سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

Affecttheory
مونه و نقوص کمال (بخش سوم)


رباب محب


• دانش کودک/شاگرد در گرو آگاهی اوست و آگاهی نیروئی درونی و دینامیک است که دست یازیدن به آن شرایط و پیش فرضیه های خاص خود را دارد. شناخت معلم از تئوری و مدل های آموزشی یکی از این پیش فرضیه هاست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۷ فروردين ۱٣٨۵ -  ۲۷ مارس ۲۰۰۶


 
در بخش هاي قبلي اين مقاله به تعريف بهره هوشي از ديدگاه گلمن پرداختم.
گلمن در تعريف خود از  بهره هوشي و دلايل پيشرفت و يا عدم پيشرفت هاي تحصيلي و اجتماعي افراد ،  دايره اي از عوامل روحي ، جسمي و فيزيکي و حسي ، فرهنگي و اجتماعي ترسيم مي کند. او موفقيت افراد را در گرو ميزان آي کيوو اي کيو(استعداد و توانايي بهره جستن از احساسات و ايموشن ِ موجود نزد هر فرد.) دانسته و با اين ترتيب بر تعريف هاي مرسوم زمانه خط بطلان مي کشد. گلمن براي اثبات نظراتش از افرادي نام مي برد که با وجود داشتن بهره هوشي متوسط توانسته اند به موفقيت هاي چشمگيري نائل آيند.
 
مدرسه مثلثي است که شاگردان ، تدريس وانتظارات اولياء مدرسه( يا شايد تکاليف شبانه/خانه ) سه ضلع آنرا تشکيل مي دهند.
به نظر ويگوتسکي ، محقق ِ به نام روسي -  ما هنگام بررسي توانائي هاي کودک نبايد از روند و پروسه ي پيشرفت او غافل بمانيم. در نظر گرفتن پروسه ي يادگيري کودک بايد به عنوان يک پرنسيب مهم  پايه ي مشاهدات و بررسي هاي ما را بريزد. از آنجائيکه انسان موجودي است چند بعدي اساسأ نمي توان پديده هاي روانشناسانه وهر آنچه را که به رفتار انسان مربوط مي شود ، همانند محصولات آماده و بدون در نظر گرفتن تاريخ و روند پيشرفت آنها مورد بررسي قرار داد.  ازاينروي بايستي استعدادهاي کودک را درزندگي روزمره اش ، پاي سفره ي ِ غذا ، هنگام بازي و در رابطه هاي انساني بررسي و کشف کرد ، نه پشت ميز و نيمکت مدرسه. و در واقع کشف استعداد ها و توانائي هاي کودک و فراهم آوردن شرايط رشد استعداد ها تنها کاري است که از ما بزرگترها بر مي آيد يا بايد بر بيايد. چون شرايط فراهم آيد کودک خود -  راه ِ خود را پيدا کرده و قدم به قدم مراحل رشد و ترقي را طي خواهد کرد.
تدريس بر پايه ي ِ تکليف هاي خانه يکي ديگر از معضلات ريشه اي عالم مدرسه است.
  اين بدين معناست که تدريس بر پايه کشف صورت نمي گيرد بلکه معلم مطلب يا مطالبي از پيش آماده  را سر هم کرده ويکصدا به گوش شاگردانش مي رساند و بعد از آنها انتظار دارد  که گفته هايش را –  آنگونه که اوگفته و  بر داشت کرده– به او باز پس دهند واينجا يک نکته مهم از نگاه مدرس دور مي ماند و آن اين است که درک و فهم شاگردان  ازمطالب مطرح شده يکسان نبوده و نيست و آنها بر اساس تجارب پيشين و بنا به شرايط فردي ، اجتماعي و فرهنگي برداشت هاي متفاوتي از دروس مدرسه و تکاليف داده شده دارند.
به عبارت ديگر تکاليف مدرسه همواره توسط معلم و بنا به انتظارات او طرح مي شود، نه بر پايه ي ِ درک و فهم شاگردان. وبدين ترتيب ما از اين نکته غافل مي مانيم که دنياي کودکانه (و دنياي نوجوانان و جوانان نيز) با دنياي ما بزرگترها تفاوت فاحش دارد. ناديده انگاشتن اين تفاوت ماهوي مي تواند تجارت ، نتايج و عواقب  ناگواري براي شاگردان بدنبال داشته باشد. آنچه در اين راستا براي کودکان و نوجوانان باقي مي ماند تجربه ي ِ شکست است.  نالايق بودن ، خِنک بودن ، تحقير شدن هاي روزانه  وخنده هاي تمسخر آميزديگران  - که پيامد اينگونه تدريس است - هيچ نيست مگر مانعي در راه رشد و ترقي کودک.
شاگردان بايستي هنر دخالت و نظارت بر امور تحصيلي خود را بياموزند. صرف نظر از ماده ي درسي -  آنها بايد با تأمل و انديشه بر پيرامون پرسش هائي چون : چطور/ چگونه ، چه چيز و چرا -  بتوانند ذهن خود را با برهان و منطق آشنا کنند. درس جغرافيا از بر شمردن نام چند کشور و چند رود و چند محصولات صادراتي و وارداتي نيست. رياضيات به شمارش و حساب دو دوتا چهار تا خلاصه نمي شود و تاريخ  داستان  شاهان و جنگ ها و شکست ها و پيروزي ها  نيست...
 
  ويگوتسکي راه  دروني شدن ِ داده و اطلاعات را در پاسخ به پرسش هاي آمده ، يعني " چطور/ چگونه ، چه چيز و چرا ( و در رياضيات،  علاوه بر" چطور/ چگونه، چه چيز و چرا ،  کي/ چه وقت)" مي داند. و دروني شدن -  يا اصطلاحأ ملکه ذهن شدن ِ اطلاعات فقط و فقط توسط خود کودک/شاگرد صورت مي گيرد. آنگاه که اوبه معناي پرسش هاي فوق و اهميت رابطه هاي علت و معلولي آگاه شود مي تواند اطلاعات را در بخش فعال ذهنش جاي داده و تجزيه و تحليل کند. در روند آناليزاست که اطلاعات، از طريق پرسش و پاسخ و از راه ديالوگ ، گفتگو و تبادل نظر، تفکر و تأمل  جزء لاينفک دانش او مي شود.
 
دانش کودک/شاگرد در گرو آگاهي اوست و آگاهي نيروئي دروني و ديناميک است که  دست يازيدن به آن شرايط و پيش فرضيه هاي خاص خود را دارد. شناخت معلم از تئوري و مدل  هاي آموزشي يکي از اين پيش فرضيه هاست. اينجا نبايد فراموش نشود که  مسائل و مشکلات آموزشي با متد يا متد هاي خاصي قابل حل نيست ، بلکه علم به متد يا متد ها به ما در وسعت بخشيدن به دريچه ي ِ نگاهمان کمک مي کند. استفاده ي  فيزيکي مدل ها و متد هاي آموزشي بدون در نظر گرفتن تفاوت هاي فردي و شرايط محيط،  مانع عظيمي بر سر راه دروني شدن داده ها و اطلاعات است. به زبان ديگر تئوري ها ، متد ها ، مدل ها ي آموزشي بايستي به کشف و پرورش انديشه ها بيانجامد.  و معلم قبل از اينکه  مدرس باشد ، بايد آينه تمام قد خودبوده و هرزگاهي بايستد و به گذشته بينديشد و پيوسته از خود بپرسد : اين راه به کجا مي رود ؟ تکنيک هاي  مناسب کدامند؟  خطاي من کجاست؟ نقطه قوت من در چيست؟ شاگرد ِ ايکس به چه چيزي نياز دارد؟
آنچه کار معلم را دشوار مي کند نيز همين جاست: که روبروي آينه تمام قدش بايستد و از راه ِ تحليل و آناليز خود و روش تدريسش به درک و فهم شاگردانش برسد.
 
وقتي از بحث و تبادل نظر ِدروس مدرسه سخن مي رود ، منظور اين نيست که فرضأ معلم روبرويا کنار شاگرد بنشيند و با او از مفاهيم رياضي سخن بگويد ، بلکه منظور اين است که شاگرد فرصت تجربه مفاهيم را بطور عيني وُ ملموس و در زندگي روزمره بيابد. او بايد بفهمد چرا جزء قسمتي از کل است و چگونه اجزاء به صورت کل (که بغرنج و غير قابل دسترس است) در مي آيند. اينجا ناگفته نماند که ما از تکه تکه کردن پيچيده ها (کل ها) و پيچيده تر کردن آنها کار به جائي نمي بريم.
در دوران دبيرستان- شايد – بتوان مفاهيم علمي را به بحث گذاشت ، اما در سالهاي  پيش ازدبيرستان نبايد ذهن شاگردان  با مفاهيم پيچيده خسته کرد. کودکان و نوجوانان  بطور ذاتي  و طبيعي کنجکاوهستند و چون انگيزه  ي ِ دانستن در آنها به جوش آيد ، خود به حل مسائل و رسيدن به مفاهيم مجهول بر خواهند خواست. پس وظيفه ي ِ اولياء مدرسه ايجاد انگيزه ي ِ کشف است، ياد دادن   چگونه ِديدن است ، ياد دادن ِ ديدن ِ  کل و جزء و ديدن رابطه  ي کل و جزء  است.
 
رُلف نوردبلوم در کتاب خود " نقوص کمال " از مونه نقاش اينگونه ياد مي کند : مونه  با جمع کردن سطوح بسيار کوچک کنا رهم چشم انداز ِ زيبائي آفريده است. اگر ما به حرکت قلم موهايش خيره شويم  تمام حس خود و تجربه ي ِ ديدن را باخته ايم ، اما  گريزي نيست. بايد ببينيم.  چون اگر از اين حرکات رنگي چشم بپوشيم خيلي زود از تابلو خسته شده و راه خود را مي گيريم و مي رويم.
 
نوردبلوم با طرح اين تصوير مي خواهد خسته شدن  ِ شاگردان از درس و مدرسه را به ما گوشزد کند. چگونه  بايد قطعات درس تاريخ ، جغرافيا و يا  رياضيات و فيزيک و غيره  را کنار هم چيد که شاگرد نه تنها خسته نشود ، بلکه به کليتي دست يابد که مفهوم راستين هر يک از اين دروس  فوق را در بردارد ؟ 
از سوي ديگر بايد دانست که شاگردان – به عنوان افراد مستقل و صاحب انديشه – هنگام ِ به خاطر سپردن اطلاعات استراتژي و شيوه هاي مختلفي بکار مي گيرند. کشف استراتژي ها و شيوه هاي آنها در واقع روند رشد معلم را به دنبال دارد.  به عبارت ديگربايد معلم همراه با شاگردان خود پروسه رشد و ترقي را طي کند.و از اينروي است که استراتژي ها و شيوه هاي مختلف ، همه و همه جايگاه خود را دارند و نبايد درمحک ارزشگذاري قرار گيرند.
 
استکهلم
مارس دوهزاروشش
 
حاشيه
لو ويگوتسکي ( ۱٨۹۶ - ۱۹٣۴)  روانشناس روسي  Vygotsky  
رُلف نوردبلوم  Rolf Nordblom
  نقوص کمال  Fullkomlighetens brister
Monet
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست