سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

تقدیم به Tuana زیباترین خاطره ی او


ساناز زارع ثانی


• زمین پر از برزخ شده مرد
و باغهای خشخاش را
مترسک خدا تاریک کرده
و تمامی ارواح در این شاهراه حیران نشسته اند
در انتظار روزی از روزها... ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٣۱ ارديبهشت ۱٣٨٨ -  ۲۱ می ۲۰۰۹


 
 
 
 
این نیستی _ بی مقدار
که هجوم آورده روی مقدار های زندگی ات
 
این تلخی _ پوسیده
که می گزد تمام استخوانهایت را
شبانه شب
 
ردپای مرگ را
روی دفترت تعقیب میکند انگار
 
زبان تو کبود است
از حرفی که نمیزنی
یا گلویی که نمی بخشی اش به حرف
 
روی تراکم بازوان تو
پوست از استخوان می گریزد
و خون از هیجان
 
و هیچ خاطره ای
  تو را به این همه دفتر پراکنده ی ویلان
سرگرم نخواهد کرد
 
آه ای آنکه نامت را نمیدانم از درد!
 
آه ای آنکه نامم را نمی پرسی از شرم!
 
و زبانت از محله ی من کمی دور تر است
 
و هرچه من آواز می خوانم
تو خیال می کنی حرف می زنم
به لهجه ی پوسیده
 
 
من از بیگانه گی یک ابر
پرت شده ام مرد!
 
تکه های مرا می چینی کنار هم
که شبیه زن شوم؟
 
مرا صدا میکنی
Tuana
که شبیه معشوقه ی مرده ات شوم
 
و برقصم
و برقصم
و برقصم
 
و تو ایمان بیاوری
به رستاخیزی که
 
پیش من از شرم
معجزه نمی کند ...
 
کدام چینی بند زده را
جای قناری می فروشی؟!
 
 
بیهوده تکرار نکن لحظه های منفردت را
این حریم جای من نیست.
 
ای آنکه نامت را نمیدانم از درد
و نامم رانمی پرسی از شرم
من معشوقه ی ابلیسم
بانوی حرمسرا
و بیوه زن چند مرد _ مرده
و لای پوسیدگی دندانهای شیری ام
طعم مندرس حرف
متعفن شده
نه بوی مادر میدهد تنم
نه فریب زنانه
خنده های من از دندان پرند
و از رشته رشته ی موهای من
صدای بی سببی می آید
شبیه مرثیه های به هم ریخته  
 
به خنده های من اعتماد نکن!
پشت این شباهت درد آور
هیچ بوسه ای زنده نخواهد شد .
 
من فقط   با Tuana   نسبت زنانه ای دارم
 
  سیب
و دونیمه ی سیب!
 
بهشت زیر پای ما له شده دیگر
بس که پایکوبی کردیم
برای عروسی دخترکان زنده به گور شده
 
 
 
به دوزخ بیا
و عشق را حواله کن به دلفریبی _ حرف _کولیان _کف بین
 
خبر از معشوقه ها خواهد رسید روزی!!!!
 
روزی از همین روزها
 
چشمانت را آرام ببند
و گوش کن به سرود گردباد
 
  برقص
بیهوده تر از عشق
بیمارتر از دیوانه های غلیظ
فرتوت تر از این همه شعر
 
 
زمین پر از برزخ شده مرد
و باغهای خشخاش را
مترسک خدا تاریک کرده
و تمامی ارواح در این شاهراه حیران نشسته اند
در انتظار روزی از روزها...
 
 
مرگ اکسیر جاودانگیست
 
بیدارش نکن از مرگ
او پژواک نخواهد شد!


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست