فصلی ناخوانده
شهلا بهاردوست
•
خطاها همه از گیجی دستهای ما بود
قصّه ی لبهای من و تو بود که بهشت را آشفته کرد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۹ ارديبهشت ۱٣٨٨ -
۲۹ آوريل ۲۰۰۹
شور ِ کدام نغمه، تبخیر ِ کدام قطره؟
چگونه آنگونه شیرین فرو؟
آنگونه خوشرنگ بازی با غروب؟
چگونه آنگونه شب را خمار؟
بر دهان ِ سحر چگونه باز بال؟
کدام پرواز را، کدام چمنزار را آغشته به پرواز می کنیم؟
در عطرِ فکرهای شیدا، خواب کدام شمشاد را تماشا می کنیم؟
در تکانهای ِ گرمِ بازیگوش، دلشوره هایم را چگونه ملامت می کنی؟
آه ه ه، چگونه، چگونه ؟
خوشه های انگور را چگونه در مشت می کنی؟
چگونه گرده های دلپذیر ِ تنم را دوباره بو می کنی؟
برای خاموشی ِ هیاهو چگونه کلاغها را دور می کنی؟
در ابهام چرخ ستاره نبود که هیاهو شد
خطاها همه از گیجی دستهای ما بود
قصّه ی لبهای من و تو بود که بهشت را آشفته کرد
حسرتِ دیو میان چاه نبود که سجاده را خیس کرد
همه از خنده ی ما می ترسیدند
از دودکش خانه ی ما، که همیشه دود می کرد
ردّ ِ ناخن ِ کشیده بر دیوار، اهل پنجره ای نبود
در اعماق ِ نفسهایش هرگز آغوشی خمار لنگر نینداخته بود
حالا سیاهی مدام با ابری خمیازه می کشد
تا ریز ریز، تقویم را بچرخاند
هنوز از کتابم فصلی ناخوانده مانده است
فصلی که در رقص با ترانه ام روی ِ آهنگت افتاده
فصلی که زنبقها را در انتظارِ آفتاب نشانده
تا خیرگی ِ را در التهابِ سیگاری که می پیچی رها کند
پشتِ دودها باغچه را به تماشای قهوه مهمان کند
شور ِ کدام نغمه، تبخیر ِ کدام قطره را در این فصل نشانده ام؟
چگونه اینگونه تلخ فرو رفته ام؟
اینگونه با غروب نشسته ام؟
چگونه اینگونه فصل را برای ِِ فردا باز می کنم؟
آه ه ه، هنوز از کتابم فصلی ناخوانده مانده است
وِ من هیچ شمعی روشن نمی کنم!
هامبورگ، ٣۰ مارس ۲۰۰۹
از مجموعه ی هوسهای خُمار
www.bahardoost.org
|