یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

نظری بر نظرات سه صاحب نظر


علی سالاری



اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۶ ارديبهشت ۱٣٨٨ -  ۲۶ آوريل ۲۰۰۹


نظرات فوق بر سه مقاله "ایران، سرزمین بحران ها و تفاوت ها" به قلم آقای حسین لاجوردی، و "تأملی در مفهوم تمرکز زدائی و فدرالیسم" از آقای حسن شریعتمداری، و "انقلاب اسلامی و کارنامه ردی روشنفکری" نوشتهً آقای علی کشگر آمده است.
سعی کنیم بجای صرفاً پیروی از تئوریهای دیگران، راه و روش شناخت علمی و متدیک را یاد بگیریم:
با خیلی از گفته های آقای لاجوردی مشکلی ندارم، ولی با طرز دسته بندی تئوریکی که ارائه می دهند موافق نیستم. بدیهی است وقتی چهارچوب تئوریک درست نباشد، آدمی هم در فهم و درک، هم در توضیح و هم در نتیجه گیری از قضایا به خطا می افتد. عبارت کانونی بکار گرفته شده از طرف ایشان در توصیف شرایط امروز ایران همان کلمهً "بحران" است. بر این اساس بحران های گوناگونی که کشور و جامعهً ایران با آن دست و پنجه نرم می کنند (اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی) مورد بررسی قرار گرفته اند. از اینرو، چنین می نماید که از نظر ایشان ویژگی اصلی رژیم حاکم همان "بحران زی و بحران زا" بودن آنست. حال آنکه این توضیح تئوریک متقاعد کننده نیست. فکر می کنم اولاً لازم است دریابیم چرا هر حکومتی در ایران تا کنون به سمت تمرکز گرایی سوق داده شده است؟ دوم اینکه دریابیم دموکراسی در ایران زمانی محقق می شود که روشنفکران و صاحب نظران بومی با آن درجه از بلوغ فکری رسیده باشند که ایده آلهای خود را نه در گذشتهً قومی و مذهبی و نه از ایدئولوژی های وارداتی، و نه حتا بطور چشم بسته از تئوری های ای بسا معتبر در جوامع عقب مانده تر و یا پیشرفته تر، بلکه با شناخت همهً اینها قادر شوند، تاریخ و فرهنگ و واقعیت های جامعهً خود را مطابق با آنچه ای بسا منحصر به ایران بوده و هست، و منطبق با آمالها و آرزوهای امروزی مردم و جامعهً ایران بفهمند، تئوریزه کنند و دنبال نمایند.
وقتی از ایران سخن می گوییم باید سه ویژگی مهم آنرا همیشه مدّ نظر داشته باشیم، اول، روش تولید و اقتصاد خاص تمدن ایرانی که برای بیش از سه هزار سال متکی به قنات بوده و در دوران مدرن هم اتکا به نفت بدان افزوده شده است. بطوریکه شبانی، قنات و نفت ارکان اصلی اقتصاد ایران را تشکیل داده آنرا از سایر جوامع، بویژه غرب متمایز می سازد. دوم، فرهنگ تاریخی منحصر بفرد (انسان محور) ایرانیان در منطقه، که برخلاف تمدنهای همسایه (که یکی بدنبال عربیزه کردن و دیگری هنوز که هنوز است بدنبل پان ترکیسم قومی و زبانی در منطقه اند) تنوع قومی و زبانی خود را حفظ کرده، بعبارتی در پذیرش چند فرهنگی پیشگام بوده است. یکی از دلایل اصلی تفوق ایرانیان در ادبیات و علم و هنر نیز همین پذیرش تنوع قومی و زبانی بوده است. (اگر حمل بر شوونیسم فارس نشود، اکثر فارسها که ساکنان قسمتهای مرکزی فلات ایران را تشکیل می دهند متکی به قنات، و ایلها و عشایر مناطق کوهپایه ای متکی به شبانی و دامپروری بوده اند. ویژگی های متفاوت این اقتصاد و زندگی اجتماعی برآمده از آنها، باعث شده تا این تنوع ساختار اقتصادی به توانمندی های متفاوتی بیانجامد، که خارج از این بحث است) مگر نه اینکه استعدادهای و قابلیت های آدمی بدرجهً باورداشتن، عادت کردن و آراسته شدن به ارزشها و موازین انسانی تر، قابلیت شکوفایی بیشتری پیدا کرده و می کنند. متقابلاً حاکمان سیاسی هرکجا نتوانسته اند این تنوع ساختاری جامعهً ایران را دریابند و بطور اصولی و در عمل بپذیرند، برای کنترل و ادارهً جامعه دچار مشکل شده اند.
درگذشته، حفاظت از اقتصاد شکنندهً متکی به قنات و اقتصاد ناپایدار شبانی، و در دوران مدرن، اقتصاد متکی به درآمد نفت، و نیز دغدغهً کنترل و ادارهً جامعه ای کثیر المله حاکمان بعد دوران اسلامی و بویژه دوران مدرن را به سمت تمرکز گرایی سوق داده است. در ایران قبل از اسلام، هر قومی رسم و رسومات و دین و آئین و شاه خود را داشتند و پادشاه ایران نیز "شاه شاهان" بود. هر قومی در اعتقادات مذهبی خود آزاد بود و رهبران مذهبی هم واسط بین مردم و شاه بودند. مشکل زمانی پیدا شد، که ساسانیان، آیین زرتشتی را، به آیین رسمی امپراطوری خود مبدل ساختند و علیرغم پذیرش عدم تمرکز قومی، تکثر مذهبی را بر نتافتند و مثلا مانویان و مزدکیان را سرکوب کردند. آنها با اینکار زمینهً داخلی برای حمله و تسلط اعراب بر ایران را فراهم کرند. بعد از اسلام، خلفای بویژه اموی عربیزه و اسلامیزه کردن ایران را بطور همزمان دنبال کردند. ولی ایرانیان، بدلیل همان میراث تکثر گرایی در هزارهً پیش از اسلام، اینگونه سیاست ها را بر نتافته و سف خود را از حاکمان عرب و ترک اسلامی جدا ساختند. برخلاف اقتصاد قنات ها که مویّد تنوع و تکثر و همزیستی مسالمت آمیز قومی و مذهبی بود، اقتصادی شبانی منشاء حکومت های ایلی- قبیله ای، و اقتصاد متکی به نفت اسباب و امکان و هزینهً تمرکز گرایی در ایران را فراهم می ساخته است.
در دوران مدرن، اگر متحجرین مذهبی به دنبال الگوهای عرب جاهلی در صدر اسلام بوده اند، قوم گرایان نیز بدنبال الگوهای قوم محور قبل از تمدن باستان ایرانیان (هخامنشیان) در خاورمیانه هستند که در آن مادها(کردها) ایلامی ها (لرها) فارسها (کیانیان)، ترکها (تورانیان)، آشوری ها و غیره هرکدام تمدن جداگانهً خود را داشتند، دشمن خونی هم بودند، و در حملات متقابل حرث و نسل همدیگر را نابود می کردند. مانند حملهً آشور بنی پال به ایلامی ها... در دوران مدرن نیز امپراطوریهای روس و انگلیس بیشترین حمایت ها و سوءاستفاده ها را از متحجرین مذهبی و قوم گرایان برده اند، کما اینکه این محافل برای رسیدن به اهداف تجزیه طلبانه و یا جدایی خواهانهً خود چشم براه کمک های غیبی از این ابرقدرت ها و حملهً نظامی آنها به ایرانند.
پس شاخصه های اصلی ایران را قنات، شبانی، تکثر قومی و مذهبی، و نفت تشکیل می دهند. ایرانیان برای مقابله در مقابل سلطهً یونانیان از میراث کورش کبیر و میترائیسم مدد گرفتند. اشکانیان با ساسانیانی جایگزین شدند که آیین زرتشتی الهام می گرفتند. مقاومت در مقابل سلطهً اعراب مسلمان علاوه بر آن میراث فرهنگی، نقش اصلی را به مزدیکیان سپرد. اسماعیله ایدئولوژی مقاومت در مقابل سلجوقیان و مغولان بود، تا اینکه ایرانیان در مقابل مغولان و عثمانی شیعهً دوازده امامی را برگزیدند. همهً این تغییرات مذهبی گذرا و مصلحتی بوده اند. آنچه در تمام این مقاومت ها حیات خود را حفظ کرده، ماندگار و بارور تر شده است همان میراث هویت فرهنگی اصیل ایرانی است که در اسطوره های ایران، مثل جمشید و کاوه و فریدون و کورش و داریوش سمبلیزه و نمایندگی شده است. منظور این سطور فراخوان بازگشت به پان ایرانیسم نیست، بلکه با اتکا به آن میراث پرشکوه می توان به راز و رمز ماندگاری ایران وایرانیان در برابر حملات بنیان کن خارجی ( یونانیان، اعراب مسلمان، مغولان، و ترکان سلجوقی و عثمانی)، و نیز دسیسه های استعماری روس و انگلیس و دخالت های سلطه جویانهً آمریکا پی برد.
ضمناً باید بخاطر داشت که در تاریخ سیاسی ایران، اگر چه ارزشهای انسانی و حقوق بشر جایگاه والایی داشته اند ولی از سنت دموکراسی خبری نیست. نظام شاهنشاهی آریامهری در ایران، اگر چه بدنبال احیای میراث گذشتهً هخامنشیان و نیز مدرنیزه کردن ایران بود، ولی در عوض نظامی وابسته و استبدادی بود. مبارزات علیه شاه می بایستی متقابلاً سمت و سوی استقلال و آزادی و دموکراسی می یافتند. دنباله روی از افکار چپ منبعث از شوری سابق و عمده کردن مبارزهً طبقاتی و مبارزهً ضد استثماری، انحرافی آشکار از نیازهای ایران و ایرانیان بود. در جمهوری اسلامی کنونی هم اگر چه استقلال سیاسی حاصل شده است، ولی در این نظام هم تبعیض، تحجرّ و استبداد از ویژگی های بارز آنند. بنابراین اگر کسی می خواهد آثار و عواقب حاکمیت نظام کنونی را در عرصه های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بدرستی نشان دهد، لازم است این شاخصه ها را ملاک سنجش خود قرار دهد.
مقاومت و مبارزه علیه رژیم، یعنی مبارزه برای رفع همهً تبعیضات جنسی، قومی، مذهبی و ایدئولوژیک، برای سکولاریته و جدایی دین از دولت، و برای دموکراسی و حقوق بشر. مبارزه برای تساوی حقوق شهروندان ایران، با هر تعلق قومی، عقیدتی و مذهبی، از مبارزه برای دموکراسی و سکولاریته جدایی نا پذیر است. طی دو قرن گذشته، دسیسه های استعماری بویژه روس و انگلیس در پی دامن زدن به مسائل قومی برای به تعویق انداختن پروژهً استقلال، حاکمیت ملی و دموکراسی در ایران بوده اند. امروزه هم بدخواهان ایران در پی ماهی گرفتن از آب گل آلودی هستند که دست پخت رژیمی متحجر، مستبد و تبعیض گراست. آنها، مسائل قومی و قوم گرایان را برای تحت فشار قرار دادن رژیم و ای بسا از هم پاشاندان ایران، علم کرده و هوار می کشند. بنابراین بسیار مهم است که اندیشه ورزان و صاحبان خرد که برای رفع تبعیضات گوناگون، و ایجاد ایرانی سکولار، پلورال، فدرال (بومی) و دموکرات، یعنی برای ایرانی آزاد و آباد، مبارزه می کنند، صفشان را از دسیسه های استعماری و بدخواهان استقلال، تمامیت ارضی، حاکمیت ملی و دموکراسی و حقوق بشر برای ایران متمایز سازند. چنین رویکردی آنها را ملزم می سازد تا مبارزات خود را نه فقط علیه تبعیض قومی، بلکه علیه همهً انواع تبعیضات، انواع تحجّر و انواع استبداد سمت و سو و سامان دهند.
قوم گرایی بمراتب بدتر از بنیادگرایی مذهبی است:
این نظر را بنام "نا آشنا" نوشتم. که بعد فکر کردم بهتر بود با نام و هویت اصلیم می نوشتم. اول یاد آور شده بودم که رهبران ایلی قبایل ترک زبان حدود ۹۰۰ سال سیاه بر ایران حکم راندند و در این دوران حقوق سایرین، منجمله فارس ها و کردها و بلوچ ها و غیره پایمال شده. دیگر اینکه قرون وسطای اسلامی نه بدست خلفای عرب بلکه پس از پایان خلافت بنی عباس، بدست ترکان سلجوقی و عثمانی رقم خورد. بویژه از وقتی خواجه نظام الملک و بعد هم عثمانی ها مدارس را به تدریس علوم صرفاً مذهبی واداشتند و بجای دانشمند و فیلسوف، علمای خرافاتی و متحجر مذهبی، که پیش از آن بصورت حرفه ای مرسوم نبود، تربیت کردند و تحویل جامعه دادند.   
تاریخاً هم در همین خاورمیانه مذاهب آمدند تا به جنگ و خونریزی های قومی پایان دهند. بالاترین درجه توسعه و تکامل سیاسی حکومت قومی در تاریخ، حکومت ملک الطوایفی و موروثی پادشاهی بوده است. آلترناتیو حکومت های پادشاهی نیز تاریخا و منطقاً مذهبیون بوده اند. در همین کردستان عراق، اگر داعیهً حکومت محلی بر سر بارزانی و طالبانی بزند، بمحض بیرون رفتن سربازان آمریکایی، برای پایان دادن به درگیری های دیرین با اعراب و ترک ها و غیره، باید جای خود را به آخوندهای محلی "مام قلی و مام نقی" و رهبران انصار الاسلام بدهند.
آقای شریعتمداری لطفاً این نصیحت را آویزهً گوش قرار دهید! نه در ایران و نه در هیچ کجای دیگر دنیا نظام فدرالی بدون دموکراسی بوجود نیامده و نخواهد آمد. برای رسیدن به حقوق برابر شهروندی، قومی، مذهبی، و ایدئولوژیک باید اول به حد اقل های دموکراسی و حکومت قانون برآمده از مردم، دست یافت. چرا که در فقدان دموکراسی تندروهای سیاسی در هر سو، تحولات را از روند درست و اصولی خارج می کنند.
وانگهی، در فردای دموکراسی، رهبران آن دوران بهتر قادر خواهند بود در مورد چند و چون نظام فدرالی حرف بزنند. مطمئناً اگر چنین تحولی در زمان حیات من و شما اتفاق بیفتد، ما نیز آدم های امروز نخواهیم بود و با تجارب و اندوخته های بیشتر و بهتری نظر خواهیم داد. فراموش نکنیم که در ایران مدرن، مسئلهً اقوام اسباب سوء استفادهً دشمنان ایران و قدرت های خارجی بوده است. آنها که دنبال دموکراسی و حقوق برابرند باید صف خود را از مزدوران و نوکران اجنبی، دسیسه های استعماری، و آنها که برای رسیدن به قدرت و مطامع سیاسی شان به حملهً خارجی چشم دوخته اند، جدا سازند.
جناب آقای شریعتمداری، فراموش نکنیم که تندروهای قومی، مذهبیون حاکم، و تندروهای ایدئولوزیک چپ هیچکدام ارق ملی نداشته و ندارند. تندروهای قومی به دامن کشورهای خارجی و بویژه کشورهای همسایه، که خود در مسئلهً تنوع فرهنگی و قومی، وضعی اسفناکتر از ایران داشته اند، و نیز به دامن استعمار روس و انگلیس آویختند. مدعیان چپ که نتوانستند با رهبری طبقهً کارگر خیالی در کشور غیر صنعتی ایران به انقلاب مورد نظر خود برسند، از آغاز بر آتش درگیری ها و نا آرامی ها و ناهنجاری های قومی دمیده اند. چپ ایران متأسفانه برخلاف چپ در ترکیه و کشورهای عربی، ارق ملی نداشته است. تندروهای مذهبی هم که خود شاهدید از ایران و ایرانی، جز آنچه و آنکه به کار ولی فقیه و رسیدن به "امت اسلامی" شان آید بر نتافته اند و در تخریب مواریث ملی چیزی کم نگذاشته اند. ولی علیرغم این تمایلات و تحرکات انیرانی، ایران با تاریخی بیش از دو هزار سال، ماندگار ترین تمدن منطقه است.
همانطور که لازمهً رسیدن به دموکراسی، عبور از افراط و تفریط هاست، لازمهً رسیدن به حقوق برابر شهروندی، مدنی، سیاسی و اجتماعی و اقتصادی برای مردم ساکن هر محله و شهر و استان نیز مرزبندی روشنگرانه و اصولی با افراطیون است. یکی از شاخصه های اصلی مردم ایران، که مانع اضمحلال آنها در یونانیان، اعراب و مغولان و دول استعماری شده، حس ناسیونالیستی ناشی از هویت فرهنگی سرشار، اصیل و انسانی ایران زمین است.
مردم ایران، در انقلاب ۵۷ دست استعمار را از دخالت در امور ایران کوتاه کردند و از آنروز تا امروز تاوان دست پخت افراطیون (قومی، مذهبی و ایدئولوژیک) خود را پرداخته اند.حال شما هم اگر سوء نیتی در بین نیست، بجای مرحم، بر زخم حاصل از نابخردی ها نمک نپاشید. بیایید به افق روشن فردایی بهتر و رهایی از تله ها، مرزبندی ها، و خط و نشان کشیدن های قومی، مذهبی و ایدئولوژیک بیاندیشیم.
لااقل برای ما ها که در خارج از کشوریم و دیده ایم که چطور همین اروپایی ها که بعد از رنساس و جنگ های سی ساله بین کاتولیک و پروتستان موسوم به جنگ های شمال و جنوب بیش از ۵۰۰ ملیت و قوم و زبان را ردیف می کردند امروزه بسوی وحدت و اتحاد بر اساس موازین دموکراسی و حقوق بشر گرویده اند، بحث مرزکشی قومی جای شرم دارد. لازم نیست تمام راه را قدم به قدم و طی زمان مشابه اروپاییان طی کنیم، می شود و باید میانبر زد و از درد و رنج هرچه سریعتر کاست. اگر وسع آنرا نداریم، لازم نیست در این راه پیشقدم شویم.
فروکاستن مطالبات و مبارزات مردم ایران برای حقوق بشر و دموکراسی به برآورده ساختن امیال افراطیون قومی و ایدئولوژیک خطایی مهلک است. چنین کاری نه تنها تلاشها را بی ثمر می سازد بلکه تمرکز گرایی دولت مرکزی را توجیه و عمر استبداد را طولانی تر می سازد.
ضمناً نا گفته نماند، بویژه در دوران بعد از جنگ سرد، در کشورهای چند قومی، اگر حکومت مرکزی از راه مسالمت آمیز و داوطلبانه به گذار به دموکراسی تن ندهد، جامعه در پشت درهای بسته محصور نخواهد ماند و راه خود را از پنجره باز کرده خود را به دنیای مناسبات و ارزشهای عقب مانده تر پرتاب خواهد کرد. این تجربه مسئولیت مضاعفی بر دوش همهً ایران دوستان می گذارد.
در میان اپوزیسیون، نیز باید به خاطر سپرد، دلیل اصلی ناتوانی چپ ایران در معرفی اپوزیسیونی سراسری این بوده و هست که چپ ایران ناتوان از شناخت ویژگی های منحصر بفرد جامعه و ملت ایران، بطور عام، ارق ملی نداشته و ندارد و چپ فارس و چپ آذری و چپ عرب و چپ کرد و غیره راه انداخته است. اپوزیسیونی که مجاهدین خلق تشکیل داده بودند نیز بدلیل انحصار طلبی رهبری ایدئولوژیکش از دایرهً اعتبار و قدرت برون افتاده است. مشکلات سیاست خارجی رژیم و حضور آمریکا در منطقه هم مزید بر علت شده است. در این خلاء، قوم گرایان و بدخواهان ایران فرصت را غنیمت شمرده اند تا از آب گل آلود ماهی بگیرند. با اجازهً آقای شریعتمداری، باید به بدخواهان تمامیت ارضی و حاکمیت ملی ایران گفت اینبار هم اشتباه می کنند، آنچه به مشامتان رسیده بوی کباب نیست!
پرداخت بهای گران برای آزادی، درس های عمیق تری می طلبد:
فکر می کنم که بررسی آقای کشگر مقداری سطحی و جانبدارانه است. رویای رسیدن به حاکمیت در شیعه از زمان خلفای راشدین، بویژه بعد از حضرت علی وجود داشته است. ایدهً حکومت اسلامی و اجرای احکام اسلام هم بویژه از دوران سلجوقیان که خواجه نظام الملک مدارس را به آموختن تنها دروس مذهبی واداشت، در میان علمای مذهبی رواج یافت و بویژه در دوران خلافت عثمانی پی گرفته شد. اینکه در ایران تا زمان انقلاب اسلامی حکومت دینی و شرعی و فقهی روی کار نیامد، عاملش تجدد نبود، بلکه سنت های تاریخی ایرانی بود که در آن مذهب واسط بین شاه و مردم محسوب می شده است.
بنابراین، خمینی، که بعد از وفات آیت الله بروجردی، از طرف شاه به چیزی گرفته نشد، با اشراف به جایگاه روحانیت در بسیج توده ها، توانست از فرصت بدست آمده استفاده کند، و سخنگوی آن آمال و آرزوهای دیرینهً شیعه و علمای مذهبی شد تابا بسیج مردم ایدهً حکومت اسلامی خود را به حاکمیت برساند.
پس عامل اصلی داخلی انقلاب اسلامی و روی کارآمدن خمینی را باید در استبداد، وابستگی و بی لیاقتی شاه دانست. چرا که در فضای سرکوب مطلق که شاه فراهم کرده بود امکان فعالیت آزادانهً سیاسی و یا حتا تنویر افکار عمومی وجود نداشت که جریان روشنفکری در آن نقشی ایفا کند.
دوماً، تمامی جنبش های روشنفکری دوران جنگ سرد متأثر از جنبش چپ بودند. در ایران ما بدلیل اشتباهات حزب توده در وابستگی به شوروی، دامن زدن به تجزیهً قومی کشور، و تمرکز بر مبارزات ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی بجای طلب آزادی و دموکراسی و حقوق بشر، این جنبش چپ، منبعث و یا متأثر از حزب توده اعتبار خود را نزد افکار عمومی بویژه قشر متوسط و نمایندگان فکری آن، از دست داده بود.
جریانات چریکی چپ نیز پیش از اینکه به لحاظ سیاسی بالغ شوند و جای پایی در جامعه پیدا کنند اول توسط شاه و بعدهم توسط خمینی سرکوب شدند.
جبههً ملی و نهضت آزادی هم در خمینی بیش از آنکه بدنبال آزادی باشند، بدنبال کوتاه کردن دست استعمار از کشور بودند.
آنچه که روشنفکران چپ و ملیون و نهضت آزادی را به حمایت از خمینی واداشت دیکتاتوری و وابستگی مفرط شاه بود. آنها بدرستی فکر می کردند که بجز قدرت بسیج روحانیت، هیچکس قادر نبود دست استعمار و دیکتاتور های وابستهً آنرا از ایران کوتاه کند. خمینی هم بیش از آنکه مخالف وجه استبدادی شاه باشد، مخالف وجه استعماری و وابستگی او بود. در چنین فضایی، عمدهً روشنفکران آنروزگار، بین بد و بدتر، به خیال خود بد را انتخاب کردند.
آنروز هیچ کس گمان نمی کرد که خمینی وقتی به قدرت برسد، در قساوت و بی رحمی و کشتار و شکنجه و مخالفت با آزادی ها از شاه سبقت خواهد گرفت. در ایران،اگرچه برخی از آخوندها در زمان صفویان، در جریان جنگ ایران و روس، و در انقلاب مشروطیت اشتباه کرده بودند ولی حکومت نکرده بودند که ایران و مردم ایران حکومت اسلامی مدّ نظر آنان را تجربه کرده باشند.
اینست که فکر می کنم، اگر کوتاه کردن دست استعمار از مطالبات ملت ایران بود، روی کار آمدن روحانیت شیعه نیز در تقدیر این ملت بوده است. بیاد بیاوریم که استعمار انگلیس برای انتقام گیری از نهضت استقلال طلبی مردم ایران، در فاصلهً دو جنگ جهانی با ایجاد قحطی مصنوعی چند میلیون از ایرانیان را از میان بردند. برای ناکام گذاردن انقلاب مشروطه، در توافقی با روسها ایران را از شمال و جنوب اشغال کردند. و بعد با کودتا رضاشاه و محمد رضا شاه را به تخت نشاندند. در یک نگاه کلی تر این استعمار و دیکتاتوری وابسته اش بود که با بستن همهً راههای ممکن مردم ایران را به بیراهه کشاند.
نکتهً دیگری که حائز اهمیت است و روشنفکران سرسپرده به ایدئولوژی های وارداتی مدرن از درک آن عاجزند، درک میزان هویت طلبی ملی و میهن پرستی ایرانیان است. ایرانیان، در پیشینهً تاریخی خود، در یونانیان، در اعراب، و در مغولان حل و ذوب نشدند. بلکه بر عکس، این آنها بودند که از کیاست و سیاست و هنر و صنعت و تجارت و خرد مداری ایرانیان بهره می جستند. بقول آن خلیفهً عباسی که گفته بود، "ایرانیان بیش از هزار سال سابقهً حکومت دارند و برای یک روز هم بما محتاج نیستند، حال آنکه ما قریب دو قرن است بر آنها حکومت می کنیم و یک لحظه هم بدون آنها قادر به ادارهً حکومت نیستیم". (از ژورنال "The Muslim World" شمارهً اول سال ۱۹۶۰، مقاله the Age of Chaliphs صفحهً ۲۹) آنها برای برقراری حاکمیت ملی از وجه ناسیونالیستی حکومت پهلوی دفاع کردند و با همین انگیزه در جنگ ایران و عراق، هرچند خمینی برای رسیدن به اهداف مذهبی، بر ادامهً آن اصرار ورزید، بین خمینی و صدام خمینی را حمایت کردند. یعنی که ایرانیان، برخلاف تصورات و معیارهای روشنفکران متأثر از ایدئولوژی های وارداتی، برای حفظ مام میهن، تن به هر خاری و ذلتی داده، استبداد داخلی را بر استعمار خارجی ترجیح داده اند. بنابراین فکر می کنم، روشنفکران رفوزه آنهایی بوده اند که مدینهً فاضلهً خود را در مسکو، و پکن و لندن و واشنگتن می جسته اند و از شناخت تاریخ، هویت و آمال و مطالبات مردم ایران بی خبر بوده اند.
دیگر اینکه فکر می کنم، بعد از کوتاه کردن دست استعمار از ایران، ملت ایران برای روی پای خود ایستادن و لایق آزادی و دموکراسی شدن باید بها می پرداخت. بهای پرداخته شده ما فوق تصور و سنگین، و بهای بی خردی همهً ما، بوده است، بنابراین درسهایی که از این تجربهً نا بخردی های خودمان می گیریم باید متقابلاً گرانبها و کارآمد باشند. رویکردهای جانبدارانه و سطحی شایستهً این مقطع از رشد جامعهً روشنفکری و مردم ایران نیست.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست