تأملی بر تلاشهای وحدت گرایانه در نیروهای چپ
مجید زربخش
•
با توجه به این تجربهی تاریخی، امروز موضوع ساختار و مناسبات درونی از زمینههای مهمی است که نیروهای چپ سوسیالیستیِ در تلاش وحدت گرایانهی خود و در امر پایه ریزی یک سازمان گسترده با آن روبرو هستند. ایجاد سازمانی در برگیرندهی نیروهای مختلف چپ، طبعاً نیازمند پذیرش اصل چند گانگی است. پذیرش این اصل، یعنی قبول رسمی وجود فراکسیونها و گرایشهای فکری - نظری گوناگون، وسیلهای است که گرد هم آمدن این نیروهای متنوع را ممکن میسازد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۶ خرداد ۱٣٨٨ -
۲۷ می ۲۰۰۹
در ماههای گذشته تلاش در راستای غلبه بر پراکندگی نیروهای چپ سوسیالیستی و ایجاد سازمانی گسترده از این نیروها با مساعی بیشتری پیگیری شده است.
اتحاد و وحدت نیروهای چپ به مثابه یک نیاز همواره مورد توجه بسیاری از این نیروها قرار داشته است و تاکنون با ابتکارها و فعالیتهای گوناگونی در این ارتباط، روبرو بوده ایم.
معهذا این تلاشهای طولانی به دلیل مواجه بودن با موانع متعدد به نتایج مورد نظر منتهی نگردید. تغییر در شرایط موجود در جنبش چپ و به طور کلی تغییر در هر زمینهای نیازمند آن است که نیروهای تغییر دهنده، خود را نیز تغییر داده باشند. نیروهایی که باید حامل تغییر در وضعیت موجود باشند هنگامی میتوانند به ضرورتهای ناشی از تغیر شرایط پاسخ دهند که خود نیز تغییر یافته باشند. اما تجربهها نشان میداد که چنین شرطی، آنگونه که باید موجود نبود. از یک سو خواهان وحدت و پایان دادن به پراکندگی بودیم و از سوی دیگر میخواستیم مهر و نشان گذشته و کهنه را به پدیدهی نو منتقل کنیم. افزون بر این مشکل، موانعی چون پیشینه و تاریخ گذشته، فقدان پروژه اجتماعی و سیاسی معرف چپ، ناروشنایی در چگونگی ساختار سازمانی که میخواهیم و وجود دیدگاههای متفاوت پیرامون تحولات و رویدادهای مهم ایران و جهان امر وحدت و گردآمدن در یک سازمان مشترک را دشوار و ناممکن میساخت.
پیشینهی سازمانهای چپ همواره یکی از موانع نزدیکی این سازمانها بوده است. سازمانهای چپ در کنار کارنامه مبارزه و فعالیت و فداکاری اعضاء، هر یک باری از خطاهای بزرگ و کوچک را با خود حمل میکنند. وجود این بار سنگین در برخی از سازمانها دیواری از مقاومت در برابر وحدت ایجاد میکرد. برای گذر از این دیوار، علاوه بر برخورد و پاسخگویی مسئولانهی هر سازمان به گذشتهی خود، لازم بود اشکال جدیدی از سازمانیابی را یافت که از صورتهای "سنتی و شناخته شده وحدت سازمانها" فراتر رود.
به نظر میرسد ایجاد سازمانی گسترده توسط سازمانها و منفردین علاقمند و تدوین مبانی نظری، راهبردهای سیاسی و ساختارهای سازمانی با مشارکت تمامی آنها یکی از این اشکال و یک راه مناسب برای تحقق وحدت بخشی از نیروهای چپ باشد. به ویژه این که فتیشیسم سازمانی و حفظ سازمان به هر قیمت که عملا مانعی در نزدیکی و وحدت با دیگران به شمار میرفت، امروز به پاس تغییر در ذهنیت قابل ملاحظهای از تشکیل دهندهگان سازمانها نقش و کارآیی پیشین را از دست داده است.
مشکل بزرگتر و شاید عامل اصلی پراکندگی موجود، مسأله هویت چپ، تعریف چپ و پروژه اجتماعی سیاسی بازتاب این هویت است. نیروهای چپ ایران بار نخست پس از استقرار و تثبیت جمهوری اسلامی و بار دوم در جریان فروپاشی"سوسیالیسم موجود" با دو بحران بزرگ روبرو شدند.
اگر بحران نخست به طور مستقیم به برنامهها، سیاستها و مناسبات حاکم بر سازمانها مربوط میشد، بحران دوم تمامی عرصههای فلسفی- تئوریک سیاسی و سازمانی و مجموع نظام فکری و سیستم نظری و عملکردی را در بر میگرفت که به نام سوسیالسم و مارکسیسم رواج یافته بود. آنها با این واقعیت روبرو شدند که آرمان سوسیالیستی موجود در ذهن شان با سوسیالیسم واقعا "موجود" نداشته است. این "سوسیالیسم" به جای تحقق آزادی طبقه کارگر و زحمتکشان در واقع عامل بازدارندهی رشد آزاد و فعالانهی این طبقه و تودههای مردم بوده است. این "سوسیالیسم" به جای استقرار پیشرفتهترین دمکراسی یا به قول "روزا لوگزامبورگ" یک دمکراسی نامحدود و وسیعترین افکار عمومی از طریق شرکت بدون محدودیت و روزانه تودهها (۱) در عمل سلطه گروه کوچکی از رهبران حزبی و دیکتاتوری مطلق آنها را به ارمغان آورد.
آشکار شدن واقعیتها و حقایق "سوسیالیسم واقعا موجود" شمار بزرگی از هواداران و فعالان چپ را به انفعال کشاند و سردرگمی و ابهام و تردید نسبت به سوسیالیسم و آرمانهای سوسیالیستی را رواج داد. بسیاری از فعالان چپ به این دلایل و یا به دلیل انتقاد و مخالفت با سیاستهای سازمان و یا ساختارهای کهنه و مناسبات غیر دمکراتیک آن، از این سازمانها جدا شدند و این روند سالیانی دراز، روند حاکم بر جنبش چپ را تشکیل میداد. در جریان این سالها در عین حال عدهای به بازنگری گذشته و بازبینی انتقادی تئوریها و اندیشههایی که طی آن دوران اساس فکری جنبش کارگری و سوسیالیستی بود، پرداختند و کوشیدند ریشهها و علل این "سوسیالیسم" و تفاوت آن را با اندیشهها و آرمانهای سوسیالیستی بازشناسند.
به هر حال آنچه نمیتوان نا دیده گرفت این واقعیت است که:
۱- از نیمه دوم قرن نوزدهم جنبش سوسیالیستی کارگری نیرومندترین جریان فکری و سیاسی جهان را تشکیل میداده است. تقریبا تمامی جنبشهای ضدسرمایه داری و اکثریت بزرگ جنبشهای اجتمایی و ترقی خواهانهی نیمه دوم قرن نوزدهم و قرن بیستم از طریق آن و یا تحت تأثیر آن شکل گرفته و جریان یافتهاند. طی این دوران اکثریت بزرگ جنبشهای مطالباتی کارگران، جنبشهای زنان، جوانان، جنبشهای ضداستعماری، ضدفاشیستی و ضدجنگ توسط نیروهای چپ و سوسیالیستی برانگیخته و سازماندهی شدهاند.
جنبش سوسیالیستی و کارگری در طول تاریخ خود، به ویژه در کشورهای سرمایه داری، عامل تقریبا تمامی تحولات در بهبود شرایط زندگی زحمتکشان و تهیدستان بوده است و در تمامی عرصههای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی هم در طرح خواستهای ترقی خواهانه و دمکراتیک و هم در مبارزه برای نیل به این خواستها نقشی اساسی داشته است. حق تشکیل سندیکاها، حق رأی همگانی، حقوق زنان، ممنوع کردن کار کودکان، کاهش ساعات کار، بهبود شرایط کار و تأمین بیمههای اجتماعی، بالا بردن دستمزدها و گسترش آزادیها و حقوق دمکراتیک از نتایج مستقیم یا غیرمستقیم مبارزهی جنبش چپ، جنبش سوسیالیستی و کارگری بوده است.
۲- طی سالیان طولانی در اردوگاه " سوسیالیسم واقعاً موجود" به نام این جنبش، به نام سوسیالسم و کمونیسم- همچنان که به نام خدا و مسیح و اسلام و دمکراسی و آزادی در سایر مناطق جهان – جنایتهایی فراموش نشدنی صورت گرفته است. در نظام حاکم بر این اردوگاه، استبداد سیاسی به نام سوسیالیسم توجیه گردید. مالکیت دولتی و سلطهی یک دستگاه هیولایی تولید و بازتولید بوراکراسی و فساد، به عنوان مالکیت سوسیالیستی- که شرط و ویژگی آن سلطهی تولید کنندگان بلاواسطه بر وسایل و روند تولید است- تبلیغ شد.
سوسیالیسم که از دیدگاه مارکس بیان و تحقق عملی آزادی واقعی انسان بشمار میرود و در آن رشد آزادانهی هر فرد، شرط رشد همگان است، در "سوسیالیسمِ" این اردوگاه و در پراتیک آن با دیکتاتوری مترادف گردید و حزب کمونیست که میبایستی به مثابه جنبش سازمان یافتهی طبقهی کارگر یکی از ابزارهای رهایی این طبقه و آزادی زحمتکشان باشد، در این نظامِ سلطه بر کارگران و زحمتکشان، به عامل باز دارندهی رشد آزادانهی مردم و به ابزار توجیه دیکتاتوری تبدیل شد.
داوری دربارهی جنبش چپ و همچنین سازماندهی دوبارهی نیروهای پراکنده، نیازمند توجه به تمامی این جنبههاست. جنبش چپ هم از لحاظ تئوری و فلسفهی بنیادین و هم از نظر سمتگیری تاریخی اساسا جنبشی ترقی خواهانه و عدالت جویانه است. باز سازی دوبارهی این جنبش، در هر جا و از جمله در کشور ما، مستلزم تعریف دوبارهی آن بر مبنای این تئوری بنیادین و سمتگیری تاریخی است. برای تعریف دوبارهی چپ باید پدیدههایی که گذشتهی آن را آلوده، مبهم و دگرگون ساختهاند شناخته شوند و گسست از آنها پایهی اندیشه و پراتیک آینده قرار گیرد.
جنبش پراکندهی چپ بخشهای گوناگونی را با برداشتهای متفاوت از مسائل نظری و سیاسی در بر میگیرد. با وجود این تنوع، بی تردید بسیاری از نیروها میتوانند در سازمانی واحد متشکل شوند.
طبیعی است این تشکل زمانی کارساز خواهد بود که بر اساس مرزبندی با گذشتهی قلبِ ماهیت شده و مبانی نظری توجیهگر آن، پایه ریزی شود. سازمانی که امروز در پی شکلگیری جدید و ایفای نقش موثر در تحولات جامعه است، باید با گسست از گمراهیها و خطاهای گذشته خود را تعریف کند. شاخص ترین وجه هویت چپ دمکرات، چپ سوسیالیستی گسست از اندیشهها و عمل کردی است که »سوسیالیسم واقعاً موجود« بنام سوسیالیسم و کمونیسم و مارکسیسم رواج داده است. بدون این گسست، جنبش چپ و سازمانهای آن قادر نخواهند بود نقش تاریخی خود را در تحولات جامعه و در دفاع از آزادی، استقلال، ترقی و عدالت اجتماعی ایفا کنند. اما اگر برای شکلگیری و توانمندی جنبش چپ و حضور سازمان یافتهی آن در عرصهی اجتماعی و سیاسی این گسست اجتناب ناپذیر است، برای ایجاد سازمان و گرد آمدن نیروهای وسیع نیز پذیرش تنوع و چندگانگی در صفوف آن امری ضروریست.
پس از انقلاب اکتبر با غلبهی سیستم حزب واحد، ارادهی واحد، تئوری و برنامهی واحد بر حزب کمونیست شوروی و سپس سایر کشورهای سوسیالیستی، زندگی سیاسی واقعی در حزب، برخورد بی پرده و آشکار عقاید و انتقاد جدی از سیاستهای رسمی و عملکرد رهبری، جای خود را به کف زدنهای تائید آمیز برای رهبران و قطعنامههای حزبی داد.
هرگونه مخالفت و انتقاد جدی بنام فراکسیونیسم سرکوب گردید و فضای خفقانِ درون حزبی و توطئههای پنهانی رهبران علیه یکدیگر جایگزین دموکراسی حزبی و مشارکت واقعی و آزادانهی اعضا گردید. این مناسبات بعدها از کشورهای »سوسیالیسم واقعاً موجود« فراتر رفت و کم و بیش برسایر احزاب کمونیست غالب شد. در حالی که تا پیش از آن، وجود فراکسیونها به ویژه گرایشهای نظری گوناگون در جنبش سوسیالیستی و کارگری امری عادی به شمار میرفت.
در دوران حیات مارکس و انگلس، نخستین جنبش جهانی کارگری یعنی انترناسیونال اول درسال ۱٨۶۴ بر اساس گرایشهای نظری موجود در جنبش کارگری آن روز، پایه ریزی شد و در آن گرایشهای لاسالی و پردونی و باکونینی و مارکسی شرکت داشتند. در شورای رهبری کمون پاریس نیز جناحها و گروه بندیهای مختلف بلانکیستها، پردونیها و مارکسیستها حضور داشتند. حزب سوسیال دموکرات آلمان هم که در تاریخ جنبش سوسیالیستی نمونهای سرمشقگونه از یک حزب سوسیالیستی به شمار میرفت، در سال ۱٨۷۵، در زمان حیات مارکس، با مشارکت گرایشهای نظری گوناگون و بطور مشخص لاسالیها و مارکسیستها تاسیس شد. در این حزب در جریان جنگ جهانی اول تا سال ۱۹۱۷ یعنی تا سه سال پس از آغاز جنگ، سه گرایش متفاوت از جمله دو جریان کاملاً متضاد، یکی هوادار جنگ امپریالیستی (جناح راست) و دیگری خواهان تبدیل جنگ به جنگ داخلی علیه سرمایه داری خودی (جناح چپ به رهبری روزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت) شرکت داشتند. (۲)
در حزب سوسیال دموکرات روسیه نیز تا قبل از انقلاب اکتبر وجود گرایشها و فراکسیونهای نظری امری طبیعی بوده و این گرایشها در کنار یک دیگر همزیستی میکردند. پس از انقلاب اکتبر، دوران پذیرش و تحمل جریانهای فکری و نظری متفاوت به پایان رسید و مناسبات جدید حزبی، سانترالیسم دموکراتیک یا تک صدایی، جایگزین دموکراسی و حضور گرایشهای فکری و نظری متفاوت گردید. این تغییر نه تنها در حزب کمونیست شوروی بلکه کم و بیش در تمامی احزاب کمونیست انجام گرفت و ساختارهای حزبی بر پایهی این مدل سانترالیسم دموکراتیک بنا شد.
با توجه به این تجربهی تاریخی، امروز موضوع ساختار و مناسبات درونی از زمینههای مهمی است که نیروهای چپ سوسیالیستیِ در تلاش وحدت گرایانهی خود و در امر پایه ریزی یک سازمان گسترده با آن روبرو هستند. ایجاد سازمانی در برگیرندهی نیروهای مختلف چپ، طبعاً نیازمند پذیرش اصل چند گانگی است. پذیرش این اصل، یعنی قبول رسمی وجود فراکسیونها و گرایشهای فکری - نظری گوناگون، وسیلهای است که گرد هم آمدن این نیروهای متنوع را ممکن میسازد. افزون بر این:
۱- امروز با توجه به پیچیدگی و بغرنجی روز افزون مسائلی که جهان ما با آن روبروست، تنوع دیدگاهها و برداشتها امری طبیعی و اجتناب ناپذیراست. هیچ سازمانی بدون توجه به این واقعیت و نتایج ناشی از آن قادر به انجام وظایف خود نخواهد بود.
۲- جنبش سوسیالیستی دارای سنت دیرینهی همزیستی گرایشهای فکری و نظری است. در سالهای پس از انقلاب اکتبر روسیه، بی اعتنایی احزاب کمونیست به این سنت، نه تنها منجر به حاکمیت و دیکتاتوری و بوروکراسی درون حزبی گردید، بلکه پیامدهایی فاجعه بار از نوع پاک سازیهای حزبی به همراه آورد. امروز نیروهای چپ دموکرات با احیای سنت دیرین جنبش سوسیالیستی، در عین حال جدایی خود را از مناسبات استبدادی و بوروکراتیک گذشته در عمل نشان میدهند.
٣- بسیاری از فعالان چپ ایران، از جمله به دلیل ساختارهای کهنه و مناسبات غیردموکراتیک حاکم بر سازمانها، از سازمانهای موجود جدا شدند .تغییر این ساختارها و ایجاد مناسباتی دمکراتیک و نو بر مبنای پذیرش چندگانگی و فراکسیونهای فکری- نظری، عاملی موثر و ضروری برای مشارکت آنها در روند وحدت چپ و ایجاد سازمانی گسترده از نیروهای چپ سوسیالیستی است.
بدیهی است که گرایشهای فکری گوناگون با قبول چارچوب کلی و برنامهی سیاسیِ مورد توافق و فعالیت برای تحقق آن، میتوانند دیدگاههای مستقل خود را (چه در درون سازمان و چه در خارج از آن) طرح و تبلیغ کنند. مبنای عضویت در سازمان قبول مبانی آرمانی مورد توافق و قبول منشور یا برنامهی سیاسی و تلاش در متحقق ساختن آن است. توافق بر مبانی آرمانی به معنای آن نیست که همهی اعضا از سوسیالیسم، جامعهی سوسیالیستی و چگونگی رسیدن به آن درک و برداشتی یگانه دارند. هر عضو سازمان و هر گرایشی میتواند هم در این زمینه و هم در عرصههای دیگر، دیدگاههایی متفاوت با دیگران داشته باشد. طبیعی است بر نامه، سمتگیری و هدفهای سازمان که مبنای عضویت و فعالیت مشترک است، باید با توجه به مبانی آرمانی مورد توافق و استنتاجهای مشترک از آن تدوین شود.
پا نویس
۱- روزا لوکزامبورگ/ درباره انقلاب روس
۲- با توجه به این که ادامهی همزیستی چنین گرایشها نا ممکن بود، در سال ۱۹۱۷ سرانجام این همزیستی ناگزیر پایان یافت و جناح میانه (به رهبری کائوتسکی) و جناح چپ، سازمان مستقل خود را تشکیل دادند.
|