یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

اصلاحات زامبی شد، زنده‌باد دوم خرداد!


مازیار سمیعی


• پراگماتیسم اخته اصلاح‌طلبانه اینک با ذکر مثال‌هایی جزئی، چون چانه‌زنی برای آزادی فلان زندانی یا رفع توقیف بهمان روزنامه، توانمندی‌های عملی خود را به رخ کشیده و دیگران را به پرهیز از آرمان‌گرایی و احساسات خام فرا می‌خواند. اهدافی حقیر و به ظاهر مشخص را تعیین می‌کند که گویا در پیگیری آن‌ها استوار خواهد بود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۶ فروردين ۱٣٨٨ -  ۱۵ آوريل ۲۰۰۹


شهروند مذکری در شب دوم ازدواج از سر غیرت عروس را کشت؛ عروس باکره نبود. وقتی پرسیدند که چرا همان شب اول این کار را نکرده است، پاسخ داد: خوب آن موقع باکره بود. اصطلاحی که برای این رسوایی رایج به‌کار می‌رود به خوبی سرشت‌نما است: «عروس لو رفته بود». عروس، رازی است که داماد باید کشف کند، طبیعتی که آدمی درپی شناخت آن است. این مساله البته به دلیل تصور یگانگی پیش رو کمتر از بقیه منفک از سوژه است. بکارت همان امر جزئی و کوچکی است که نه فقط به عروس، بل به داماد نیز هویت می‌بخشد. اگر همین نکته پیش پا افتاده در کار نباشد کل بساط ازدواج برچیده می‌شود. به‌یمن آن، سوژه‌ای تناسلی، فراتر از عروس و داماد، برساخته می‌شود. عروسی اما فردای عروسی به پایان می‌رسد. «چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من»، زوال آن پایان کار است. شناخت تام و تمام هر پدیده‌ای مرگ آن؛ و شب دوم به هر حال شب مرگ عروس خواهد بود.

اما آن کدام یگانگی است که یک‌شبه به پایان نمی‌رسد حتی اگر یک شب بیشتر نپاید؟ کدام هویت است که از دوشیزگی مشروعیت نمی‌گیرد و حتی در صورت فقدان آن، نانجیبی نمایش باکرگان عفیف را رسوا می‌کند؟ چه چیزی است که لعنت قانون را زیر پا می‌گذارد و روح آن را کاملا به اجرا در می‌آورد؟ «عشق»، آن چه که با وقوعش «یک سوژه خطاب کلی حقیقت را به قانونی بری از نص بدل می‌سازد، حقیقتی که سوژه خود پاسدار رویه آن است.» (۱) گونه‌ای از وفاداری که نه به‌واسطه پایبندی به فلان یا بهمان آیین و قانون، که به صرف وجود مایه حقانیت است. به جای قانونی موضوع بر پایه‌ای نامعتبر، خود مایه اعتبار خویش است و فخرفروشانه از موضعی برتر به دفاتر اسناد رسمی می‌نگرد.

فرجام چنین رخدادی اهمیتی فرعی دارد. دوام، کیفیت و شورمندی این عشق، سنجه‌ای نه برای حقانیت خود آن، که برای سنجیدن عشاق است. معیاری که نتایجش بیش از هر کسی هم برای خود آنان، و نه ناظران چشم‌چران و خرده‌گیر، معتبر خواهد بود. این‌که چه بلایی بر سر عشق بیاید، این که عاشق پس از مدتی در آن‌چه رفته است شک بکند یا حتی مطابق عقیده عمومی از دیوانگی دست برداشته و از گسستی که عشق در روال طبیعی امور ایجاد کرده بود بگسلد، تنها بیان‌گر سستی اخلاقی خود او خواهد بود و نه شرارتی که اخلاقیات به عشق نسبت می‌دهد. این مرگ او و نیز از میان رفتن قدرتی خواهد بود که به‌واسطه گذر حقیقت داشت؛ خروج فرد عاشق از سوژگی عشق. زیر پا گذاشتن یگانه اصل اخلاقی حقیقتا اخلاقی: وفاداری. همان اصلی که با رعایت قواعد ریز و درشت می‌توان به رعایت آن تظاهر کرد اما فقط و فقط از خلال پایبندی به وضعیتی مشخص از وجهی خاص و معناساز می‌توان به جایش آورد. نسخ دائمی خود به عنوان تعریف خود، فراروی و استقامتی کشنده که تنها مسیر جاودانگی است.

دوم خرداد حفره‌ای در دانسته های از پیش موجود ایجاد کرد. اگرچه برآمده از وضعیتی به‌خصوص بود، معنایی دیگر به آن بخشید، رسوایش کرد. پیدایش شرایطی بود که نمی‌شد از قبل پیش‌بینی کرد و حتی هنوز به‌درستی تبیین نشده است. پیروزی محمد خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری نه «نه» به نامزد رقیب بود، نه رای به خود او. نه انتخاب برنامه‌ای اداری-رفاهی برای بهبود امور (در چارچوب پذیرفته‌شده موجود) بود و نه انتخاب رهبری سیاسی برای درهم‌شکستن روال امور. این همه شاید بود و البته چیزی بیش از این: مبارزه‌جویی شورمندانه‌ای که جمعی را به حرکت واداشت تا رسولان حقیقت شوند. مردگان به‌صلابه ‌کشیده‌شده ناگاه زنده شدند؛ حتی زندگی شاید کوتاه و مبتذلی به اندازه یک رای.

آنان که همراه این فرآیند شده بودند، خود را محق می‌دانستند که جهلِ (جهل بر حقیقت دوم خرداد) دیگران را به سخره گیرند؛ طعنه مکرر آن روزها این بود که «انگار فلانی هنوز پیام دوم خرداد را نشنیده است.» کسانی که پیام را شنیده بودند، آنان که مورد خطاب آرمان دوم خرداد قرار گرفته بودند، خود را با معجزه‌ای روبه‌رو می‌دیدند. واقعا چیزی رخ داده بود. اینان اما با عظمتی هولناک طرف شده بودند. هنوز ترس‌خورده‌تر از آنی بودند که گستاخی قمار بر سر حقیقت را داشته باشند. تکرار طعنه نشنیدن پیام، پنهان کردن ناتوانی‌شان بود در بیان نام. در عوض آنانی که جرات نام‌گذاری دوی خرداد را داشتند، عملا «بردند» (و حقیقتا باختند). «اصلاحات» مخفف دوم خرداد شد؛ کوته‌نوشته‌ای خفت بار که از زیر بار سنگین حقیقت درمی‌رفت. اصلاح‌طلبان خود را حاملان پیام جا زدند و شبه‌رخدادی بی‌شکوه و کسالت‌بار را به اجرا درآوردند.

اصلاحات وانمود می‌کرد که عزم اداره آشفتگی‌ها، رعایت قانون و برقراری نظمی بهتر دارد و آشکارا از خاتمه‌بخشیدن به روند رو‌به‌انحطاط امور عاجز بود. اما مخاطبان دوم خرداد نیز، جز اصلاح‌طلبان، در تصمیم گیری نسبت آن کاهلی کردند و به همین سبب این واقعه تاکنون چیزی کمتر از یک رخداد- حقیقت داشته است: تشکیل جماعت متعهدی که مایه قوام و انسجامش وفاداری به آن باشد. اصلاح‌طلبان چندپارگی و ازهم‌گسیختگی خود را با پناه گرفتن زیر عبای خاتمی پنهان کردند. از او توتمی شکلاتی برافراشتند و به این ترتیب قانون بنیادین قبیله‌شان را ابراز کردند. این تنها روشی بود که می‌توانست انسجام اصلاح‌طلبان را حفظ کند و بدین‌ترتیب پس از تقلیل یافتن دوم خرداد به اصلاحات، اصلاحات نیز به طور کاذب در هیات خاتمی یگانه شد.

روزهای پس از دوی خرداد، روزهایی شاد بودند. آگاهی (نه از مقوله معرفت علمی) در نهایت امر غم‌انگیزی خواهد بود، پس چه بهتر، که به یمن فراموشی، آن را با شادی تاخت بزنیم. با خیانت به میل، در لذایذی غرق شویم که حقیقتا نمی‌خواهیم‌شان. این شادی اگرچه سوژه را از شر مواجهه با توالی مسیرش و وحشت دیدن نور کورکننده حقیقت مصون می‌دارد، به بهای عدم انسجام‌اش تمام خواهد شد. اصلاحات و اصلاح‌طلبان، در مقام اصلاح‌طلبی، هویتی مغشوش و تکه‌تکه داشتند، نه به‌سبب رانه‌های متضادی که آنان را از داشتن هویتی منسجم بازمی‌داشت، بل به این دلیل که اساسا چنین هویتی در کار نبوده و به ضرورتی عملی جعل شده بود. این اغتشاش فهم دوی خرداد را دشوار می‌کرد و گنگ بودن مخاطبان در بیان پیام آن بر ابهامش می‌افزود. ابهامی که البته به نفع اصلاح‌طلبان تمام می‌شد.

چرا عشق‌بازی عموما باید در تاریکی انجام شود؟ چرا میل درست موقع تحققش سانسور می‌شود؟ چرا هستی مونث بیشتر و بیشتر به شرم و گریز از نور ترغیب می‌شود؟ تاریکی در برابر نور و رازآلودگی در برابر معرفت، شگردهای احاله رویارویی با حقیقت به موعدی نامعلوم‌اند. هراس ِ به‌ جای ِ برآورده نشدن میل، که ماهیتا برآورده‌نشدنی است، در تاریکی گم می‌شود. پیش‌فرض پوچ نزدیکی یگانگی است، اما عشق «چیزی نیست جز دوگانگی غلبه‌ناپذیر موجودات» (۲)² و حضور پیوسته دیگری. پس با چشم بستن بر این دیگری، درست هم در وقتی که او به تمامی حاضر است، می توان رویای یگانگی را در سر پروراند. ندیدن همچنین تسکین دلهره مطلوب را ندیدن است؛ بستن راه امر واقع به ساحت نمادین و پناه بردن به خیال. در نهایت این ظلمت، امکانی است برای طفره رفتن از وجود. راهی که انزوای بیان‌نشدنی موجود فراموش شود و شرارت شرم‌آور تداوم و تناسل این وجود پنهان گردد.

تاریکی اصلاحات رازناک و جذابش می‌کرد. سایه‌های غار جامعه مدنی هم به مدینه‌النبی می‌مانست و هم به نیویورک. به همین دلیل، هر کسی از ظن خود یار اصلاح‌طلبان می‌شد و اصلاحات مفهومی مغشوش و بی‌سروته پیدا کرده بود. لیبرالیسمی غیراومانیستی و محافظه‌کار و اسلام چپ‌گرایانه شریعتی‌وار، ناسیونالیسمی ورشکسته، جان زیبایی هماهنگ با روحیه اعتدال‌طلب ایرانی که همواره با ژستی اخلاقی از آلودگی به عمل می هراسید و رفرمیسم و پراگماتیسم بی‌جهتی که از هیچ عمل آشکارا ضداخلاقی شرم نداشت. این اختلال شخصیت تا آن جا کش آمد که رقبای سیاسی اصلاح‌طلبان، راستگرایان سنتی و تندرو، با اتصال اصلاحات به سنت پیامبران، این واژه را از آن خود کردند. مخاطبان آن نیز گرفتار این وسوسه پست‌مدرنیستی شدند که آیا واقعا با یک رخداد طرف بوده‌اند؟ بهتر آن نیست که راه خود گیرند؟

اصلاحات اکنون «لو رفته است»، چراغ هم روشن شده و انسجام دروغین اصلاح‌طلبی از هم فرو پاشیده. اصلاحات نکته جدیدی برای شناخت ندارد و رمز و رازی در میان نمانده است. لیبرالیسم برآمده از دوم خرداد، در دو مسیر موازی نگاه به غرب و طرح برنامه‌های کلان برای اقتصاد ملی، راه ویژه خود را در میان اصلاح‌طلبان تعیین کرده است و، اگرچه عجالتا، در سطوح بالای سیاسی نماینده‌ای نخواهد داشت، دلخوش است که تقریبا تمامی جناح‌های حاکمیت، کم یا بیش تحت سیطره گفتار اقتصادسیاسی اوی‌اند. پراگماتیسم اخته اصلاح‌طلبانه اینک با ذکر مثال‌هایی جزئی، چون چانه‌زنی برای آزادی فلان زندانی یا رفع توقیف بهمان روزنامه، توانمندی‌های عملی خود را به رخ کشیده و دیگران را به پرهیز از آرمان‌گرایی و احساسات خام فرا می‌خواند. اهدافی حقیر و به ظاهر مشخص را تعیین می‌کند که گویا در پیگیری آن‌ها استوار خواهد بود.

پیشینه مشترک اصلاح‌طلبان نیز در حال اعاده حیثیت از خود و ابراز هویتی مستقل از دنباله‌های تاریخی‌اش است. بازگشتی اگرچه صادقانه، اما ناگزیر تحریف‌شده به آرمان‌های انقلاب ۵۷، بازگشتی به آرمان‌های انقلاب اسلامی که با تردید می‌خواهد رنگ و لعاب امروزی به آن‌ها ببخشد. همچنین عنصر اصلی اصلاح‌طلبان از هر حرکتی باز مانده است. میانه‌روی اخلاق‌گرایانه و سرشار از دلهره خطا، در عمل به وادادن به عفن فزاینده وضعیت بدل شده است. اصلاح‌طلبان در بهترین حالت در پی «حکمرانی خوب» هستند؛ نوعی مدیریت منطقی و به‌سامان و غیرایدئولوژیک مشکلات زندگی.

پس از سیاست‌زدایی از تمام عرصه‌های ممکن، نوبت به غیرسیاسی‌کردن خود دولت رسیده است. دولت باید خادم بی‌طرف شهروندان باشد، غافل از این‌که بیرون از دولت (با تمام بار سیاسی این پدیده) چیزی برای شهروندان در کار نیست. در نهایت آن‌چه دوم خرداد را از اصلاحات مجزا می‌کرد تقریبا رنگ باخته است: مردم؛ آن‌ها دیگر فکر نمی‌کنند. در برابر وضعیت حاضر، این‌جا و اکنون، اگر حقیقتی در کار باشد، یک و فقط یکی است. سرکوب اقلیت‌های نجس، اقتصاد موحش راست‌گرایانه، پوپولیسم، سیاست خارجی تهاجمی، تقویت نهادهای نظامی و شبه نظامی، سرکوب فزاینده آزادی‌های سیاسی و حقوق مدنی و [...] که تقریبا نام روشنی دارد: فاشیسم.

برنده چنین وضعیتی یا خود فاشیسم است یا انکار آن، میانه‌روی زیر پوتین گلّه‌ها له خواهد شد. ناله‌های بیهوده اعتدالیون که افراط و تفریط را از یک قماش می‌دانند به دلیل هراس‌شان از نزدیک شدن به ترک وضعیت است و البته به این دلیل ظاهربینانه که «خصوصیات شکلی شر عینا شبیه حقیقت است» (٣) آن نیروی سیاسی بی‌نیاز از بکارت است که بتواند در این وضعیت عشق را از خلال خود بگذراند. پیش فرض پوچ یگانگی را کنار بگذارد و خود را از طریق وفاداری انسجام بخشد. جسورانه تصمیم بگیرد و امیدوارانه به تحقق آن اراده کند.

اصلاح‌طلبان تشتت، یاس و شرم‌ساری خود را به بی‌عرضگی خاتمی، لجاجت کروبی و وقت‌ناشناسی موسوی نسبت می‌دهند، تاریخ اما نه تذکره‌الرجال، که شناسایی منطق کشاکش اجتماعی است. تردید و ضعف خاتمی در اعلام نامزدی انتخابات و کناره‌گیری از آن نمودار عجز طولانی بخشی از اصلاح‌طلبان در تصمیم‌گیری نسبت به حقیقت دوم خرداد است، پای‌فشاری گاه خنده‌آور کروبی بر حضور، نیز تصویری از فرصت‌طلبی پراگماتیستی بخشی دیگر از آنان و نا‌به‌هنگام بودن حضور موسوی نیز حاصل بیهودگی کلیت اصلاح‌طلبی در زمان حال. اصلاح‌طلبان و طرفداران‌شان در تردیدند که برای تغییر وضع موجود کدام‌یک از نامزدهای انتخاباتی موجود را برگزینند اما فقط با برگزیدن آن‌چه نیست است که می توان آن‌چه هست را نیست گردانید.

منبع: سایت رخداد

پانویس:
۱- الن بدیو، بنیاد کلی گرایی، مراد فرهادپور و صالح نجفی، نشر ماهی
۲- امانوئل لویناس و فیلیپ نمو، اخلاق و نامتناهی، مراد فرهادپور و صالح نجفی، نشر فرهنگ صبا
٣- الن بدیو، اخلاق/رساله ای در ادراک شر، باوند بهپور، نشر چشمه


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست