این باغ شاد شکوفهها نیست
هژیر پلاسچی
•
ما شوکه شدهییم. شوکی یأسآور. یأسی آنچنان عظیم که میتواند زمینهساز جنونی اوتوپیایی شود. جنونی که از عقل سلیم پیروی نمیکند. میتوان در این سیاهی چونان شبتاب بود. میتوان در شبی چونین دیجور و ظلمانی مانند ققنوس درد انزوا را بر خود هموار کرد و بر پیکار رهاییبخش پای فشرد. در اینجاست که وقتی با توسل به آیهیی از لنین به ضیافتی رفرمیستی دعوت میشوی، میتوانی بدون پرده پوشی و با بهرهگیری از «آنچه در لنین بیش از خود لنین بود»، به تعبیر ژیژکی «آن بارقهی اوتوپیایی»، بگویی: «ممنون رفیق! من ترجیح میدهم انقلابی بمانم».
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
٨ خرداد ۱٣٨٨ -
۲۹ می ۲۰۰۹
ما میدانیم که وضعیت انقلابی نیست، حتا پیشا انقلابی هم نیست. ولی این وضعیت چنان هراسآور، خفه کننده و حقارتبار است که به شورش علیه آن وادارت میکند. دیگر نمیتوانی تحملش بکنی. داری خفه میشوی و به هوا احتیاج داری.
هربرت مارکوزه
بوی عفونت جاری است. انگار هر چند سال یک بار حکومت ایران این ماندآب متعفن را هم میزند تا بوی گندیدهگی خودش، گندیدهگی اپوزیسیون «عملن موجودش» و گندیدهگی جامعهیی که بر آن حکم میراند، اتمسفر جغرافیای ایرانی را آکنده کند.
هنوز سر بندان بازی همان کار به دستان نظم مسلطند. هنوز آنها دارند زمین بازی را برای ما معین میکنند. ما جماعت گوشه گزیدهیی شدهییم که میرویم پی کار خودمان و با سرگرمیهای مفرح برای فردایی بهتر استمنا میکنیم تا «دیگری بزرگ» سوت آغاز را بدمد و آنگاه به میدان میآییم.
این نوشتار هرچند به دلیل دوری اجباری نگارنده از تکنولوژی، زمانی انتشار مییابد که دیگر همه تصمیم خود را گرفتهاند و هفتههاست دارند برای بر حق بودن خود جامه میدرند اما دوستتر دارد برای این تاخیر زمانی دلیل دیگری هم بتراشد. این نوشتار حامل هیچ فراخوانی نیست. در این نوشتار از تاکتیک مشارکت و استراتژی تحریم سخن نمیرود. این نوشتار تنها تفی است سر بالا بر چهرهی «ما».
با چشمانی باز به مسلخ میرفت
ما در وضعیتی «هراسآور» به سر میبریم. هر چند تلاش میکنیم خودمان را به ندیدن بزنیم اما میدانیم روزهای دشواری پیش روست. شکافهای اجتماعی در ایران آنچنان عمیق شده که هیچ راهی برای حاکمیت غیر از سرکوب باقی نمانده است. عجیب اما آن است که ما برای گریز از ترس خود درست همان کاری را میکنیم که نظم مسلط انجام میدهد. ما شکافهای اجتماعی را لاپوشانی میکنیم: فرو کردن سیاست سرکوب در قالب برنامهی دولت نهم و جناحی از حاکمیت.
این تراژدی اما سویهیی کمیک هم دارد. ما پیشاپیش میدانیم که اصلیترین ارگانهای سرکوب یعنی دادگاهها و دستههای شبه نظامی مسلح وابسته به سپاه و بسیج و نیز شبکهی زندانها و بازداشتگاهها بر اساس همان اصل تفکیک قوایی که این روزها میرحسین موسوی با تکیه بر آن از مسئولیتش در کشتارهای دههی شصت جا خالی میدهد، در اختیار دولت نیستند. ما پیشاپیش میدانیم که در بحرانهای اجتماعی تمامی آنانی که وجودشان به حفظ نظم مسلط گره خورده است چگونه چون یک تن واحد عمل میکنند. ما پیشاپیش میدانیم در روزهای دشواری که پیش روست پلیس امنیتی دولت احمدینژاد و موسوی و کروبی مانند هم عمل خواهند کرد.
ما پیشاپیش همهی اینها را میدانیم و به همین دلیل برای گریز از کابوس هراسآور، شکافهای اجتماعی را لاپوشانی میکنیم و ندیده میگیریم. به این دستاویز است که گمان میکنیم با انتخاب کسی به جای احمدینژاد لااقل تاخیری در اجرای حکم ایجاد میکنیم. موسوی یا کروبی دستشان را بر دهانهی حفره خواهند گذاشت تا آن را از نظرها پنهان کنند. آنها بر شانهی توهم «امت» سوار خواهند شد. با این وجود وضعیت هراسآور ما همچنان پابرجاست.
وضعیت هراسآور ما پابرجاست چرا که میدانیم شکافهای اجتماعی فارغ از خواست و ارادهی موسوی و کروبی و احمدینژاد و ما وجود دارند. در چنین موقعیتی هر دالی که شکاف را افشا کند باید حذف شود. وضعیت هراسآور ما از مسلخی است که برای خودمان آراسته میشود.
مسلخی در هیاهوی دلقکان و دم جنبانی سگان که ما را مانند انسانهایی ماقبل تاریخی تا لبهی گور بدرقه خواهند کرد. هراس ما از پیروزی تام و تمام «عقل سلیم» است بر تخیل.
وقیح اکنون صفتی ابتر است
ما در وضعیتی «حقارتبار» به سر میبریم. صحنهی نمایش را برای ما گشودهاند تا در کارناوال جنایتکاران شرکت کنیم. دستهای خونآلود گزینههای قابل انتخاب را مقابل چشمانمان گرفتهاند و از ما میخواهند به یکی دست بیعت دهیم. این همان حقارتی است که حالا به آن تن خواهیم داد. فشردن دستی که خون تبار ما بر آن خشکیده است. در هفتههای اخیر دهها مقاله دربارهی سوابق مهدی کروبی و میر حسین موسوی نوشته شده و با این وجود تنها گزینههای قابل انتخاب همین دو نفرند. (1) حالا کروبی مظهر «حقوق بشر» شده است، موسوی مظهر «آزادی»، رضایی مظهر «اعتدال» و احمدینژاد مظهر «عدالت». در این هنگامه است که عمادالدین باقی، فعال حقوق بشر میشود، علیرضا محجوب، فعال کارگری، جمیله کدیور، فعال زنان، حمیدرضا جلاییپور، کارشناس سیاسی، محمد قوچانی، روزنامهنگار منتقد، ابراهیم یزدی، فعال اپوزیسیون و دکتر عبدالکریم سروش، همان سگ هار انقلاب فرهنگی که دندانهایش را برای دریدن هنوز با خود دارد البته با چاشنی مولوی، فیلسوف.
با این همه آنهایی که رای میدهند «خائن» نیستند و آنهایی که تحریم میکنند هم «قهرمان». این ارزشگذاری اگر حساب کاربهدستان و هوراکشان نظم مسلط استبدادی را جدا کنیم، مزورانه است. من یکی دوستانم را که رای میدهند به شاهزادهی بی تاج و تخت پهلوی و رییسجمهور برگزیدهی مسعود رجوی ترجیح میدهم. رادیکالهایی که رای میدهند و رادیکالهایی که تحریم میکنند هر دو یک چیز را فراموش کردهاند. آنها فراموش کردهاند رادیکال شدهاند تا صحنهی نمایش را منفجر کنند. مشارکت در صحنهآرایی و تحریم صحنه در این صورتبندی هر دو از یک جنسند.
وضعیت حقارتبار ما درست از چنین موقعیتی میآید. ما تنها در صحنهیی بازی میکنیم که امکان بازی در آن را برای ما گشودهاند. رادیکالیسم ما ژستی پوک بوده است که به بیان اسلاوی ژیژک «احدی را ملزم به انجام هیچ کار خاصی نمیکند». رک و رو راست چون حال کار جدیتری را نداشتهییم یا رای دادهییم یا تحریم کردهییم.
ما با آرمانهای حداکثری به دلخوشکنکهای حداقلی رضایت دادهییم. به مجوز انتشار برای کتابهایی با تیراژ متوسط دو هزار نسخه و انتشار نشریاتی که اخبار فیلتر شده را به «سمع و نظر» مردم برسانند. به بیان دقیقتر رادیکالیسم تحت نظارت و با مجوز دیگری بزرگ. در جهانی چنین، تغییر را باید به باراک اوباما و میر حسین موسوی و مهدی کروبی سپرد. این جهانی است که در آن رویای ما به همراه رویای مارتین لوترکینگ تا خرخره به گه نشسته است.
رای دهندهگان آثار مارکس و لنین را شخم زدهاند تا آیههایی در تائید رفرمیست شدن تاکتیکی خود بیابند و تحریم کنندهگان بی هیچ هراسی حکم ارتداد تمامی شرکت کنندهگان را صادر میکنند. ما مفتون صحنهی نمایش شدهییم و فراموش کردهییم آنجایی که تغییر واقعی رخ میدهد، دورتر از این هیاهوی بسیار است. انگار کردهییم که مردم چشم به دهان ما دوختهاند تا به موسوی و کروبی رای بدهند یا با تحریم انتخابات از نظام «مشروعیتزدایی» کنند. فراموش کردهییم که تنها چهار سال پیش هم آن دو هزار و اندی تحریمی امضاکنندهی آن بیانیه و هم آن ارتش بی مزد و مواجب از روشنفکران و فعالان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی غیرحکومتی که برای حمایت از هاشمی رفسنجانی به میدان آمدند، چگونه در بهت انتخاب احمدینژاد فرو رفتند. ماجرای حقارت ما از همین جاست که آب میخورد. از اینکه وقتی نیرویی اجتماعی نیستی فرقی هم نمیکند بر موسوی باشی یا با موسوی، بر کروبی یا با کروبی، با تحریم یا با انتخابات.
وضعیت حقارتبار ما از آنجایی ناشی میشود که حال کار انقلابی را نداشتهییم و نداریم پس به بازی در زمین نظم مسلط گردن مینهیم. گفتهییم جهان دیگری ممکن است اما خود کار به دست ساختن جهانی دیگر نبودهییم. با قلبهایی سرخ به رنگ سبز موسوی و آبی تحریم تن دادهییم. با چنین حقارتی هنوز زندهییم.
خاوران هنوز سرخ است
ما در وضعیتی «خفه کننده» به سر میبریم. این روزها پیامهایی از داخل کشور خطاب به ما خارج کشوریها میرسد که اگر آن را از ظواهر آرایندهاش بزداییم شبیه به جملهیی میشود که در میدان فوتبال گاه و بی گاه از میان جمع تماشاگران به گوش میرسد: «تو که اون گوشه نشستی، خفه شو!» ما با این تعبیر ظاهرن منطقی که از شرایط انضمامی ایران تحت حکمرانی احمدینژاد دور بودهییم/هستیم از حتا اظهار نظر در مورد سرنوشت سیاسی خودمان و میهنمان محروم شدهییم.
با این همه دیدنی است که حتا وقتی اینجا، در تبعید هم از تغییر و سازماندهی و کار انقلابی سخن میگویی تو را همچون موجودی مریخی نگاه میکنند. در آن سوی بازی اما موسوی در هیچ دانشگاهی نتوانسته از روبهرو شدن با پرسشهایی در مورد قتل عام تابستان 67 بگریزد. «سید سبز گستر» همواره باید به یاد میآورده است «خاوران هنوز سرخ است». آیا کسانی که موسوی/نظم مسلط را در دانشگاههای ایران و در سخنرانیهای تبلیغاتی او به پرسش گرفتهاند نیز از وضعیت انضمامی ایران دور بودهاند؟
خبرها اما همه این نیست. خبر میرسد که برخی از همان دانشجویان - همهی آنها؟- حامیان مهدی کروبی بودهاند و خاوران «وسیلهی» تخریب موسوی است به نفع کروبی. طنز نکبتی روزگار ما را ببین! هواداران کروبی، همان حامی و شریک کشتار دههی شصت بودهاند که خاوران را به یاد میآورند. چه اقلیت تکان دهندهیی. چه فضای خفقانآوری.
حقیقت اما ربطی به جغرافیا ندارد. اینجاست که پافشاری بر حقیقت وجهی از عرفان، وجهی از الهیات به خود میگیرد. وقتی تو این سوی جهان نفست میگیرد و یکی در داخل کشور در مقابل کسانی که با ژستهای فیلسوفانه میگویند رای ندادن مساوی است با رای دادن به احمدینژاد، به کوتاهترین و گویاترین شکل ممکن مینویسد: «سیکدیر»، میتوانی بدانی وضعیت ما در گسترهی جغرافیای ایرانی خفه کننده است.
باری ما در محاق نیستیم. انقلاب به محاق رفته است. وضعیت خفه کنندهی ما از چنین موقعیتی میآید. موقعیت دن کیشوتهایی که در عصر همزیستی مسالمتآمیز یاس و داس هنوز رویا میبافند.
شبهنگام است، هنگامهی ققنوسخوانی بی حساب
آنانی که انتظار میکشند تا شرایط عینی انقلاب از راه برسد، برای همیشه چشم انتظار خواهند ماند
رزا لوکزامبورگ
ما شوکه شدهییم. شوکی یأسآور. یأسی آنچنان عظیم که میتواند زمینهساز جنونی اوتوپیایی شود. جنونی که از عقل سلیم پیروی نمیکند. میتوان در این سیاهی چونان شبتاب بود. میتوان در شبی چونین دیجور و ظلمانی مانند ققنوس درد انزوا را بر خود هموار کرد و بر پیکار رهاییبخش پای فشرد. در اینجاست که وقتی با توسل به آیهیی از لنین به ضیافتی رفرمیستی دعوت میشوی (2)، میتوانی بدون پرده پوشی و با بهرهگیری از «آنچه در لنین بیش از خود لنین بود»، به تعبیر ژیژکی «آن بارقهی اوتوپیایی»، بگویی: «ممنون رفیق! من ترجیح میدهم انقلابی بمانم». این همان وضعیتی است که چون دیگر نمیتوانی تحملش کنی، چون داری خفه میشوی، چون به هوا احتیاج داری علیه آن شورش میکنی. این شورش رهاییبخش است. از سیاهی نترسیم.
پانوشت:
1 _ برخی از بهترین مطالبی که در مورد سوابق میرحسین موسوی و مهدی کروبی در چند هفتهی اخیر نوشته شده، اینهاست: «مهدی کروبی و میر حسین موسوی و کشتار 67» ایرج مصداقی، «هر آنچه میخواهید دربارهی "میر حسین موسوی" بدانید اما میترسید از مشارکت و سازمان مجاهدین بپرسید» یاشار دارالشفا، «از سرخی گلهای حجاب زهرا رهنورد» شهلا شفیق، «این سه برای توجیه آمدهاند» علی کلائی. در مورد سوابق محسن رضایی و محمود احمدینژاد نوشتن که دیگر اطالهی کلام است یا لااقل میتوان امیدوار بود چنین باشد.
2 _ «بزرگترین و شاید تنها خطر برای یک انقلابی پافشاری بر انقلابیگری و در نظر نگرفتن محدودیتها و شرایطی است که در آن چه روشهای انقلابی مناسباند و کارایی موفقیتآمیز دارند. انقلابیون وقتی واژهی "انقلاب" را در گیومه میگذارند و انقلاب را به چیزی مقدس شبیه میسازند، تفکر و توانایی واکنش خود را از دست میدهند و به همین دلیل با سر به زمین میخورند. باید خونسردانه و بیتعصب سنجید و معلوم کرد در چه لحظه و شرایطی و در چه حوزهای باید انقلابی عمل کرد و در چه لحظه و شرایطی و چه حوزهای باید تبدیل به یک رفرمیست شد. انقلاب عظیم جهانی است که با پیروزی خود تمامی مسائل را در هر شرایط و هر وضعی از راه انقلابی حل میکند، اگر آنها اینطور عمل کنند، نابودی آنها حتمی است». نقل قول از لنین در بیانیهی رفقای چپ دموکرات ایران.
منبع: deghar.blogfa.com
|