نامه ای به اکبر گنجی
گنجی را آزاد می خواهیم، نه در بند
رضا ولی زاده
•
از آن ها که خود در حاشیه امن ایستاده اند و شمشیرهایشان را زمین گذاشته اند، آن ها که از جنگ های نرفته خاطره شکست، بسیار دارند و آن ها که می خواهند ناتوانی و ترس خود را فقط در شعارهای حماسی و پرشور برای نجات دهنده شان پنهان کنند، می خواهم برای گلادیاتور خسته ای چون اکبر گنجی دندان تیز نکنند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱٣ فروردين ۱٣٨۵ -
۲ آوريل ۲۰۰۶
سلام آقای گنجی!
درود بر شرف، شهامت، آزادمردی و آزاداندیشی شما
آزادمردی چون شما برای ما يك سرمايه ملی است و از اين رو به هيچ وجه نمی خواهيم اين سرمايه ملی را از دست بدهيم. اين نامه و جهان كوچكش نيز آرزوی بزرگ من است برای ماندگاری شما.
نه آقای گنجی! نه! فکر نکنید می خواهم نصیحتتان کنم. من هنوز برای نصیحت کردن خیلی بچه ام. هنوز باید از شما یاد بگیرم. آن چه می خواهم به شما بگویم فقط یک درخواست است. درخواست یکی از جوانان نسلی که بخش عمده ای از زندگی شان زیر سایه شیوه فکر و عملکرد نسل شما گذشته است و درجا زدن خودش را محصول خطاهای نسل شما می داند. البته هیچ کس منکر شما و عده ای دیگر از نسلتان که به آن خطاها وفادار نماندید و برای تصحیح آن ها بهای گزافی پرداختید، نیست. کاری که شما و هم کیشان شما کردند نسل ما را خواه ناخواه در برابر میراثی زنده متعهد می کند که مرگ و زندگی شما و هم کیشانتان را در آن می توان بی هیچ توضیحی یافت و ورق زد.
مطالعه نسل شما نسبت به مطالعه نسل های دیگری که در حیات نیستند از این جهت ساده تر است که ما ادبیات و اعتقادات و پندار شما و مخالفانتان را همزمان با رفتارها و کردارهای تان می توانیم مرور کنیم.
بگذارید دیگر اصرار نکنم که حسن نیت درخواست مرا بپذیرید. من روزنامه نگارم، نه فعال سیاسی. راستش اصلا سواد سیاسی درستی هم ندارم. حوزه ام ادبیات و هنر است و اگر نمی توانم آداب تحلیلی یک متن سیاسی را به جا بیاورم مرا باید عفو کنید. از طرفی این متن فقط یک نامه کاملا دوستانه است نه یک بیانیه سیاسی.
از شما می خواهم توانتان را وقف مکتبی ماندگارتر کنید. برای ما کتاب بنویسید و چراغی برافروزید که بی حضورتان نیز ما در روشنای آن و دیگر چراغ های هم کیشان و حتی مخالفان شما راه را بهتر ببینیم. به تعبیر شما و بنا به ادبیات سیاسی «تغییر تاکتیک، نه تغییر استراتژی».
من بخشی از راه زندگیم را در پرتو چراغ اندیشه های دو استاد پیموده ام. دکتر یونس شکرخواه و استاد عباس معروفی دو چراغی هستند که چشمان مرا برای بهتر دیدن جاده تربیت کرده اند. این دو هرگز گذرشان هم به یکدیگر نیفتاده است و حتی ممکن است قرابت چندانی هم با یکدیگر نداشته باشند؛ اما هر یک انسان بزرگی را در دلشان به دوش می کشند.
نقل به مضمون دکتر یونس شکرخواه همیشه می گوید: «کار روزنامه نگار تبیین گری است، نه تغییرگری.»
فرمانده باید به جنگ فکر کند نه آن که بجنگد جنگیدن کار سرباز است. فرمانده باید فکر کند. در مکتب علمی و نه سیاسی دکتر شکرخواه دانشجویان و روزنامه نگاران بسیاری پرورش یافته اند که حتی آن ها را هم نمی توان سرباز نامید؛ چرا که زنان و مردان جوان آن مکتب پیش از آن که به حذف و یا نبرد با مخالفان خود فکر کنند، افزایش سطح آگاهی عمومی جامعه و فرهنگسازی را یگانه راه بهبود وضعیت جامعه می دانند؛ چرا که انتخاب و رفتار سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و... مردم، دولت و حاکمیتی سازنده تر را رقم خواهد زد.
استاد عباس معروفی نیز به عنوان نویسنده و روشنفکری که «تبیین» و «تغییر» را با هم تجربه کرده است و تاوان دگراندیشی های خود را در ایران و اکنون در غربت، بسیار سخت تر از آن چه که ما فکر می کنیم دارد پرداخت می کند، در مصاحبه ای گفت که اگر به وطنش بازگردد خودش را صرف نوشتن خواهد کرد. فعالیت سیاسی را می بوسد و کنار می گذارد و قلمش فقط بر مدار همان «تبیین گری» خواهد چرخید.
حتی اگر درست تر این باشد که فرمانده هم مثل سربازان بجنگد، شما بسیار فراتر و بیشتر از یک سرباز جنگیدید و از جان خویش گذشتید. حالا دیگر بنشنید پشت میز. به خاطر نسل ما بنشینید پشت میز. بگذارید معصومه خانم (شیرزن بی همتایی که در هم شکستن او را در این شش سال ما نیز شاهد بوده ایم) برایتان چای بریزد. اگر شما نمی خواهید خستگی این سال ها را در نوشیدن چایی معصومه خانم از تن و مغزتان بیرون کنید، بگذارید خستگی این سال های معصومه خانم در چای ریختن برای شما از تنش بیرون برود.
معصومه خانم که این همه سال چراغ همیشه روشن خانه شما بوده است. حالا هم زیر نورش بمانید و برای ما بنویسید. برای مردم بنویسید. اجازه ندهید عده ای شما را به موضع گیری های تند وادار کنند. اجازه ندهید شمشیرهایی را که همه زمین گذاشته اند یکجا زیر بغل شما بزنند و شما را تک و تنها دوباره به میدان نبردی بفرستند که فقط شما را از ما و جامعه دور می کند. (هنوز از خاطر نبرده ام سید محمد خاتمی در روزهای پایانی ریاست جمهوری هشت ساله اش چطور مزد همه رنج های شما را در جمع خبرنگاران پرداخت کرد.)
خبرنگاران مطبوعات در مصاحبه با شما سعی کرده اند موضع شما را پس از شش سال به عنوان یک فعال سیاسی نشان دهند. در کنار این در برخی وبلاگ ها نیز عده ای ورود شما به آوردگاه مناقشات سیاسی را چنان اعلام کرده اند که انگار دارند برای تماشای نبرد گلادیاتورها بلیت می خرند و در جایگاه تماشاچی ها برای گلادیاتور مورد علاقه شان کف می زنند و سوت می کشند. در چنین شرایطی آیا بهتر نیست کلادیاتورها پیش از اصلاح کردن سر و صورت یکدیگر، به فکر اصلاح تماشاچیان باشند؟
مبادا فکر کنید مبارزه های شما و رنجی را که تا کنون کشیده اید را حاصل قرار گرفتن شما در چنین فضایی می دانم. شما در اوج آگاهی، همان کاری را که به حق و درست می دانستید، شرافتمندانه و آزادمردانه انجام دادید. هنوز در تاریخ معاصر ما کسی بر سر مبارزه اش چنین جان خویش را بر لبه تیغ مرگ نکاشته است.
از آن ها که خود در حاشیه امن ایستاده اند و شمشیرهایشان را زمین گذاشته اند، آن ها که از جنگ های نرفته خاطره شکست، بسیار دارند و آن ها که می خواهند ناتوانی و ترس خود را فقط در شعارهای حماسی و پرشور برای نجات دهنده شان پنهان کنند، می خواهم برای گلادیاتور خسته ای چون اکبر گنجی دندان تیز نکنند. از همه هم صنفی هایم نيز می خواهم به خاطر تزریق هیجان و جنجال به فضای مطبوعات و عرصه سیاسی کشور برای گلادیاتور خسته ای چون اکبر گنجی دندان تیز نکنند. او را با پرسش هایشان در شرایطی قرار ندهند که به موضع گیری نسبت به رویدادهای سیاسی جاری وادار شود؛ چرا که این یگانه مبارز به اندازه کافی در نبرد خودش مصمم است و مبارزه اش هم هیچ تعارف بردار نبوده و نیست.
نوبتی هم که باشد دیگر نوبت هر کسی می تواند باشد به جز اکبر گنجی. به احترام آزادی گنجی و رنج های او قدری آسوده اش بگذاریم.
آقای گنجی! این نوشتار، متن تودیع و مراسم بازنشستگی شما نیست. تنها قصد این نوشتار این است که به تعهدات ضروری تری که شما نسبت به نسل ما و نسل های بعدی دارید اشاره کند.
تحلیل انتخابات ریاست جمهوری اخیر می تواند به سادگی شما را به این نتیجه برساند که شکاف عظیمی میان توده مردم و روشنفکران و نخبگان جامعه و جود دارد. دیدید که بسیج همگانی نخبگان، روشنفکران و اهالی هنر و ادبیات نتوانست انتخاب توده مردم را با آرای خود همراه کند.
شما برای پر کردن این شکاف بنویسید. برای کنترل و تعیین مسیر جامعه ننویسید. برای آگاه سازی جامعه و باروری اندیشه عرصه عمومی بنویسید تا جامعه مسیر خود را آگاهانه تعیین کند. مثل بقیه روشنفکران ما تنها یک هفته پیش از هر انتخابات به فکر ارتباط با افکار عرصه عمومی و کنترل آن نیفتید.
اگر سینمای امروز ایران را با ادبیات آن مقایسه کنید به نکته ظریفی خواهید رسید. سینمای ما برای حفظ گیشه و تضمین بخشی از حیات اقتصادی خود ناچار است با اقشار بیشتری سخن بگوید و از این رو یکی از عوامل افزایش تولید فیلم های اجتماعی همان گیشه است. سینمای ما ضرورت توجه به سفارش های اجتماعی را درک کرده است و مسیر خود را در کشف و مشاهده تقاضاهای عرصه عمومی پیدا می کند. فیلم "آفساید" جعفر پناهی را ببینید. "چهارشنبه سوری" را ببینید، یا حتی "شب های برره" را. اما ادبیات امروز ما به خاطر فرار از عرصه عمومی و غرق شدن در رصد ابرهای برج عاج، طیف گسترده ای از مخاطبان بالقوه را از دست داده است. آن ها که خود اهل قلم هستند می دانند منظورم از روی آوردن ادبیات و هنر به عرصه عمومی تنزل دادن ساحت ادبیات و هنر در ساختار و زبانی سخیف و عامه پسند نیست.
من معتقدم همیشه این خطر وجود دارد که اندیشه ها در زندان به ایدئولوژی تبدیل شوند. ایدئولوژی ها نیز عموما حیات تمامی اقشار فکری جامعه را نمی توانند تضمین کنند. تبدیل یک ایدئولوگ به اپیستمولوگ (شناخت شناس - روشنفکر) تعجبی ندارد؛ اما تبدیل یک اپیستمولوگ به ایدئولوگ، اتفاق تلخی است.
|