به مناسبت پنجاهمین سال خاموشی شاعر مردمی افراشته
بشکنی ای قلم ای دست اگر / پیچی از خدمت محرومان سر
نیما
•
"محمدعلی راد بازقلعهای" (افراشته) فرزند حاج شیخ جواد مجتهد به سال ۱۲۸۷ در روستای بازقلعه رشت به دنیا آمد. او از پیشگامان شعر گیلکی و از نامداران شعر ساده و روان فارسی و از بزرگان طنز اجتماعی ایران است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۹ ارديبهشت ۱٣٨٨ -
۱۹ می ۲۰۰۹
در یکی از روزهای سرد زمستان سال ١٣٢٩ مردی کنار بخاری کافهای در خیابان استانبول نشسته بود و از شدت شادی در پوست خود نمیگنجید. او منتظر شنیدن نظرات دوستانش دربارهی روزنامهای که نخستین شمارهاش همان روز منتشر شده بود، میخواست بداند ولی اکثریت آن گروه روزنامه را نپسندیده بودند و میگفتند سوژهها و مطالب آن پیش پا افتادهست. مرد مثل بچه های یتیم و کتک خورده پشت میز کز کرده بود. صادق هدایت از در کافه وارد شد. از دور به طرف مرد آمد و او را بوسید و انتشار روزنامهاش را به او تبریک گفت. مرد گفت: آقای هدایت، این بر و بچهها از روزنامهی من خوششان نیامده! هدایت خندهای کرد و گفت: شانس آوردی، اگر اینها از روزنامه تو تعریف می کردند من هم ناامید میشدم. روزنامه تو مال اینها نیست. مال مردم جنوب شهر و زاغه نشینان است که فقط دو کلاس اکابر سواد دارند.
روزنامهای که اینچنین به مذاق صادق هدایت سختگیر و آگاه خوش آمده بود که حتی گفتهاند نامش را نیز خود انتخاب کرد، چلنگر نام داشت و آن مرد منزوی که امروزه کمتر از وی یاد میشود محمدعلی راد باز قلعهای معروف به افراشته بود.
محمدعلی راد باز قلعهای افراشته فرزند حاج شیخ جواد مجتهد به سال ١۲٨٧ در روستای بازقلعه رشت به دنیا آمد. او از پیشگامان شعر گیلکی و از نامداران شعر ساده و روان فارسی و از بزرگان طنز اجتماعی ایران است. افراشته در زمانی شروع به سراییدن میکند که تودهی مردم به شعر ساده نیاز داشتند تا منعکس کننده نیازها، احساس و دردهای زندگیشان باشد. بی جهت نبود که شعر او شعار مردم کوچه و بازار شده بود. دربارهی افراشته پس از کودتای ٢٨ مرداد توطئه سکوت اجرا شد و بردن نام او در مطبوعات و حتی در مقالات جرم شناخته میشد و به همین جهت نسل پس از کودتا کمتر نام افراشته را شنیده بودند و با شیوهی کار او آشنایی داشتند و متاسفانه تا به امروز هم کمتر کوششی در راه شناسایی او به نسل جوان صورت گرفته است.
به جرأت میتوان گفت هیچ شاعری همچون افراشته نتوانسته در عمق اجتماع نفوذ کند. علت این نفوذ کلام، صراحت، سادگی، هم زبانی و همدلی او با توده مردم بود. چهرهها و سوژههای شعر افراشته مردم محروم،تو سریخور، نفرین شده و آوارهی شهرها و روستاهای ایران بودند. صداقتی که در کلام این گیله مرد وجود داشت، موجب شد شعر او به سرعت برق در خاطرهها و حافظهها نقش ببندد.
او که خود در جوانی پی تامین معاش به کارهای گوناگونی همچون گچ فروشی، کارگری در شرکتهای ساختمانی، شاگردی بنگاه معاملات ملکی، معمار شهرداری، آموزگاری، هنرپیشگی، تئاتر، مجمسه سازی و نقاشی و سرانجام روزنامهنگاری و شاعری پرداخت.
همکاری با روزنامه امید در سال ١٣١۴و بعدها در روزنامه توفیق طنز خود را آزمود. نام او بعد از شهریور ١٣۲۰ به عنوان شاعری مردمی، مبارز و انسان دوست بر سر زبانها افتاد.
● پالتو چهارده ساله
ای چهارده ساله پالتوی من
ای رفته سر آستین و دامن
ای آنکه به پشت و رو رسیدی
جرخوردی و وصله پینه دیدی
هرچند که رنگ و رو نداری
وارفتهای و اطو نداری
گشته یقهات چو قاب دستمال
صد رحمت حق به لنگ بقال
پاره بوده چو قلب مجنون
چل تکه، چو بقچه گلین جون
ای رفته به ناز و آمده باز
صد بار گرو دکان رزاز
خواهم ز تو از طریق یاری
امساله مرا نگه داری
این بهمن و دی مرو تو از دست
تا سال دگر، خدا بزرگ است
افراشته در کنگره نویسندگان و شعرای ایران که در سال ۱۳٢۵ که در تهران تشکیل شد شرکت کرد. در این کنگره چهرههایی چون ملک شعرای بهار، علامه دهخدا، احسان طبری، صادق هدایت، نیما یوشیج، کریم کشاورز، حکمت و دهها شاعر و نویسندهی دیگر حضور یافته و به نوبت آثاری از خود را ارائه داده بودند. در همین کنگره وقتی نوبت به افراشته رسید تا آثار خود را بخواند، او چند جملهای هم به سبک خود صحبت کرد و گفت: (( در تهران ما دو گروه دکتر داریم گروهی در شمال شهر مطب دارند که ویزیت آنها ۵ تومان است و گروهی دیگر هم در جنوب شهر مثلا در محلهی ،،اسمال بزاز،، و ،،گود زنبورک خانه،، که مردم را با دریافت ۵ ریال دوا می کنند. دکتر شمال شهری ممکن است بعضی از روزها بیمار نداشته باشد و پولی هم گیرش نیایید اما دکتر جنوب شهری حتما روزی ۵۰ نفر را ویزیت می کند و ٢۵ تومان درآمد دارد. من شاعر مانند آن دکتر جنوب شهری هستم. شعرم مال مردم جنوب شهر است و ممکن است شعرای طرفدار پر و پا قرص انوری و عسجدی آن را نپسندن ولی من طرفداران خودم را دارم )).
افراشته همواره عشق و علاقه فراوان به گردآوری ادبیات محلی داشت هر چند چلنگر به زبان فارسی منتشر میشد، اما از همان ابتدا افراشته سعی در گردآوری و نشر اشعاری به زبانهای گیلگی،آذربایجانی، کردی، ترکمنی، لری، مازندارنی و ... داشت. پس از مدتی نشر اشعار به زبانهای محلی متوقف شد و افراشته اعلام کرد که شهربانی از نشر ادبیات محلی جلوگیری کرده است.
در دوران انتشار چلنگر و دوران ملی کردن جنبش نفت فعالیت افراشته اوج گرفت و او (( چهل قصه کوتاه )) در این دوران منتشر کرد. دفتر روزنامه چلنگر در خیابان نواب که در عین حال منزل مسکونی افراشته نیز بود. در روز ١۴ آذر ۱۳۳۰ مورد حمله اوباشان و مخالفان وی قرار گرفت و همه چیز آن از بین رفت. با وقوع کودتای ٢٨ مرداد افراشته تا یک سال و نیم در ایران مخفی بود و او در خانههای همان مردمی زندگی می کرد که سوژههای اشعارش بودند. از چنگ فرمانداری گریخت و پناه به مهاجرت آورد. با نام مستعار((حسن شریفی)) در بلغارستان ساکن شد و از سال ۱۳۳٦ در هفتهنامه ((استرشل)) (زنبور قرمز) به زبان بلغاری داستان مینوشت.
سرانجام محمدعلی افراشته در ١٦ اردیبهشت ۱۳۳٨ در اثر بیماری قلبی چشم از جهان فرو بست او را در گورستان شهر صوفیه به خاک سپردند. آثار افراشته در اوایل انقلاب در سه جلد به همت نصرت الله نوح منتشر شد و هم چنین اشعار گیلکی افراشته را زنده یاد بهآذین منتشر کرد.
آثار افراشته مشتمل است بر داستان، نمایشنامه، شعر و تعزیه همگی به طنز و بعد از پنجاه سال از لحاظ محتوا هنوز موضوعیت دارد و به روز مینماید. چرا که در پس زمینه کار او تفکری نهفته است که حاصل تجربه گسترده او در زندگیاش و آزمودههایی که عمیقا بدان پایبند بود. اگر تا دیروز چاقوکشان و چماقداران رژیم پهلوی دفتر روزنامه او را ویران کردند امروز هم مزدوران و ارازل و اوباش که مستقیما از دفتر ولیفقیه دستور میگیرند همین معامله را با اخلاف افراشتهها میکنند و بنا به آمار و اظهارات مقامات جمهوری اسلامی بیش از نیمی از مردم در زیر خط فقر زندگی میکنند و برای گذاران یک زندگی حداقل همواره با معضل گرانی ارزاق، مسکن، خدمات بهداشتی تا معضلات روحی، اخلاقی و بیکاری دست به گریبانند.
آثار افراشته همچنان آینه تمام نمای مردم است و خوانندگان مشتاق خود را دارد. ((هر چند آثار او هم چون آثار دوستش صادق هدایت در ایران جز آثار ضاله است)) .
● شغال محکوم
ای شغال تنه گنده، خپله
دیدی افتاد دمت لای تله؟
خوب، بدجنس جد اندر جد دزد
کار ناکرده چه میخواهی مزد؟
بی شرافت به کدام استحقاق
میکنی خربزهها را تو قاچاق؟
آخر ای بی هنر و بی همه چیز
که ترا کرده عزیز جالیز؟
نیمه شب بهر چه آیی پا بوس
دزد دزدانه بری مرغ و خروس؟
بی گذرنامه و بی پروانه
چه زنی هر وله دور لانه
مالکی، باج زمین میطلبی؟
شیخی ازبابت دین میطلبی؟
مرغ بی وقت مگر چیزی خواند
که تناول بنماید آخواند
سیدی، عامی، تا خمس و ذکوات
بتو تقدیم نمایم، بد ذات؟
متولی دهات مایی
یا شفا یافته، آقایی؟
یا که هستی گل مولا درویش
سرخرمن طلبی حصه خویش؟
باری از شرع مطهر گذریم
از در عدل مظفر نگریم
چوبدارستی یا جنگلبان
آدم ثبت، سجل یا نوغان؟
بهر اجباری از رکن و ستاد
آمدی یا به هوای مازاد؟
پست امنیه فرستاده تو را
ببری خدمتشان مرغ مرا؟
سوپیشینه مگر دارد آن
سر دیوار پریده حیوان
بخشدارهستی یا فرماندار
شهردار هستی یا استاندار؟
خط مگر داری از آقای وزیر
یا که دستور شفاهی ز امیر؟
بلا تشبیه رئیس الوزراء
توصیه کرده به جالیز تو را؟
مگر از دفتر مخصوص کسی
به تو داده سمت بازرسی؟
از سر شخم زدن تا خرمن
شده یک دفعه کنی یاری من؟
هیچ در مدت عمرت یک بار
دستت از بیل شده آبله دار؟
هیچ شده یخ کنی از سرمایی
هیچ شده غش کنی از گرمایی
این همه پیش کشت ای نامرد
شد بگویی نکند دستت درد؟
حال اگر توبه، وصیت داری
احمدیوار بگو، مختاری
پوستت را کنم و کاه کنم
سر جالیز به دارت بزنم
تنه لش، جایگزین سرخر
عبرت الناس شغالان دگر
رقص مطبوع کنی بر سردار
مثل بعضی وزراء بلغار
سخن برزگر اینجا که رسید
از ته قلب شغال آه کشید
گفت افسوس که بی تدبیری
شیرموش هستی و موش شیری
٭٭٭
دزد یک جوجه خروس، حلقآویز
دزد ده دهکده آقا و عزیز؟
دزد یک خربزه اندر سردار
دزد صد قریه جناب سردار؟
زالوی خون هزاران دهقان
حضرت اشرف و خان و اعیان؟
داشتی گر هنر و عقل و کمال
همه بودند به عرف تو شغال
نیما
|