James George Frazer, Oxford University Press. 1994 Page 662
۲- همان کتاب، ص 321
۳ - تاریخچه ی متکب مزدک، نوشته ی اوتاکلیما، ترجمه ی دکتر جهانگیر فکری ارشاد، چاپ اول، 1371 ، انتشارات توس، تهران، ص 81
۴ - وب سایت موزه ی بریتانیا. بخش مربوط به خدایان بین النهرین.
۵ - نوروز آیین هزاره ها، برهان، بنیاد مهر ایران، بهمن 2545 شاهنشاهی، 1355
یزدگردی.ص 42 - 41.
6 - فلسفه ی زرتشت، دیدی نو از دینی کهن، دکتر فرهنگ مهر، چاپ دوم - لوس آنجلس، مارچ 1994. فراهم آمده در کانون پژوهش و آموزش، چاپ شرکت چاپ نامحدود.ص 178 - 179
7 - در تقویم ایران باستان، سال، دوازده ماه داشت که عبارت بود از: فروردین، اردی بهشت، خرداد، تیر، امرداد، شهریور، مهر، آبان، آذر، دی، بهمن، و اسفند. هر ماه سی روز داشت.هر روز به نام ایزدی نامیده می شد.*( ۱) اورمزد،( ۲) بهن،( ۳) اردی بهشت،( ۴) شهریور،( ۵) سپندارمذ،( ۶) خرداد،( ۷) امرداد،*( ۸) دی به آذر،( ۹) آذر،( 10) آبان،( ۱۱) خور،( 12) ماه،( 13) تیر،( 14) گوش، *( 15) دی به مهر، ( 16) مهر،( 17) سروش،( 18) رشن،( 19) فروردین،( 20) وِرَهرام، ( 21) رام،( ۲۲) باد،*( 23) دی به دین، ( 24) دین،( 25) اِرد،( 26) اَشاد،( 27) آسمان،( 28) زامیاد،( 29) مانترَه سپند،( 30) انارام.
همان طور که می بینید، هر ماه چهار هفته دارد.هفته ی اول و هفته ی دوم هر کدام هفت روز دارد. اما، هفته ی سوم و هفته ی چهارم هر کدام هشت روز دارد. این دو هفته ی آخر در حقیقت “هشته “ اند نه “هفته “. نکته ی دیگر آن است که روز اول هر هفته یا هر هشته به نام خدا نامیده می شده است: اورمزد، دی به آذر، دی به مهر، و دی به دین.البته، هفته و هشته ی ایرانی فاقد مفهوم شنبه، یکشنبه، دوشنبه الی آخر هستند. اما، در عوض، هفته ها ثابت اند و در ماه ها نمی چرخند، زیرا هر ماه دقیقا دو هفته و دو هشته دارد، یعنی هر ماه دقیقا سی روز است. سی ضربدر دوازده می شود 360 روز.اما این سال با سال واقعی حدود پنج روز و پنج ساعت و 48 دقیفه و 46 ثانیه کم دارد.برای جبران این کمبود، ایرانیان پنج روز به آخر هر سال می افزودند و در سال پنجم به جای پنج روز،شش روز به آخر سال می افزودند.
8-
Taylor, Robert E. 1998. Scientific farm animal production, an introduction to animal science. 6th edition. Prentice-Hall Inc., pp 564-580
9 - جشن ها و آداب و معتقدات زمستان، ابولقاسم انجوی صفحات 72- 78
10 - همان کتاب.ص 82.
11 - کتاب کوچه، احمد شاملو، حرف ب، جلد اول، ص 482
|