یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

این صدا، صدای شش نفر بود!
در حاشیه‌ی سفر آیت الله‌ خامنه‌ی به‌ کردستان


ارسلان عزیزی


• با ذکر خاطره‌ای از گذشته ‌سعی خواهد شد، از زاویه‌ای دیگر بر کینه‌توزی و جباریت رهبری که ‌بار دیگر اسباب زحمت بیشتری برای مردم مسیبت دیده کردستان شده ‌است، نظری انداخته ‌شود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۴ ارديبهشت ۱٣٨٨ -  ۱۴ می ۲۰۰۹


سرانجام شایعه‌ی سفر خامنه‌ای به ‌مناطق کردنشین، که ‌از ماههای گذشته ‌به ‌آن دامن زده ‌می شد؛ به‌ یقین بدل شد و دیروز را در میدان آزادی برای مردم سنندج به ‌ایراد سخنرانی پرداخت و قرار است این سفر به‌ مدت هفت روز ادامه ‌داشته ‌باشد. منابع مطلع با نزدیک شدن زمان سفر رهبر جمهوری اسلامی به ‌این استان از افزایش دامنه‌ی فضای امنیتی در مناطق کردنشین ایران، که ‌ابعاد بسیار گسترده‌تری به‌خود گرفته ‌است؛ خبر می دهند. شماری از جوانان و فعالین مدنی دستگیر شده‌ و بازدید و کنترل شدید امنیتی، عملا زندگی مردم را با تهدید و مشکل بیشتر روبرو کرده‌ است. سفر مقامات بلندپایه‌ی نظام و از آن جمله‌ رهبر جمهوری اسلامی به‌ مناطق مختلف ایران، بخودی خود چیز تازه‌ای نیست؛ آنچه ‌سفر اخیر آیت الله ‌خامنه‌ای و سایر مقامات جمهوری اسلامی به این استان را با سفرهای از این دست، متفاوت می سازد؛ ویژه‌گی خاصی است که ‌مناطق کردنشین ایران از بدو حاکمیت جمهوری اسلامی داشته ‌است. تمایز و ویژه‌گیی که ‌انکار آن حتی برای سران حاکمیت جمهوری اسلامی ممکن نیست. اهداف پنهانی این سفر در هر چیزی نهفته ‌باشد، ذره‌ای از این واقعیت نمی کاهد، که ‌مردم این مناطق از ابتدا با تحمل هزینه‌های سنگین، در کلیت خود هرگز زیر بار حکمیت جمهوری اسلامی نرفته‌اند. تدابیر شدید امنیتی و دستگیری های اخیر، همگی نشان از وحشت سنگینی دارد؛ که ‌از شکاف بسیار عمیقی نشات گرفته ‌است که ‌در سی سال گذشته ‌به ‌دیوار بلندی از بی اعتمادی میان مردم و حاکمیت جمهوری اسلامی بدل شده ‌است. از هم اکنون تعابیر و تفاسیر مختلفی از این سفر ارائه ‌می شود. موج تبلیغات و تفسیر بیرونی حاکمیت از تحمل هزینه‌های این سفر که ‌با صرف هزینه‌ی سفرهای از این دست، به ‌سایر مناطق ایران همخوانی ندارد؛ مثل همیشه ‌متفاوت خواهد بود. در ظاهر امر و در تبلیغات دولتی سعی خوهد شد، ‌از طرفی نامتجانس بودن چنین سفری استتار شود و افزون بر آن کوشش خواهد شد؛ تظاهر آشکار دگرگونه‌گی مناسبات میان دولت و مردم این بخش از کشور در گرد و غبار این سفر پنهان بماند. یقینن شخص رهبر بیشتر از هر کس دیگری بر نادرست بودن چنین نمایشی اشراف دارد. او بیشتر از هر کس دیگر از میزان محبوبیت خود نزد مردم ایران و مخصوصا کردهای ایران آگاه ‌است. می داند حتی اگر بخش اندکی از مردم به ‌دیدار او خواهند رفت، نه ‌بدلیل محبوبیت و از روی صفای درون که‌ یقینن دیدن سیمای حاکم جابر هم از نزدیک تماشایی است. بدون ‌شک او مظهر و سیمای واقعی سیه‌رزی و مصیبتی است که‌ مردم ایران در کلیت خود با آن روبرو شده‌اند و تردیدی وجود ندارد که‌ هرگاه ‌سایه‌ی شوم حاکمیت تحت قیومیت او بر گستره‌ی ایران محو شود، اکثریت مردم این کشور، از صمیم قلب شادمان و مسرور خواهند شد و آن روز حتمن عید بزرگ مردم ایران خواهد بود.
سخنان خامنه‌ای در کنار مجسمه‌ی آزادی در شهر سنندج که ‌مردم آن در واپسین روزهای بعد از سقوط حکومت پهلوی اولین نوروز آزادی را در کنار انفجار بمب های جمهوری اسلامی جشن گرفتند؛ نه‌ تنها حاوی نکات تازه‌ای نبود، بلکه ‌کوبیدن بر همان طبل رسوای گذشته‌ و سخن گفتن از زوایای کوری بود که ‌با درد و رنج مردم این شهر کمترین نزدیکی و قرابتی ندارد. از آنجا که‌ هدف این نوشته ‌تحلیل و تفسیر جوانب این سفر نیست، لذا با ذکر خاطره‌ای از گذشته ‌سعی خواهد شد، از زاویه‌ای دیگر بر کینه‌توزی و جباریت رهبری که ‌بار دیگر اسباب زحمت بیشتری برای مردم مسیبت دیده ‌آن دیار شده ‌است، نظری انداخته ‌شود. بیان یک یادمان تلخ، از ساڵهای دور، زمانی که ‌هنوز چهره‌ی سلطانی که ‌بعدا جانشین دیو بزرگتر شد، برای بسیاری از مردم ایران و حتی برخی از احزاب ریشه‌دار چپ ایرانی، هویدا و مشخص نبود، در شهر کوچکی در غرب ایران، خود شخصا دستور مجازات و تنبیه ‌شماری از نوجوانان این شهر را داد و البته ‌فراشان و پادوهای آن زمان رهبر، این کار را در کمال آرامش و با رضایت کامل سلطان به‌خوبی انجام دادند.
سالهای دور، زمانی که‌ نقاره‌زنهای دیو، جار برآمدن دروغین فرشته را بر نقاره‌هایشان کوبیدند، زمانی که ‌همه‌جا را سکوت فرا گرفته ‌بود، سکوتی مرگبار، بازماندگان کوچک استقامت و مقاومت، از پس آنهمه ‌تزویر و ریا، چهره‌ی کریه ‌دیو را دیده ‌بودند و باورش نداشتند و در یک کلام نمی خواستنش و هنوز هم نمی خواهندش. مردمی که‌ با دست خالی، تنها و یک تنه‌، جانشان را سپر گرزهای گزمه‌های سلطان کردند و "نه" ‌گفتند. در سرا و خانه‌هاشان آتش دو جنگ راه‌ انداختند. جنگی که‌ جنگ آنها نبود و جنگی که ‌علیه ‌آنان بود و هردو جنگ برای ویران کردن کاشانه ‌و ستاندن جانشان بود. جنگ هایی که ‌قربانی های بیشماری از این مردم گرفت. از بهترین ها، جانهای عزیز و دوست داشتنی. اما این مردم هرگز زیر فرمان دیو و سلطان نرفتند!
از اینکه ‌سفر اخیر آیت اڵله‌خامنه‌ی، اولین سفر آشکار ایشان به کردستان نیست، تردیدی وجود ندارد. حداقل ایشان در سی سال گذشته‌علاوه ‌بر سفرهای پنهانی که ‌ممکن است تنها اهداف نظامی را تعقیب کرده ‌باشد؛ دو بار دیگر آشکار و نیمه‌پنهان به ‌کردستان سفر کرده ‌است. یکی از سفرهای نیمه‌پنهان ایشان که‌ موضوع اصلی این خاطره ‌را در بر می گیرد، در واقع نشان از ذات و سرشت باطنی و چهره‌ی واقعی و بی تزویر سلطان است. این خاطره‌ مربوط به زندگی ‌کسانی است که‌ زمانی تازه ‌و نوجوان و امروز گروهی از آنان، که ‌از بد واقعه ‌و امواج متلاطم زندگی جان سالم بدر برده ‌و در دروازه‌های میان سالگی، اگر در‌ ظاهر، پیر و شکسته‌اند، پیروز و مغرورند و از پس این همه ‌سال هنوز به ‌ریش سلطان می خندند. سلطانی که ‌خوار شد و تلافی کرد. نشان داد که ‌حتی در ستیز با مردان کوچک این سرزمین، حاضر به‌ رعایت همه‌ی خوی و سرشت دیوواره‌گی نیست.
سال 1361 بود. اوایل دوران ریاست جمهوری رهبر فعلی نظام و سالهای آغازین جنگ ایران و عراق. بجز شهر بوکان، تقریبا همه‌ی شهرهای کردستان در زیر چکمه‌ی گزمه‌های دیو بزرگتر به‌تلی از خاک بدل شده ‌بود. بزرگترها به‌ کوه ‌رفته ‌بودند، تا در آنجا برای نبرد با سپاه بیشمار دیو آماده ‌شوند. سیاه چالها پر بود از مردان و زنان، از دختران و پسران و حتی از کودکان کم سن و سال. شمار زیادی از آنان بعدا دسته‌دسته‌، توسط حکام شرع، محاکمه‌ و بیشتر آنان یا به‌ زندانهای طولانی در تبعید و یا به‌جوخه‌های اعدام سپرده ‌شدند. سالهای آغازین جنگ ایران و عراق بود. سفر آن زمان حجت الاسلام خامنه‌ای بعنوان رئیس جمهور اسلامی به‌ شهر مریوان و حضور او در روستای دزلی که ‌در جوار خاک عراق قرار دارد، شاید از چشم جاسوسان عراق پنهان نبوده ‌باشد، که ‌با حضور وی در منطقه‌، میگهای عراقی روستا را هدف آتش بمبهای خود قرار دادند و بجای او تلفات سنگینی بر جان و مال مردم وارد آوردند. اما رئیس جمهور از حادثه ‌جان سالم بدر برد. روز بعد از این حادثه در ‌تنها دبیرستان پسرانه ‌شهر، دبیرستانی که ‌پیشتر فرخی بود و با فتوای یورش توسط دیو بزرگتر به‌این شهر و شهرهای دیگر، به‌ دبیرستان طالقانی تغییر نام یافت؛ شاهد حضور رئیس جمهور بود.
زنگ تفریح نواخته‌شده ‌بود. حضور آن همه‌نظامی در دبیرستان، بالای حصار و بام مدرسه‌، خبر از حادثه‌ی جدیدی می داد. دیری نگذشت که‌ همه ‌متوجه ‌شدند، بعداز زنگ تفریح در جایگاه ‌مشرف بر حیاط دبیرستان، از نزدیک، چهره‌در چهره‌، شاهد و شنوای سخنان رئیس جمهور اسلامی خواهند بود. قبل از حضور سید علی خامنه‌ای، دانش آموزان در یک تصمیم هماهنگ و در اعتراض به‌ دستگیری و اخراج همکلاسیهایشان و در جهت پایان دادن به ‌فشار سنگینی که ‌ابتدا توسط علی اعصاری (1)، که ‌بعد از یورش گزمه‌ها، در خرداد ماه ‌رئیس دبیرستان شده ‌بود و ‌بعد از او شیرانی هم گوی سبقت از او ربود. در کنار تاخت و تاز اندک همکاران محلی نظام؛ از تکرار صدای تکبیری که‌ در سخنرانیهای رهبران جمهوری اسلامی متداول بود؛ خودداری کنند و کردند.
خامنه‌ای با لباس نظامی، صورتی استخوانی، لاغر و مثل همیشه ‌چفیه‌ای در گردن، در هیئت دیوی با موهای سیاه ‌در سایه‌ی حضور انبوه‌ محافظینش در جایگاه ‌مخصوص قرار گرفته بود. سخنان رئیس جمهور مثل همیشه ‌از ادامه‌ی جنگ و دشمنان نظام و پیروزی اسلام و نابودی کفار بود و حسین الیاسی که‌ در دوران بنی صدر، انقلاب اسلامی می فروخت و با رفتن او مرید دیگری شده‌ بود و تنی چند از همکارانش، که‌ هم پاسدار بودند و هم با لباس و اونیفورم سپاه‌، طلبه ‌و در کلاس درس! در سمت راست رئیس جمهور، مامور و مسئول بیان رسای تکبیر بودند و بعد از هر بند از سخنان رئیس جمهور با صدای بلند ادای تکلیف می کردند و دانش آموزان مکلف بودند؛ یکصدا و هم آهنگ سه‌ بار بگویند: الله‌اکبر، خمینی رهبر مرگ بر آمریکا. مرگ بر شوروی، مرگ براسرائیل مرگ بر منافقین و صدام، مرگ بر ضد ولایت فقیه‌، مرگ بر ... و شاید سکوت مطلق و عدم همراهی دانش آموزان، با صدای تکبیر الیاسی باعث شده ‌بود که‌سخنرانی خامنه‌ای بر خلاف عادات همیشگی او، با اختصار و کوتاه ‌بیان شود!
بعد از ادای سخنرانی، خامنه‌ای در اتاق دفتر و در جمع معلمین و کارکنان دبیرستان حضور یافت و خطاب به ‌شیرانی گفته ‌بود:
ـ ‌این مدرسه‌چند نفر دانش آموز دارد؟
شیرانی هم در پاسخ رئیس جمهور سراسیمه ‌و دستپاچه گفته ‌بود: 600 دانش آموز.
و خامنه‌ای با زهرخندی که‌ خاص او بود، در پاسخ گفته ‌بود: ولی این صدا و این تکبیر، صدا و تکبیر شش نفر بود! خامنه‌ای درست گفته ‌بود. صدا و تکبیر، تنها از حلقوم شش نفر جاری بود.
خامنه‌ای رفت و شیرانی زهرش را به ‌دانش آموزان ریخت. پیام رئیس جمهور سابق و رهبر کنونی جمهوری اسلامی و دستور پنهانیش باعث شد تا یک تصفیه‌ی خشن، شدید و دستجمعی شامل حال بازماندگان تصفیه‌های قبلی شود. با رفتن خامنه‌ای گروه‌گروه‌ دانش آموزانی که ‌انگشت اشاره ‌بسوی آنان رفته ‌بود، از کلاسهای درس بیرون کشیده ‌شدند و در یکی از کلاسها که به ‌این منظور تخلیه ‌شده ‌بود؛ جمع داده ‌شدند و مورد تهدید و هتاکی قرار گرفتند. جملات زشت توهین آمیز و حتی فحش های خواهر مادری و چیزهای دیگری نثارشان شد و ساعاتی بعد با ماشینهای سرپوشیده‌، از حیاط مدرسه‌ روانه‌ زندان دادگاه ‌انقلاب و بعد از آن... از این دانش آموزان که بالغ بر 40 نفر بودند و همگی زیر 18 سال، شماری بعدا اعدام و برخی راهی زندانهای نظیر اوین، قزل قلعه‌، گوهردشت و جاهای دیگر کشور شدند تا بدین وسیله ‌دل دیو، دیوی که ‌این روزها یک بار دیگر چون مهمانی ناخوانده، به‌سرزمین آنها بازگشته‌ است؛ راضی و خرسند شود.
پی نوشت:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.      علی اعصاری یکی از پاسداران اعزامی به ‌کردستان بود که ‌بعد از تسخیر دوباره‌ی شهرهای کردستان در سال 1359 اولین رئیس دبیرستان فرخی مریوان شد. دامنه‌ی فشار و سرکوب دانش آموزان و معلمین در دوران ریاست نامبرده، از بدترین دوران حیات جمهوری اسلامی بحساب می آید. او سری کل، داغی بر پیشانی، شکمی بر آمده‌ و اندامی متوسط داشت و همه‌ی انگشتان دستش بجز دو انگشت سبابه‌اش مزین به‌ انگشترهای نقره‌ بود. علی اعصاری، تعداد دانش آموزان دبیرستان را به‌ نیمه ‌رساند. بسیاری را از کلاسهای درس روانه ‌زندان کرد؛ که‌ بعدا یا اعدام شدند یا برای مدتها در زندان ماندند. شماری از دانش آموزان به ‌ناگزیر، بجای ادامه ‌تحصیل به‌صفوف پیشمرگان پیوستند. اعصاری علاوه‌ بر قربانی کردن جوانان و نوجوانان، آنان راهم به‌ تمسخر می گرفت. عمر کهنه‌پوشی که‌ به ‌نظرم دانش آموز سال دوم رشته‌ی علوم انسانی آن دبیرستان بود، یکی از قربانیان تصفیه‌های علی اعصاری بود. نامبرده ‌قبل از اخراج عمر کهنه‌پوشی از او پرسیده‌بود‌؛ مساحت ایران چند کیلومتر مربع است و وقتی کهنه‌پوشی در پاسخ این سوال جواب می دهد‌؛ یک میلیون و ششصد و چهل و هشت هزار و یکصد و نود پنج متر مربع. اعصاری به ‌او می گوید: در کل مساحت ایران حتی یک متر مربع برای زندگی کردن او باقی نمانده ‌است! عمرکهنه‌پوشی ناگزیر به ‌فرار شد و با نام مستعار جلال بایوه ‌به ‌صفوف پیشمرگان کومه‌ڵه ‌پیوست. مدتی بعد همراه ‌یک تیم از پیشمرگان کومه‌له ‌با هدف مجازات اعصاری شبانه ‌به ‌شهر مریوان نفوذ کرد؛ اما در آن زمان اعصاری از منزل خارج شده‌ بود و تنها همسر و فرزندان او در منزل حضور داشته‌اند. عمر و پیشمرگان کومه‌له ‌بدون اینکه صدمه‌ای به ‌همسر و فرزندان اعصاری وارد کنند، به‌ همسر اعصار می گویند؛ ‌به ‌وی پیام بدهد؛ از این ببعد در سرتاسر خاک کردستان، حتی یک متر مربع برای زندگی او وجود نخواهد داشت. در پایان پیام نام عمر کهنه‌پوشی بعنوان دانش آموز سابق و پیشمرگ کومه‌له ‌قید شده ‌بود. بدنبال این واقعه ‌اعصاری از مریوان گریخت و شیرانی جانشین او شد! عمر کهنه‌پوشی (جلال بایوه‌) متاسفانه ‌در سال 1366 در سانحه‌ی تصادف ماشین، جانش را از دست داد. یادش گرامی باد.

Azizi61615@yahoo.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست