روزنامه های ایران چه می نویسند؟
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
٨ ارديبهشت ۱٣٨٨ -
۲٨ آوريل ۲۰۰۹
روزنامه «همشهری» با عنوان: «شش نکته انتخاباتی» نوشته است: «انتخاب آزاد مسئولان کشور، بزرگترین هدیهای است که انقلاب اسلامی، امام راحل (ره) و قانون اساسی کشور به ملت داده است.
درخصوص دهمین دوره انتخابات ریاستجمهوری، بهنظر میرسد نکات زیر قابل تامل باشد:
۱ـ اعلام نرخ مشارکت سیاسی شهروندان، معیاری از پشتوانه ملی هر نظام دمکراتیک است.
بر همین مبناست که هم امام عزیز(ره) مردم و مسئولان را به تحقق مشارکت پرشور و آگاهانه، بهعنوان یک «اصل پایدار برای بیمه کردن کشور در برابر دشمنان و مشکلات»، وصیت کردهاند و هم رهبر معظم انقلاب همواره و از جمله نخستین روز بهار ٨٨ تاکید فرمودند: مشارکت عمومی در این انتخابات مهمتر از هر چیز دیگر است؛ چرا که نشاندهنده همبستگی ملی است و کشور را در مقابل هر توطئهای مصون میسازد... همه مردم کشورمان را دعوت میکنم که فعالانه شرکت و حضور پیدا کنید... وقتی در چارچوب قانون اساسی پای صندوق میآییم و رأی میدهیم، به هر کس رأی بدهیم، در حقیقت به قانون اساسی و به نظام رأی دادهایم.
بدینترتیب بهنظر میرسد مهمترین تکلیف رسانههای ملی و عمومی، زمینهسازی برای تحقق مشارکت حداکثری و استفاده از «تمام ظرفیتهای تبیینی، ترویجی و تبلیغی» برای حضور مردم در پای صندوقهای رأی است.
اکنون ۴۵ روز بیشتر به انتخاب سرنوشتساز دیگری باقی نمانده است و متأسفانه گویا برخلاف سرعت خیرهکننده در پخش برنامههای طنز و مسابقات و سرگرمیها، تقویم انتخاباتی رسانه ملی ما با «اسلوموشن» ورق میخورد.
تا جایی که حتی از مدیریت یک گفتمان موثر بین فعالان معتدل سلیقههای مختلف سیاسی و مخاطبان رسانه ملی در زمینه اهمیت انتخابات و تصمیم بزرگی که در پیش است، غفلت کرده است. گو اینکه مرحله تبیینی برای انتخابات ۲۲ خرداد ٨٨ حداقل باید از چند ماه پیش آغاز میشد.
یقیناً وزارت محترم کشور در همه ادوار و از جمله وزارت کشور در دولت نهم امانتدار رأی مردم بوده و سازوکارهای نظارتی آنقدر دقیق است که امکان کوچکترین خدشه در خوانش آرا را رد میکند. اما چه بهتر است این قبیل ناهماهنگیهای گفتاری به سرعت اصلاحو مدیریت شود؛ چرا که هرگونه اظهار نظر
شتابزده از سوی مقامهای رسمی و آلوده کردن فضای رقابتی انتخابات به خشونت و تقابل، حتی اگر صحیح باشد، دور از ضوابط مدیریت افکار عمومی برای مشارکت پرشور و آگاهانه است.
موضوع مهم دیگر، غفلت (انشاءالله تغافل نیست!) رسانههای ملی و عمومی از مسئولیتهای انتخاباتی خود است.
قاعدتاً هر رسانهای که از بودجه عمومی کشور اداره میشود، شرعاً و قانوناً موظف به تشویق آحاد جامعه به مشارکت پرشور و استفاده آنان از حق انتخابشان، و نهایتا حفظ بیطرفی میان کاندیداهای نهایی و ظرفیتسازی عادلانه برای معرفی دیدگاهها و برنامههای آنان به مردم است.
ما برای هر اقدامی با ۵ مبنای شرع، عقل، قانون، عرف و مصلحت روبهرو هستیم و این ۵ مبنا نیز بر ضرورت تحقق حضور حداکثری دلالت دارند.
هرگز در برابر خداوند متعال پاسخگو نخواهیم بود اگر با در اختیار داشتن رسانهها و امکانات عمومی با مصلحت زودگذر خویش، هریک از کاندیداها و گروههای سیاسی را بر تکلیف شرعی خود و رعایت حقوق صاحبان بیتالمال از یکسو و توصیههای موکد امام(ره) و رهبر معظم انقلاب از سوی دیگر ترجیح دهیم، طبعا این موضوع تکلیف تذکر را به مدیران ارشد رسانهها و نیز تکلیف «رعایت عدالت در رقابت» را از دوش آنان که بالاتر نشستهاند، بر نمیدارد.
۲ـ متأسفانه برخی تلاش میکنند مصلحت اندیشی فردی خود را با جفایی بزرگ، به نیتخوانیشان از تمایل بزرگان نظام به احدی از کاندیداها توجیه کنند، حال آنکه نص فرمایشات ایشان پیش روی مردم است.
از جمله و از همه مهمتر، رهبر معظم انقلاب که در میان مردم و خطاب به آنان فرمودند «درباره موضع رهبری، بنده یک رأی دارم و آن را در صندوق میاندازم. به یک نفری رأی خواهم داد. به هیچکس دیگر هم نخواهم گفت که به چه کسی رأی بدهید و به چهکسی رأی ندهید. این تشخیص خود مردم است. اختیار با مردم است.»
از این منظر، ملت مومن و هوشیار ما باید بداند که مهمترین نکته از نظر رهبر معظم انقلاب رعایت دقیق قانون، انتخاب آزاد مردم از میان افراد صالح و تایید شده شورای نگهبان و تحقق مشارکتی پرشور و درخور نظام اسلامی است.
٣ـ درخصوص صیانت و سلامت انتخابات هم، فضای رسانهای درگیر ادبیاتی است که خواسته یا ناخواسته در سبد القائات بیگانگان فرو میریزد. از جمله مناقشه بیحاصل و غیرلازم در مورد تعداد واجدین شرایط رأی دادن. بدیهی است که ملاک در این زمینه، آمار شناسنامهای ثبت احوال یعنی ۴۶ میلیون و ۲۰۰ هزار نفر است.
باید به دستگاهها ونهادها اطمینان داشت و نباید با شبهه افکنی و استناد به آمارهای تخمینی و طرح مسائل موهومی چون «۵ میلیون صاحب رأی گم شده» امنیت خاطر مردم از فرایند سالم انتخابات را سلب کرد. بهعنوان نمونه؛ آنان که پیش از این خود در مصدر اجرای انتخابات بودهاند، آیا میپذیرند که آمار واجدین شرایط رأی دادن را صرفا با ضرب کردن نرخ متوسط رشد جمعیت در نتایج آخرین سرشماری ٣ سال پیش اعلام کنند؟!
۴ـ سخنان اخیر استاندار تهران نیز میتواند مصداقی به ضرر سلامت انتخابات باشد. طی روزهای اخیر رسانهها به نقل از وی از «طرح ترور ساختگی برخی کاندیداها» برای تاثیرگذاری بر روند انتخابات خبر دادند، گرچه زمینهسازی برخی رسانههای غیررسمی برای این گفته، قابل استناد از سوی یک مقام رسمی و اجرایی انتخابات نیست.
کما اینکه وزیر محترم کشور نیز روز شنبه در پاسخ به سوال خبرنگاری به این پاسخ اکتفا کرد که بهتر است از آقای تمدن بپرسید. چون به احتمال فراوان اطلاعات کافی در این مورد دارد. اگر بنده چنین خبری را میدادم توضیحات کامل را در باره آن ارائه میکردم.
سوال اینجاست که مگر استاندار تهران زیر نظر وزیر کشور نیست؟ آیا وی مختار است هر خبری را (حتی اگر «به احتمال فراوان» صحیح باشد!) بهصورت عمومی بیان کند؟ و نکته دیگر اینکه چرا وزیر کشور بهعنوان مسئول اصلی برگزاری انتخابات، به جای اینکه خود چنین مسئله مهمی را از استاندار تهران جویا شود، خبرنگاران را به پرسیدن از او راهنمایی میکند؟ بدیهی است ذکر این پاسخ که اگر بنده چنین خبری را میدادم توضیحات کامل را در باره آن ارائه میکردم سلب مسئولیت از خویش بوده و از نظر افکار عمومی پذیرفتنی نیست. ضمن اینکه نشانگر اختلافنظرها و یا عدم انسجام در ستاد اجرایی انتخابات کشور است.
۵ـ ارائه لایحه به مجلس، حق دولت و بررسی، تایید یا رد آن حق مجلس است. سخنگوی دولت اخیرا گفته است، ۴ میلیون جوان پرشور ۱۵ تا ۱٨ ساله خواستار حضور در انتخابات هستند و در ادامه انتقادات مکرر ریاست محترم جمهوری از مصوبه مجلس هفتم به خاطر تعیین سن ۱٨ سالگی برای اخذ رای، افزوده است نباید بلوغ سیاسی جوانان را متوقف کرد چرا که این رویکرد بر خلاف گفتمان امام و انقلاب و سیاستهای نظام است.
تفسیر به رأی نظر بزرگان یا هزینه کردن از نظام برای تاثیرگذاری بر یک فرایند عادی و قانونی در مجلس پذیرفتنی نیست. ضمن اینکه همانگونه که همین عزیزان وقتی سالها پیش مقابل طرحهایی چون «رای اولیها» و... (که به قصد بهرهبرداری سیاسی و انتخاباتی از احساسات پاک جوانان و نوجوانان مطرح میشد) موضع میگرفتند، امروز نمیتوانند آن رویکرد را «دفاع از بلوغ سیاسی جوانان» و «گفتمان امام و سیاستهای نظام» بنامند.
۶ـ نکته آخر نیز سخنی در باب چاپ تعرفههای رأی است. رئیس محترم ستاد انتخابات کشور قبل از طرح لایحه اخیر دولت در مجلس، با اعلام اینکه حتی پیشبینی حضور احتمالی میلیونها رایدهنده بین ۱۵ تا ۱٨ سال هم شده، گفت: در هر دوره برگزاری انتخابات بر مبنای یک معادله و تعریف خاص، کار چاپ تعرفههای رأی انجام میشود و در سالجاری نیز از طریق هماهنگیهای به عمل آمده با شورای نگهبان ۵۷ میلیون برگه رأی ویژه انتخابات ریاستجمهوری به چاپ رسیده است.
میدانیم که حداکثر آمار واجدین شرایط رأی دادن ۴۶ میلیون و ۲۰۰ هزار نفر است. این را هم میدانیم که تعرفه باید به اندازهای چاپ شود که پاسخگوی حضور غیرمنتظره مردم پای صندوقهای رأی در هر حوزهای نیز باشد.
اما سوال اینجاست که چرا نتوانستهایم مکانیسمی طراحی کنیم که هم حداقل ۱۰ میلیون و ٨۰۰هزار برگ رأی بیشتر از تعداد کل واجدین شرایط را چاپ کنیم و هم در طول حداقل ۱۲ساعت اخذ رای، نیاز حوزههای رایگیری به برگ تعرفه را به سرعت تامین کنیم؟! بهنظر میرسد از این مهم نیز در «سال اصلاح الگوی مصرف» غفلت شده است.
خاتمه سخن اینکه؛ ظرفیتهای این نظام به برکت بنیانگذاری امام خمینی(ره)، خون پاک شهدا، قانون مترقی اساسی ما، اسناد راهبردی نظام و بحمدالله وجود رهبری حکیم و فرزانه آنقدر بالاست که هر کسی واجد آرای مردم شود، برگ دیگری بر افتخارات کشور خواهد افزود، انشاءالله.»
روی آوردن به شگرد اصلاحطلبان
روزنامه «جمهوری اسلامی» با عنوان: «هدف وسیله را توجیه نمیکند» نوشته است: «اقدام دولت در زمینه تقدیم لایحه دوفوریتی کاهش سن رأی دهندگان از ۱٨ سال به ۱۵ سال بار دیگر بحثهای کهنه میان اصلاحطلبان و اصولگرایان را زنده کرده و این سئوال را در اذهان پدید آورده که چرا دولت اصولگرا از موضع اصولگرایان در این مبحث عدول نموده و مدافع موضع اصلاحطلبان شده است!
سابقه این موضوع به مجلس ششم برمیگردد که اصلاحطلبان در آن اکثریت داشتند و برای تحکیم وضعیت خود چه در انتخابات مجلس و چه در انتخابات ریاست جمهوری به کاهش سن رأی دهندگان متوسل شدند و در این زمینه تبلیغات زیادی نیز برای جلب آرا نوجوانان کردند. اصطلاح «رأی اولیها» در همان دوران باب شد و عدهای برای تحریک احساسات نوجوانان سخنان فریبندهای گفتند و تلاش زیادی برای جلب آرا آنان کردند.
این روش علاوه بر اینکه از نظر مبنا و منطق غلط بود به مذاق اصولگرایان نیز خوش نیامد و به همین دلیل مجلس هفتم که اکثریت آن با اصولگرایان بود سن رأی دهندگان را به ۱٨ سال برگرداند و غائله را پایان داد. در آن زمان دولت مجلس و محافل سیاسی اصولگرایی بطور یکپارچه با افزایش سن رایدهندگان و در واقع باز گرداندن آن به آنچه قبلا بود موافق و همراه بودند و نه تنها هیچ اعتراضی نکردند بلکه بسیار خوشحال هم شدند و این اقدام مجلس هفتم را تحسین کردند. درست به همین دلیل است که اکنون زمزمه عدول از این موضوع توسط دولت اصولگرا و توسل به شگردی که اصلاحطلبان مبدع آن بودند سئوال برانگیز شده است.
علاوه بر ایرادی که به اصولگرایان به خاطر روی آوردن به شگرد اصلاحطلبان برای جلب آرا نوجوانان وارد است اصولا از نظر منطقی نیز کاهش سن رأی دهندگان قابل توجیه نیست. سخنان بظاهر زیبای آقای رئیسجمهور در همایش حضرت علیاکبر در این زمینه که در افکار عمومی آتش تهیه به تصویب رساندن لایحه دو فوریتی کاهش سن رأی به ۱۵ سال تلقی شد دقیقاً همان سخنانی بود که اصلاحطلبان برای رسیدن به همین مقصود در دوران حاکمیت خود و در دوران مجلس ششم میگفتند. این هم زبانی و انطباق روش حکایت از یکسانی آن دسته از افرادی دارد که وقتی به قدرت میرسند دچار دگرگونیهایی در طرز تفکر و نگاه به مسائل میگردند و برای حفظ قدرت حاضر میشوند بسیاری از مبانی و اصول را فراموش کنند! چنین تغییراتی در تفکر و نگاه را میتوان نوعی گرایش به «تقدیس هدف» تفسیر کرد که افراد را تا عرصه پذیرفتن اصل ماتریالیستی «هدف وسیله را توجیه میکند» پیش میبرد بدون آنکه به عواقب خطرناک چنین لغزشهایی اندیشه کنند...»
کارنامه ۴ ساله احمدینژاد
روزنامه «رسالت» با عنوان «ارزیابی کارنامه ۴ ساله» نوشته است: «انتخابات ریاست جمهوری دهم، هم به لحاظ داخلی و هم به لحاظ تحولات منطقهای و جهانی حائز اهمیت است.
ایام انتخابات معمولا دو زنگ به صدا در میآید. ۱ـ زنگ املاء ۲ـ زنگ انشاء
آنان که یک دوره بر مسند قدرت تکیه زده بودند املا چهار ساله را باید به مردم ارائه بدهند تا نمره بگیرند. آنان که بر مسند قدرت نبودهاند، شروع میکنند به انشانویسی و از مردم میخواهند به انشاء آنها نمره دهند و از دادن نمره قابل قبول به املاء حریف پرهیز نمایند. طبیعی است اگر نمره املا پیش از نمره انشاء باشد رجل سیاسی مذهبی که در مسند قدرت است چهار سال دیگر اجازه خدمت از مردم میگیرد و اگر کمتر باشد قدرت را واگذار میکند.
مردم ما ۲۲ خرداد به پای صندوقهای رأی میآیند تا با آرای خود نمره قبولی را به یکی از دروس املا یا انشا رجال سیاسی و مذهبی در انتخابات ریاست جمهوری بدهند.
در این مقال بر آن هستیم یک بازخوانی از عملکرد چهارساله و دیکته نوشته شده توسط دولت نهم داشته باشیم، شاید هم در آینده فرصتی باشد به انشاء دیگران نیز نیمنگاهی داشته باشیم.
چهار سال پیش در چنین روزهایی مقام معظم رهبری ضمن یادآوری اهمیت انتخابات ریاست جمهوری، صفات و ویژگیهایی برای نامزد اصلح بیان فرمودند. مردم در یک رقابت نفسگیر بین هشت نفر از رجال سیاسی و مذهبی کشور فردی را انتخاب کردند که در نظر سنجیهای مطرح احتمال پیروزی او نمیرفت.او توانست رقبای خود را در درون جبهه اصولگرایان و بیرون از جبهه اصولگرایان در جناح دوم خرداد پشت سر بگذارد و به عنوان یک پدیده جدید در سپهر سیاست ایران ظاهر شود.
خلاصه آن صفات و ویژگیها مستند به بیانات مقام معظم رهبری در سخنرانیهای گوناگون به شرح زیر است:
«رئیسجمهور باید مومن به ارزشهای انقلاب و نظام باشد و به نیروی ملت ایمان داشته باشد»
انصاف باید دادکه دکتر محمود احمدینژاد در مشق چهار ساله خود از چارچوب ارزشهای انقلاب، امام و اسلام و نظام خارج نشد و در اعتماد به مردم و نیروی ملت در پیشبرد گفتمان خدمت، پیشرفت و عدالت لحظهای را فرو گذار نکرد.
درخشش او در مجامع جهانی و دفاع از ارزشهای انقلاب در این مجامع چشم جهانیان را خیره کرد و آوازه شهرت او در جهان و بویژه دنیای اسلام باعث فخر و مباهات هر ایرانی است. او شجاعانه در برابر زورگوییهای آمریکا و بدمستیهای رژیم صهیونیستی ایستاد و در نبرد دیپلماسی به اعتراف دشمنان نظام و انقلاب پیروز میدان بود. او بحق مجری سیاستهای نظام و مقام معظم رهبری در دیپلماسی خارجی کشور بود و پرچم عزت ملت ایران را در محافل بینالمللی با افتخار به دوش کشید. ممکن است برخی بگویند این نوعی اغراق است. شاهد شما چیست؟ پاسخ ما این است بهترین شاهد، مقام معظم رهبری است که به درستی این داوری صحه میگذارند. چرا که رئیسجمهور باید وفق بند یک اصل ۱۱۰ قانون اساسی مجری سیاستهای مقام معظم رهبری باشد.
آن نمایش قدرتی که دکتر محمود احمدینژاد در دانشگاه کلمبیا و اخیراً در اجلاس دوربان ۲ در ژنو نشان داد، حکایت از درستی فهم مردم از رایی که به او دادهاند، میباشد. البته این داوری به این معنا نیست که هیچ نقدی بر عملکرد دولت در این مورد وارد نیست بلکه به این معناست که دولت در این وادی خوب عمل کرده و نمره قابل قبول میگیرد روی سخن ما با کسانی نیست که در داوری به صفر و ۱۰۰ میرسند. بلکه با وجدانهای بیداری است که جانب انصاف و عدالت را در داوری مراعات میکنند.»
احمدینژاد مرا به موسوی علاقمند کرد
مهسا حکمت مصاحبهای با ابراهیم نبوی طنزنویس انجام داده، که در روزنامه اعتماد بهچاپ رسیدهاست. متن این گفتگو را میخوانید: «اگرچه بسیاری ابراهیم نبوی را بهعنوان یکی از چهرههای شناخته شده طنزپردازان ایران میشناسند، اما در این مجال با وی به عنوان مسئول دفتر سیاسی وزارت کشور در سالهای ۶۱ تا ۶۴ به گفتگو نشستیم؛ گفتگوی سیاسی که اگرچه گاهی گذری به طنز داشت، اما کاملاً جدی بود. ابراهیم نبوی طنزپرداز و سیاسی نویس اصلاحات بیش از پنج سال است که در بلژیک زندگی میکند. بهانه این گفتگو حملات متعدد فاطمه رجبی به میرحسین و علت حمایت نبوی از این نامزد انتخاباتی است.
آقای نبوی، شما ایرانی ساکن خارج از کشور هستید. بسیاری از نویسندهها و سیاسیهایی که خارج از ایران زندگی میکنند انتخابات ریاست جمهوری را یا تحریم میکنند یا رای نمیدهند و اگر هم رای بدهند، توضیحی در رابطه با آن نمیدهند. چرا شما از انتخابات دفاع میکنید؟
من به دلیل برخی شرایط ناگواری که برایم پیش آمد، مجبورم چندی در بیرون از ایران زندگی کنم. این تغییر مکان جغرافیایی به معنای تغییر مختصات فکری و سیاسی من نیست. مخاطب من در داخل ایران زندگی میکند و برای من نظرات و افکار عمومی ایرانیان خارج از کشور ارزش تعیینکننده ندارد. من در حقیقت فقط به لحاظ فیزیکی در فرنگ زندگی میکنم. از طرف دیگر یادتان باشد که من و کسانی مثل من، ایرانیانی هستیم که به دلیل مشکلات نه چندان قانونی و به دلیل برخی موارد در بیرون هستیم. ما در فرصت مناسب برمیگردیم. من نیامدم که بمانم، البته تجربه خوبی در اروپا پیدا کردم، ولی قصد ادامه زندگی در اینجا را ندارم. من میخواهم برگردم و به زندگی و کار در ایران ادامه بدهم، به همین دلیل مثل کسی که در ایران زندگی میکند در مورد انتخابات فکر میکنم.
شما فکر میکنید اگر فضا عوض شود و اصلاحطلبان به قدرت برگردند به ایران بازمی گردید؟
من حتی اگر اصلاحطلبان به قدرت باز نگردند هم به ایران برمی گردم. ظاهراً دادگاه برای تیرماه مرا احضار کرده است و من قصد ندارم قاضی عزیزم را معطل بگذارم. اما اگر اصلاحطلبان به قدرت برگردند با خوشحالی بیشتری باز خواهم گشت. من البته یکی از مهمترین مسائل زندگی ام بازگشت به ایران و بازگشت اصلاحطلبی و میانهروی به کشور و قوه مجریه است، اما اینها الزاماً یکی نیستند، یعنی من در هر حال برمی گردم، حتی اگر اصلاحطلبان پیروز نشوند. در هر حال از اصلاحطلبان حمایت میکنم.
فکر میکنید اصلاحطلبان شانسی برای بازگشت دارند؟
من تقریباً تردیدی ندارم که اصلاحطلبان با قدرت بازخواهند گشت. این بیش از اینکه به تلاش اصلاحطلبان مربوط باشد، به ناکارآمدی دولت نهم مربوط است. از نظر من دولت نهم و جناب آقای احمدینژاد شرایط کامل یک بازنده انتخاباتی را دارند. مطمئنم ایشان وارد هر میدان مسابقهیی بشوند، خواهند باخت. مهم نیست مسابقه کشتی باشد یا مسابقه فوتبال عربستان. یعنی بعید میدانم مردم، اصلاحطلبان، میانهروها و اصولگرایان و حتی اعضای هیات دولت نهم هم به آقای احمدینژاد رای بدهند. از طرف دیگر اصلاحطلبان هم شرایط خوبی دارند. آقای موسوی مثل فارست گامپ گچ پایش باز شده است و دارد تندتند میدود، و دیگر هر چه فریاد میزنی هم توقف نمیکند. از سوی دیگر آقای کروبی هم با یک تیم قوی آمده. من واقعاً اگر مصلحت نمیدانستم که باید به موسوی رای بدهم و جنبههای کاریزماتیک او را در پیروزی موثر نمیدانستم، تردیدی از حمایت از کروبی که در کنارش کرباسچی، عبدی، ابطحی و مهاجرانی هستند، نمیکردم. از طرفی خاتمی نیز زیبا و درست بازی کرد. اینها نشانه درس گرفتن از شکستهای قبلی است. از نظر من اصلاحطلبان برنده انتخابات هستند و در روزهای آینده این پیروزی را پررنگتر احساس خواهیم کرد.
اصلاحطلبان دو نگرانی دارند؛ یکی به اجماع نرسیدن دو کاندیدای انتخابات و تقسیم شدن رایها و دیگری داغ نبودن تنور انتخابات در میان مردم کوچه و بازار. راجع به سرد بودن فضای انتخابات میتوان به یادداشت سیدمحمدعلی ابطحی نیز اشاره کرد.
به نظر من اصلاحطلبان وضع خوبی دارند؛ یک گروه آنها که به لحاظ جنس سیاسی، اقتصادی و نوع پایگاه اجتماعی متفاوت هستند، پشت سر کروبیاند و این خوب است. گروهی دیگر که فعلاً اکثریت دارند، یعنی طبقه متوسط شهرنشین، و احزاب اصلاحطلب مثل مشارکت و مجمع و مجاهدین انقلاب پشت سر میرحسین موسوی هستند. این دو دارند کار میکنند و رفتارشان با قبل فرق میکند. مهم این است که این دو اولاً تلویحاً پذیرفتهاند که با همدیگر درگیر نشوند و ثانیاً این دو رای همدیگر را نمیبرند و نمیخورند. پایگاه و نقطه هدف این دو متفاوت است. طبیعی است که لزومی به اجماع اولیه نیست. در ماه فروردین، روز بیست و دوم اگر کروبی یا موسوی یکیشان کنار بکشد، انگار همه بازی را بدهند به طرف مقابل، الان به هیچ وجه کروبی یا موسوی نباید کنار بروند. حتی آقای خاتمی هم از نظر من اشتباه کرد که تا پایان فروردین نماند. نباید یک هدف مشخص را جلوی توپخانه راستها گذاشت. الان کروبی رای بسیاری از سنتیها، روستاها و مناطق خاصی از کشور را میگیرد. آقای موسوی هم رای بسیاری از نیروهای مذهبی اصولگرا را میگیرد. معلوم است که یک جانبازی که دوستش خودش را به خاطر زندگی ناگواری آتش زده است، به میرحسین رای میدهد. برای خیلیها فرق میرحسین و جناب احمدینژاد در اقتصاد و سیاست خارجی فقط این است که میرحسین چپ است، ولی موفق بود، آقای احمدینژاد هم چپ است ولی ناموفق بود. میرحسین در شرایط بد، کشور را نسبتاً خوب اداره کرد، آقای احمدینژاد با همه امکانات نتوانست کشور را اداره کند. از طرف دیگر من فکر میکنم دماسنج آقای ابطحی مثل ساعت آقای کروبی احتمالاً کار نمیکند. شور و حالی که در میان مردم است تقریباً بیسابقه است. منتها این اصلاحطلبان هستند که چون از دور دستشان بر آتش است فکر میکنند تنور سرد است. صدای جلز و ولزش از آقای کلهر و خانم رجبی میرسد، کجای قضیه سرد است؟ داستان این است که اصولگرایان نمیدانند چه کنند و در آن طرف هیچ شور و شوق و نشاطی وجود ندارد.
آقای نبوی، ظاهراً از سال ۶۱ تا ۶۴ که دوره نخست وزیری میرحسین است، شما مسئول دفتر سیاسی وزارت کشور بودید. به ذهن این گونه خطور میشود که وجود شما در این سمت باعث حمایت تان از میرحسین شده است.
البته که درست نیست. من دلبستگی خاصی به گذشته شغلی خودم ندارم و حتی از آن دفاع هم نمیکنم. دورانی بود که همه ما به شکلی داریم سعی میکنیم تغییرش بدهیم، اما معنای این حرف میتواند این باشد که من میدانم در آن روزها چه خبر بود و سیستم حکومتی چگونه اداره میشد. من آقای موسوی و شیوه کار ایشان را میشناسم. اما اگر به گذشته برگردم دوستی من با محسن مخملباف که ایشان مورد حمایت مهندس موسوی بود و اینکه من از سال ۱٣۶۵ تا سال ۱٣۶٨ با سینمایی کار میکردم که با واسطه یا بیواسطه تحت حمایت موسوی بود در این تصمیمات نقش دارد، البته مهمترین دلیل علاقه من به آقای موسوی یا حتی کروبی یا حتی قالیباف، جناب آقای احمدینژاد است که من را به آقای موسوی علاقه مند میکند.
به نظر شما آقای موسوی که شما در ۲۰ سال پیش میشناختید به موسوی امروز چه مقدار شبیه است؟
به همان اندازه که آقای کروبی و آقای خاتمی و آقای معین یا آقای عبدالله نوری یا آقای منتظری یا محسن مخملباف یا آقای ابراهیم نبوی شبیه گذشته هستند، یعنی در واقع هیچ شباهتی به لحاظ بسیاری از باورها ندارد، اما چرا، شباهتهایی وجود دارد، معمولاً گذشت زمان چیزهایی را حفظ میکند و چیزهایی را تغییر میدهد. من از موسوی به خاطر آنچه بود، حمایت نمیکنم. آخرین باری که من آقای موسوی را در ایران دیدم، چهار ماه قبل از خروجم از ایران بود، یعنی پنج سال و نیم قبل؛ همان زمانی که آقایهاشمی را دیدم و خیلیهای دیگر را. خیلی از افراد میگویند میرحسین مدتها نبود، و در جریان نیست، داستان دوستی است که هر گاه مسافرت میرفت، به من میگفت؛ «کجایی؟ مدتی است نمیبینمت،» در حالی که ما جایی نرفته بودیم، خودش رفته بود. میرحسین در همین کشور زندگی میکرد و ما نمیدیدیمش، ولی او در جریان همه چیز بود، همان طور که وقتی آقای خاتمی از کتابخانه ملی وارد دفتر ریاست جمهوری شد، در جریان همه چیز بود.
زمان نخست وزیری میرحسین دوران بگیر و ببند جوانان بود. دستهای زیادی رنگ شد، موهای زیادی کوتاه شد و... میرحسین در آن زمان سکوت کرد و هیچ نگفت. حال ایشان میگویند گشت ارشاد را جمع میکنند. با توجه به اینکه شما مسئول دفتر سیاسی وزارت کشور بودید شاید اطلاع داشته باشید که این رفتار آقای میرحسین جزء تغییراتشان محسوب میشود یا اعتقاد دارید در آن زمان هم با آن رفتارها مخالف بودند؟
تندروی علیه جوانان یا جامعه در دهه ۶۰ حاصل اندیشه میرحسین موسوی نبود. این تندروی به عنوان یک خصلت انقلابی در جامعه وجود داشت و اتفاقاً وجه غالب جامعه بود. اینکه این انقلابیون چرا در آن روزها انقلابی بودند و رفتارهای خشونتآمیز میکردند، البته نه جای دفاع دارد و نه اگر هم جای دفاع داشته باشد من حاضرم از آن دفاع کنم، اما طبیعی است که در یک جامعه انقلابی یکی بزند، یکی بکشد، یکی ترور کند، یکی اعدام کند، چیزی که طبیعی نیست این است که جامعه انقلابی پس از ته نشین شدن و آرامش افرادش اصلاح بشوند و بگویند که قصد مبارزه با خشونت دارند و عذر بخواهند و خودشان را درست کنند و اصولاً جریان اصلاح همین است.
جریان انقلابیگری یک جریان عمومی در سالهای دهه ۶۰ بود، چه در میان روشنفکران، چه مذهبیها، چه مدافعان حکومت و چه مخالفان آن، چیزی که امروز وجود دارد این است که آدمی مثل من قبول میکند در گذشته اشتباهاتی بوده و میخواهد خودش را اصلاح کند، و دوستانی مثل آقای احمدینژاد و خانم فاطمه رجبی تازه فیلشان یاد سال ۱٣۶۰ کرده است و میخواهند به انقلابیگری برگردند. دولت موسوی که دولت خشونت علیه جامعه نبود. دولت موسوی دولتی بود که جامعه ایران را در شرایط جنگی اداره میکرد. این دولت با تمام قدرت در کار اداره کشور بود. جریان طرفدار خشونت در آن روزها جریان راستگرایی بود که در سیستم قضایی حضور داشت و کاری هم به دولت نداشت. پدران خشونت آن روزها همین دوستانی هستند که امروز دارند جریان راست را اداره میکنند.
به نظر شما فاطمه رجبی و کسانی که امروز از موسوی انتقاد میکنند امتداد همان جریان راست دهه ۶۰ هستند؟
بگذارید نکتهیی را روشن کنیم. خانم رجبی در میان دوستانشان تنها کسی است که به موسوی حمله کرده است، البته این موضوع ربطی به موسوی ندارد، یادتان باشد که خانم رجبی به هر کسی که به رئیس همسرش انتقاد کند، حمله میکند، فرقی نمیکند این آدم خاتمی باشد یاهاشمی یا حتی برادر خودش. خانم رجبی به شخص محترمی مثل خاتمی اهانتهای ناگواری کرد. ایشان جایی برای شرم باقی نگذاشت و زشتترین الفاظ را برای محترمترین افراد به کار برد. ایشان و دوستانشان حرمتهایی را شکستند که جامعه ایران به آن نیاز دارد. ما به محترم بودن مرجعیت نیاز داریم. جامعه ایران ۴۰۰ سال افتخارش این بود که اگر کسی به هر دلیل مظلوم باشد و بخواهد ملجا و پناهی بیابد، میتواند به خانه یکی از مراجع برود و کسی حق ندارد وارد آن خانه شود.
خانم رجبی و کسانی مثل آقای احمدینژاد و دوستانشان حرمت مرجعیت و احترام بزرگان را از بین بردند. آنها سالها است که مراجع، روحانیون، بزرگان، شیوخ و اقطاب را
بیحرمت کردند. هیچ پادشاهی نتوانست تا این حد بر اقطاب معنوی ایران بیحرمتی کند. این دوستان با آقای جوادی آملی و آقای منتظری و با بسیاری از بزرگان آن کردند که هیچ کس شهامت نداشت بکند، و این را نه از سر دانایی که از سر قدرتخواهی کردند. خانم رجبی یک مقاله نوشته است که به قول خود ایشان سه وزارتخانه در زمان خاتمی ایشان را محروم کردند. چنان از آن سه مقاله و فشارهای دوران خاتمی حرف میزندکه استالین از محاصره روسیه توسط آلمانها حرف نمیزد، ایشان و دوستانشان در دهه ۶۰ هم برای مراجع حرمت نگذاشتند.
آقای مهدی نصیری که با یک واسطه به آقای احمدینژاد مربوط میشود، رک و راست به یکی از بزرگترین مجتهدین زمان مان گفت «رمال»، این خانمها و آقایان،آقای منتظری و سایر بزرگان را مورد اهانت قرار دادند، نه به خاطر اینکه با خرافات مخالف بودند، فقط به خاطر قدرت. اگر آقای احمدینژاد نبود، آقای الهام باید ماهها دنبال کار میگشت تا به عنوان معلم حق التدریسی درس بدهد یا خانم رجبی باید مثلاً تایپیست فلان موسسه قرض الحسنه میشد. معلوم است که وقتی این افراد موقعیتی پیدا میکنند، روحانی که هیچ، خدا را هم حاضرند زیر دست و پا له کنند. گروهی که آبادگران را تشکیل میدهند و آنان که در لویزان از بچههای تحکیم انشعاب کردند و بعداً با جریان راست رفتند منشاء مهمترین خشونتهای کشورند. الان هم میخواهند ایران را برگردانند به روزهایی که ما از آنها میگریزیم، نه ما، که همه عقلای قوم از آن میگریزند. انقلاب ایران یک دوران گذار بود برای رسیدن به یک حکومت که این حکومت باید تبدیل به کشوری نمونه و مناسب برای زندگی مردم شود، اصلاح مهمترین کار برای این کشور است.
شما بارها و بارها نسبت به یادداشتهای خانم رجبی واکنش نشان دادید. تصور شما این است که خانم رجبی نماد یک جریان است یا نه؟
من یادداشتهای زیادی درباره خانم رجبی نوشتم، و به همین دلیل فکر کنم شاید از آقای الهام بهتر ایشان را میشناسم، به نظر من ایشان در جهان اسلام یک پدیده است، یک زن که از مهمترین مردان قدرتمند کشور انتقاد میکند، البته کاش ایشان بعد از انتقاداتشان از مخالفان دولت این همه سفر حج نمیرفتند و بیشتر تهران میماندند، یا کتابشان توسط دولت و با کمک مالی دولت چاپ نمیشد، چون حتی در غیراین صورت هم کتاب ایشان خریدار داشت. مشکل این است که وقتی شما به عنوان یک فداکار یا ایثارگر شناخته میشوید، مردم انتظار دارند حداقل یک رنجی هم بکشید، نه اینکه فداکار و ایثارگر باشید و دائماً هم مردم را کتک بزنید. با همه این احوال من وجود خانم رجبی را برای شرایط فعلی کشور بسیار مغتنم میدانم، به خصوص اینکه ایشان اگر به عنوان مدافع آقای احمدینژاد در صحنه حضور داشته باشند، این یک گام بزرگ برای پیروزی آقای موسوی خواهد بود.
شنیده میشود فلاحیان، مسیح مهاجری، احمد توکلی و بسیاری از کسانی که تفکرات جناح راست را نمایندگی میکنند حال به طور تلویحی از موسوی حمایت میکنند. علت را در چه میبینید؟
علتش کاملاً طبیعی است، اگر جز این باشد باید در صداقتشان شک کرد. اصولاً احمدینژاد دو نظریه مهم دارد؛ یکی نظریه تقدم عدالت برای حمایت از گروههای تهیدست، دوم تقدم استقلال کشور به عنوان یک شخصیت ضدامریکایی ـ یا با زبان کلانتری ـ ضداستکباری. این دو ویژگی خصائلی هستند که اکثر رایدهندگان و نیروهای سیاسی به آنها توجه میکنند، وگرنه کسی به خاطر اینکه ایشان دائم السفر هستند یا کاپشن میپوشند که طرفدار ایشان نیست. حالا مشکل اصولگرایان حامی جناب آقای احمدینژاد این است که اتفاقاً آقای موسوی هم همین شعارها را میدهد، با این تفاوت که آقای موسوی در هشت سالی که این شعارها را میداد، بدون داشتن امکانات و پول نفت و در شرایط جنگی نسبتاً موفق بود، اما آقای احمدینژاد با داشتن ٣۰۰ میلیارد دلار پول و داشتن اختیارات هر سه قوه و کابینه یکدست ناموفق بود.
آقای احمدینژاد اگر یک دهم بودجه مصرفی را به آقای موسوی میداد ایشان میتوانست تمام وعدههای رئیسجمهور را کنترات و آنها را عملی کند. اصولگرایان راستگو و کسانی که به اصول انقلاب اعتقاد دارند، طبیعی است که باید از میان دو آدمی که دو وعده شبیه به هم میدهند، آن یکی را انتخاب کنند که عرضه دارد، و طبیعی است که موسوی آدم باعرضهیی است. البته موسوی چیزهای دیگری هم دارد؛ آدمی است که تیم دارد، خردمند است، اهل فرهنگ است، نگاهش به جهان نگاه محترمانهیی است، منزلت ایران را حفظ کرده و میکند و از همه مهمتر اینکه آقای موسوی تنها کسی است که میتواند ما را از دست این اشتباهات آقای احمدینژاد نجات دهد.
منظور شما این است که از نظر آنان احمدینژاد و میرحسین موسوی یک جور فکر میکنند؟
نه، منظورم این است که آقای موسوی و احمدینژاد در دو مورد نزدیک به هم فکر میکنند؛ یکیشان میتواند فکرش را عملی کند، آن یکی نمیتواند، به همین دلیل آنها طرفدارش هستند. البته گفتم موسوی به آزادی، فرهنگ و خیلی چیزهای دیگر اعتقاد دارد که آقای احمدینژاد ندارد. البته این هم به قول بنیامین «بمونه» که آقای احمدینژاد میخواهد ادای دولت موسوی را دربیاورد، ولی موسوی خودش است.
گفته میشود کروبی هویتش بیش از موسوی به اصلاحات نزدیک است و موسوی را نماینده مطالبات اصلاحطلبان نمیدانند.
ببینید، من تا دو ماه قبل برایم اهمیتی نداشت که آقای کروبی چه میکند، نه تندیهایش برایم معقول و مقبول بود و نه حتی برخوردهای تشکیلاتی و برنامههای موثرش در این چهار سال را دنبال میکردم. اصلاً ایشان در نقطه کور ذهن و چشم من بود، اما در دو ماه گذشته انتخاب آقای کرباسچی، و جذب افرادی مثل مهاجرانی، عباس عبدی و ابطحی به سوی ایشان به من نشان میدهد ما با یک کروبی سروکار داریم که عاقل، اهل خرد و سیاست و شجاع است و به فکر به دست گرفتن قدرت و اداره آن است. اینها نشانههای خوبی است، شاید اگر هر کسی جز میرحسین موسوی بود، و اگر خاتمی آن بیانیه انصراف را نمیداد من با دل و جان برای آقای کروبی کار و تلاش میکردم ایشان موفق شود، در حال حاضر هم ایشان را مقتدر میبینم، منتها از نظر من این آقای موسوی است که حاصل عمل تشکیلاتی اصلاحطلبان است، یعنی عمل ائتلاف، انصراف، حمایت گروهها، اجماع تشکلها برای انتخاب او شکل گرفته، و این برای من اهمیت دارد.
من معتقدم باید نظم سیاسی داشته باشیم. اگر قرار است خاتمی به نفع موسوی انصراف بدهد، من به عنوان حامی خاتمی از موسوی حمایت خواهم کرد. البته ممکن است فکر کنید این یک تبعیت کورکورانه است، اما چنین نیست، این نظم سیاسی است؛ چیزی که سالها نداشتیم. از طرف دیگر از نظر من آقای موسوی برای پیروزی در مقابل آقای احمدینژاد شانس بیشتری دارد. موسوی شخصیتی کاریزماتیک است و حتی میخواهم بگویم دور بودنش از قدرت خود یک عامل موثر است. یادتان باشد چه در مورد خاتمی، یا احمدینژاد مردم افراد بیرون قدرت را به افراد درون قدرت ترجیح دادند. من شانس موسوی را بیشتر میدانم.
البته بخشی از علاقه من هم به رویکردهای هنری او برمیگردد. من شاهد این بودهام که شخص موسوی بارها از هنرمندان مغضوب و مظلوم دفاع کرد. البته من در چند نوشتهام گفتهام و تصریح کردهام که ما برای پیروزی اصلاحات آمدیم. من هرگز برخلاف دور قبل علیه نامزدهای دیگر اصلاحطلب چیزی نخواهم نوشت و از موسوی حمایت میکنم، اما اگر ببینم آقای کروبی دو هفته قبل از انتخابات موفق شده است موجی بزرگ ایجاد یا کابینهیی عالی معرفی کند یا موسوی رفتاری ناشایست بکند طبیعی است که در روزهای آخر هم به طرف کروبی خواهم رفت و هم از موسوی خواهم خواست برای کمک به اصلاحات به نفع کروبی کنار برود یا برعکس. اما در هر حال به هیچ کدام از این دو بزرگوار توصیه نمیکنم که تا دو هفته قبل از انتخابات کنار بروند.
در این دوره نسبت به دوره قبل بحث تحریم انتخابات به صورت جدی مطرح نشده است، فکر میکنید چرا کسانی که در دوره قبل تحریم کردند حال سکوت کرده اند؟
شما در هر جایی باشید لازم است روزنامهیی در دست بگیرید، یا تلویزیون روشن کنید، یا پای اینترنت بروید، یا میدان تره بار بروید و گوجه فرنگی و پیاز بخرید، یا خانه اجاره کنید یا هر کاری بکنید، متوجه حضور جناب آقای احمدینژاد به عنوان رئیسجمهور خواهید شد و طبیعتاً همه میدانند که حضور ایشان حاصل تحریم انتخابات توسط برخی از گروههای اجتماعی یا صنفی است، طبیعی است که مردم نخواهند چنین حوادثی دیگر تکرار شود. به نظر من تحریم انتخابات دیگر معنی ندارد. تحریم کنندگان میگفتند ما میخواهیم تحریم کنیم تا حکومت مشروعیتش را از دست بدهد، و واقعاً هم دفعه قبل نیمی از مردم در انتخابات رای ندادند. چهار سال تحریمکنندگان وقت داشتند که مشروعیت نداشتن جمهوری اسلامی را اثبات کنند، الان هیچ کدام از آنها پیدایشان نیست.
گروهی هم میگفتند ما رای نمیدهیم تا اوضاع آنقدر بد بشود، آنقدر بد بشود، آنقدر بد بشود... که خارجیها حمله کنند و.... وقتی پای حمله آمریکا به میان آمد، حتی بسیاری از آن تحریم کنندگان هم حاضر نبودند در بدترین شرایط کوچکترین لطمهیی به کشورمان بخورد. خودشان میگفتند اگر جنگ بشود میرویم ایران و جان میدهیم، در حالی که قبل از آن میتوانستند فقط یک رای بدهند تا چنین مشکلاتی ایجاد نشود. البته عمدهترین جریان تحریم مربوط به کسانی است که بیرون ایران زندگی میکنند و قصد بازگشت به ایران ندارند، ولی به هر نحو نزد دوستان و فامیل و آشنا به عنوان فعال سیاسی یا مفعول تشکیلاتی شناخته شدهاند. خیلی از این افراد تحریم میکردند چون واقعاً برایشان فرقی نمیکردهاشمی رئیسجمهور باشد یا احمدی نژاد.
طبیعی است، چون وقتی شما در نیویورک زندگی میکنید یا در پاریس و قصد بازگشت هم ندارید خیلی اوقات حتی به نفع تان است کسی سر کار بیاید که اوضاع بدتر بشود. وقتی کسی معتقد است کسی بیاید که مردم بیشتر اذیت بشوند، میخواهد مشکل شخصی خودش را حل کند و برایش اهمیتی ندارد که ۷۰ میلیون نفر چه بدبختی بکشند. این جریان تحریم هم به نظر من تا حد زیادی به خاطر رفتن بوش و جریان تند ضدایرانی و آمدن آقای اوباما کمرنگ شده است. به نظرم تحریم انتخابات دیگر دلیل بینالمللی یا اجتماعی و سیاسی ندارد، و بیشتر یک بازی شخصی برای برخی نیروهای سیاسی است که دچار بیماری بیمسئولیتی سیاسی هستند.
فکر میکنید یک موج قدرتمند اجتماعی ایجاد خواهد شد که بتواند انتخاباتی حماسی برای اصلاحطلبان برگزار شود، همانند دوم خرداد ۷۶؟
تقریباً یقین دارم این اتفاق خواهد افتاد و برای وقوع آن تلاش میکنم. میگویند یک رودخانه هرگز تکرار نمیشود، به نظر من دوم خرداد قبلاً رخ داد و تمام شد. یک خاطره زیبا است که دوستش داریم، نباید منتظر تکرارش باشیم، اما به نظرم حضور مردم ایران برای نجات کشور از بحران بیکفایتی و بیلیاقتی و خطر ملی چیزی است که رخ خواهد داد و همه باید کمک کنیم تا به زیباترین شکل این اتفاق بیفتد.
تفاوتهای احمدینژاد با شهید رجایی
روزنامه اعتماد همچنین گفتگویی با مهندس نعمتزاده دارد که متن آن را میخوانید:
«با هدف گفتوگو درباره علت برکناری محمدرضا نعمت زاده از زبان خودش و همچنین حضور میرحسین موسوی در انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری به طبقه ۱۵ وزارت نفت میروم؛ جایی که حالا پدر پتروشیمی ایران تنها سمت مشاور را یدک میکشد و بعد از کار کردن در دولت شهید رجایی، آیت اللههاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی و سه سال از دولت احمدینژاد هیچ سمت اجرایی ندارد. او حالا در اتاقش به جای پیشبرد اهداف کلان کشور به روزهای طلایی گذشته میاندیشد و وقتی متوجه نگاه من به تابلو داخل اتاقش میشود، میگوید؛ تا حالا به عسلویه رفتهاید و وقتی پاسخ مثبت من را میشنود با لبخند کمرنگ همراه با رضایت میگوید؛ این اسکله پارس است که اکنون حجم زیادی از محصولات پتروشیمی را به نقاط مختلف جهان صادر میکند. او در این گفت وگو برکناری اش را مهم نمیداند اما معتقد است اداره کشور به این صورت درست نیست و اگر این گونه ادامه پیدا کند نظام دیکتاتوری به وجود میآید. او که بعد از یک ساعت اعلام کرد دیگر خسته شدم از ضرورت تغییر دولت، تفاوت شهید رجایی و محمود احمدینژاد، شهادت شهید رجایی و بهشتی و همچنین از نظم انگلیس در نفت سخن گفت.
با توجه به عملکرد موفق شما در صنعت پتروشیمی و شرکت پالایش و پخش فرآوردههای نفتی، ترجیح میدهم به عنوان نخستین سوال علت برکناری شما را با توجه به این سابقه درخشان در مدیریت بدانم.
ما هدفی جز خدمت به کل نظام نداشته و نداریم چون کارمند تابع سلسله مراتب است و توصیه هم میکنم این گونه عمل شود. وقتی سیدکاظم وزیریهامانه به عنوان وزیر نفت برگزیده شد به رغم میل باطنی ام و با اصرار شخص وزیر از پتروشیمی به شرکت پالایش و پخش آمدم تا وضعیت بحرانی بنزین و پالایشگاه را سروسامان داده که در این زمینه تا حدودی موفق شدم. اگرچه سهمیه بندی خوب نیست ولی به هر صورت ناچار بنزین سهمیهبندی شد، و وضعیت اجرای پالایشگاه روند مطلوبی پیدا کرد. اما ناگهان مطرح شد در اجرا نباشم.
و شما سمت مشاور را پذیرفتید. در حالی که مشاور در عرف بین المللی معنا ندارد، شما چگونه پذیرفتید مشاور آقای نوذری شوید؟
چون آقای وزیر ابلاغ کرد، پذیرفتم. فکر کردم اگر نپذیرم یک نوع تمرد است و درست نیست بعد از ٣۰ سال سابقه کار دولتی به حرف مافوق گوش ندهم.
آقای نوذری برایتان توضیح ندادند چرا نباید در سمت اجرایی باشید؟
او از کار من راضی بود چون بارها کارهای انجام شده را تایید کرد و من هم با کمال علاقه خدمت کردم. اصولاً برای من کار کردن با فلان وزیر یا رئیسجمهور فرقی نمیکند، هدف رفع نیاز و اعتلای کشور است. به همین دلیل وزرا و روسای جمهور عوض شدند ولی من کارم را ادامه دادم. اما در شرایط کنونی وضعیت کشور به گونهیی است که تغییر مدیران عادی شده که اصلاً خوب نیست. متاسفانه این نارسایی و بیماری تغییر مدیران گریبان صنعت نفت را هم گرفته است. اما گلهیی ندارم و سعی میکنم نشان دهم مشاوره یک کار فرعی غیرفعال نیست.
توضیحات شما در مورد برکناری تان مرا قانع نکرد. برخی میگویند برکناری شما خواست آقای نوذری نبوده بلکه او خود نیز تابع دستورات بود.
به من هم همین طور گفتند ولی اینکه دلیل برکناری چه بوده، در این باره کندوکاو نکردم، منتها برای من مهم نیست که چه کسی دستور برکناری را صادر کرد.
اما باید مهم باشد.
باید مراجع بالا تصمیم بگیرند که آیا اداره کشور به این صورت جایز است یا خیر. من چهار دوره در دولتهای شهید رجایی، آیتالله هاشمی رفسنجانی و در مقطع شورای انقلاب وزیر بودم. در این چهار دوره به جز یک مورد، کسی برای انتخاب معاون از من نخواست با آنها مشورت یا از آنها تاییدیه بگیرم و در واقع آزادی عمل کامل وجود داشت. ولی ظاهراً در دولت فعلی روش به گونهیی دیگر است. حالا نظر آقای رئیسجمهور این است.
در حکم برکناریتان چه دلایلی عنوان شد؟
مهم نیست... (با خنده) وظیفه من و شمای خبرنگار که روزنامهتان مشهور به نگاه انتقادی به دولت است این است که برای اصل نظام جمهوری اسلامی اهمیت قائل باشیم. مثالی میزنم. به دلایل مختلف در صدر اسلام امیرالمومنین(ع) سالها برای حفظ نظام ساکت ماند. اگرچه به خوبی میدانست حقش ضایع شده اما او برای جلوگیری از خونریزی سکوت کرد. به نظر من نباید شرایط نظام را با این تغییر و تحولات برهم زد. به عنوان یک مدیر معتقدم ثبات مدیریتی یکی از اصول حکومتداری است و نباید به این صورت باشد که هر روز شاهد برکناری یک مدیر باشیم. چندی پیش مدیر بانک ملی و مدیرعامل ایران خودرو برکنار شدند. وقتی آقای منطقی برکنار شد، شنیده شد از مراجع بالاتر دستور برکناری او صادر شده، در حالی که طبق اساسنامه قانونی، مجمع عمومی سازمان گسترش و نوسازی صنایع باید در این زمینه تصمیم بگیرد و حتی وزیر صنایع نباید دخالت کند. بنابراین برکناری مدیران به این شکل نادرست است و اگر ادامه پیدا کند ممکن است خدای ناکرده حالت دیکتاتوری پیدا کند. باز هم به عنوان یک مدیر تغییر و تحولات را مردود میدانم.
آقای نعمت زاده، نگاه آقای احمدینژاد از همان ابتدا به نفت ویژه بود و حساسیت ویژهیی به آن داشت، از این رو سعی کرد نزدیکانش را به این وزارتخانه بیاورد که به سد مجلس برخورد و ناچار شد دو وزیر از بدنه نفت معرفی کند و خود در انتخاب معاونان دخالت مستقیم داشته باشد تا به نوعی بر نفت مسلط شود. این دخالتها تا چه اندازه موجب تضعیف نفت شده است؟
خب، وزارت نفت وزارتخانه بزرگ و حساسی است و بخش عمدهیی از درآمد ارزی کشور را تامین میکند. این حساسیت خوب است ولی نباید به عنوان دخالت تلقی شود، که متأسفانه این گونه شد مثلاً وزیر نفت در ابتدا در کمیته حمل و نقل و سوخت که مربوط به نفت است، عضو نبود و بعد که عضو این کمیته شد به علامت اعتراض به این کمیته نرفت تا ریاست به شخص غیرنفتی سپرده شود. این گونه مسائل درست نیست. یا بازرس نفت از طریق رئیسجمهور انتخاب شد که خوشایند نیست. حقیقتاً من به عنوان برادر رئیسجمهور به ایشان توصیه میکنم در این گونه موارد مشورت و نظرخواهی کنند که هم به نفع خودشان و هم به نفع کشور است. آنچه در این دولت قابل نقد است اینکه حفظ کرامت انسانها و احترام به مردم و آزادی بیان و مطبوعات تضعیف و خدشهدار شده است. به نظر من نیاز به یک تغییر اساسی است چون اگر این تغییر صورت نگیرد، ادامه این راه میتواند نظام را تضعیف کند.
شما در صحبتهایتان به دولت شهید رجایی اشاره کردید. از این رو تمایل دارم در مورد شباهت شهید رجایی و آقای احمدینژاد از شما بپرسم. چون در دولت نهم مقایسه گستردهیی بین این دو شخص صورت گرفته و متاسفانه هم نسلهای من شناخت دقیقی از شهید رجایی ندارند. با توجه به اینکه شما با هر دو دولت کار کردید آیا مقایسه شهید رجایی و آقای احمدینژاد را درست میدانید؟
هر شخصی را میشود با یک شخص دیگر مقایسه کرد اما این دلیل شباهت دو نفر نیست. بستگی به این دارد شما از چه بعدی بخواهید آنها را با هم مقایسه کنید.
از بعد مملکتداری...
اشک در چشمانش حلقه میزند،۱٨۰ درجه با هم تفاوت دارند. اجازه بدهید دو مطلب در این زمینه برای جوانهایی مثل شما بگویم. آقای رجایی واقعاً روحیه لطیف و ظریفی داشت چون او یک معلم بود و با بچهها کار میکرد. یک روحیه تواضع داشت. هیچ گاه در دولت صدایشان بلند نشد یا عصبانی نشدند. در حالی که زمان جنگ بود و شرایط سختی با کاهش درآمدها به وجود آمد اما او آرام، مردمدار و متواضع بود ولی آقای احمدی نژاد، من تا حدی که حضوری با ایشان آشنا شدم یا در رسانه ظاهر میشود قطعاً متواضع است که هیچ تردیدی نیست ولی در حکومتداری به نظر من به رای خودش تکیه میکند. در حالی که شهید رجایی بدون مشورت و گردهمآوری مخالفان و موافقان جمعبندی نمیکرد اما در دولت احمدینژاد این حالت خیلی کم است و قابل مقایسه نیست. در حال حاضر دخالتهای زیادی در سلسله مراتب حکومتی و مدیریتی است، در حالی که شهید رجایی این گونه نبود. من تنها یک مورد توصیه در دوران وزارتم در دولت ایشان برای سپردن کار به شخصی داشتم، که آن شخص را آقای بهشتی به آقای رجایی و ایشان نیز معرفی کردند چون شهید رجایی واقعاً به شهید بهشتی ایمان داشت. ضمناً دستور سپردن کار به ایشان را ندادند بلکه تنها توصیه کردند. آن شخص هنوز در این ٣۰ سال درگیر کار دولتی است و معلوم میشود توصیه شهید رجایی درست بود. در دوران ایشان واقعاً آزادی عمل وجود داشت.
و شهادت اجازه ادامه فعالیت به این معلم مهربان را نداد. اگر برایتان یادآوری شهادت شهید رجایی سخت نیست برایمان شهادت ایشان را بازگو کنید و بگوید شما آن هنگام چه سمتی داشتید؟
آن موقع من مشاور شهید باهنر بودم و اتاقم پشت اتاق ایشان بود. من داشتم از جلسهیی به اتاقم برمی گشتم و شهید باهنر هم از اتاقش بیرون آمده بود تا به سمت سالن اجتماعات برای شرکت در جلسه شورای امنیت ملی برود. در راهرو کمی با هم صحبت کردیم و بعد وقتی انفجار رخ داد در اتاقم نشسته بودم که موج انفجار شیشهها را شکست و صندلی من را به یک طرف پرت کرد. مقدار زیادی خرده شیشه روی سرم ریخت و صورتم را زخمی کرد. بلافاصله به سمت سالن اجتماعات رفتیم و تا جایی که توانستیم سعی کردیم افراد را از آتش بیرون بکشیم ولی اینقدر آتش حرارت داشت و دود خفه کننده بود که نمیتوانستیم به مرکز اصلی حادثه نزدیک شویم. کسانی که خودشان تا حدودی توانستند با پای خودشان از مرکز انفجار فاصله بگیرند را ما توانستیم نجات دهیم اما آقای باهنر و رجایی که بمب زیر پایشان منفجر شده بود نتوانستند بیرون بیایند و در آتش ماندند و شهید شدند. من حتی به حالت سینه خیز سعی کردم جلو بروم ولی دود و گاز موجود اجازه نداد جلو بروم. متاسفأنه امکاناتی مثل ماسک هم نداشتیم و دکوراسیون سالن هم از چوب بود و میز و صندلیها بلافاصله آتش گرفتند. وقتی ماشین آتش نشانی آمد من با استفاده از نردبان ماشین آتشنشانی از کوچه پشتی، بالا رفتم ولی آتش دیگر توسط آتشنشانان خاموش شده بود و دوستان هم که در داخل آتش مانده بودند به شهادت رسیده بودند. لحظات بسیار سختی بود اصلاً نمیتوانستم دیدن آن صحنهها را تحمل کنم. حالم دگرگون شده و بسیار بد بود. شهردار وقت تهران دستم را گرفت و من را کنار جوی آب نشاند و گفت همین جا بنشین. مجروحان را به بیمارستان جهاد سازندگی منتقل کردیم. رئیس وقت نیروی پلیس هم از سالن به بیرون پرت شده بود و به داخل حیاط ریاست جمهوری افتاده بود که پر از آجر و آهن بود و به سختی مجروح شده بود و متاسفانه ایشان هم شهید شد.
و شهید بهشتی چگونه به شهادت رسیدند، اگرچه بارها شنیدیم و خواندیم اما شما هم یک بار دیگر برایمان بازگو کنید؟
در واقع همه روزهای آدمهای مثل من، پر است از خاطرات تلخ و شیرین. در این میان شهادت «سید» را هیچ گاه از یاد نمیبرم. در زمان انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، من در دفتر آقای رجایی بودم. آقای نمازی وزیر اقتصاد، مرحوم نوربخش و آقای عرب زاده مدیرعامل بانک صنعت و معدن و مرحوم عالی نسب هم حضور داشتند که صدای بسیار مهیبی آمد و پس از آن، بلافاصله تلفن دفتر آقای رجایی زنگ زد. مدتی به سکوت گذشت تا اینکه آقای رجایی تلفن از دستش افتاد و فریاد زد که «سید رفت». منظور ایشان از سید، آیتالله بهشتی بود. من در آن موقع نسبت به عملکرد بانکها اعتراض کرده بودم. مشابه همین مشکلی که امروز صنایع با بانکها دارند و توقع دارند بانکها مساعدت کرده و تسهیلات بیشتری برای راهاندازی صنایع اختصاص دهند. من از آقای رجایی درخواست کرده بودم که جلسهیی مشترک برگزار کنند تا به این مشکل رسیدگی شود. این جلسه را آقای رجایی زمانی تنظیم کردند که نشست حزب جمهوری هم قرار بود تشکیل شود. من و دوستان تقاضا کردیم ساعت جلسه را تغییر دهند تا ما بتوانیم در جلسه حزب شرکت کنیم. اما آقای رجایی گفت من جلسه را زودتر تمام میکنم تا شما هم به جلسه حزب برسید اما پیش از اینکه جلسه به پایان برسد خبر شهادت ایشان همه را به سوگ نشاند. همگی به سمت دفتر حزب رفتیم. اینکه من به وزارت صنایع رفتم هم حاصل همفکری شهید رجایی با شهید بهشتی بود. من هم به این خاطر این سمت را پذیرفتم.
پس از آن چگونه شد به دفتر نخست وزیری رفتید؟
وقتی دفتر ریاست جمهوری منفجر شد، طبق قانون اساسی در غیاب رئیسجمهور و نخست وزیر زمام امور کشور به طور موقت در اختیار وزیر کشور که آن زمان آقای مهدوی کنی بود، قرار گرفت. ایشان که این مسئولیت را پذیرفتند، همان روز من را دعوت کردند و از من خواستند مسئولیت معاونت اجرایی رئیسجمهور را برعهده بگیرم. شرایط بسیار سختتر شده بود. دفتر نخستوزیری خراب شده و بدبینیها گسترش یافته بود و گمان به دخالت بنیصدر زیاد شده بود. به هر حال نزدیک به سه ماه معاون آقای مهدوی کنی بودم تا انتخابات برگزار شد و آقای خامنهیی به عنوان رئیسجمهور انتخاب شد. ایشان هم آقای موسوی را به عنوان نخست وزیر برگزید و آقای آقازاده هم معاون اجرایی نخستوزیر شد. دوران بسیار سختی بود که ما روز و شب نداشتیم و همیشه در حال کار و پیگیری بازسازی آنجا بودیم.
حالا که نام آقای موسوی هم در گفتگوی ما برده شد اجازه بدهید در مورد کاندیدا شدن ایشان بپرسم. با توجه به اینکه شما در زمان نخست وزیری آقای میرحسین موسوی معاون وزیر نیرو و صنایع دفاع بودید نظرتان در مورد حضور ایشان در دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری چیست؟
من معتقدم اگر همه مردم از آقای میرحسین موسوی حمایت کنند آن تغییراتی را که مدنظر همه جوانها و افراد باتجربه است ایشان میتوانند به وجود بیاورند. آقای میرحسین موسوی متدین و متواضع است و اعتقاد به مشورت و نظرخواهی که در حال حاضر کم است، دارند. متاسفانه در حال حاضر شورای منتخب آقای رئیسجمهور تصمیمی میگیرد حال به هر دلیلی آقای احمدینژاد یک دستور دیگر میدهد و همه چیز عوض میشود. اینگونه رفتار تاکنون در هیچ دولتی نبوده است. در زمان آقای هاشمی رفسنجانی وقتی در دولت رأیگیری میشد، آقایهاشمی خود در اقلیت قرار میگرفت و شوخی میکرد و میگفت، رأی نیاورد ولی رای کیفی بود، ولی نمیگفت چون من میگویم باید رای بیاورد. در حالی که آقایهاشمی در انقلاب بسیار زحمت کشیدند اما به رأی ما جوانترها احترام میگذاشتند.
به عنوان آخرین بحث، رئیس دولت نهم پیش از آنکه سال ٨۴ قدرت را در دست بگیرد همیشه از برخورد با مافیا صحبت میکرد. به نظر شما آیا در صنعت نفت مافیا وجود دارد؟ (آقای نعمتزاده پیش از طرح این سوال عنوان کردند خسته شدم و دیگر کافی است).
من وجود مافیا در نفت را قبول ندارم و قطعاً خلاف است. خود رئیسجمهور هم به این موضوع رسید. اطلاعاتی که در مورد مافیای نفت به ایشان دادند درست نبود. درست است که در این صنعت به عنوان بزرگترین دستگاه اقتصادی کشور که پروژههای بزرگ را اجرا میکند، پول جابه جا میشود ولی این به معنای مافیا نیست. مافیا یک چیز به اصلاح مخفی مالی است. اما در این اینجا توضیح یک مطلب را ضروری میدانم. صنعت نفت به خاطر تاریخچه یکصدسالهاش و حضور انگلیسیها در این صنعت که آن را پروراندند خصوصیات خاص دارد. من به عنوان کسی که ۱۰ سال است به صنعت نفت آمده و از ابتدای انقلاب با نفتیها بوده، معتقدم خصوصیات اخلاقی به وجود آمده در صنعت نفت به دلیل این است که انگلیسیها واقعاً میخواستند بسته کار کنند و قراردادهای نفتی نیز در تمام دنیا محرمانه است. در تمام قراردادهای نفت میبینید مینویسند محرمانه و طرفین حق ندارند این اطلاعات را بدون موافقت طرف مقابل به بیرون بدهند که این فرهنگ در نفت جا افتاده است. البته ممکن است در مجموعهیی که این مقدار قرارداد فروش نفت و اجرای پروژه وجود دارد، تخلف شود که در جاهای دیگر قطعاً بیشتر از این است اما این موضوع به مافیا ربطی ندارد.
معتقدم اگر تخلفی در صنعت نفت صورت گرفته باید با متخلف برخورد کنند ولی هیچ چیز عمومی وجود ندارد جز اینکه یک فرهنگ خاص در صنعت نفت حاکم است. به عنوان مثال شهید رجایی هنگام انتخاب شخصی برای وزارت نفت نظر من را درباره ایشان پرسید.اینکه میگویم اهل مشورت بود، چنین است چون نظر من را که وزیر صنایع بودم در مورد انتخاب وزیر نفت پرسیدند، که من گفتم فلانی انقلابی است. اما رفتن او به نفت موجب به هم ریختن نظم نفت میشود که شهید رجایی گفت؛ من اصلاً او را انتخاب کردم که نظم انگلیسی را از بین ببرد و من توضیح دادم آقای رجایی ارزش نفت، همین نظم سیستمها است که از گذشته باقی مانده است.
پس نظم انگلیسی همچنان بر صنعت نفت ایران حاکم است؟
یکی از سرمایههای نفت همین نظم انگلیسی است، البته ممکن است نقاط ضعفی هم داشته باشد اما عمدتاً یک نظامی است که نباید آن را بر هم زد. به عنوان مثال کشور دوبی ۲۰ سال پیش هیچ نظمی نداشت. یک عده بیابانی بودند. حالا نظم انگلیسی از زمان ورود کاملاً در دوبی مشهود است. من نمیگویم انگلیس خوب است اما نظم آنها قابل دفاع است. آنها سالها کار کردند که همه کارها را با انضباط انجام دهند.
* روزنامه اعتماد بهخاطر چاپ این مصاحبه، از وزارت ارشاد تذکر دریافت کرد.
کتاب کالایی فاسدشدنی!
احمد پورنجاتی نماینده دوره ششم مجلس با عنوان: «کتاب: کالای فاسدشدنی» در روزنامه «اعتماد» نوشته است: «پیشنهاد میکنم از این پس «کتاب» را همچون «شیر و ماست و روغن نباتی و مربا» در زمره «کالاهای فاسدشدنی» همراه با درج «تاریخ مصرف» روانه بازار کنند. به فرض که روزی، روزگاری، یک کتاب مظلوم، پس از گذر از هفتخوان ممیزی، اجازه انتشار گرفته باشد، با شمارگان دوهزار و اندی روانه پیشخوان کتابفروشیهای رو به تعطیل شده باشد، حتی به چاپهای دوم و سوم و بالاتر نیز رسیده باشد، اما احتمال فاسد شدن را نباید نادیده گرفت! مجموعه دولت نهم، سر و ته یک کرباس است. وزارت کشاورزیاش با وزارت ارشادش و با وزارت آموزش عالی و سازمان میراث فرهنگی و گردشگریاش، میخواند. میزان میزان! حیرتانگیز و استثنایی! پروژه «توزیع سیب زمینی رایگان» یک روی سکه بود و حالا روی دیگرش: «جلوگیری از انتشار» برخی کتابها که بارها با مجوز وزارت ارشاد تجدید چاپ شدهاند! وقتی اساس کار بر محور «سلیقه و گرایش سیاسی و عقیدتی اشخاص» گذاشته میشود، وضعیت همین است که شاهدیم. مگر به فیلم «علی سنتوری» مهرجویی اجازه نمایش نداده بودند؟ نه در دولت اصلاحات، بلکه در وزارت ارشاد دولت اصولگرا! اما به اراده وزیر ارشاد از اکران فیلم جلوگیری شد. داستان ممنوعیت انتشار کتابهایی که بارها تجدید چاپ شده بودند اما پس از روی کار آمدن دولت نهم دچار «لغو مجوز» شدند، قصه تکراری و ملالآور اصحاب اندیشه است اما آنچه در روزهای اخیر اتفاق افتاد، جلوگیری از تجدید چاپ برخی کتابهاست که از قضا در همین دولت چندین بار چاپ و منتشر شدهاند! به رمان «نیمه غایب» حسین سناپور برای چاپ پانزدهم اجازه نشر داده نمیشود در حالی که چهار بار در همین دولت فخیمه و توسط همین وزارت ارشاد، اجازه نشر داشته است! از این دست نمونههای دیگری هم هست. این شیوه تازه سانسور کتاب توسط وزارت ارشاد، نه تنها برای دستاندرکاران و علاقهمندان به عرصه فرهنگ مکتوب بلکه بالاتر از آن برای کلیت جامعه (افکار عمومی)، یک پیام دارد به این مضمون: «هیچ چیز اعتبار ندارد»، «به هیچ چیز نمیتوان اعتماد کرد». نتیجه خطرناک اما اجتناب ناپذیر این شیوه «هردمبیل» و نامطمئن در روابط دولت و مردم، نهادینه شدن ناباوری و گمانهزنی و بیاعتمادی افکار عمومی نسبت به سیاستها، برنامهها و قول و وعدههای دولت است. از نظر رفتاری نیز جامعه واکنشهای معناداری از خود بروز میدهد. دلواپسی و بی قراری و پنهان کاری، کمترین نمودهای این رفتار معنادار است. و البته آنچه را در «بازار مجاز» ممنوع کردهاند در «بازار سیاه» به آسانی به دست میآورد. به چه قیمتی؟ به بهای خدشه دار شدن اعتبار دولت و آسیب رساندن به حقوق مادی و معنوی صاحب اثر. مگر فیلم «علی سنتوری» که از اکران محروم شد با سیدی هزار تومانی به خانههای مردم نرفت؟ مگر رمان کوتاه «دلبرکان غمگین من» جناب مارکز که پس از چاپ و انتشار توقیف شد، سر از بازار سیاه درنیاورد؟! البته میتوان حدس زد که پاسخ متولیان فرهنگی وزارت ارشاد چیست، چیزی از جنس مصلحت سنجی و از این قماش! اما به باور این قلم، ریشه اصلی این تدبیرهای هردمبیل، به ساختار و ضوابط نهاد سانسور مربوط است که هرچند به ظاهر متکی به قانون و مقررات است اما به واقع و عمدتاً وانهاده به برداشتهای سلیقه یی و «طبایع اربعه» متولیان و دست اندرکاران ممیزی در وزارت فخیمه ارشاد است. زلف تقدیر انتشار کتاب به طره اراده «بلغمی مزاج» و «سوداوی مزاج» و از این دست گره خورده است و نه به آنچه در اصول قانون اساسی آمده که نیاز به تفصیل ندارد.البته جای بسی خرسندی است که جناب وزیر ارشاد، آن گونه که پیشتر گفتهاند، حساب ضرر و زیان صاحبان اثر را کردهاند: «وزارت ارشاد اگر چیزی را مجوز داده باشد و بعداً بر حسب ضرورتی که ممکن است پیش بیاید آن مجوز را لغو کرده باشد، حتماً خسارتش را نیز میپردازد.» مرسی! اما این قلم گمان میکند راه حل این قضیه همان است که در ابتدای این نوشته ارائه شد؛ روی هر کتاب «تاریخ مصرف» بزنند و پس از آن به عنوان کالای فاسد و تاریخ مصرف گذشته، خرید و فروش آن ممنوع باشد. از آن پس، هر خریدار کتاب پیش از هر چیز، حتی نام نویسنده و قیمت کتاب، به تاریخ مصرف آن توجه میکند که مبادا گذشته باشد، مبادا فاسد شده باشد! آیا پایانی برای این دوره عسرت عرصه فرهنگ و هنر متصور است؟ شاید ۲۲ خرداد ٨٨.»
ماجرای ادغام سازمان حج و زیارت
روزنامه «جامجم» در گزارشی با عنوان: «حج، سفر ایتالیا و آنتالیا نیست» نوشته است: « دست به دست شدن تولیگری حج و زیارت بین سازمانهای مختلف اگرچه پدیدهای تکراری است که سالها پیش نیز رخ داده بود، اما آنچه در روزهای اخیر سبب شد، خبر ادغام این سازمان در سازمان میراث فرهنگی و گردشگری با واکنش تند مسئولان و بخصوص نماینده ولی فقیه مواجه شود، این است که سازمان حجو زیارت از ۱٨ سال پیش تا کنون به ثباتی نسبی رسیده بود که مصوبه اخیر شورای عالی اداری آن را از هم پاشید تا در سال اصلاح الگوی مصرف، بخشی از نیرو و فرصت مدیران ارشد سازمانهای گوناگون، صرف نفی یا حمایت از این مصوبه شود.
به گزارش «جامجم»، خبر ادغام سازمان حجوزیارت در سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری و در پی آن، انتصاب سرپرست جدید این سازمان در شرایطی رخ داده است که به گفته عبدالله نصیری مدیر روابط عمومی سازمان حج و زیارت کشور: رئیس این سازمان برای امضای قرارداد حج تمتع در عربستان است و این تصمیم نابهنگام شورای عالی اداری به ضرر ایران تمام شده است...
این تصمیم و اقدام بعدی رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری برای انتصاب سرپرست جدید سازمان حج و زیارت، با مخالفت شدید نماینده ولیفقیه مواجه شد و آیتالله محمد محمدی ریشهری با اشاره به اینکه موضوع حج از شوون ولیفقیه است، اعلام کرد: طرح ادغام سازمان حجوزیارت و سازمان میراث فرهنگی و گردشگری بدون اخذ نظر از رهبر معظم انقلاب بوده است.
آیتالله ریشهری همچنین حکم انتصاب سرپرست جدید این سازمان را که بدون هماهنگی با او صادر شده بود، فاقد وجاهت و مبنای قانونی دانست.
عبدالله نصیری، مدیر روابط عمومی سازمان حجو زیارت نیز در گفتگو با «جامجم» ادغام این دو سازمان را ناممکن میداند و میگوید: حج بنا به فرمایش رهبر معظم انقلاب سفری هدفمند است و با سفرهای تفریحی به ایتالیا و آنتالیا و صوفیه و بلغارستان تفاوت دارد!...»
منبع: روزنامه ی اطلاعات بین المللی
|