یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

گفتن از ناخوانده ها! (بخش نخست)


ویدا فرهودی


• شماره تازه مجله ی "لومگزین لیترر"(۱) دستم بود و داشتم به سرعت ورقش می زدم. روی جلد دیده بودم که یکی از مطالب این شماره مناظره ای است با عنوان "خواندن یعنی چه؟" ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۴ خرداد ۱٣٨٨ -  ۴ ژوئن ۲۰۰۹


 
 
 
  شماره تازه مجله ی "لومگزین لیترر"( ١ ) دستم بود و داشتم به سرعت ورقش می زدم. روی جلد دیده بودم که یکی از مطالب این شماره مناظره ای است با عنوان   "خواندن یعنی چه؟" مناظره ای میان "پیر بایار"( ٢ ) و "اومبرتو اکو"( ٣ ). علاوه بر نام این دو، عنوان گفتگوبرایم بسیار جذاب بود. ورق زدم و رسیدم به صفحه ی مورد نظر. "خواندن یعنی چه؟"
نا خود آگاه سرم را بلند کردم و به کتابخانه آشفته ی اتاقم چشم دوختم. کتاب هایی که تنها در دو سه قفسه ی پایین به نسبت راست و مرتب ایستاده اند. در قفسه های بالا تر اما روی هم تلمبار شده اند با چوب الف ها یی که از لابلای بعضی شان دهن کجی می کنند و لای برخی دیگر تکه کاغذ های در نقش چوب الف یا یادداشت ! دوباره نگاه کردم به صفحه ی مجله و خواندم : چگونه می توان از کتاب های ناخوانده صحبت کرد ..........
 
از زمانی که یادگیری خواندن و نوشتن را شروع کردم کتاب را دستم دادند.منظورم کتاب های غیر درسی است مثلا کتاب قصه. تا جایی که یادم هست اوقات روزهای تعطیل در خانه ی ما بیشترصرف مطالعه می شد.به خصوص پدرم که پزشکی محقق بود، از هیچ چیز به اندازه ی نشستن در دفتر کارش و خواندن و ترجمه کردن و نوشتن لذت نمی برد.امری که گاه بقیه ی اهالی خانه را کلافه می کرد. اما عشق به خواندن، جستجوی پاسخ بر پرسش های بی نهایت هستی و جامعه، فرو رفتن در فضای قهرمان داستان ها و سپس شعر و موسیقی و ایجازش به مرور مرا چنان محو خود کردندکه من هم از همان کودکی و نوجوانی اغلب ترجیح می دادم به جای رفتن به میهمانی یا پرسه در کوچه و خیابان،ایام فراغت را در اتاقم بگذرانم و خلوت کنم با کتاب ها.
مدرسه هم البته بیش از پیش شاگردان را به مطالعه وا می داشت. مدرسه ای ایرانی-فرانسوی که از همان سال های ابتدایی، یکی از تکلیف های شاگردانش خواندن یک کتاب در هفته و خلاصه کرن آن برای زنگ انشای فرانسه بود. کتابخانه ی مدرسه کتاب ها را در دسترسمان قرار می داد. به غیر از آن دو کتابفروشی فرانسه زبان هم در تهران وجود داشتند که کتاب ها و مجله های تازه تری را ارائه می کردند. قیمت هایشان البته سرسام آور بودند اما من و دوستانم غالبا ترجیح می دادیم هرازگاهی با پول توجیبی های ذخیره شده سری به آن ها بزنیم.گهگاهی هم پدر و مادر کتابی به عنوان هدیه ی تولد یا عیدی برایمان می خریدند. به تدریج کتاب شد بهترین هدیه ای که می توانستم دریافت کنم.
عادت به خرید و خواندن کتاب اما فقط مختص کتاب های فرانسه نبود. به تدریج و بعدها به سرعت کتاب های فارسی (اغلب رساله های اجتماعی، داستان، رمان و شعر) نیز در کتابخانه ی اتاقم جایی برای خود باز کردند. فضایی که روز به روز بزرگ تر می شد به ویژه آن که ارزانتر بودند و بیشتر در دسترس. بعد ها که انگلیسی ام بهتر شد کم کم چند کتاب انگلیسی هم به کتابخانه اضافه شدند. باز هم بگویم که برای خرید کتاب با مشکل مالی مواجه نبودم چرا که در خانواده ای به نسبت مرفه زندگی می کردم و افزون بر آن، در خانه ی ما، کتاب کالایی بود که پدر و مادر با کمال میل برای بچه ها می خریدند.
کوچک تر که بودم کتاب ها را از آغاز تا پایان می خواندم.اما کتابخانه ام بزرگتر که شد، روز به روز بر شمار کتاب های نخوانده ،نیمه خوانده یا فقط تورق شده افزوده شد. کتاب ها صف می کشیدند و منتظر خوانده شدن بودند. لا به لای بسیاری از آن ها چوب الف ها با سماجت نگاهم می کردند، در حالی که من قلم و کاغذ به دست روی تختم دراز می کشیدم و برای خودم جملاتی می نوشتم. جمله هایی که واژه هایشان به تدریج به رقص درآمدند تا به شعرتبدیل شوند...
بر گردم به خرید کتاب که چونان اعتیادی نشاط آور در من و دوستان نزدیکم رشد می کرد. همدیگر را که می دیدیم بیشتر صحبتمان گرد کتاب های تازه و نویسندگانشان می گشت. حتا می توانم بگویم که در این زمینه گاه به هم فخر می فروختیم که "فلان کتاب را خوانده ای؟" یا "چطور ممکن است هنوز کتاب ... را نخریده باشی؟"...و من،وقتی در خلوت نگاهم به کتابخانه می افتد و عنوان کتاب هایی که در صف انتظار بودند،از خودم شرمگین می شدم که" دختر این همه کتاب را خریده ای برای چه؟ نکند برای پُز دادن به دیگران باشد؟ یعنی چه که فقط بعضی ها را می خوانی و بقیه   در مرحله ی تورق درجا می زنند؟ حتا لای بعضی هایشان را هنوز باز نکرده ای! و نمی دانم چرا بر می گردی و برخی دیگر را دوباره و سه باره می خوانی!"
با نگاه به کتابخانه ام به یاد بورخس( ٤ ) می افتادم که در جایی از گفتگو هایش( ٥ ) از خانه ی فرد ثروتمند ی صحبت می کند که سراسر یکی از دیوارهای اتاق پذیرایی اش کتابخانه ای زیبا و مجلل است مملو از کتاب هایی با جلد چرمی زرکوب.پس ِ این جلد های زیبا اما کاملا خالی است! فکر این که نکند من هم به مرور تبدیل شوم به چنین موجودی،ستون فقراتم را می لرزاند و خیس عرقم می کرد! اما نه! خوشبختانه کتاب های من همگی نام و نشان داشتند وهریک شخصیتی مجزا.
بعد ها هر جا که   ساکن شدم،چه در آپارتمان های بزرگ و کوچک تهران و کرج، چه در پاریس یا حومه ی آن ( که اکنون محل زندگی من است) وسوسه ی فزاینده ی کتاب مرا رها نکرد گر چه گاه اوضاع و احوال مالی دیگر اجازه نمی داد بی محابا هر کتابی را بخرم. به همین خاطر به کتابخانه شهر می رفتم تا کتاب های مورد نظرم را برای دو سه هفته ای به خانه مهمان کنم. هنوز هم گاه به کتابخانه شهر داری می روم اما کتاب های قرضی هرگز راضی ام نمی کنند. می خواهم کنارم بمانند تا هر وقت می خواهم لمسشان کنم و زیر   جمله   های جالبشان خط بکشم. می خواهم این جا باشند، همین!
به همین خاطر حالا هم، به رغم تنگی نسبی اوضاع پولی (در مقایسه با ایران) و گرانی کتاب در فرانسه، کتابخانه خانه مان بعد از تصاحب چند دیوار سالن، مانند پیچکی رشد کرده، از راهرو گذشته و دیوارهای اتاق خواب ها را هم پوشانیده است. بسیاری از کسانی که به خانه مان می آیند، نرسیده می گویند."چقدر کتاب دارید،شما!" حتا چند سال پیش پدرم که برای اولین بار به خانه جدیدمان آمد گفت:" چقدر کتاب! همه ی این ها را خوانده اید؟!" برای این که جوابی داده باشم گفتم" بله! یا خوانده ایم یا در آینده خواهیم خواند!" اما در درونم حسی دو گانه بود.یکی شرمندگی از این که بسیاری از این کتاب ها از روز ورود به خانه راهی قفسه شده اند و همچنان انتظار خوانده شدن را می کشند. دیگر ی اما حس ناخوشایند نخست را کمرنگ می کرد و می کند.حس این که کتاب ها این جایند، در خانه. اهل این جایند و با ما زندگی می کنند.حضورشان چون حضور هر اهل دیگر خانه مایه ی آرامش،امنیت و شادی است.
تمام این مقدمه ی طولانی قصه وار را گفتم تا برسم به مطلبی که در آغاز صحبتش را کردم و   مرا به این نوشتار کشاند: مقاله ی   "خواندن یعنی چه؟" که در شماره تازه " لومگزین لیترر" خواندم. نوشته در واقع بخشی از گفتگوی" پل هولدن گربر"( ٦ ) مدیر"کتابخانه عمومی نیویورک" است با"پیر بایار" روانشناس و نظریه پردازفرانسوی و"اومبرتو اکو" نویسنده ی نام آور ایتالیایی. بهانه ی این گفتگو انتشار کتابی است از "پیر بایار" با عنوان "چگونه می توان از کتاب های ناخوانده صحبت کرد"( ٧ ) که با اقبال بسیار خوانندگان روبرو شده است.
نوشته ای بسیار جالب و آموزنده که خواننده را از فراز آشنایی با دیدگاه های این دو به اندیشه و پرسش وا می دارد. اندیشه ها و پرسش هایی که به باور من شاید روزهای متمادی ما را رها نسازند. پس با هم برویم به سراغ مقاله ی "مگزین لیترر" و ببینیم شما هم عقیده ی مرا دارید؟
(ادامه دارد)
 
1- Le Magazine Littéraire
2-Pierre Bayard( 1954-) استاد ادبیات، نویسنده و روانشناس معاصر فرانسوی
3-Umberto Eco (1932- ) نویسنده نام آور و معاصر ایتالیایی
4-Georges Louis Borges( 1899-1986) نویسنده نام آور آرژانتینی
5- آخرین گفتگو های بورخس و اسوالدو فراری- برگردان ویدا فرهودی- تهران ١٣٧٦
6-Paul Holdengräber
7-"Comment parler des livres que l'on n'a pas lu?"( Ed.Minuit 2007)


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست