تحریم... «یک انتخاب» و «یک رفتار اپوزیسیونی»
الف. ع. خ
•
هرکسی اگر به راستی «اپوزیسیون» باشد هرگز دوران خاتمی را به دوران احمدی نژاد ترجیح نمی دهد! چرا که در دوران خاتمی این «مخالفان ساختار» نبودند که روزنامه داشتند و انتقاد می کردند، بلکه «بخشی از پوزیسیون» بود که زبان به انتقاد از عملکرد بخش های دیگر گشوده بود. در صورت وجود و استمرار «دورهً احمدی نژادی» قطعا بر تعداد «آن بخش از پوزیسیون منتقد» افزوده خواهد شد و شکاف نظام بیشتر خواهد شد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۵ خرداد ۱٣٨٨ -
۲۶ می ۲۰۰۹
«جمهوری اسلامی» مثل هر پدیده ای موافقان و مخالفان خاص خود را دارد، اما آیا صِرف «مخالفت با جمهوری اسلامی» نشانهً قرار گرفتن در جایگاه «اپوزیسیون» است؟ آیا صِرف «موافقت با جمهوری اسلامی» نشانهً قرار گرفتن در جایگاه «پوزیسیون» است؟ قطعا چنین نیست، چرا که پوزیسیون و اپوزیسیون فراتر از موافقت یا مخالفت، مدعی «ساختاری» یکدیگر هستند و تعارض ساختاری با هم دارند و هر کدام در تلاش اند تا ساختار مورد نظر خود را مستقر نمایند.
پوزیسیون فعلی حاکم بر ایران مدعی است که راه نجات کشور از طریق نظام «ولایت مطلقهً فقیه» امکانپذیر است! و چنانکه می بینیم بر همین اساس، از جایگاه مشخصی و با هیئت حاکمهً مشخصی، مدعیاتش را قاطعانه و بی رحمانه عملی می کند! حال باید ببینیم «اپوزیسیون جمهوری اسلامی» کیست؟ کجاست؟ و مدعایش چیست؟ یعنی باید ببینیم «اپوزیسیون» چه ساختاری را مد نظر دارد؟ و چگونه عمل می کند؟ و مهمتر از آن، آیا ساختار خود اپوزیسیون با ساختار مُدعایی اش برای نظام آینده، همخوانی دارد؟
اگر بیانیه بدهیم و مثلا از ساختارهایی نظیر «جمهوری دموکراتیک» یا «دموکراتیک پارلمانی» حمایت کنیم، اما «خود» ساختار غیردموکراتیک داشته باشیم و غیردموکراتیک عمل کنیم، قطعا به نوعی تعارض دچار هستیم. همچنین، اگر بیانیه بدهیم و مثلا از ساختارهایی نظیر «جمهوری دموکراتیک» یا «دموکراتیک پارلمانی» حمایت کنیم، اما در عمل به همایش انتخاباتی نظام «ولایت مطلقهً فقیه» بپیوندیم، بازهم دچار تعارض شده ایم، در هر دو صورت نمی توانیم در نقش «اپوزیسیون» قرار بگیریم؟ در این حالت، ممکن است که ما با عوامل پوزیسیون، صرفا دچار «مسئله شخصی» شده باشیم. یعنی ممکن است «مسئلهً ما» با «ساختار نظام مورد ادعای آنان» نباشد، بلکه با شخصیت خود آنان «مسئله» داشته باشیم. بدین ترتیب، اگر خود نیز در «جایگاه پوزیسیون» قرار گیریم، بعید نیست که ساختاری مشابهً آنان، مستقر کنیم!
چه آنان که شعار نابودی هر «شخصی» از عوامل جمهوری اسلامی را سر می دهند و چه آنان که برخی «شخصیت های» جمهوری اسلامی را بر برخی دیگر ترجیح می دهند! به نظر من هر دو گروه قبل از آنکه با خود نظام دچار مسئله ای ساختاری شده باشند، با «عوامل نظام» دچار مسئلهً شخصی شده اند!
قطعا، هستند افراد و گروهایی که جدای از «مسئله شخصی شان» با «عوامل جمهوری اسلامی»، مشکل اساسی شان با «ساختار» این نظام است، یعنی کسانی هستند که ساختار حکومت «مطلقه فقیه» را قبول ندارند و ساختاری دیگر (مثلا جمهوری دموکراتیک یا دموکراتیک پارلمانی) را مدنظر دارند. اما آیا صرف «داشتن مشکل ساختاری با نظام» و «در نظر داشتن مدلی دیگر» می تواند ما را در «جایگاه اپوزیسیون» قرار دهد؟ یعنی «داشتن مشکل ساختاری با نظام» و «در نظر داشتن مدلی دیگر» همانا قرار گرفتن در «جایگاه اپوزیسیون» است؟
به نظر من فرد یا گروهی که با «ساختار نظام» مشکل دارد و در «نظر خود» مدلی دیگر را جایگزین می داند، لزوما از «جایگاه اپوزیسیون» برخوردار نیست، بلکه زمانی در «جایگاه اپوزیسیون» قرار می گیرد که مواضع خود را به «رفتاری اجتماعی» بدل کند و به موضعش «نمود اجتماعی» بدهد. یعنی قرار گرفتن در «جایگاه اپوزیسیون» تنها با رفتاری اجتماعی، عینی و ملموس امکانپذیر است. «رفتار اپوزیسیونی ما» می بایستی، با اشکالاتی که از نظر ساختاری به نظام حاکم می گیریم، همخوانی داشته باشد، یعنی «رفتار اپوزیسیونی ما» نباید «دیدگاه اپوزیسیونی ما» را نفی کند!
آیا با دادن بیانیه تحلیلی بر علیه ساختار فعلی حاکمیت، می توان جایگاه اپوزیسیونی خود را به نمایش گذاشت؟ آیا با بدست گرفتن اسلحه و سر دادن شعار نابودی برعلیه ساختار فعلی، می توان جایگاه اپوزیسیونی خود را به دیگران عرضه نمود؟ بی تردید جامعه برای «دیدن اپوزیسیون» به «رفتار اپوزیسیونی» نیاز دارد، نه به دادن بیانیه و بدست گیری اسلحه!
نه می توان از مردم انتظار داشت که به پیروی از اپوزیسیون به بیانیهً تحلیلی روی آورند و نه می توان از آنها انتظار داشت که به پیروی از اپوزیسیون اسلحه بدست بگیرند و شعار نابودی سر دهند. بلکه با «رفتار اجتماعی مشخصی» می توان توجه مردم را جلب نمود و آنها را به اتخاذ «رفتار اپوزیسیونی» کشاند. تنها در این صورت است که گستره، ابعاد و جایگاه اپوزیسیون مشخص خواهد شد.
با توجه به مناسبات مبهم و غیر شفافی که بسیاری از رژیم های استبدادی حال حاضر جهان، دچار هستند، تردید دارم که بگویم: «گستره، ابعاد و جایگاه «جمهوری اسلامی» به عنوان «پوزیسیون» بر همگان آشکار است!» اما، آیا گستره، ابعاد و جایگاه «اپوزیسیون» بر کسی معلوم و مشخص هست؟ در شرایطی که اختناق و سانسور حکمفرماست، چگونه و در چه شرایطی «اپوزیسیون» می تواند گستره، ابعاد و جایگاهش را نشان دهد؟ آیا نمایشی که رژیم انتخاباتش می خواند یکی از آن فرصت ها نیست که «اپوزیسیون» خود را به عنوان «بدیل ساختار فعلی» نشان دهد تا مردم بشناسندش؟
همه می دانیم که «پوزیسیون» سی سال است که «سُر و مُر گنده» وجود دارد و با ساختار متصلب خود هر دگراندیشی را «له و لورده» کرده است. آیا کسی می داند که «اپوزیسیون این رژیم» کیست و کجاست؟ (البته همه مخالفان رژیم می دانند! و هر کسی نیز انگشت اشاره را به سوی خود نشانه می رود!). متاسفانه طیف هایی که خود را «اپوزیسیون جمهوری اسلامی» می دانند، قبل از آنکه اپوزیسیون جمهوری اسلامی باشند، اپوزیسیون یکدیگر هستند!
«پوزیسیون»، با آن نمود قاطع و سنگینی که دارد، همواره تلاش می کند تا در شلوغی «مناسک انتصابات»، خود را در گرد و غبار این شلوغی ها گُم کند، به همین منظور و برای هر چه شلوغتر (هرکی به هرکی) کردن اوضاع، بخش های وسیعی از کسانی که قبلا ژست اپوزیسیونی به خود گرفته بودند را نیز به «فضای انتصاباتی» خود وارد می کند. این در حالی است که چنین شرایطی، فرصت مغتنمی است که «اپوزیسیون» مرز خود با «پوزیسیون» را بیش از پیش پررنگ نماید، تا هم خود و هم مدعی به اختصار دیده شوند، و بتوانند در فرایندهای مختلف اجتماعی، به طور جداگانه مورد قضاوت قرار گیرند.
رژیم برای آنکه به خود و دیگران بقبولاند که «ساختارش» هیچ مشکلی ندارد، در هنگامهً «مناسک انتصابات» در تلاش است تا مرزهای هر پایگاه و جایگاه ساختارشکنی را بشکند و ادعا کند که «ملت همواره به صورت یکپارچه در انتخابات به عنوان یک پدیدهً ملی شرکت می کند و مشکلی نیز با ساختار نظام ندارد» و درست در همین جاست که در موعد انتخابات از سایه سنگین خود می کاهد تا در نظر نیاید!
اما اپوزیسیون چی؟
اپوزیسیون متاسفانه تنها فرصت خود را برای نشان دادن خود و جایگاه خود از دست می دهد و سراسیمه به «میدان بازی» کشیده می شود، میدانی که همین رژیم با همین ساختار معیوب پدید آورده است.
در شرایط وانفسایی که اپوزیسیون بسر می برد و به دلیل کمترین رابطهً ارگانیکی که با جامعه دارد! به جای آنکه به بازی های پوزیسیون وارد شود! می بایستی مواضعی پُروضوح داشته باشد تا در گرد و غباری که پوزیسیون ایجاد می کند، گم نشود. در این صورت است که می تواند به عنوان وزنه ای سنگین و اثرگذار در تحولات جامعه نقش ایفا کند، و گرنه هرگز دیده نخواهد شد! اگر اپوزیسیون تا بدین حد مرز خود را با پوزیسیون مخدوش کند، پس چگونه می تواند «جنبش های اجتماعی» را برای جایگزینی ساختاری مطلوبتر بسیج و رهبری کند؟!
برخی ها ساختار «نظام ولایت فقیه» را قبول ندرند اما با این تحلیل وارد بازی انتخابات می شوند که:
«اگر یکی از گرایشات درون حکومت را، در مقابل گرایشی دیگر مورد حمایت قرار دهیم، در این صورت می توانیم گرایش مورد نظر خود را به گرایش دیگر مسلط کرده و زمینه را برای اصلاح کل ساختار حاکم، توسط نیروهای مسلط شده و همسو، ایجاد نماییم.»
این تحلیل بسیار آرمانگرایانه است، چرا که بازی کردن با «مهره ها و قواعد بازی نظام حاکم!» تنها نتیجه ای که خواهد داشت، تحکیم پایه های همین نظام حاکم خواهد بود! همان نظامی که «مهره ساز» و «قاعده ساز» این بازی است. نظامی که «مسلط» باشد و اپوزیسیونش نیز نمودی نداشته باشد، مهره ها و قاعده های هر دوره را در دوره های قبل تر می سازد، حتی قبل از آنکه ما به عنوان «توده های بی وجه» بخواهیم عواقب «تصمیم انتخاباتی» خود را نظاره گر باشیم!
پوزیسیون تنها زمانی خود را در تحدید می بیند که یک اپوزیسیون با رفتار مشخصی مانند «تحریم» محکم بایستد و بگوید «با "ساختار موجود" نمی توان کشور را اداره کرد و نمی توان به حقوق حقه شهروندان پاسخ گفت»، در اینصورت امکان اینکه بریده شدگان از «ساختار موجود» به اپوزیسیون بپیوندند، بسیار زیاد خواهد بود.
وقتی در میان «تودهً اپوزیسیون» برخی ها رفتار «مشارکت جویانه» را برگزینند، قطعا طیف حاکم، آنها را «بریده شدگانی از اپوزیسیون» خواهد دانست که به «ساختار موجود» پیوسته اند! حال آنکه، آنها بنابه تحلیل های خود قصد تسهیل فروپاشی نظام موجود را داشته اند، نه پیوستگی به آن را! اما متاسفانه آنچه که با قاطعیت از جانب طیف حاکم تبلیغ می شود، دومی است نه اولی!
وقتی کاندیدایی می گوید که:«من تمایل دارم تغییرات زیادی را بوجود آورم، اما ساختار موجود اجازه آن را نمی دهد»، این نشان می دهد که چنین شخصی (اگر در سخن خود صادق باشد) در معرض سمپاتی «اپوزیسیون ساختارشکن» قرار دارد، اما وقتی همین فرد، توده هایی از اپوزیسیون را می بیند که به «بازی انتصابات» کشیده می شوند، قطعا نه تنها خود را سمپات اپوزیسیون نمی داند بلکه برعکس «توده هایی از اپوزیسیون مشارکت جو» را سمپات نظام ارزیابی می کند.
اکنون طیف وسیعی از ملت از جمله برخی از «عوامل و کارگزاران همین نظام حاکم» به ناکارآمدی ساختارموجود پی برده و راه نجات کشور را شکستن این ساختار می دانند. تنها دو گروه هستند که حاضر به پذیرش این امر نیستند یکی آنها که در «ستاد» هستند و دیگرانی که در «پیاده نظام» خدمت می کنند. «عوامل ستادی»، کسانی هستند که شاکلهً ساختار را تشکیل می دهند و در مراکزی نظیر مجمع تشخیص، شورای نگهبان، بیت رهبری و دستگاههای تابعهً آن نشسته اند، همانها هستند که قوه قضایه، مجریه، مقننه، صدا و سیما، بسیج، سپاه و ارتش را، راه می برند. بقیه نیز جان نثارانی هستند که در دستگاههای یاد شده وظیفه خود را به نحو احسن انجام می دهند و به تناسب «مزد» می گیرند. این هر دو گروه نمی خواهند «وضع موجود» را از کف بدهند!
هرکسی اگر به راستی «اپوزیسیون» باشد هرگز دوران خاتمی را به دوران احمدی نژاد ترجیح نمی دهد! چرا که در دوران خاتمی این «مخالفان ساختار» نبودند که روزنامه داشتند و انتقاد می کردند، بلکه «بخشی از پوزیسیون» بود که زبان به انتقاد از عملکرد بخش های دیگر گشوده بود. در صورت وجود و استمرار «دورهً احمدی نژادی» قطعا بر تعداد «آن بخش از پوزیسیون منتقد» افزوده خواهد شد و شکاف نظام بیشتر خواهد شد.
در هیچ دوره ای، مانند دوره احمدی نژادی، «ناکارآمدی های ساختاری نظام حاکم بر ایران» اینچنین عیان نشده بود! در هیچ دوره ای، مانند دوره احمدی نژادی، «شکاف میان عوامل دست اندرکار نظام» تا به این حد آشکار نشده بود! در هیچ دوره ای، مانند دوره احمدی نژادی، اینچنین «نظام مطلقه» به زیر سوال نرفته بود! در هیچ دوره ای، مانند دوره احمدی نژادی، بوی تعفن گندکاری های نظام حاکم تا به این حد، بر هر کوی و برزن ننشسته بود! در هیچ دوره ای، مانند دوره احمدی نژادی، تا بدین حد، مخالفت های مردمی به «جنبش های اجتماعی» تبدیل نشده بود.
درست است که تحمل دوران احمدی نژادی، برای طبقهً متوسط شهری بسیار سخت و بغرنج است اما تحمل این دوران به مثابه تحمل دوران نقاهت است، تا «ویروس استبداد» رودرو با «گلبول های جامعه» از نفس بیفتد و مضمحل شود. مشارکت در بازی انتصابات به مثابه تقویت و دوپینگ «ویروس استبداد» است.
هرکسی اگر به راستی «اپوزیسیون» باشد، هرگز از «شکاف میان عوامل پوزیسیون» بدش نمی آید، و قطعا علاقه مند است تا «ناامیدشدگان درون ساختار موجود» همواره دست بالا را نسبت به «دلبستگان درون ساختار» داشته باشند، اما اپوزیسیون نباید خود را «پیاده نظام» کسانی کند که ممکن است، هنوز نسبت به معیوب بودن «ساختار موجود» دچار تردید باشند. اپوزیسیون نباید به بازی یا دعوای آنها وارد شود، چرا که جدال آنها بایکدیگر «یک جدال طبیعی» است، یعنی جدالی است که پروسه و پریود مشخصی دارد. هرگونه وارد شدن به جدال میان آنها، «نتیجه بخشی آن جدال» را دچار تاخیر می کند! ضمن آنکه به موقعیت «اپوزیسیون» نیز آسیب می زند.
فرصت های زیادی وجود دارد که «ناامیدشدگان درون ساختار موجود» بتوانند از ظرفیت اپوزیسیون برای پیشبرد اهداف احتمالی «ساختارشکنانه خود» بهره ببرند اما این فرصت هر زمان که باشد، قطعا موعدی نیست که «نظام» در پی چیدن مهره های جدید خود است، مخصوصا زمانی که این «مهره چینی» نیاز به «مناسکی باشکوه» دارد! نباید در پشت «ناامیدشدگان درون ساختار موجود» قرار گرفت، چونکه ممکن است، آنان «پشتیبانان» خود را به ناکجاآباد ببرند! چنانکه خاتمی «پشتیبانان» خود را برد. باید «پیشاپیش» این «ناامیدشدگان» قرار گرفت، یعنی در افق اهداف احتمالی آنان، در جایی که «ساختارشکنی» قرار دارد.
هر گونه ورود به جدال بازیگران درون ساختار، تنها «برآیند طبیعی» آنها را آسیب خواهد زد و نتایج ناخواسته ای را به همراه خواهد داشت. قرار گرفتن در «پس و پشت آنها» و وارد شدن به «درون آنها»، اپوزیسیون را تابع دینامیسم آنان خواهد کرد. «دینامیسمی» که جهت و چگونگی عملکرد آن را «ساختار مستقر» تعیین خواهد نمود.
در تعجبم که چگونه برخی ها، با وجود تجربهً «دوران خاتمی» بازهم در صدد بازسازی آن دوران هستند، حال آنکه با چشم خود دیدیم:
«ستادی ها»، دوران خاتمی را چنان مدیریت کردند که ذره ای از منافع آنها آسیب ندید. تنها برخی نویسندگان مظلوم و مبارزان قدیمی بودند که «دشنه آجین» شدند و برخی دانشجویان، که کتک خوردند و مجبور به ترک خاک وطن شدند! «ستادی ها» که «شاکلهً ساختاری نظام» را تشکیل می دهند، تنها از یک «اپوزیسیون ساختارشکن» که نمودی واضح در «تحرکات اجتماعی جامعه» داشته باشد، در هراس هستند! چنین اپوزیسیونی است که می تواند پیشگام جنبش های اجتماعی باشد. متاسفانه بخش هایی از «اپوزیسیون واقعا موجود» حتی برخی جنبش ها را نیز به عرصهً همایش های رژیم می کشانند! عرصه ای که جز «قربانگاه این جنبش ها» نخواهد بود.
اپوزیسیون می بایست از جایگاهی برخوردار باشد تا «ناامید شدگان از ساختار موجود» به صفوف آنها بپیوندند، نه آنکه چشم به جایگاه «ناامید شدگان از ساختار موجود» بدوزد و بخواهد خود را در صف آنان قرار دهد. در شرایطی که حتی در سخنان برخی کاندیداها نیز «ضرورت تغییر ساختار» شنیده می شود! من تعجب می کنم که چگونه برخی ها با شرکت در «بازی انتصابات» قصد ابهام در جایگاه ساختارشکنانه اپوزیسیون را دارند!
عواملی از رژیم که از «تغییر ساختار» سخن می گویند، در خوشبینانه ترین شکل ممکن، می توانند به عنوان یک «جنبش اجتماعی» تلقی شوند، جنبشی در کنار جنبش های دیگر، اما هرگز صلاح نیست که اپوزیسیون خود را تابع دینامیسم یک جنبش کند، چون معلوم نیست که چه سرنوشتی در انتظار او خواهد کرد!
اینجانب قبلا نیز پیرامون «تحریم» نوشته ام و دلایل آن را ارائه کرده ام! بخشی از نقطه نظرات من پیرامون «تحریم» در مطالبی نظیر:
*یک دلیل برای تحریم، "ضرورتِ شفافیت"،۲۷ آبان ۱٣٨۵
*انتخابات در "جمهوری مافیا"، در ادامه دلایل تحریم، ۲٣ آذر ۱٣٨۵
*عبارت سازی؟ یا استراتژی؟ نقد مدافعان مشارکت، خصوصا "متد فشار رسمی"،۱٨ بهمن ۱٣٨۵
منعکس شده است، که جملگی در خبرنامه گویا و اخبار روز منتشر شده اند.
در مقالهً اول به «ضرورت شفافیت» اشاره کرده ام، یعنی یادآور شده ام: در مواقعی که برای کسب نظر شهروندان به آنها مراجعه می شود لازم است که آنها به نحو احسن نقش یک «رسانا» را ایفا کنند. یعنی، وقتی به ساختار نظام اعتقادی ندارند در گزینش های فرعی نظام مشارکت نکنند. در اینصورت حاکمیت به آماری واقعی از معتقدان و منتقدان خود بدست خواهد آورد و بر اساس آنها مانور خواهد داد!
در مطلب دوم به این موضوع اشاره کرده بودم که مافیای جمهوری اسلامی «شور انتخاباتی» را برای پنهان ماندن خود و پنهان ماندن منافع خود برپا می کند و می خواهد نشان دهد که «قدرت و منابع» در دست عده ای خاص نیست، بلکه در گردشی آزاد و از میان انتخابات تعیین می گردد.
در یادداشت سوم نیز به رفتار مشارکت جویانهً برخی «مشارکتی ها» پرداخته بودم، چرا که آنان رفتار مشارکت جویانه خود را تحت عناوینی نظیر «نافرمانی مدنی محدود»، «مشارکت مستقل و فعال»، «انتخابات موازی» و نظایر آن انجام می دهند و نام هر یک را «استراتژی جدید» می نامند. اما من در آن یادداشت اشاره کرده ام که با «عبارت سازی» و «واژه سازی» نمی توان «استراتژی جدیدی» بوجود آورد، «مشارکت» تحت هر عنوانی، تنها یک «رفتار پوزیسیونی» است.
حال آنکه تحریم، یک انتخاب و یک رفتار اپوزیسیونی است، رفتاری که می تواند پوزیسیون را دچار امتیازدهی کند و شکاف های موجود در آن را بیشتر و بیشتر نماید. مشارکتِ کسانی که ساختار نظام فعلی را قبول ندارند، تنها می تواند شکاف های این نظام را پر کند و در طیف «ساختارشکنان» نیز شکاف ایجاد نماید!
این صحنه را تماشا کنید:
عبدالکریم سروش به عنوان کسی که نسبت به «کارآمدی نظام موجود» دچار تردید شده، پیام می دهد که در «انتخابات» شرکت می کند و به کروبی رای می دهد، اما یک درخواست «ساختارشکنانه» نیز از او و هیئت همراهش دارد، درخواستی مبنی بر اصلاح قوهً قضائیه!
حمیدرضا جلایی پور به عنوان یک «جامه شناس دینی» که ظاهرا تنها توان «شناخت جامهً ریاست» را دارد نه شناخت جامعه را، و اتفاقا از شاگردان سروش است بر خلاف نظر استاد، از کاندایی دیگر اعلام حمایت می کند و اصلاح قوهً مجریه را ضروری تر از اصلاح قوهً قضائیه می داند! حال آنکه یک «جامعه شناس» ضرورتا باید این امر مبتدی را بداند که اگر قوه قضائیهً مملکتی مشکل داشته باشد، بخش های دیگر آن مملکت نیز دچار مشکل خواهد شد و هرگونه اصلاح در بخش های دیگر نیز مستلزم اصلاح در قوه قضائیه خواهد بود، چرا که قوه قضائیه، قوهً داوری میان صلاح و بلا در جامعه است.
محمود دولت آبادی به عنوان یک روشنفکر سکولار و منکر کارآمدی ساختار موجود، در «همایش انتخاباتی» موسوی (که خود از اعضای کنونی شورای عالی انقلاب فرهنگی است) شرکت می کند تا یک جملهً ساختارشکنانه مبنی بر «شناعت شورای عالی انقلاب فرهنگی و اقدامات آن» به زبان بیاورد، دولت آبادی بنابه هر دلیلی که برای خودش دارد، سروش را بانی شورا قلمداد می کند و هر چه فریاد دارد بر سر او می کشد! هم او که دو روز قبل تر ضمن مشارکت در انتخابات از ضرورت اصلاح قوهً قضائیه سخن رانده بود.
داریوش سجادی که من او را «کاردار» بخش خارجی نظام اسلامی می دانم، وارد ماجرای سروش و دولت آبادی می شود و در مطلبی تحت عنوان «شیخ و فیلسوف سرکش»، خود را به کوچهً علی چپ می زند و ضمن بی توجهی به شعارها و خواست های کروبی و سروش مبنی بر حقوق شهروندی و ضرورت اصلاح قوه قضائیه، از موضعی همجوارانه با آنان به موسوی نهیب می زند که مواظب «غیر خودی های» دور و بر خود باشد و نگذارد که دور و بر او نیز، مثل دور و بر خاتمی افرادی جمع شوند و بخواهند «اتوبوس متنافرالمقصدی به نام "ایران برای همهً ایرانیان" به راه اندازند» (عبارتی که ذکر شد از سجادی است. ظاهرا ایران متعلق به سجادی مقیم آمریکا هست اما متعلق به دولت آبادی مدفون شده در ایران نیست!)
آقا داریوش* وارد شد تا «آن دو سخن ساختارشکنانهً، آن دو مشارکت جو» را به حاشیه ببرد، و به مرز «خودی» و «غیرخودی» رنگی دوباره بزند!
می خواهم بگویم اگر در «فضای انتصاباتی» سخنی ساختارشکنانه نیز گفته شود «کاردارانی» هستند که وارد صحنه شوند و موضوع را آن طور که «نظام» می خواهد، «پیچ و تاب» دهند و از آن صحنه، تنها رویارویی و منازعه «یک ساختارشکن قدیمی» با «یک ساختارشکن جدید» را به ارمغان بگذارند. و شاگردان تنبلی نیز هستند که به هر چیزی توجه کنند، الا به آن دو سخن ساختار شکنانه!
باید به نویسندهً بزرگ بگویم:
آیا حرف خود را می زنیم که صرفا دلمان را خنک کنیم؟ یا که می خواهیم حرف ما بازتاب نتیجه بخشی داشته باشد؟ به نظر من اگر حرفمان را نزنیم! بهتر است تا آن را در «یک طرف» منازعه ای بزنیم که «طرف دیگرش» نیز مخاطب حرف ماست. چون در اینصورت برای خود به جای یک جبهه، چند جبهه گشوده ایم. درست است که جایی در بیرون از منازعهً آنان برای ما وجود ندارد تا حرف های خود را بزنیم، اما در هر صورت، بهتر است «نقد ساختاری به کل نظام» در جایگاهی خارج از منازعات آنان باشد، چرا که «نتیجه بخشی» بهتری دارد.
-----------------------
* البته آقای سجادی علاوه بر این هدف، هدف دیگری را نیز دنبال می کند که بحث مفصل آن در اینجا نمی گنجد، بطور خلاصه بگویم: سجادی با «چنین نظر افراطی» قصد تقویت «نظر تفریطی دیگری» را دارد! نظری که ایران را صرفا متعلق به خارجی ها می داند، و می خواهد از طریق برهان خُلف، نظر شهروند ایرانی را به این سمت سوق دهد که ایران متعلق به همه است، الا ایرانی ها، یعنی متعلق به انگلیسی ها، آمریکایی ها، فرانسوی ها و آلمانی ها! متعلق به هر که زورش بیشتر است! سجادی فراموش می کند که نویسندهً «غیرخودی» مورد نظر او یک ناسیونالیست افراطی نیست، بلکه یک «سوسیالیست جهان نگر» است.
|