یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

برای علی تجویدی
نامه هایِ عاشقان، پاره های جان (۱)
برای استاد، دوست، یارِ نوجوانی، جوانی و کهن سالیم


منیر طه


• آوخ که بی‌توان تر از آن بودم تا هیولای درافتاده در تنش را درکَنَم و حلقوم درنده‌اش‌ را بر دَرَم. ای‌کاش این توان بود و جسمش همانندِ نامش جاودانه می‌ماند. آنقَدَر می‌ماند لااقل یک بار دیگر چون آن دخترک سیزده ساله با بهت و حسرت فراگوشِ سازش شوم، در خانه کهنسالِ پامنار، در نارنجستانِ صدیق‌الدوله، بن بستِ کوچه صدیق‌الدوله. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٨ فروردين ۱٣٨۵ -  ۲٨ مارس ۲۰۰۶


چیزی اتفاق می‌افتد.
در بی‌زبانی، در بی‌نشانی،
در بی‌آشنائی، در بی‌اعتنائی،
در درود ، در بدرود،
در تماشا، در حاشا
و می‌دانی، که این اتفاق ، افتاده‌است، دو سویه.
اتفاقی که در تنِ تن در می‌افتد از سرِ پیراهن سر بر می‌آورد.
هرچند سر بسرش بگذاری و نیفتاده‌اش انگاری.
و جز این نیست،
که دربدری وکوبکوئی در شهری،
از شهری به شهری،
با صَدائی مانده یادگار،
در زمین و زمانی گردنده و دوّار.


                                                                   آهنگ ها و آواز ها


تارهایِ دلم را به سازش بسته بود
من در او فغان می‌زدم
او با من مدارا نمی‌کرد
عشق، می‌بارید
ـ
من همه آوازهایم را
با یک حرف می‌خواندم
او همه آهنگ هایش را
در یک صدا می‌نواخت
عشق، می‌بارید
تند و بی‌امان می بارید
ـ
مستی را چشیدیم
به فصل انگور یاقوتی
موستان ساختیم
زمینش را با برگ ها و ساقه ها
نقاشی کردیم
قندیل های سرخ را از آسمانش آویختیم
قندیل ها با ما آواز خواندند
عشق همچنان می‌بارید
ـ
آسمان شکست
قندیل ها پاره پاره شد
آب و آتش در موستان افتاد
دستهایمان به هم نرسید نرسید
آهنگ ها و آواز هایمان را باد برد
ـ
امروز راهِ درازی‌ست
تا آنجا که به فصلِ انگور یاقوتی
موستان ساختیم
تا آنجا که قندیل ها با ما آواز خواندند
تا آنجا که عشق می‌بارید
ونکوور، ۱۳۷۱ - ۱۹۹۲
از کتاب پائیز در پرچینِ باغ
ـــ
 
دست هایمان بهم نرسید و امروز نه دستِ دعایی که بر آسمان برم نه پای نفرینی که بر زمین کوبم. گفتم بسوزانندم که غبارم در چشمی و بر قدمی بنشیند.
صداهای نامفهوم و درهم شکسته‌ای از برگ کاغذ بر می‌خاست. گوش‌هایم را با دست هایم فشرده بودم کاسه سرم ترک می‌خورد بناگوشم می‌شکافت.
به تکرار، خط رها بود، کسی جوابگو نبود.
این بار، که آخرین بار، صدا، تکیده و خسته.
نشاط و بسطِ از دل برنخاسته‌ام گرفتگی و قبض جسم و جانِ گرفتارش را می‌گشود.
ـ « حالم هیچ خوب نبود حالا که صدایت را می‌شنوم بهترم. در آن بیمارستان ، در آن اتاق ، به وقت آن جراحی، روی‌آن تخت به توانِ مهرِ تو نجات یافتم......... » ( ۲۰۰۲ )
آوخ که بی‌توان تر از آن بودم تا هیولای درافتاده در تنش را درکَنَم و حلقوم درنده‌اش‌ را بر دَرَم. ای‌کاش این توان بود و جسمش همانندِ نامش جاودانه می‌ماند. آنقَدَر می‌ماند لااقل یک بار دیگر چون آن دخترک سیزده ساله با بهت و حسرت فراگوشِ سازش شوم، در خانه کهنسالِ پامنار، در نارنجستانِ صدیق‌الدوله، بن بستِ کوچه صدیق‌الدوله. آنقَدَر می‌ماند لااقل یک بار دیگر شکوه و شکایتِ نفس های افروخته در فلوتش، سیزده ساله بالیده را به سجده گاهِ قدم هایش بَرَد، در ساختمان خاکستری، در مهتابیِ بلند، روبروی در اصلیِ دانشگاه.
نثار و ایثارِ عشق و عرفان ما جلوه‌گاهِ آهنگ ها و آواز هایمان گشت. آنچه ایثارم کردی گنجینه جانم شد. آنچه نثارت کردم جاودانگیِ انگشتانت.
ترانه های پیش آهنگ، با موکبت می‌رفت و گیسوی بریده چنگ در مرکبت. ای کاش منِ آواره و کوبکو هم در رکابشان می‌رفتم . ای‌کاش من‌ هم می‌رفتم. ای‌کاش و هزاران ای‌کاشِ دیگر.
تف بر این روزگار که دریغش آمد از یک دیدار.
عزیزم، بیداری و شب زنده داری ترانه ها در زمینت، خاک در چشمِ خفتگانِ سرزمینت می‌انبارد.
با یادت خواهم ماند، برایت خواهم خواند، عطر ترانه ها را به بسترت خواهم افشاند.
ونکوور ، ۲۵ مارچ ۲۰۰۶
 
* تصویر اول: شورای موسیقی رادیو. سال هزار و سیصد و چهل و یک. از راست: مشیر همایون شهردار، روح الله خالقی، علی تجویدی، ضیا مختاری و مرتضی حنانه.
* تصویر دوم: ضبط اولین برنامه های گلها در رادیو تهران. سال هزار و سیصد و سی و چهار شمسی. از راست علی تجویدی، مرتضی محجوبی (در حال نواختن پیانو) و ابوالحسن صبا.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست