سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

کارپایه ای برای بحث
ما و مسئله ستم ملی، تبعیض و تمرکزگرایی در ایران


سیروس مددی


• ما با توجه به آنچه که فوقاً گفته شد، و با در نظر داشتن موقعیت خود ویژه آذربایجان در ایران، منافع مردم آذربایجان را نه در جدایی و الحاق و یا بلعیده شدن از طرف کشورهای دیگر، بلکه در تشکیل دولت دموکراتیک آذربایجان در کشور دموکراتیک و فدراتیو ایران می دانیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۵ فروردين ۱٣٨٨ -  ۴ آوريل ۲۰۰۹


برای کمک به شناخت بهتر روند مباحث «مسئله ملی» در ایران، نوشته زیر را از شماره اول نشریه «آذربایجان» (مهر ۱٣۷٨) انتخاب کرده ایم. هرچند ۱۰ سال از انتشار این نوشته می گذرد، ولی عناصر اصلی همان ها هستند که امروز نیز مورد تاکید و بحث اند.


    ایران از سختی ها، نابسامانیها و بی عدالتیهای بسیار رنج می برد. مردم ما در چنگال اقتصادی بیمار، فقری عظیم، مناسبات سیاسی – اجتماعی مبتنی بر بربریت و بی حقوقی انسان، فرهنگی عقب مانده و ناسازگار با زمانه، سلطه یک رژیم استبدادی قرون وسطایی ... گرفتار اند. ویژگی های تاریخی، ژئوپولیتیک، اقلیمی، ساختارهای فرسوده ناهمگون و ناسازگار و رژیم سیاسی- که پاسدار عقب ماندگی هاست- همه و همه وضعیتی غیر عادی بر میهن ما فراهم کرده اند. مردم کشور علیرغم اختلاف در مناطق زیستی، تعلقات ملی و قومی، ساختارهای اقتصادی، زبان، فرهنگ و اعتقادات، همه کمابیش بیکسان در چنبره این بی عدالتیها و مناسبات غیرانسانی گرفتارند. مردم ما در چنین شرایط اسفباری پا به هزاره سوم می گذارند.
    ولی این همه آن چیزی نیست که بر مردم این کشور می رود. گذشته از این مصائب و مشکلات که شامل همگان است، بیدادگریها و مصائب دیگری نیز وجود دارند که شمول مستقیم عام ندارند و تنها شامل بخشی از مردمان این سرزمین است.

شوونیسم و ستم بر ملیتهای غیر فارس کشور

    نیمی از اهالی ایران علاوه بر قرار داشتن در شرایط طاقت فرسای کنونی از ابتدایی ترین حق طبیعی خود - یعنی از حق آموزش به زبان مادری، کاربرد رسمی آن در مناسبات اجتماعی، و حمایت جامعه از آن محرومند. زبان دیگری جز زبان مادری، بزور نهان یا آشکار دستگاه عظیم «دولت» بر آنها تحمیل می شود. آن بخش از ثروت کشور و ثمره کار و تلاش خود آنان- که در بخش فرهنگ و رسانه ها هزینه می شوند- نه در جهت شکوفایی زبان و فرهنگ آنان، بلکه در جهت نابودی آن و تحقیر هویت ملی و قومی شان صرف می گردد. ممانعت از کاربرد اجتماعی زبان مادری موجب تضعیف بنیادهای فرهنگی آنان و یکی از موانع جدی پیشرفتشان است. این امر تأثیر مستقیمی بر روی میزان سوادآموزی، موفقیت روند آموزش و شانس مسئولیت پذیریشان دارد. فاصله میان مردم و نهادهای اجتماعی و ارگانهای دولتی را گسترش می دهد و از امکان مشارکت فعال آنان در شرکت در تلاشهای دموکراتیک می کاهد و در نتیجه یکی از موانع موجود بر سر راه دموکراتیزه کردن جامعه است. در عصری که «عصر ارتباطات» نام گرفته است وسایل ارتباط جمعی و رسانه های همگانی نه تنها با آنان بیگانه اند بلکه بجای کمک به رشد و تعالی آنان به ابزاری برای از خود بیگانه سازی و تحقیر آنان بدل شده اند. این سیاست غیر انسانی از روزگار رضاشاه پهلوی در ایران پایه ریزی شده و تا به امروز ادامه یافته است و علیرغم اعتراض میلیونها ایرانی غیر فارسی زبان کشور همچنان با سماجت پی گرفته می شود.
    اگر «جنایت علیه یک انسان، جنایت علیه بشریت است»، نابودی زبان و فرهنگ و هویت و شخصیت قوم و ملتی به هر بهانه و تحت هر عنوانی نیز که باشد معنای دیگری جز عملی تبهکارانه علیه فرهنگ و تمدن کل بشریت ندارد. سیاست هایی که به بهانه گسترش یک زبان کمر به تخریب و نابودی زبان میلیونها انسان دیگر بسته اند، بشریت را از محصول آفرینش اندیشمندان بخشی از پیکرش محروم ساخته اند. محروم کردن میلیونها انسان از حق استفاده از زبان مادری در مناسبات پیچیده جامعه امروزی بشری، سلب امکاناتی که تنها در سایه آزادی زبان مادری امکان پذیر است، جز تبهکاری چیز دیگری نیست. ارتجاع و استبداد ایران با پیشبرد سیاست نابودی زبانهای غیر فارسی در کشور مانعی دیگر بر سر راه شکوفایی فرهنگی، اقتصادی و سیاسی مردمان غیر فارس زبان بوجود آورده اند. با توجه به پیوندهای اقتصادی – سیاسی کشور، ستم های آنان فقط منحصر به یکی بخش از جامعه نبوده، بلکه دامنگیر همه ساکنان کشور گشته است. آنانکه کشور را به مناطق «سوگُلی» و مغضوب تقسیم کرده اند در تحلیل نهایی بر همه مردمان کشور ستم کرده اند.


تمرکزگرایی افراطی استبداد

    «تمرکزگرایی» شدیدی از اوایل سلطنت پهلوی ها به روش کشورمداری در ایران تبدیل شده است. این تمرکزگرایی، از یکسو مردمان هر منطقه را از مشارکت در حل مسائل منطقه زندگی خود و چاره اندیشی پیرامون مسائل آن محروم ساخته و از سوی دیگر سبب تقسیم نابرابر امکانات کشور میان تهران و جاهای دیگر گشته است. این سیستم منفی و مخرب، از دهه ۴۰ به اینسو با پیامدهای رشد ناموزون اقتصاد سرمایه داری و رشد بیمارگونه و انفجارآمیز جمعیت در کشورهای «پیرامونی» در هم آمیخته و آثار مخرب آنرا چند برابر کرده است. پایتخت به ویترینی برای عرضه «بهترین» امکانات کشور تبدیل گشته است. ثروتها و امکانات معینی که ثمره تلاش و رنج مجموعه اهالی کشور است، از بخش بزرگی از تأمین کنندگانش دریغ داشته می شود. توزیع نابرابر امکانات رفاهی، آموزشی، فرهنگی، بهداشتی و اقتصادی میان تهران و شهرستانها نمونه ای از کارکرد چنین درک بیمارگونه از تمرکز در ایران استبدادی است. کشور به «تهران» و «شهرستانها» تقسیم شده است. جاذبه تهران دست به دست عوامل گوناگون دیگر (از جمله خانه خرابی روستاییان و تلاش معاش و ...) داده و سیل جمعیت از «شهرستانها»ی محروم و روستاهای کشور به آنجا سرازیر شده است. پیامدهای منفی چنین طرز تلقی ای از تمرکزگرایی و توزیع نابرابر امکانات پیش چشم ماست. بدیهی است که «تهران» علیرغم داشتن امکاناتی فراتر از «شهرستانها» و در نتیجه درک معیوب و جنون آمیز دولتها از تمرکزگرایی، خود سختی هایی نیز برای ساکنانش آفریده است. از بدو استقرار دولت رضاشاه مردمان ایران بویژه ساکنان استانهای دیگر کشور از چنین تهران گرایی ای نالیده اند. اداره استبدادی کشور از سوی رژیمهای مستبد در دوره معاصر نیز به نوبه خود سبب شده است که این رژیمها برای تأمین امنیت «سر اژدها» یعنی پایتخت از گزندهای احتمالی مردم ناراضی، حساسیتی مضاعف برای جلب همدلی ساکنان پایتخت نیز انجام دهند. تمرکزگرایی موجود در ایران بخشی از پیکر ساختار استبدادی نظام سیاسی ایران گشته است.

تبعیض میان مناطق مختلف کشور

    در تاریخ ٨۰ ساله اخیر، حکومتگران ایران امکانات کشور را- پس از کسر سهم «مرکز»- حتی به عدالت نیز میان بخشهای مختلف کشور تقسیم نکرده اند. سیاست تبعیض میان مناطق مختلف کشور که از دوره رضاشاه بر ایران حاکم گردانیده شده است همچنان ادامه دارد. متأسفانه مناطق غیر فارس نشین کشور فرزندان «ناتنی» محسوب می شوند. با استناد به ارقام و اسناد نهادهای رسمی و دولتی و با توجه به اعترافات دولتمداران می توان براحتی وجود چنین تبعیض آشکاری میان مناطق کشور را نشان داد. میلیونها انسانی که در کشور ما به زبانی غیر از فارسی سخن می گویند (آذربایجانیان، ترکمنها، کردها، عربها، بلوچها، قشقایی ها و ...) و میلیونها انسانی که در مناطق گوناگون تحت تبعیض سکونت دارند، قربانیان این انسان ستیزی های مضاعف در ایرانند.
    به اقتضای منافع استبداد شوونیستی و عوامل گوناگون دیگر در ایران، نوعی سانسور «مضاعف» نیز در برخورد با موضوع ستمهای سه گانه فوق حکمفرماست. پیرامون مسئله ستم مضاعف در ایران بسیار کم اندیشیده می شود و همین اندک نیز مجال بروز نمی یابد. کوچکترین بارقه عشق به زبان و فرهنگ مادری با ابزارهای گوناگون تهدید و سرکوب می شوند.
    شوونیسم، تبعیض و تمرکزگرایی افراطی بر مردمی اعمال می شود که بدون این بیدادگری ها نیز، گرفتار سختی های فراوانند. آنچه که بر آذربایجان و آذربایجانی زبانان کشور رفته، نمونه برجسته این انسان ستیزی های مضاعف در ایران است.
   
آذربایجان ستمدیده

    آذربایجان قربانی مسلم شوونیسم، تمرکزگرایی و تبعیض در ایران است. آزادیخواهان آذربایجان- که در جوار دلبستگی و تلاش در راه آزادی و نیکبختی مردمان سرتاسر ایران- به زبان مادری و تاریخ و فرهنگ و زادگاه خویش و مردمان سرزمین خود عشق می ورزند، در طول تمام دوران اخیر با دلی پر درد شاهد این جنایات بوده اند. در هفتاد ساله اخیر آذربایجان علاوه بر آنچه که بر همه مردم ایران رفته، همزمان از سه ستم شوونیسم، تبعیض و تمرکزگرایی افراطی رنج برده است:

- آذربایجانی زبانان کشور هفتاد سال است که از یکسو مانند همه مردم ایران گرفتار ستم و فلاکت اند و از سوی دیگر زبانشان- هم بعنوان رکن اساسی هویت ملی و هم بمثابه ابزار رشد اجتماعی- اقتصادی و فرهنگی مورد هجوم سازمان یافته «نژادپرستان» قرار گرفته است. سازمان پرقدرت دولت دست به دست بخش شوونیست «روشنفکران»، «نخبگان» و نویسندگان ایران- که برخی حتی از مخالفان دولت ها نیز بوده اند- داده و با استدلال های گوناگون و حتی متناقض جنگی «نامقدس» علیه زبان بخشی از بشریت – یعنی آذربایجان- اعلام کرده اند. بسته به اقتضای زمانه، شگردها و ترفندهای رنگارنگی برای نابودی این زبان بکار بسته شده است. در نتیجه پیشبرد آگاهانه این سیاست غیرانسانی ممنوعیت زبان آذربایجانی، در افکار عمومی و اندیشه بخش بزرگی از مردم به امری کاملاً طبیعی و عادی تبدیل شده است. زهر شوونیسم و دشمنی با زبانهای غیر فارسی- بویژه زبان آذربایجانی آنچنان در کشور و در ذهن بخش عمده دانش آموختگان نشانده شده است که حتی نزد بسیاری از «روشنفکران» و «آزادیخواهان» پاکدل نیز دفاع از زبانهای غیرفارسی در کشور نشانه انحطاط محسوب می شود.

- آذربایجان از نخستین قربانیان تمرکزگرایی فوق العاده حاکم بر کشور بوده است. حکومت های خودکامه ای که در طول تمام دوران معاصر بر ایران فرمانروایی کرده اند به بهانه ظاهر فریبانه ضرورت دولتی نیرومند- و در واقع برای قبضه کردن کل قدرت در چنگال خویش- تصمیم گیری درباره تمام مسائل دوردست ترین نقطه کشور را حق طبیعی خود دانسته اند. بوروکراتیزم «تهران» به «ولی فقیه» تمام کشور تبدیل شده است. تقسیم کشور به تهران و شهرستانها، یکی از عوامل بسیار مهم در تبدیل آذربایجان قدرتمند آغاز قرن به منطقه ای عقب مانده در پایان سده فعلی است. ارتجاع ایران در طول هفتاد سال اخیر هر تلاشی در آذربایجان برای تقسیم قدرت در میان ایالات کشور را «تجزیه طلبی» نامیده و سرکوب نموده است.

- آذربایجان در تمام دوران معاصر- نهان یا آشکار- مغضوب نهادهای حکومتگر ایران بوده است. حتی خود حکومتگران به وجود چنین برخوردی معترفند. آذربایجان زمانی از سوی ارتجاع شوونیست ایران «عضو شقاقلوس» (فاسد) کشور و زمانی منطقه متجاسرین و غیرقابل اعتماد و در معرض تجزیه نام گرفته و در عقب نگهداشته شدن آن تعمدی از پیش اندیشیده شده صورت گرفته است. طراحان «جنگ سرد» و کارگزاران آنها در ایران دهها سال آذربایجان را به جهت مجاورت آن با خاک اتحاد شوروی، منطقه ای سوخته تلقی کرده اند. ارتجاع ایران به قصد از هم گسیختن پیوند میان مناطق مختلف آذربایجان، مدام آنرا تقسیم کرده و به قهقرا برده است. «تهران» نه تنها میلی به سرمایه گذاری در آذربایجان و تمایلی به گسترش امکانات اقتصادی، فرهنگی و رفاهی در آذربایجان ندارد، بلکه کوشیده است حتی سرمایه ها و امکانات مادی آذربایجان در مناطق ویژه بکار انداخته شوند. سیاستهای گوناگون حکومتگران آذربایجان ستیز، سیل نیروی کار و سرمایه های آذربایجان را به نقاط «نظر کرده» سرازیر کرده است؛ بی آنکه تلاشی جدی برای جلب سرمایه ها و شکوفایی اقتصاد بومی آذربایجان نیز انجام گیرد. بی جهت نیست که در میان اقشار وسیع مردم آذربایجان چنین دیدی وجود دارد که آذربایجان یتیمی است که سهم او را به بعضی شهرهای «محبوب» داده اند.
    آذربایجان در هفتادساله اخیر بطور سیستماتیک مورد چنین ستم و تبهکاری و تبعیضی قرار داشته است. آذربایجان که زمانی نه چندان دور قدرتمندترین قطب اقتصادی کشور، دومین مرکز سیاسی ایران و دروازه راه یابی دانش و اندیشه و فن آوری نوین به ایران معاصر بود، اکنون در نتیجه دهها سال تبهکاری مضاعف قدرتهای حاکم بر کشور، در چنان وضعیت اسفباری قرار دارد، که بدون مراجعه به داده های آمار ی تطبیقی غیرقابل قبول بنظر می رسد. آذربایجان قربانی ترکیبی از شوونیسم، تمرکزگرایی افراطی و تبعیض در ایران است.

***
    ستمهای فوق الذکر، میلیونها انسان را در ایران- که بی آن هم گرفتار سختیهای بسیارند- به انسانهای درجه دوم تبدیل کرده است. اگر مفاهیم «ارتجاع»، «استبداد» و «مردم ستیزی» نه بعنوان مفاهیمی مجرد و غیرزمینی، بلکه بعنوان مجموعه کارکردهای ارتجاعی ضد مردمی و استبدادی در نظر گرفته شوند، آنگاه آشکار خواهد شد که تبعیض و دشمنی با زبان و فرهنگ میلیونها انسان ایرانی، تبعیض میان آنان و سلب حقوق دموکراتیک میلیونها انسان در کشور، بخشی از پیکر ارتجاع و استبداد حاکم بر ایران است.
    در تمام دوران اخیر ارتجاع فرمانروا همواره مرام و مسلکی را کارپایه فلسفی کشورداری خود قرار داده است که مبتنی بر نوعی نژادستایی، قوم پرستی، شوونیسم و «آپارتاید» بوده است. «آریا» مهری، «پهلوی» دوستی، «پارس» ستایی «پهلوی» ها و «اسلام» خواهی و «امت واحده» دوستی «فارسی» ستایانه استبداد کنونی، هر دو جز ساختارهای استبداد ایران بوده اند. (در جریان تحولات اخیر کشور و دگردیسی های برخی عناصر «درون نظام»، «امت واحده» نیز به «ملی گرایی» متکی بر ملت پرستی فارسی تحول می یابد). از این نظر اگر استبداد و ارتجاع حاکم بر کشور بنام واقعی اش خوانده شود، شایسته نام دیگری جز «استبداد شوونیستی» و «استبداد دینی- شووینیستی» نخواهد بود. اگر رژیم ترکیه به جهت پیشبرد لجوجانه سیاست کردستیزی و تداوم شوونیسم ترک در ترکیه متصف به صفت شوونیسم است، به همانگونه نیز سیستم سیاسی ایران، بخاطر پیشبرد سرسختانه شوونیسم فارسی و دشمنی با زبان و هویت میلیونها غیرفارسی زبان در کشور، بارها سزاوارتر از رژیم ترکیه است.
    تلاشهای همه جانبه دستگاه عظیم قدرت استبدادی در ایران نتوانسته است به تشکیل «یک دولت- یک ملت- یک زبان» از طریق نابودی ویژگی های ملی و قومی در ایران بینجامد. ولی علیرغم زبانهای آشکار آن و اعتراضات مداوم مردمان منتسب به ملل تحت ستم همچنان از سوی رژیم سیاسی حاکم و پشتیبانانش پی گرفته می شود. دشمنان مردم همچنان بر تداوم این توحش آشکار پای می فشارند. ستم بر ملیتهای غیرفارس زبان یکی از آن مواردی است که جناحهای مختلف حاکمیت در آن اتفاق نظر دارند. سیاستهای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی (اصلاح طلبان حکومتی) بر سیاستهای صدا و سیمای حاکمیت استبداد ولایت فقیهی انطباق دارد. شوونیستهای درون و بیرون حاکمیت- که بعضاً در جبهه اوپوزیسیون نیز قرار دارند و نامهای ظاهر پسندانه ای نیز یدک می کشند- حامیان و تئوری سازان این سیاستها هستند.
   بخشی از نیروهای موسوم به جمهوریخواه و دموکرات کشور نیز آشکار و پنهان در جبهه دفاع از وضع موجود قرار دارند و بخش دیگر این اوپوزیسیون «دموکرات» سرتاسری در مجموع با پیشبرد سیاست «یکی به نعل و یکی به میخ» ساست منفعلانه ای درباره این ستمگری ها پیش می برند. پایه این انفعال از سویی در فهم نادرست این نیروها از عدالت، دموکراسی و حقوق انسان نهفته است و از سوی دیگر در تمایلات شوونیستی خود این نیروها. این تمایلات قسماً پایه در سود بردن آنان از وضعیت موجود دارد و قسماً محصول سیاستهای ۷۰ ساله ارتجاع کشور است که ملت پرستی فارسی را به بخشی از شعور این نیروها تبدیل کرده است و این بیماری، آگاهانه و یا ناآگاهانه در کردار سیاسی آنان تجلی می یابد. واقعیت این است که برای سنجش میزان دموکراتیزم، عدالتخواهی و انساندوستی این نیروها، معیار دیگری نیز وجود دارد که همانا مشی آنان در برابر ستم ملی و تبعیض در کشور است. ما به این معیار سخت معتقدیم.
    در مشخصات کنونی جامعه ایران، همانگونه که تلاش برای تفکیک دین و دولت، و استقرار دولتی «لائیک» شرطی از شروط آزادیخواهی است؛ همانگونه که تلاش برای مبارزه با «نیمه انسان» پنداشتن زنان و مجاهدت برای آزادی بیان و نشر و اندیشه بخش تعطیل ناپذیر و روزمره مبارزه آزادی جویی است، همانگونه نیز مبارزه عیه «تبعیض نژادی» و «شوونیسم» شرط دیگر و جز الزامی آزادیخواهی است. بدون مبارزه علیه شوونیسم، استبداد و ساختار سیاسی جامعه ایران داعیه آزادیخواهی پیگیر نمی توان داشت. آنانکه وجود «ستم مضاعف» در ایران را می پذیرند ولی به هر دلیل مبارزه علیه آنرا «فرعی» بر «اصل» مبارزه علیه استبداد و ارتجاع می پندارند، و یا پرداختن به آنرا موکول به «فردای پیروزی» می کنند یا فاقد درک درست از آزادی و آزادیخواهی و پیروزی اند؛ یا آلوده آگاه یا ناآگاه زهر شوونیسم.
    آنانکه زیر پرچم دروغین «ایرانخواهی» و «ترس از تجزیه کشور» بهانه های جدیدی در توجیه وضعیت فعلی یافته اند؛ آنانکه کوچک ترین اعتراض آزادیخواهان منتسب به مردمان تحت ستم مضاعف را با عناوین گوناگون می کوبند، یا ساده اندیشان و یا غرض ورزانی بداندیش اند. اگر بپذیریم که ایران فقط منحصر به تهران و مناطق «سوگُلی» نیست و ایران همه این محدوده جغرافیایی است؛ اگر بپذیریم که بیش از ٣۰ میلیون غیرفارسی زبان کشور نیز ایرانی اند، پس آن ایراندوستی ای حقیقی است که فارغ از نژادستایی و قوم پرستی شوونیستی، زبان و هویت و فرهنگ ملی همه مردم کشور را پاس دارد و بهبود زندگی همه این مردم را هدف خود قرار دهد.
    «فدرالیسم»، «انجمنهای ایالتی و ولایتی»، «شوراهای استان» و ... که برخی از این نیروها بویژه در سالهای اخیر از ان دفاع می کنند، جز تداوم ستم ملی تحت نام های خوش آهنگ چیز دیگری نیست. این طرحها هر چند که به سهم خود گامهای مثبتی برای جلوگیری از تمرکزگرایی در ایران بحساب می آیند، ولی بخاطر سکوت درباره موضوع زبانهای غیرفارسی قادر به گشودن گرهی از کار ستم ملی در ایران نیستند. این طرحها بخاطر سکوت جانبدارانه درباره ستمی که بر نیمه غیرفارسی زبان کشور می رود با ادعاهای دموکراسی خواهی و انساندوستی نویسندگانشان در تناقض قرار می گیرند. این طرحها اگر حتی از زاویه عدم تمرکز نیز مورد بررسی قرار گیرند فی نفسه گرفتار تناقضند. اگر «عدم تمرکز» نه بمعنی توزیع ادارات دولتی و بوروکراسی در استانها و شهرستانها، بلکه به مفهوم فراهم آوردن امکانات مشارکت عمومی در «قدرت» درک شود، در شرایط ممنوعیت آموزش به زبان مادری، الیناسیون و فرهنگ زدایی و تحقیر، چنین امکانی عملاً دست نخواهد داد. و این برخود طراحان این طرحها پوشیده نیست.
***
    مهر ورزیدن به زبان و فرهنگ و هویت ملی، حفظ حتی المقدور آن در برابر تعدی های ملی و جستجوی راههایی برای پایان دادن به این ستم و تحقیر پدیده مثبتی است که بویژه در سالهای اخر در میان برخی منسوبین به ملل غیر فارس زبان گسترش یافته است. در مواردی این مهر ورزیدن ها شکل افراطی به خود گرفته و بصورت «ملت پرستی افراطی» تظاهر می یابند. هر چند سرمنشا این افراطی گری در شوونیسم و تبعیض حاکم بر کشور نهفته است ولی آن «تز»، دلیل صحت این «آنتی تز» نیست. اگر مقصود از مبارزه با شوونیسم و ملت پرستی افراطی حاکم بر کشور، برداشتن موانع رشد و تعالی و تأمین زندگی بهتر برای انسانهاست؛ در اینصورت باید با اندیشه ها و ابزارهای انسانی و دموکراتیک به جنگ این انسان ستیزی ها رفت و راههایی متناسب با هدف جستجو کرد.
***
   برای رهایی از وضعیت موجود در ایران، بیش از دو راه متصور نیست: یا تلاش خلقهای تحت ستم ملی و تبعیض در راه جدایی و تشکیل واحد سیاسی و حقوقی مستقل (دولت مستقل) و یا مجاهدت در راه تجدید ساختار سیاسی – اجتماعی ایران.
    روشن است که حق جدایی از یک کشور، هم از زاویه منطق و هم از نقطه نظر حقوق شناخته شده بین المللی فی النفسه حق هر ملت و یا ساکنان هر واحد جغرافیایی است و در صورت خواست آن ملت و یا ساکنان منطقه جغرافیایی مفروض، هیچ نیرویی و به هیچ دستاویزی حق لغو این حق طبیعی را ندارد، هیچ ملتی حق قیمومت بر ملت دیگر را ندارد و مسئولیت پیامدهای نیک و بد چنین استقلال و یا الحاقی بر عهده خود همان ملت و قوای سیاسی پیش برنده آن است. «حق ملتها و ... در تعیین سرنوشت خود» جزو حقوق طبیعی آنان است. ما راهی را که ملتها خود بر می گزینند، محترم می داریم و نظر نیروهایی را که بدور از «ملت پرستی»، مستقل از تلاشهای غرض ورزانه محافل و قدرتهای جهانی، در جستجوی راهی برای تأمین منافع دموکراتیک انسانها، به جدایی از ایران می اندیشند، محترم می شماریم. ولی با توجه به مجموعه شرایط تاریخی و جهانی، منافع مردمان تحت ستم ملی در ایران را نه در تلاش برای استقلال و یا الحاق به کشوری دیگر، بلکه در تجدید ساختار کشور می دانیم.
    شکل حقوقی و علمی چنین ساختاری فدرالیسم ویژه ایران است که از تشکل ایالات (دولتها)ی خودمختار بهم پیوسته سازمان می یابد. چنین فدرالیسمی هم پاسخگوی نیازهای ملی مردم ماست و هم در برگیرنده منافع کل مردم ایران است که نیازمند گردآمدن در اتحادی دموکراتیک و فارغ از «نژاد برتر» و «ملت برتر» و بدور از تبعیض میان شهروندان اند. این تجدید ساختار – آنجا که به مسئله رفع ستم ملی و تبعیض بر می گردد؛ باید از یکسو سیستم «عدم تمرکز» را جایگزین تمرکزگرایی افراطی فعلی کند، حق تصمیم گیری مردم مناطق مختلف پیرامون مسائل داخلی هر منطقه و نیز نهادهای دموکراتیک قدرت محلی و سازمانهای سیاسی آنان را برسمیت شناسد و از این مجرا امکانات رشد و تعالی مادی و معنوی مردمان این مناطق تأمین نماید؛ مردم و دستگاه دولت را بحد ممکن بهم نزدیکتر سازد و سبب بهبود حیات مادی و معنوی مردم و شکوفایی آنها گردد. و از سوی دیگر – باید آزادی تمام زبانهای کشور را برسمیت بشناسد، امکانات تحصیل به همه زبانها و امکانات قانونی کاربرد اجتماعی همه زبانها را تأمین کند. شرایط لازم مشارکت واقعی و ضرور مردم کشور در قدرت و کم کردن مداوم فاصله میان دستگاه دولت و مردم را مدّ نظر قرار دهد.
    تلاش در جهت چنین ساختاری وظیفه هر انسان آزادیخواه و بویژه وظیفه عاجل و خود ویژه آزادیخواهان منسوب به ملل تحت بیداد شوونیسم و تبعیض در ایران است. تشکیل نهادهای سیاسی مستقل مردمان ایالات و مناطق مختلف کشور - بمثابه ابزار دمکراتیک مبارزه در راه تأمین حقوق ملی و دموکراتیک مردم، وظیفه ای تأخیرناپذیر است.
***
    ما با توجه به آنچه که فوقاً گفته شد، و با در نظر داشتن موقعیت خود ویژه آذربایجان در ایران، منافع مردم آذربایجان را نه در جدایی و الحاق و یا بلعیده شدن از طرف کشورهای دیگر، بلکه در تشکیل دولت دموکراتیک آذربایجان در کشور دموکراتیک و فدراتیو ایران می دانیم. نخستین و مهمترین گام در این راستا تشکیل سازمان های سیاسی آزادیخواهان آذربایجان است که با درس آموزی از تجارب گرانبهای مبارزات مردم ما، با اتکا به مردمگرایی و استقلال رأی کامل از حیطه نفوذ سودجویانه قدرتها و کشورها حرکت کند و از طریق این نهادهای دموکراتیک و مبارز، از موضع منافع دموکراتیک مردم آذربایجان در حیات سیاسی کشور شرکت کند و در راه تأمین حقوق ملی و نیز تأمین هر چه بیشتر زندگی مادی و معنوی بهتر برای مردم ما در تمام عرصه های سیاس، اجتماعی و اقتصادی راه بگشاید. تلاش برای تشکیل این نهادهای دموکراتیک مبارز، خواسته زمان ماست.
                                                                                          
سیروس مددی - تیرماه ۷٨- اکتبر ۱۹۹۹
Sirus_madadi@yahoo.de


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست